کسری اکبری کردستانی شرافت جنبش چپ ایران است
همراه با سه نامه از کسری اکبری کردستانی


بزرگداشت یاد قربانیان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷


• دادگاه کسری پیش از یک دقیقه به طول نمی انجامید. "نیری" از او می پرسد:مذهبت چیست؟ کسری بی لرزش و شکستی در صدا پاسخ می دهد: من مارکسیست لنینست هستم! - دنیا را که از دست داده ای، لااقل فکر آخرت و قیامت باش! کسری با طنزی زهرآلوده می گوید: آن هم ارزانی خودتان باد. نیری رو به پاسداران می گوید: ببریدش بند بالا (منظور بالای چوبه دار) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۵ شهريور ۱٣٨۹ -  ۲۷ اوت ۲۰۱۰


 کسری اکبری کردستانی در خانواده ای فرهنگی در شهر کرمانشاه چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و سه سال اول دبیرستان را در شهر زادگاه خود و سال های پایانی دوره متوسطه را در دبیرستان خوارزمی تهران گذراند. کسری دانش آموزی متین و آرام و درس خوان بود که دنیایی پرغوغا در صدف وجود داشت. در دوران دبیرستان با فدایی شهید سپنتاکی، آشنا گردید. این آشنایی رفته رفته به دوستی و رفاقتی ژرف فراروئید و به زندگیش رنگ دیگری بخشید.
در سال ١٣٥٢، در کنکور شرکت کرد و در رشته مهندسی شیمی قبول شد و با رتبه ممتاز وارد دانشکده فنی (دانشگاه تهران) شد. در دانشگاه در ارتباط با محافل دانشجویی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. دیری نپایید که در تور ساواک افتاد و بازداشت گردید. پس از آن که با سرافرازی دوران بازجویی را پشت سرگذاشت. در دادگاه به یک سال زندان محکوم گردید. بعد از آزادی از بند، توسط رفیق خود سپنتاکی به سازمان چریک های فدایی خلق پیوست و مخفی شد.
در پی ضربه ی سال ١٣٥٥ به سازمان فدایی، برای دومین بار گام به شکنجه گاه و زندان گذارد. دوباره به زیر داغ و درفش رفت ولی با روحی تسلیم ناپذیراز آزمون شکنجه بدر آمد در دادگاه به ۱۵ سال زندان محکوم گردید.
در آستانه انقلاب با بازشدن در زندان ها به دست مردم آزادی خود را بازیافت. بی درنگ به فوج سازمان گران انقلاب ملحق شد. بعد از پیروزی انقلاب مدتی در شاخه ی کردستان سازمان چریک های فدایی خلق ایران دارای مسئولیت بود، سپس مسئولیت دانشجویان پیشگام را در اهواز عهده دار گردید و سپس به تهران آمد و همکاری با روزنامه ی کار را آغاز کرد. مدتی مسئول مقالات صفحه ی دهقانی وبعد مسئول مقالات اقتصادی شد. در همین دوران بود که کتاب "روانشناسی پورشنف" را ترجمه کرد.
در سال ۱٣۶۰، کسری، به اتفاق تنی چند از رفقایش به حزب توده ایران پیوست. در اولین یورش رژیم به حزب، کسری به تور پلیس نیفتاد. در این مقطع، او از ذره، ذره وجود و استعداد خود برای ادامه مبارزه مایه می گذاشت. چون مادری که فرزندان خود را در خطر ببیند. پی جوی آن بود که رفقایش را از زیر ضربه خارج سازد. در این راه شب و روز و خستگی نمی شناخت و از خود شجاعت، اعتماد به نفس و هشیاری کم نظیری نشان می داد. او با آن که برای ماموران امنیتی چهره ای شناخته شده بود، ولی پیش از آن که به فکر خود باشد، به نجات رفقایش که پاره های تن خود می دانستشان فکر می کرد.
اما سرانجام روز ٢٤ بهمن ١٣٦٢ در خیابان شناسایی و دستگیر شد. به هنگام انتقال به اوین، خود را از ماشین به بیرون پرت کرد. و در پی تیراندازی پاسداران از پشت زخمی و با پیکری غرقه به خون و بی هوش به بیمارستان اوین منتقل شد. دو روز در حالت اغما بسر برد. دنده هایش شکسته، شش هایش سوراخ و سرش به شدت آسیب دیده بود. او را به بیمارستان قلب منتقل می کنند. جلادان تلاش زیادی برای زنده نگه داشتن او بکار می بندند. پس از ماه ها بستری بودن به روی تخت بیمارستان، تن رنجور و زخمیش را به درون سلول پرتاب می کنند.
دوران بازجویی، شکنجه و مصاف نابرابر آغاز می شود. آتش شکنجه داغ و داغ تر می شود ولی روح او تسخیر ناپذیر باقی می ماند. شکنجه گران حتی یک کلمه از زبانش نمی شنوند. دو سال تمام او را بازجویی می کنند. او در دوره دو ساله بازجویی، دو سالی که پیکر زخم دارش مرتب در کوره تب می سوزد، جز با زبان سکوت با بازجویان سخن نمی گوید. آن هایی که در زندان بوده اند و طعم خون و تحقیر و شکنجه ها ی وحشیانه را می دانند، معنی ی این جملات را می فهمند. وی در بیدادگاه شجاعانه از آرمانش دفاع می کند.
در زندان مظهر انضباط، سخت کوشی، بی آرامی و پویایی است. از بیداریش تا وقت خواب برنامه اش پر است، به همبندی انگلیسی درس می دهد. از دیگری که بیمار است، پرستاری می کند. با همبندی درباره اقتصاد سیاسی سخن می گوید. در رثای همبندان اعدامی شعر می سراید. در تولد فرزند همبند دیگری با صدای گرم خود آواز سر می دهد. برای کسری همه مبارزان عزیزند، سالگردها را بخوبی تدارک می بیند و در امور صنفی از زمره فعال ترین هاست یکی از همبندانش درباره او گفته است:
"کسری هر چند در چهره و ظاهر شکسته بود، ولی از درون پولاد بود. عشق بود و ترانه. کسری حدیث انسان آینده بود و داستان تکامل معرفت، علیرغم سن جوانش زندگی را در کاوش گذرانده بود. صحت و خطای روزگارش را پهلوانانه پذیرفته بود. آینده ای از تفکر و عمل بود. در سیلاب روحی اش نبرد و عشق به خلق را معنای دیگری در درون بخشیده بود."
. دیگری در باره ی اوگفته بود:
"کسری چون صخره بود، زیبا، محکم، پرغرور و استوار. درسالن ٣ اوین جزو ثابت قدم ترین کمونیست ها بود. وجودش در کنار ما به ما آرامش می بخشید. سیمایش آمیزه ای از آرامش، مهر، صمیمیت و اعتقاد بود. در چشمانش روح زندگی می درخشید."
در کلیه حرکت های اعتراضی و اعتصابی زندانیان سیاسی شرکت فعال داشت. در اعتصاب آبان ماه ٦٦ یکی از سازمان گران اصلی به شمار می رفت. و برای همین دوباره به زیر شکنجه رفت.
پیکر نحیف کسری زیر شلاق و مشت و لگد قرار می گیرد... رقص شوم شلاق تنها لحظه ای قطع می شود که دیگر او با پیکری یک پارچه آماس، زخم و خون، به حال اغما، فرو می رود. آن زمان است که او را برای "درس عبرت دادن" به هم بندانش به درون بند پرتاب می کنند. پس از آن که به حال می آید. در آن هنگامه ای که درد و تب و سوز پیکرش را به آتش می کشید. باز هم عظمت روحی خود را به نمایش گذارد. در نامه ای که در این روزها نوشته است، از جمله می خوانیم، "در درونم بیدادی است. بیداد عشق، شعله ای زبانه می کشد بر ساقه خشکیده ام... نمی دانم بی فدا کردن چگونه می توان زنده بود؟
در روز نهم شهریور ماه ٦٧ دادگاه مرگ رژیم، کسری را فراخواند. پیش از رفتن به دادگاه، او نیک می دانست که دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود. از این رو و به رفقایش گفت:
"من سر موضع خود هستم و از حزب و آرمانم جانانه دفاع خواهم کرد! من به آنها تسلیم نخواهم شد. شما هم هر کدام تصمیم خودتان را بگیرید. ما را به پای چوبه دار می برند"
یک یک رفقا را در آغوش گرفت. دستانشان را فشرد و بوسه های مهرآمیزی بر چشم های شان زد وبا عنوان آخرین وصیت گفت:
"عزیزانم من مالی ندارم که درباره اش وصیت کنم. فقط قلبی پر از عشق دارم که آن را به کارگران و زحمتکشان وطنم. همسرم و خانواده ام هدیه می کنم."
آنگاه با قامتی استوار به سمت بیدادگاهی رفت که از پیش برای او حکم مرگ صادر کرده بود.
دادگاه کسری پیش از یک دقیقه به طول نمی انجامید. " نیری" از او می پرسد:
مذهبت چیست؟ کسری بی لرزش و شکستی در صدا پاسخ می دهد: من مارکسیست لنینست هستم!
- دنیا را که از دست داده ای، لااقل فکر آخرت و قیامت باش!
کسری با طنزی زهرآلوده می گوید: آن هم ارزانی خودتان باد.
نیری رو به پاسداران می گوید: ببریدش بند بالا (منظور بالای چوبه دار)
گردن فراز، با قلبی سرشار از عشق به زحمتکشان و ایمان به پیروزی نهایی ی آرمان های انسانی اش با گام های استوار به سوی مرگ رفت. آن رفقایی که با او در بند همدل بودند، با خواندن ترانه "امشب در سر شوری دارم" که همیشه با نوای گرمش آ ن را می خواند، یادش را گرامی داشتند.
خبر جان باختن کسرا درروز ٩ آذر ماه ٦٧ به خانواده اش داده شد.


سه نامه از کسرا اکبری کردستانی

نام و نام خانواده گی: کسری اکبری کردستانی تاریخ: ۷/۶۵
جان سیمین یک بوسه برایت دارم و یک سینه سوزان ! در درونم بیدادی است، بیداد عشق!شعله زبانه می کشد، بر ساقه خشکیده پیکرم در می گیرد، چون دیوانه ها سر به دیوار تنم می کوبد، می گرید، قهقهه می زند، فریادبر می دارد، چون کوه، سنگین بر شانه ام می نشیند، ناگاه خیز بر می دارد و موج وار با تمام قوا بر سر این قلب بیچاره ام فرو می کوبد. جان من کوجه بازی این مست زنجیری است. اگر دم بر نیارم به آتشم می کشد و اگر آه کشم جهانی را می سوزد، جسم نحیف من برای تحمل این شهر شورانگیز خیلی ناتوان است.، تب می کند، به ارتعاش می آید، می لرزد، اما چاره ایش نیست، طفلک آتشفشانی را در درون خود به بند کشیده است! هیچ نیازی به تامل نیست بی لحظه ای درنگ آماده ام سراپایم را در این آتش مقدس ذوب کنم، ذره ذره، قطره قطره! نمیدانم بی فدا کردن خود چگونه می توان زنده بود؟! نمیدانم بی رنجهای مقدس انسان چگونه تواند زیست؟!. عزیز دلم، همسرکم، مرا می بخشی، نامه را با هذیانهای قلبم تمام کردم. طبق معمول خودخواهانه و بی توجه دستم را در دست روح عصیانیم گذاشتم و چون کودکی بدنبالش روان شدم. آیا نیازی هست که بگویم چقدر دوستت دارم و چقدر دلم می خواهد در آغوشت بگیرم؟! می دانم که تو مرا می بخشی ، می دانم که تو خوب می فهمی! به پدرت بگو همطشه مورد احترام من بوده است. از مادرت مراقبت کن. خواهرهای خوبت را همیشه به یاد دارم، به برادرانت سلام برسان و بگو که همیشه دوست کوچک آنها خواهم بود! می بوسمت کسری


نام و نام خانواده گی: کسری اکبری کردستانی تاریخ: ۱۷/۶/۶۵
مادر رنجدیده ام، دوستت دارم و دستهایت را می بوسم.
آرزو دارم در کنارت می بودم و باز، همچون دوران کودکی دست گرمت را بر پیشانی ام احساس میکردم، در آغوشت فرو می رفتم و سنگینی بار سختی هایی را که سالیان درازاست بر قلبم تلنبار شده است، در یک آن به شادی سبکبال کودکان بدل میکردم، چه زیبا بود آنروزها که در خانه کوچکمان در کرمانشاه، کنار باغچه می نشستی و در آفتاب درخشان نیمروز، با دقت در خور یک آموزگار به گلهایت می رسیدی و من و برادران کوچکم جست و خیزکنان در اطرافت پرواز میکردیم شاید هیچگاه متوجه نشده باشی که در آن لحظات، پسر کوچکت، با چه سرمستی،به تو خیره می شد و چهره زیبایت را با هر نگاه غرق بوسه میکرد. این نهانی ترین عواطف من است که اینک پس از سالهای طولانی در میان می گذارم! جان مادر امروز از تو دور افتاده ام، اما عشق بزرگوارت آنچنان ژرف برقلبم نقش بسته است که همه غمهای دنیا را به مصاف می طلبد و از این نبرد جانکاه سینه ستبر به در خواهد آمد. بی شک! تو همیشه آموزگار مهربان زندگی من بوده ای، فردای ما، مادرم، مهربانم بی تردید روشن است. فردا هر کودکی می تواند بی دغدغه از مهر مادر لذت برد! دست پدرم را از جانب من ببوس از زحماتش عمیقا سپاسگزاری می کنیم. سیمینم را بجای من، هزار بار نه ده هزار بار در آغوش بگیر والیه عزیزم جایش همیشه در قلب من است. برادرانم را می پرستم. همه تان را دوست دارم.
به امید دیدار فرزنت کسری


نام و نام خانواده گی: کسری اکبری کردستانی تاریخ: ۷/۶۵
همسر رنجدیده ام:
پریروز ترا دیدم و امروز نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده است! آنقدر که عمیق ترین امید را در دلم می نشانی که این جدایی ها، از زندگی من و تو و از زندگی همه ی آنها چون من وتو عاشق یکدیگرند، رخت خواهد بست. هر آنجه که علیه عشق برمی خیزد، رفتنی است این حکم قاطع زندگی است. عزیزم عشق مان را پاس بداریم، ناملایمات گو هر چه خواهد باشد. ما شرافتی گرانقدر را بر قایق این زندگی حمل می کنیم. من این زندگی را با تو می خواهم. ترا دوست دارم بخاطر آن چه که هستی- دوستداران تنها- و ترا خوب می شناسم آنچنان که هستی- از ورای پرده ظواهر- عاشق توام عزیزم. حتی یک ذره تردید در دلم نیست که من و تو یک زندگی از طرازعالی خواهیم داشت. من با تمام عقیده ام، با تمام احساسم درخدمت این زندگیم، در خدمت عشق مشترکمان هستم. تصویر تو که در چنبره ی دشواریهای تحمل روا چنین ستایش انگیز می کوشی یک لحظه خیالم را ترک نمی گوید، چگونه میتوانم این همه را سپاس گویم؟! خاطره روزهای عزیزی که در میان خانواده ات بر من گذشته است گرمی بخش قلب من است، بر دستان همگی شان بوسه می زنم. ترا چون زندگی در آغوش می گیرم همسرت کسری

کسری اکبری کردستانی آبرو و شرافت جنبش چپ ایران است.

 
خسرو باقرپور سروده ی "چشمه" را برای کسری اکبری کردستانی سروده است. این شعر را با صدای شاعر بشنوید:
www.akhbar-rooz.com