از : فرید راستگو
عنوان : بسیار متاسفم
واقعاً برای برخی از هموطنانم متاسفم که بجای مطالعه تاریخ و یک بحث اثباتی با نقل و قولی از این و آن می خواهند به ضرر و یا به نفع کسی نظر بدهند. هموطن خوبم شما اگر قدری دقت می کردید در تمامی مقالات گنجی چه در مورد شادروان بازرگان، چه در مورد علی شریعتی، چه در مورد نویسنده شهیر ما ساعدی و چه درمورد شاعر نام آور ما شاملو طوری مقاله می نویسد که همه بد بوده اند و اگر من بد بوده ام ( یعنی پاسدار و طبق روایت برخی که البته من صحت و سقم اش را نمی دانم شکنجه گر) تمام اینها عادی بوده است چون همه ید بوده اند و در نتیجه پاسدار بودن من و مزدور خمینی بودن من مسئله مهمی نیست چون مثلاً ساعدی هم طرفدار مبارزه مسلحانه بوده است. کمی بیشتر به نوشته های ایشان دقت بفرمائید تا حقیقت ایشان را شناسائی کنید. در مورد ترجمه کتاب ولایت فقیه متن زیرا را بخوانید تا شاید یک طرفه پیش قاضی نروید.
موفق باشید
راستگو
ماجرای ترجمه کتاب ولایت فقیه آقای خمینی، دو توضیح در باره روایت آقای گنجی در مورد خانم عذرا بنی صدر
۲۹,۰۵,۱۳۸۹
توضیح م. مصطفوی
تا آنجا که من اطلاع دارم آقای گنجی یکبار در سال گذشته در پایان جلسه ای در حضور ایرانیان در پاریس برای اثبات اینکه در اول انقلاب هیچکس از جمله آقای بنی صدر به آزادی اعتقادی نداشت گفتند که خانم بنی صدر کتاب ولایت فقیه آقای خمینی را ترجمه کرده است. آقای علی بنی صدر که در آن جلسه شرکت داشت در آخر با آقای گنجی از جمله در اینباره صحبت کردند. با این وجود آقای گنجی در مقاله ای باز هم این مطلب را تکرار کردند و البته هر بار چه در پاریس و چه در مقاله به موضوع بحث مربوط نبود. اینجانب توضیحی بعنوان شاهد، در فیس بوک و در بالاترین، زیر نوشته او، با شرح کوتاهی از مشاهدات خود را نوشتم. فرض را بر این میگذارم که آقای گنجی توضیحات را مشاهده نکرده اند زیرا بازهم این مطلب را در مقاله اخیر خود تکرار کرده اند که خانم بنی صدر، کتاب ولایت فقیه را به فرانسه ترجمه کرد، تا استنباط خواننده این شود که ایشان و آقای بنی صدر، به این نظر تمایل داشته اند. از اینرو این یاداشت را درج میکنم. وقتی بنا بر کار بدون مرض و غرض است، نویسنده یا گوینده درپی یافتن و بیان واقعیت آن سان که روی داده است، می شود. اگرنه، نه. کار آقای گنجی خود می گوید بنا بر یافتن و بیان واقعیت نبوده است. او، در مقام شریک جرم تراشیدن برای گذشته خود، بارها گفته است همه دیکتاتور بودند. در مورد کسی که نمی شناسند یعنی خانم بنی صدر هم همین روش را پیش گرفته است. البته هدف تنها خانم بنی صدر نیست بلکه او و خصوصا همسر او است. من در این یادداشت قصد ندارم در باره موضع آقای بنی صدر چیزی بنویسم زیرا خود او به صراحت نوشته است که در رابطه با آقای خمینی، تا زمانی که به او اطمینان داشته و امیدوار بوده است به مردم سالاری وفادار بماند، مصلحت را بر حق مقدم می داشته است. پس از انتقاد از خود، بر حق ایستاده و آقای خمینی با او به راه مخالفت رفته است. اما از نظر اخلاقی بعنوان کسی که از ترجمه کتاب آقای خمینی به زبان فرانسه اطلاع دارد وظیفه خود دیدم که این یاداشت را برای اطلاع هموطنان بنویسم و مشاهدات خود را در اینمورد با مردم در میان بگذارم.
انقلاب صورت گرفته بود و با توجه با مصاحبه های آقای خمینی در پاریس و انعکاس آنها در مطبوعات جهان بسیاری از روشنفکران غرب در باره انقلاب ایران کنجکاوی بسیاری نشان میدادند. آقای خمینی چنان محبوبیتی پیدا کرده بود که حتی نخست وزیر فرانسه در مجلس برای اینکه بگوید من با قاطعیت میخواهم عمل کنم گفت من هم مانند آیت الله خمینی عمل خواهم کرد. شما این سخن را مقایسه کنید با این امر واقع که اکنون در فرانسه کلمه آیت الله مترادف دیکتاور است و در مباحثات سیاسی اگر کسی به کسی توهین کند به او لقب آیت الله میدهند. زمان گذشت و در ایران ولایت فقیه مطرح شد و در قانون اساسی وارد شد البته نه از نوع مطلقه امروزی. تا آنجا که اینجانب بیاد دارم در آن زمان، یکی از ناشران فرانسوی با خانم بنی صدر تماس میگیرد و به او میگوید که خواستار چاپ کتابی از آقای خمینی است. خانم بنی صدر هم پذیرفت که اینکار را بکند. البته بهنگام پذیرفتن پیشنهاد کتاب را نمیشناخت و اطلاعی هم از محتوی آن نداشت. باید بخاطر داشت که ایرانیها کلمه ای از ولایت فقیه از آقای خمینی نشنیده بودند و این مطلب یعنی ولایت فقیه اولین بار در جریان مجلس خبرگان یعنی در تابستان سال ۵۸، ۶ ماه بعد از رویداد انقلاب، از سوی آقای خمینی و دستیاران او پیش کشیده شد. آقای خمینی در هیچ یک از مصاحبه هایش در پاریس و حتی موقع بازگشت به ایران، از ولایت فقیه سخنی بمیان نیاورده بود. از ولایت جمهور مردم سخن گفته بود. کتاب ولایت فقیه در اصل درسهای آقای خمینی در اینباره بود که در نجف گفته بود و بصورت کتاب، توسط آقای جلال فارسی تنظیم و چاپ شده بود. قابل ذکر است که این کتاب با عناوین "حکومت اسلامی" و "نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء" منتشر سالها قبل از انقلاب شده بود و در زمانی که آقای خمینی در پاریس بود کوچکترین صحبتی از وجود این کتاب نشد.
خانم بنی صدر کتاب آقای خمینی را که خواند بسیار ناراحت بود و وقتی در اینباره بین ما صحبتی میشد آن را بسیار سطحی میدانست و میگفت من خجالت میکشم این کتاب را ترجمه کنم. خصوصا آن قسمتش که ولایت فقیه بر ملت را با ولایت بر صغار مقایسه کرده بود را برایم خواند. کتاب را ضد «ولایت با جمهور مردم است» خمینی در پاریس می یافت. من شاهد بودم که حتی روزی خانم بنی صدر که در آن زمان در فرانسه زندگی میکرد و بخاطر سال تحصیلی فرزندانش به ایران نرفته بود، به آقای بنی صدر که آن زمان در ایران بود تلفن کرد و گفت ناشری از من خواسته کتاب آقای خمینی ولایت فقیه را ترجمه کنم و من کتاب را خواندم پر از مزخرفات است و ناراحتم و برای انقلاب ایران زشت است که چنین مطالبی در کتاب رهبرش وجود دارد مردم که برای این حرفها انقلاب نکردند . من شخصا از اینکه ایشان از کلمه مزخرفات استفاده کرد یکه خوردم! آقای بنی صدر به او پاسخ داد: کتاب بی کم و کاست ترجمه شود. او توجه به دو اثر متضاد ترجمه کتاب در فرانسه و در ایران داشت. اگر درست بیاد داشته باشم چند ماه بعد از انتشار ترجمه کتاب بنا بود در ایران انتخابات ریاست جمهوری انجام شود. حزب جمهوری اسلامی تبلیغ می کرد که بنی صدر نمی تواند به ریاست جمهوری برسد زیرا مخالف ولایت فقیه است. بنی صدر، با استفاده از دو اثر نایکسان ترجمه کتاب در ایران و غرب، هم امیدوار بود که اثر انتشار ترجمه کتاب، در افکار عمومی غرب، سبب می شود آقای خمینی به مردم سالاری وفا کند و هم می خواست تبلیغات حزب را بی اثر کند چرا که او در چارچوب قانون اساسی اول میخواست عمل کند. البته آقای بنی صدر این روش را خود در خور انتقاد یافت و انتقاد نیز کرد.
بهرحال بعد از تماس تلفنی خانم بنی صدر با بی میلی دست به کار ترجمه کتاب شد. اما ناشر که میخواست هر چه زودتر آن کتاب به زبان فرانسه ترجمه شود کتاب را به یک مترجم حرفه ای سپرد. و بالاخره کتاب توسط آن مترجم ترجمه کامل شد و ناشر در کتاب از خانم بنی صدر بخاطر کمکی که در ترجمه کتاب کرده است تشکر کرد.
این داستان ترجمه کتاب ولایت فقیه آقای خمینی به زبان فرانسه است. بر فرض هم که این واقعیتها بر آقای گنجی شناخته نبودند، این سئوال بجاست که از ایشان بپرسیم از چه وقت ترجمه یک کتاب قبول محتوی آن کتاب معنی پیدا کرده است؟ آقای گنجی برای اینکه خود در آن زمان در جبهه استبداد بوده است همه را میخواهد از قماش خود بگرداند و بخیال خود ثابت کند که کسی آن زمان طرفدار آزادی نبود. بدین علت است که این مطلب را که گفتن بخشی از یک واقعیت است تکرار می کند. اما راه صواب این نیست، همه هم مثل هم نبودند و همه در یک جبهه نیز قرار نداشتند. لازم است این یادداشت را کامل کنم و بگویم خانم بنی صدر حتی در زمانی که خمینی در اوج محبوبیت اش بود، حتی قبل از اینکه مسئله ولایت فقیه مطرح شود بخاطر نگرشی که داشت ارادتی به خمینی نداشت چه برسد که مایل باشد کتاب ولایت فقیه را برای اشاعه نظریه ولایت فقیه ترجمه کند!
کار آقای گنجی با دانستن این واقعیات خلاف اخلاق است. از قرار، بر آقای گنجی پوشیده است که اروپائیان دوران ولایت مطلقه پاپ را به خود دیده اند. مخالفت با این ولایت، دست کم از ۵ قرن پیش، رو به افزایش گذاشته و به تدریج همگانی شده و سرانجام به جدائی کلیسا از دولت انجامیده است. ترجمه کتاب آقای خمینی تا امروز یک فرانسوی را جانبدار ولایت فقیه نکرده است. در عوض، افکار عمومی را از خطر «فاشیسم مذهبی» بیشتر آگاه کرده است. از آن پس بود که انتقادها از دولتها و دستگاههای اطلاعاتی رواج گرفتند که چرا آقای خمینی و طرز فکر او، زود هنگام شناسائی نشده است.
توضیح خانم عذرا بنی صدر
توضیح خود (م. مصطفوی) را، پیش از انتشارمتن بالا، برای خانم بنی صدر فرستادم. او توضیح زیر را که متن من را تصحیح و تکمیل میکند نوشت و برای من فرستاد که در اختیار خوانندگان میگذارم:
آقای مروت که لبنانی است و به انقلاب ایران اظهار علاقه می کرد. ما او را می شناختیم. فلسفه خوانده بود و در پاریس، کتاب فروشی داشت. روزی به من مراجعه کرد و پرسید: آیا شما کتابی از آقای خمینی می شناسید. گفتم: بله، شنیده ام کتابی زیر عنوان حکومت اسلامی نوشته است. اما از محتوای آن بی خبرم. او پرسید: آیا می توانید این کتاب را تهیه کنید؟ گفتم: سعی می کنم. بعد از مدتی این در و آن در زدن، کتاب یافته شد.
او از من پرسید: آیا شما حاضرید این کتاب را به زبان فرانسه، ترجمه کنید؟ گفتم: حقیقت اینست که من هرگز دست به ترجمه نزده ام. باید حرفه مند بود که من نیستم . این کار از من ساخته نیست. گفت: اشکال ندارد شما کتاب را تحت اللفظی ترجمه کنید و من ترجمه شما را به کسی که در این کار خبره است می دهم تا آن را روان و رسا کند.
من ابتدا پذیرفتم. ولی وقتی کتاب را خواندم، لرزه بر اندامم افتاد. به خود گفتم: خدا به داد همه ما برسد. آقای خمینی چه طرز فکری دارد! کتاب، علاوه بر موضوع ولایت فقیه که بسیار نگران کننده بود، بیانگر خشونتی بود که صاحب کتاب بدان گرایش داشت. اینطور که به یادم مانده است، در کتاب او گفته بود: در موردی، حضرت علی ۷۰۰ تن را از دم تیغ گذراند. ولی فقیه هم همان اختیار پیامبر و امام را دارد. این فکر که او برای خود اختیار کشتار را می دهد، سخت نگرانم کرد. بخشی از کتاب که در آن، آقای خمینی به اقتصاد پرداخته بود، بسیار ابتدائی و کودکانه بنظر رسید.
من بعد از خواندن کتاب، دچار تردید شدم و از خود پرسیدم آیا باید چنین کتابی را ترجمه کنم؟ ترجمه این کتاب آبروی ملت ایران را نزد افکار عمومی دنیا نمی برد و جهانیان از خود نمی پرسند: آیا ایرانیان انقلاب کردند که این شخص با این افکار برآنها حکومت کنند؟ آیا نمی پرسند: شما ایرانیان مردمی عاقلید؟ پس به آقای بنی صدر تلفن کردم و نگرانی خود را اظهار کردم. ایشان گفتند: کتاب مجموعه درسهائی بوده است که آقای خمینی در نجف داده است. حالا او تحول کرده و دموکراسی را قبول کرده است. من با اینکه، در دل، به تحول کردن آقای خمینی باور نکردم، قبول کردم کتاب را ترجمه کنم. یک ترجمه تحت اللفظی کردم و نزد ناشر بردم.
البته ناشر همانطور که قول داده بود آن را به مترجم خبره ای داد و او، کتاب را ترجمه کرد. در مقدمه کتاب از زحمات من نیز تشکر کرد.
بعد از من خواسته شد همراه یک وکیل فرانسوی، نزد آقای خمینی بروم تا که وکیل اجازه ترجمه و انتشار آن را از او بگیرد. من و وکیل دادگستری که یک خانم بود، به قم رفتیم. اما آقای خمینی از امضاء اجازه سرباز زد. با وجود این، کتاب چاپ شد و انتشار یافت.
این بود ماجرای ترجمه کتاب ولایت فقیه. یادآور می شوم که اولا ً ترجمه یک کتاب دلالت ندارد بر موافقت مترجم با محتوای آن . چنانکه کتابهای نوشته دیکتاتورها را مترجمان ترجمه کرده و انتشار داده اند، نه برای این که با محتوی های آنها موافق بوده اند بلکه می خواسته افکار عمومی را نسبت به خطر، هوشیار و حساس کنند. ثانیاً من از اول به آقای خمینی اعتقادی نداشتم. یادآور می شوم که وقتی با آقای بنی صدر ازدواج کردم، ایشان طرفدار مصدق بود و در جبهه ملی فعال بود. در باره استقلال و آزادی قلم می زد و سخن می گفت و همچنان قلم می زند و سخن می گوید. من در این کار، با او همکاری می کردم. پس بر من سنگین می آمد که آن شخصیت بزرگ، در سایه شخصیت آقای خمینی قرار گیرد. البته دشمنی با آقای خمینی نیز نداشتم. اما پس از این که با افکار او آشنا شدم، نگران سرنوشتی شدم که او ایران را گرفتار آن کند. زمانه گفت که نگرانیم به جا بود.
اوت ۲۰۱۰
مرداد ۱۳۸۹
٣۰۵٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱٣٨۹
|
از : به آقای راستگو
عنوان : آقای راستگو، این نظر را در مقاله ی بعدی شما هم خواهم فرستاد تا صداقت/مصلحت اندیشی شخصیت های سیاسی ما مورد بررسی بیشتر قرار گیرد.
از سایت میهن، نوشته اکبر گنجی:-
«بنی صدر فردی مسلمان و معتقد به حکومت اسلامی بود. همسر او کتاب ولایت فقیه ایت الله خمینی را به فرانسه ترجمه کرده بود. خود او در آبان یا آذر ۱۳۵۲ در نامه ای به دوستش محمد جعفری نوشته بود:
"... جبهه(جبهه ی ملی سوم)باید در دست ما مسلمانها باشد . . . نباید اجازه ی تصمیم را به دیگری واگذار کنند. تجربه های گذشته کافی است که دیگر این اشتباه را نکنیم [بعد به داستان حکمیت و انقلاب مشروطه و نهضت مقاومت ملی اشاره می کند و می گوید]...همین افضل الجهاد[عمر اوزگان: ترجمه ی حسن حبیبی] را به همین قصد منتشر کردیم که این گونه افکار جای خود را به افکاری بدهد که مقتضی با اصل امامت است. امیدوارم مطلب روشن است. اما البته ما مسلمانها باید متحد بشویم و بدون این که اندیشه حکومت اسلامی را باور کنیم نخواهیم توانست در چهارچوب امکاناتی که جبهه در دسترس قرار می دهد مردم را برای حکومت اسلامی بسیج کنیم"[۲].
مطابق سندی که در صفحه ی ۳۶۶ همین کتاب آمده است،در شماره ی اول خبرنامه ی جبهه ملی ایران در اردیبهشت ۱۳۴۷ در خارج از کشور،از دو عنوان "استقلال، آزادی، حکومت اسلامی" و "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" یاد شده است. سابقه ی فعالیت های بنی صدر و نظراتش،دور از چشم آیت الله خمینی نبود».
آقای راستگو، با اسنادی که از بنی صدر در دست است چه می کنید؟ کسی نگفت و نمی گوید که او مهره ای سوخته یا نسوخته است، اعتراض من به تطهیر بنی صدر از جانب شماست. این نظر را در مقاله ی بعدی شما هم خواهم فرستاد تا صداقت/مصلحت اندیشی شخصیت های سیاسی ایرانی مورد بررسی بیشتر قرار گیرد.
٣۰۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ شهريور ۱٣٨۹
|
از : خواننده نظرات
عنوان : اول شما بودید که بنی صدر و موسوی را مقایسه کردید و نه نظر دهندگان، جناب راستگو. تمام مقاله ی شما درباره مقایسه این با آن است، دروغ می گویم؟
آقای راستگوی گرامی، اگر مقایسه بنی صدر و موسوی بوسیله خوانندگان مقاله ی شما بد است، غلط است، پرت و پلا است، چرا در این مقاله خودتان ایندو را مقایسه می کنید؟ چرا موسوی را مصلحت گرا معرفی می کنید در حالیکه با این کد «بقول آقای بنی صدر مصلحت ضد حق است.» از بنی صدر بت می سازید؟ بنی صدر به منشور جهانی حقوق بشر که شما از آن دم می زنید هیچ علاقه ای نداشت و ندارد. پیوستن او به مجاهدین خلق هم که همه را فراری می دهد.
اول شما بودید که بنی صدر و موسوی را مقایسه کردید و نه نظر دهندگان، جناب راستگو. تمام مقاله ی شما درباره مقایسه این با آن است، دروغ می گویم؟ این چه ارادتی است که شما به بنی صدر دارید؟
٣۰۵۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣٨۹
|
از : سبز سکولار
عنوان : مرگ برای همسایه خوبست!!! آقای راستگو، نسخه ای که برای موسوی پیچیده اید بدرد بنی صدر هم میخورد و می خورد.موسوی و بنی صدروهوادارانشان که خود را داوطلبانه وارد عرصه سیاسی و سیاست ورزی/بازی می کنند باید بفهمند که هیچ مطلبی که به ملت ایران مربوط می شود شخصی نی
نظر شخصی، آقای راستگو؟ چرا مغالطه می کنید؟ چرا وانمود می کنید که در اینجا نظر دهندگان به اصل مقاله شما نپرداخته اند و بجای انتقاد به موضوعاتی شخصی و فرعی و بیربط پرداخته اند؟ شما از پاسخگویی طفره رفته اید. هر کسی مقاله شما و نظرات داده شده را بخواند بوضوح خواهد دید که اتفاقا نظرات همه در رابطه مستقیم با مقاله شما بوده است و احدی آنرا شخصی نکرده است. کسانی مثل موسوی و بنی صدر و هوادارانشان که خود را داوطلبانه وارد عرصه سیاسی و سیاست ورزی/بازی می کنند باید بفهمند که هیچ مطلبی که به ملت ایران مربوط می شود شخصی نیست و بهیچ عنوان حق ندارند که از پاسخگویی سر باز زنند و یا حقایق را کتمان کنند چون طبق نوشته خودتان که حی و حاضر است، این چیزی جز ضایع کردن حقوق ملت نیست. هر دو اینها طبق تعاریف خودتان در این مقاله و تجربه ای که ملت از آنها داشته است بین حقیقت و مصلحت، مصلحت را انتخاب کردند. آیا این همان ضایع کردن حقوق ملت نیست که شما در مقاله تان به آن اعتراض کرده اید و همه را دعوت کرده اید که به حقوق ملت احترام بگذارند؟
فقط «میگما، میگما» ی بنی صدر را وقتی رئیس جمهور بود در کنار کدی که از موسوی در رابطه با کشتار دهه ۶۰ آورده اید بگذارید، «اما برای مطرح کردن این مسائل با ذکر جزئیات، من هم محذوراتی دارم». آیا شما تفاوتی بین حرفهای ایندو می بینید که من نمی بینم؟ اگر تفاوتی هست بمن بگویید که این تفاوت چیست که من نمی بینم و شما می بینید. اگر نمی توانید ثابت کنید که فرقی بین این دو کد وجود دارد، از مقایسه بنی صدر با موسوی دل آزرده نشوید. بیاد داشته باشید که ما در اینجا با مقوله های عاطفی سر و کار نداریم بلکه با حقوق ملت و ضایع شدن آن، و انتخاب بین حقیقت و مصلحت گرایی در سیاست سر و کار داریم.
آقای راستگو، شما که بخود این حق را داده اید که همه ی رجال سیاسی ایران را از زمان ناصرالدین شاه تاکنون مقایسه کنید و نتیجه را در این مقاله اعلام کنید، چرا این حق را برای ما قائل نیستید که ما هم حق مقایسه رجل سیاسی ایران را داشته باشیم؟ مقایسه موضع و برخورد بنی صدر و موسوی که هر دو فرزند خواندگان خمینی بودند، در دو فاجعه بزرگ سینما رکس و کشتار دهه ۶۰ مقایسه دو شخصیت سیاسی است که هر دو در مقابل وجدان خود تصمیم گرفتند که آیا جانب حقیقت را بگیرند و یا جانب مصلحت اندیشی/ تقیه/خدعه که موضوع مقاله شماست. آیا این با اصل مطلب شما منافاتی دارد که چنین برآشفتید؟
آقای راستگو، شما با چه معیاری بنی صدر را در کنار امیرکبیر و مصدق قرار می دهید. این برای من یک معمای بزرگ است، امیدوارم در یک مقاله جداگانه این معما را حل کنید و برای ثبت در تاریخ نشان دهید که چگونه به چنین نتیجه ای رسیده اید. نشان دهید که تا چه حد روشنفکران غیر متعهد ما با این نتیجه گیری شما موافق و مخالفند و چرا؟
آقای راستگو، ما ملت، بخصوص روشنفکران ما، تا حالا باید یاد گرفته باشیم که سکولار باشیم یعنی دین را از حیطه سیاست بیرون بیافکنیم تا اولین و مهمترین قدم را در رسیدن به دمکراسی ای که در چارچوب منشور جهانی حقوق بشر است را برداشته باشیم. برای اثبات سکولار بودن باید ثابت کنیم که هیچ انسانی مقدس نیست، قبول کنیم که انسان جایزالخطاست و فرق هم نمی کند مصدق باشد یا امیر کبیر و بنی صدر و موسوی، و انتقاد از هر انسانی بویژه در سیاست از واجبات است. بنابراین، نه موسوی مقدس است و نه بنی صدر، هر دو در فجایعی که بسر ملت ما آمد نقش داشتند، هر دو باید پاسخگوی گفتار و کردار خود به ملت باشند و نقد و بررسی هر دو اینها باید آزاد باشد. در طول زمامداری بنی صدر بود که با فشار مردم و با اکراه رژیم نوپا معلوم شد که خمینی و یاران او در به آتش کشیدن سینما رکس آبادان نقش اصلی را داشتند. بنابراین ماهیت و خصوصیات این رژیم قبل از بر سر کار آمدنش را میتوان در این رویداد زشت دریافت. این نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بشمار می آید که تاکنون عمدا و یا سهوا (مصلحت اندیشی سیاسیون و هوادارانشان، و یا ضعف روشنفکران ما در مقایسه با روشنفکران و مورخین جهان پیشرفته) جایگاه شایسته خود را در تاریخ معاصر ما پیدا نکرده است. بنظر می رسد که یکبار دیگر ما مردم عامی باید جلوتر از روشنفکران خود حرکت کنیم و با فشاری که بر قشر روشنفکر می آوریم آنها را بدنبال خود مجبور به دویدن کنیم. آقای راستگو،گوشه ای از همین فشار را شما در اینجا می بینید که ما بر بنی صدر و هوادارانش می آوریم تا پاسخگوی گفتار و کردار خود در آن سالها و سکوت خود بعد از آن باشند. همین پاسخگویی را هم ما از موسوی در قبال فجایع دهه ۶۰ طلب داریم. هر دو اینها باید بفهمند که در طول همکاری شان با رژیم، بیجا بخود این حق را دادند که حقایقی را که مربوط به ملت بود کتمان کنند، هنوز هم می کنند، و طبق گفته شما در این مقاله حقوق مردم را با شیوه ی ماکیاولی خود بطور جدی پایمال کرده و میکنند. آیا غیر از اینست، آقای راستگو؟ هم بنی صدر و هم موسوی باید پاسخگوی ملت و تاریخ باشند، چه ایندو خوششان بیاید و چه بدشان بیاید، چه به هوادارانشان بر بخورد و چه برنخورد.
آقای راستگو، شما که در آخر پاسخ تان قضاوت را بعهده مردم می گذارید، به چه حقی ما را مردم حساب نمی آورید؟ ما هم گروهی از همان مردمی هستیم که شما این مقاله را برایشان نوشته اید و قضاوت نهایی را به آنها واگذار کرده اید. ما خواننده این سایت هستیم، ایرانی هستیم، حق آب و گل در ایران داریم. اگر شما ما را بخشی از مردم ایران نمی دانید و از قضاوت ما خوشتان نمی آید، چرا مقاله هایتان را برای انتشار به این سایت می فرستید؟ هر نویسنده ای در هر رشته ای وقتی مقاله ای منتشر می کند باید تحمل انتقاد را داشته باشد. نظرات درباره مقالات هم حد و حدود علاقه و حس وظیفه خوانندگان، و هم حدود درکشان از مقالات را بنمایش می گذارد که نویسنده باید آنها را مد نظر قرار دهد و نکات مبهم را برطرف کند و نه اینکه بگوید که شما خوانندگان خوبی نیستید چون .... مگر با به نقد کشیدن بنی صدر و شما، ما باید بیکباره از جانب شما به ناخودی تبدیل شویم، آیا این همان کاری نیست که رژیم با ملت ایران در این ۳۱ ساله کرده است و مخالفان و معترضان به خود را مردم بحساب نیاورده است؟ نه آقای راستگو، ما نظردهندگان در این سایت مردم هستیم از مشروطه خواه، سلطنت طلب، مجاهدین خلق، بی دین و دیندار گرفته تا توده ای، فدایی و اصلاح طلب طرفدار موسوی، و چه خارج نشین و چه داخل نشین و چه کرد و بلوچ و لر و فارس....
آقای راستگو، شما خودتان یکبار دیگر مثل من مقاله تان را بخوانید و ببینید که چگونه شیفتگی شما نسبت به بنی صدر در آن موج می زند بطوریکه او را همتراز مصدق و امیرکبیر قرار داده اید!!! این شما بودید که بنی صدر را در مقاله تان پیش کشیدید و نه ما نظر دهندگان. شما نسخه ای برای موسوی پیچیدید، حال چرا مایل نیستید که همان نسخه را برای بنی صدر هم بپیچیدید. آقای راستگو، آیا مرگ فقط برای همسایه خوبست؟ مگر غیر از اینست که در غرب چنین کاری را استاندارد دوگانه می نامند؟
آقای راستگو شما در نصیحت خود به موسوی میگویید، «..آزاد باشید و لب بگشائید و به دامان و آغوش مردم پناه ببرید تا آنان صداقت شما را باور کنند و با شما برای ساختن ایرانی سر سبز و آباد و آزاد و پر طراوت همراه شوند. لب بگشائید که هیچ مصلحتی بالاتر از گفتن حقیقت نیست. محذورات دارم دیگر چه صیغه ای است؟ آنزمان محذورات حالا هم محذورات پس کی نه محذورات؟ آقای موسوی تا به کی سکوت و خودسانسوری، با گذشته باید قطع رابطه کنید و این عملی نمی شود مگر تغییر کنید و این تغییر را بدون ابهام نشان دهید، والا گذشته تان شما را رها نخواهد کرد». منهم همین نصیحت را به بنی صدر می کنم و می گویم ایکاش آنروزهایی که هی می گفتی «میگما، میگما» گفته بودی که امروز گذشته ات رهایت می کرد.
پیروز و تندرست و خوش باشید.
٣۰۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱٣٨۹
|
از : peerooz
عنوان : به کجا چنین شتابان؟
جناب راستگو،
گر چه کامنت قبلی من در باره بنی صدر ، شاید هم " به مصلحت " منتشر نشد این را خطاب به شما مینویسم.
فرمودید " تا دیرتر نشده است باید حقیقت گفته شود تا آن کشف شود.". دیر برای چه؟ به کجا چنین شتابان؟ سی سال است که دیر شده است؛ یکی دو سال دیگر هم حکومت کاملا نظامی و فاشیستی میشود.
بفرض میر حسین اقرار کرد و " حقیقت " را گفت که من کاملا بیگناهم. مومنین که احتیاجی به این ندارند و غیر مومنین هم که باور نمیکنند. پس دیر نشده.
بفرض میر حسین گفت که خودش از مجریان قتل عام بوده است. در این صورت بحث فرق میکند و بجای مبارزه با حکومت , مومنین و غیر مومنین بجان هم میافتند و مراد شما حاصل میشود.
جناب راستگو ، برای مردم ایران ، مساله موسوی نیست. موسوی علمی ست که مردم در یک مرحله از تلاش خود در مبارزه ، زیر آن جمع شده اند و زمانی که سالها بعد این حکومت سقوط کرد مدت هاست که موسوی به قربانیان پیوسته است.
٣۰۴۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : هر کامنت و نظری در مورد هر شخص با اسم خاص و مشخصی نمیتواند غیر شخصی نباشد
جناب راستگو
با تشکر از جواب شما. انتقاد از اولین رئیس جمهور رژیم ج.ا. طرفدار شما نه تنها بهیچوجه مسئله شخصی و یا ورود در حریم شخصی شما نیست، بلکه با موضوع معیار و محک دو سنجش مهم پیش کشیده شده شما، یعنی سنجش میزان مصلحت گرایی و حقیقت گرایی افراد سیاسی مورد بحث شما هم، هیچ تناقضی ندارد. متأسفانه شما خود با نام بردن بی دلیل و بی ربط از بنی صدر در این مقایسه و سنجش، موضوع بحث خود را انحرافی و دچار تناقض کردید. شما وقتی خود بحث را به نقطه ای باریک سوق میدهید و استدلال میکنید و نتیجه میگیرید که بنی صدری که منتخب خمینی بود هم حقیقت گرابود و هم منتخب راستین مردم ولی در مقابل موسوی که باز منتخب دیگر خمینی بود هم مصلحت گرا بود و هم دشمن مردم!! و هم بسیار عاری از حقیقت گرایی مورد ظن شما. کاربران پس از این نتیجه گیری متناقض بجا و بموقع گفتند و سوال کردند، خوب اشکال ندارد، و در واقع به نظر و طرفداری شما احترام گذاشته و پرسیدند مثلاً عکس العمل آقای بنی صدر در مورد جنایت سینما رکس توسط عمال و طرفداران خمینی چه بوده؟ ایا ایشان دچار هیچ مصلحتی که شما از آن بحث بسیار کلیدی و مهمی را به میان اورده اید شده است یا خیر؟ شاید واقعاً ایشان دراین مورد خاص هیچ گناه و اطلاعی نداشته باشد؟ ولی چرا باید بنده و جنابعالی نسبت به داوری در مورد اینگونه شخصیت های سیاسی اینقدر متعصب باشیم؟ بقول شما مردم و خرد جمعی و تاریخ قضاوت نهایی خودرا ثبت خواهد کرد. یادم میاید که اگر خواننده ای در نظرش از شاه مینوشت و طرفداری میکرد شما برآشفته میشدید، و بالعکس امروزبرخی از آنان از شما که از بنی صدر طرفداری می کنید برآشفته شدند. درست است که هرکس حق دارد از هرکسی و هر چیزی بنویسد و طرفدار هر کسی باشد، ولی نباید متوقع باشد که هیچ نقد و پاسخ و نظری گریبانش را نگیرد. اگر شما اشاره و یا اسمی از بنی صدر نمی آوردید، احتمالاً انتقادات در جهت همان بحث اصلی فرق میزان مصلحت و حقیقت گرایی شخصیت های دینی سیاسی مورد نظرتان بیشتر نصیبتان می شد. علت اصلی بقول شما بحث شخصی و یا انحرافی در مورد بنی صدر، همان تناقضی است که خود شما در نتایج بحث خود در مورد شخصیت بنی صدر که اورا بعنوان یک حقیقت گرای محض معرفی کردید می باشد. همانطور که می بینید خوانندگان شما با این نتیجه گیری شما چندان موافق نبوده و حتی لب به اعتراض گشودند و از شما توضیحات بیشتر طلب کردند. ولی علاقه شما نسبت به ایشان اگر نگوئیم از نوع عاطفی، احساسی، فامیلی، دوستانه و یا حتی نوعی وابستگی دینی نمیبود، احتمالاً برخوردی و جوابی منطقی تری را آماده می فرمودید و بدان عنایت بیشتر مبذول میداشتید که البته بهر حال شما از جواب به سوالات منطقی کاربران به نحوی طفره رفته اید، و بهرحال اینگونه سوالات را شخصی تلقی میکنید. اگر اینطور باشد خوانندگان شما هم باید به شما همان ایراد را بگیرند و بخواهند از درج مطالبی که یا نمی خواهید و یا قادر به پاسخ گفتنش نیستید و یا ممکن است در ذهنتان شبهه ای ایجاد کند که نقد های خوانندگان ممکن است وارد عرصه شخصی شما شوند، خوداری بفرمائید. اشتباه نفرمائید که نویسنده اصلی شمائید و ما فقط خوانندهای بیش نیسیم. شما مسئول و پاسخ گوی تک تک کلمات و جملات خود هستید و بایستی اماده برای هر نقدی در رابطه با کلام بکار رفته خود باشید. اگر نمی خواهید راجع بنی صدر صحبت کنید، پیش از نوشتن خود بایستی این تصمیم را با خود میگرفتید که در مقاله تان نامی از او نبرید. بهر حال متشکر از کوشش شما در توسعه و تشویق بحث های جالب سیاسی مناقشه انگیز. پیروز باشید.
٣۰۴۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨۹
|
از : فرید راستگو
عنوان : بگذارید مردم تصمیم بگیرند
با تشکر از هموطنان محترمی که بر من منت می گذارند و مقالات مرا می خوانند. از راهنمائی ها و کامنت های شما بسیار متشکرم. عمده فرمایشات شما برخورد شخصی است و از آنجائی آزادی نظرات و تعدد آراء برایم محترم است نظرات شخصی شما هم برایم محترم می باشد. ولی هموطنان محترم اگر ما ادعای دمکرات بودن داریم و اگر ما طرفدار احترام به عقاید هستیم اجازه بدهید هر کس عقیده خود را در مقاله اش بیان دارد. اگر نقدی باید صورت گیرد باید نقد باورها باشد. شما بزرگواران باید بر من ایراد بگیرید که راستگو بحث شما اشکال دارد بدلیل اینکه مثلاً در سیاست مصلحت گرائی برتر از حقیقت گوئی است و نظرات شما در این مورد نقص و یا اشکال دارد و از این طریق من هم به نوبه خود از کامنت ها و نظرات مطرح شما بیآموزم نه اینکه چرا طرفدار فلانی هستی و چرا طرفدار فلانی نمی شوم و یا فلانی و فلانی چه فرق دارند. این جاست که مباحث شخصی می شوند و اینجانب هیچ علاقه ای ندارم به بحث های شخصی دامن بزنم و وارد بازی سر گرم کننده بحث فردی شوم. زیرا اصل بحث فراموش می شود.
هم شهروندان گرامی شما بحث اصلی که طرفداری از حقوق اولیه انسانی انسانها است و چرائی یادآوری مرتب و مکرر این حقوق است. و یا برتری حقیقت بر مصلحت است و انتخاب بین حقیقت یا مصلحت توسط سیاسیون نخبه گرای جهانی و وطنی است و چرائی برتری بیان خقیقت در رسیدن به دمکراسی و اجرای حقوق بشر را رها کرده اید و به مسئله شخصی و انتخاب این یا آن فرد پرداخته اید. اگر افرادی که نام می برید سوخته هستند و مردم کاری به آنها ندارند دیگر ناراحتی شما چیست. بگذارید مردم تصمیم بگیرند.
به امید ایرانی آباد و آزاد
راستگو
٣۰۴٨۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : شیرین عبادی و بنی صدر
جناب راستگو
من با اکثر خوانندگان شما موافقم و واقعاً متعجبم از طرفداری و بازسازی مهرهای سوخته توسط شما؟.
من شخصاً تک تک و تمامی مریدان و پیروان و همکاران و همراهان و دست اندرکاران رژیم آخوند خمینی و شرکت کنندگان در دم و دستگاهش را حتی در یک دوره و برهه مقطعی و کوتاه، نظیر نخست وزیری بازرگان، ریاست جمهوری بنی صدر، اسلامی سازی دانشگاهی و فرهنگی سروش، نخست وزیری موسوی، ریاست جمهوری خاتمی،......
علیرغم تضادهای حادشان با حکومت، گناهی نابخشودنی انگاشته و مهره سوخته ای بیش نمی بینم. مردم روشن ما امکان ندارد باردیگر به آنان اعتماد کنند. خودتان به همین حرکت های اعتراضی جنبش سبز نگاه کنید، ببینید مردم خودجوشانه و به اتکا خرد خود چگونه بدون اعتنا به نسخه های محافظه کارانه این یاران قدیمی خمینی و مصلحت گرایان مومن و مسلمان و بظاهر دموکرات امروزی، خود دلیرانه به خیابانها ریختند و در همان روز عاشورا داشتند میرفتند تا حماسه ای تاریخی دیگری بسازند و رژیم ولایی را بکل سرنگون کنند، و چه بسا و چه محتمل و چه بسیار نزدیک بود رژیمی را سقوط دهند که از ترس بار و بندیل سفر را هم بسته بود و در فکر فرار اضطراری به سوریه بود تا به پشتوانه شمش های طلای مصادره شده از بیت المال کشور و ارسال پنهانی و قاچاقی آنها به ترکیه، شاید بتواند باز امید وار باشد تا بتواند دوباره خودرا و سپاهش را باز سازی کند و برای حکومت و سرکوب راه حلی بیابد.......
این همکاران دیروز و برگشتگان امروز از رژیم ولایی، هیچ کدام نه میتوانند و نه ویژگی های یک ابو مسلم خراسانی دیگر ایران را دارند. مهرهای سوخته ای بیش نیستند. من اگر به جای شما باشم، بجای مدام طرفداری از بنی صدر، نوشتن و طرفدارای از کسانی که هیچ سابقه همکاری و طرفداری و آلودگی با خمینی و خامنه ای و رژیم ولایی آنها ندارند، در دستور کار خود قرار میدهم. شما بمراتب بیشتر و بهتر نتیجه میگیرید اگر بجای طرفداری از اقای بنی صدر به طرفدارای و شناساندن یکی از زنان طرفدار دموکراسی، یکی از صدها موثرترین فعالان بین المللی نهضت دموکراتیک ایران و آزادی زن ایرانی، یعنی خانم شیرین عبادی، می پرداختم. پیروز باشید!
٣۰۴٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣٨۹
|
از : کنجکاو
عنوان : چرا نویسنده این مقاله غایب است؟
از سئوالات و نکات مبهم نمی توان فرار کرد بخصوص در برابر تاریخ و ملت هوشیار ایران امروز.
این سئوالاتی که در اینجا درباره بنی صدر مطرح شده اند از جانب چند آماتور است. حال فرض کنید آقای بنی صدر در مقابل جوانان دانشجوی علوم انسانی امروز ایران قرار گیرند و این سئوالات ابتدایی از ایشان بشود چه پاسخهایی به آنها خواهند داد؟ و این سئوالها حتما برای ارزیابی طرز تفکر و برخورد در زندگی سیاسی ایشان خواهد شد. یا فرض کنید ایگونه سئوالات از سوی روزنامه نگاران جوان ما بشود ایشان چه جوابی دارند که بدهند. آقای بنی صدر نباید فرض کنند که جوانان و خبرنگان و دانشجویان ما مثل بی بی سی اجازه خواهند داد که ایشان بسادگی از زیر پاسخگویی در بروند.
اشتباه محاسبات آقای بنی صدر در کنار خمینی و مجاهدین خلق قرار گرفتن و تکیه بر ملت نکردن ... جدی است.
اقتصاد توحیدی ایشان هم باید به هیئت نوبل ارائه شود تا ببینیم که اقتصاد دانان جهان درباره آن چه می اندیشند. مطمئنا اگر اقتصاد توحیدی ایشان بواقع کار پر ارزشی بود ایشان خود آنرا به کمیته اقتصاد نوبل برای ارزیابی ارائه می دادند و با گرفتن جایزه نوبل ثابت می کردند که تئوری ایشان بدرد نه تنها ایران و جهان اسلام می خورد که بدرد کافران هم می خورد. ما هم خوشحال می شدیم که حداقل یک ایرانی اقتصاد دان داریم که برنده جایزه نوبل شده است. متاسفانه با همه درسی که او خوانده و اینهمه سال در فرانسه زندگی کرد نفهمید که یک ملت بازیچه نیست که یک سیستم سیاسی و اقتصادی ای که در هیچ جای جهان تجربه نشده بود را به ایران و ایرانی تحمیل کند. آقای بنی صدر باید از ملت ایران بابت اینها پوزش بخواهد و عوام فریبی را کنار بگذارد. خود او بخوبی می داند که با کسی مانند او در غرب بابت چنین اشتباهاتی چه برخوردی می شد. او باید بداند که دیگر با ملتی در ایران طرف نیست که در این ۳۱ سال قوه قضاوتش را تقویت نکرده است.
موضع و برخورد آقای بنی صدر درباره سینما رکس آبادان باید پیگیری شود. مصلحت اندیشی ایشان نسبت به این موضوع نشان دهنده ی جاه طلبی او و بی عدالتی او نسبت به جانباختگان، بازماندگان و ملت ایران است و بس.
چرا نویسنده این مقاله غایب است؟ نویسنده این مقاله حتما آقای بنی صدر را بهتر از همه ی ما می شناسد و در تبلیغ او حتی دست به تطهیر او می زند. من از آقای راستگو می خواهم که مشخص کنند که آیا ایشان یک فعال سیاسی طرفدار آقای بنی صدر هستند و یا یک روزنامه نگار یا تاریخ دان تا ما ایشان را بهتر درک کنیم.
٣۰۴۷٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ شهريور ۱٣٨۹
|
از : سبز سکولار
عنوان : با تشکر از رهگذر، کنجکاو و پیروز
از سبز سکولار
رهگذر عزیز چقدر خوشحالم که از بنی صدر کدهایی آوردید که نشان دهنده از ماهیت و شخصیت اوست. او در کشتار مردم کردستان در کنار خمینی ایستاد، جنگی که در حقیقت بین چریکهای فدایی خلق و جناح خمینی بود که در این وسط مردم بیگناه قربانی شدند.
رهگذر گرامی، شما موضع و برخورد ضد زن بنی صدر را هم در اینجا با کدی که آوردید به ثبت رساندید. این توهین و توحش بنی صدر نسبت به نیمی از جامعه ما که زن هستند غیر قابل بخشش است. من مطمئن هستم زنان ایران دیگر هیچوقت به بنی صدر اعتماد نخواهند کرد و ایشان هیچ شانسی در عرصه سیاسی ایران آینده نخواهند داشت.
من هنوز منتظرم تا جواب خود را از مطلع دیگری دریافت کنم که موضع و برخورد بنی صدر در مقابل کشتار جمعی بیش از ۴۰۰ انسان بیگناه در سینما رکس، آنهم با زنده زنده سوزاندنشان که حتی هیتلر هم اینکار را با یهودیان نکرده بود، چه بود و هست. در آن سه سالی که بنی صدر با خمینی بود، روزنامه ها و بازماندگان آن فاجعه فاش کردند که اینکار زیر سر که بود. حتی کسی که در به آتش کشیدن سینما رکس دست داشت خود را معرفی کرد و شهادت داد....آقای بنی صدر باید در مورد موضع و برخورد خود با فاجعه ی سینما رکس پاسخگو باشد. این عمل شنیع درست قبل از انقلاب رخ داد و آقایان منجمله بنی صدر دقیقا بیاد دارند که موضع و برخودشان در آنزمان چه بود. آیا مصلحت اندیشی بنی صدر مانع شد تا موضع خود را اعلام کند.
آیا این مصلحت اندیشی او همان فلسفه ی هدف وسیله را توجیه می کند نیست که وسیله در واقعه سینما رکس ۴۰۰ زن و مرد و کودک بود؟
با تشکر از رهگذر، کنجکاو و پیروز
٣۰۴۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : بنی صدر صد سال بعد
داوری احتمالی تاریخ در مورد بنی صدر در سد سال بعد، زمانی که تمام تعصبات برله و یا علیه او فروش کرده است:
۱. بنی صدر مسلمان بود و همچون دیگر گروهها و سازمان های ملی، دینی، نظیر سازمان مجاهدین خلق، یار و همراه و پیرو رهبر انقلاب آخوند خمینی و پسرش آخوند احمد خمینی بود و در سرنگون کردن رژیم شاهی و برپایی رژیم اسلامی با آنها همکاری میکرد.
۲. بنی صدر با رای ده میلیونی مردم خوشبین به رژیم ج.ا. اولین رئیس جمهور حکومت اسلامی ایران شد. شعار او نه امریکا و نه روس بود.
۳. بنی صدر در زمان ریاست جمهوری اش با اعمال نفوذ و قدرت و مداخله اکثر آخوندهای جاه طلب دور و بر خمینی، نظیر بهشتی، رفسنجانی، خامنه ای، مخالف بود و با آنها اصطکاک شدید پیدا کرد، ولی شکایتهایش نزد خمینی مشکلات بیشتری را برایش به ارمغان آورد، و نهایتاً موجب عزل وی شد.
۴. بنی صدر بین انتخاب خمینی و مردم، نهایتاً بخشی از مردم مسلمان انقلابی طرفدار سازمان مجاهدین خلق را انتخاب کرد و با طرد آنان از طرف خمینی و چماقداران حزب اللهی اش، وی نیز از خمینی رفته رفته بیشتر فاصله گرفت.
۵. بنی صدر اولین مولف کتاب اقتصاد توحیدی بدون ربا و بهره در ایران می باشد که در عمل نتوانست آنرا در جامعه ایرانی با موفقیت پیاده کند و یا بکار بندد. او مدعی است همواره با اصل ولایت فقیه خمینی مخالفت کرده است. خمینی وی را نهایتاً از تمام مقامات ریاستی اش عزل نمود.
۶. بنی صدر اظهارات توجیهی دینی بسیاری ایراد کرد که برخی مانند ادعای او در مورد علت حجاب بیشتر مورد تمسخر واقع شد و اعتماد بسیاری از روشنفکران لائیک و ناباور و غیر مسلمان را از دست داد.
۷. بنی صدر برای نجات جان خود ناچار به فرار از ایران شد و با کمک مجاهدین موفق به فرار به پاریس شد تا در صف اولین مخالفان خمینی و رژیم ولایی قرار گیرد، و همه دولتهای بعد از خود را کودتایی بخواند. او در فرانسه از حکومت آخوندی ولایی خمینی و جانشینش خامنه ای سخت انتقاد میکرد و به افشاگری رژیم میپرداخت و در عوض از حکومت های لیبرال دموکراسی سکولار دفاع و پشتیبانی میکرد. وی از همه دولتمردان بعد از خود از جمله موسوی نخست وزیر سخت به انتقاد پرداخت.
۸. تأثیر افکار و اندیشه های بنی صدر بر مردم و جامعه دینی ایران قبل از سمت و عزلش، بخصوص در ایجاد و ثبات و دوام حکومت اسلامی، بمراتب بیشتر از تأثیر اندیشه ها و فعالیتهای وی در پاریس برای انقراض حکومت دینی، که خود روزی جزئی از آن بود، میباشد.
٣۰۴۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣٨۹
|
از : peerooz
عنوان : فیل مولانا
در داستان معروف مولانا ، با لمس فیل در تاریکی ، اشکال مختلف درک میشد و چون روز شد همه فیل را دیدند. مولانا داستان را نیمه تمام رها کرد چرا که فرض بفرمائید در سالنی جهت امتحان ورودی دانشکده نقاشی ، مجسمه فیلی را در وسط قرار داده و داوطلبان ، دور تا دور، به ترسیم میپردازند. ترسیمات حاصله حد اقل ۳۶۰ و حد اکثر بینهایت تصویر مختلف خواهد بود . بنا بر این ملا حظه میفرماید که از فیل مولانا ، در روشنایی هم تصاویر گوناگون فراوان است. پس کسی که سر فیل را بنا بر جایگاه خود و یا عقیده خود دیده است هرگز با کسی که دم فیل را دیده است موافقت نمیکند مگر آنکه جایشان را عوض کنند. و ما در باره پدیده ای صحبت میکنیم که همه حی و حاضر آنرا خود ما میبینیم. حال فرض شود که کسی مشاهدات خود را برای ما تعریف کند و ما از روی ان مشاهدات تصویر فیل را مجسم کنیم. و بالا تر از این ، فرض کنید که این فیل نه در حال حاضر بلکه سالها پیش دیده شده است . پس میزان اشکال و گرفتاری قضاوت در باره وقایعی که سالها پیش اتفاق افتاده روشن میشود. گر چه ما میدانیم که سالها پیش فیلی دیده شده است ولی تا زمانی که ما تا حد ممکن ، تصاویر زوایای مختلف را نبینیم نمیتوانیم به درستی شکل فیل را مجسم کنیم و این با اصرار در درستی دید ما غیر ممکن است.
٣۰۴۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣٨۹
|
از : رهگذر
عنوان : موسوی و بنیصدر
در مقطع سرنگونی حکومت پهلوی، به غیر از سلطنتطلبان،تقریبا تمامی شخصیتها و احزاب سیاسی مخالفت آشکار با خمینی نداشتند. تمامی مدعیان سیاست شناخت درستی از خمینی نداشتند. به تدریج که ماهیت حکومت آخوندها آشکار شد، احزاب و شخصیتهای سیاسی از او فاصله گرفتند. روند جدایی از حکومت خمینی تدریجی بود. بنیصدر بعد از کمتر از ۳ سال از حکومت رانده شد و موسوی همچنان مدعی پیروی از خمینیسم است. بنیصدر در زمان زمامداری، همراهی قوی با سیاستهای ضد انسانی خمینی داشت. او از سرکوب ترکمنها و کردها دفاع کرد و از نیروهای نظامی خواست تا سرکوب کامل کردها، پوتین از پای در نیاورند. او همچنین درتوجیه حجاب خانمها اظهار کرد که اشعه ساطعه از موی زنان جاذب مردان است. موسوی هم در صورت ایستادگی در مقابل مافیای حاکم، از میراث شوم خمینی فاصله خواهد گرفت.
٣۰۴۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣٨۹
|
از : کنجکاو
عنوان : نشان دهید که عملکرد بنی صدر با عملکرد موسوی تفاوت داشته است.
آقای راستگو، آنچه توجه مرا در این بحث بیش از هر چیز دیگری جلب کرده است آن بخش از نوشته اولین نظر دهنده در اینجاست که از شما می خواهد مقایسه ای بین بنی صدر و موسوی انجام دهید. بی صبرانه منتظر پاسخ شما خواهم ماند.
مقایسه موضع و برخورد بنی صدر و موسوی با زشتکاری های خمینی بسیار جالب است. لطفا به این مقوله بپردازید و نشان دهید که عملکرد بنی صدر با عملکرد موسوی تفاوت داشته است.
٣۰۴٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣٨۹
|
از : حمید بوطاریان
عنوان : جنابِ فرید راستگو ،
خسته نباشید . سردمداران رژیم آدمخوار اسلامی با تمام توان سعی میکنند که اسرار پایداری خونبارشان از پرده بیرون نیفتد . و این افشاگریها و پرده دریها بی تردید به نسل جوان و تشنه آموختن از گذشته تاریخ آن وطن خونین همچون باریدن بارانی در کویری خشگ لازم و حیات بخش است . ممنون از رنجی که می برید و سپاس از پشتکار و پیگیری اتان . دست مریزاد
٣۰۴٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣٨۹
|
از : یاور بیدار
عنوان : اصرار بر اسرار
راز نهان خورد چون تباهی سر رازدان را.
٣۰۴۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : چگونه ممکن است؟
جناب راستگو
خیلی متشکر از پیگیری خستگی ناپذیر شما در کنکاش و چالش عوامل، زمامداران و پایه گذاران متدین جکومت ولایی، دینی. استبدادی.
اگرچه شما خود جواب سوال خودرا برای سکوت موسوی با ذکر مصاحبه ایشان در سال ۶۷
« در دی ماه ۱۳۶۷، یک خبرنگار اطریشی از میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت پرسید که در باره ادعاهائی که در رسانه های غربی در مورد کشتار مجاهدین خلق منتشر شده است چه نظر دارد. پاسخ نادرست موسوی این بود که « آن ها" مجاهدین خلق در زندان" قصد داشتند به قتل و کشتار مردم ادامه دهند و ما ناچار بودیم مانع اجرای این توطئه شویم. در این چنین مسائلی ما به کسی رحم نمی کنیم» نقل از ص ۱ و ۲ گزارش رابرتسون. »
پیدا کرده اید ولی من هم نکات زیر را که چرا موسوی نمیتواند در مورد نقش خود در سال ۶۷ حقیقت را بگوید اضافه میکنم :
۱. موسوی یک مسلمان شیعه پر تعصب بوده و الان هم همان مسلمان شیعه است، منتها تعصبش در اثر سن و سال و تجربه قدری کاهش پیدا کرده.
۲. موسوی هم از دوران نخست وزیری خود و هم از دوران رهبری خمینی در دهه اول ج.ا. همواره به نیکی و باشکوهی یاد میکند. نمیتواند از آن دوران، از خود و مرادش خمینی انتقاد کند، چون خمینی در جوانی به شاگرد و مریدی چون او بال و پر داده و قدرت و حکومت و وزارت امتی را بی دغدغه به جوانی بی تجربه عطا کرده است، تا او را وامدار و قدران خویش نگه دارد. او بخوبی میدانسته که چه بسیار کسان دیگر که دراین نصب غیر انتخابی یا نادیده گرفته شدند و یا حذف شدند احتمالاً بسیار شایسته تر و کاردان تر از او میبودند. بیشتر شاگردان و مریدان دینی تا اخر عمر خود روی مرید و معلم خود متعصب باقی میمانند. حتی منتظری سنت شکن هم همیشه با احترام و عزت و اکرام از خمینی سخن گفنه و انتقاد کرده است و همواره اطرافیان اورا مقصر اصلی شناخته..
۳. موسوی در زمان سال ۶۷ موافق تمام فتواها و و دستورات امامش بوده و بنابر این قلباً کشتار زندانیان در سال ۶۷ را کار دینی درستی می پنداشته
۴. موسوی مانند بقیه حزب اللهیان زمان موافق کشتار مجاهدین و کفار و بیدینان و کمونیستهای مخالف و معترض رژیم بوده. احتمالاً هنوز هم، شاید ولی بسیار رقیق تر، همینطور ممکن است فکر کند.
۵. موسوی تا زمانیکه مسلمان است نمیتواند آن سیاست های دین محوری دهه اول دولت انقلابی را رد کند. اگر اینکار کند، مرتد و از دین برگشته محسوب می شود که خودبخود جزایش مرگ است، و این شاید یکی از بهانه هایی است که حکومت ج.ا. فعلی برای حذف او انتظار میکشد.
۶. موسوی حرفی هنوز از حرمت انسان، حقوق شهروندی، حقوق بشر، دموکراسی و ضرورت تغییر و تحول قانون اساسی با معیارهای دموکراسی نوین نزده است.
۷. بنظر میآید موسوی بیشتر بدنبال دوباره قدرت گرفتن اصلاح طلبان دینی با حفظ همان نظام اسلامی و حفظ حتی قانون اساسی فعلی اش می باشد. بنظر میآید ایشان برای آزادی مطلق مردم و یا قدرت گرفتن مردم در تمام لایه ها و کثرت ها و گرایشات و باورهای متنوع و متفاوتش نمیجنگد. بنظر میآید ایشان میخواهد در درجه اول احمدی نژاد را از تخت به زیر بکشد و خود بر مسند قدرت ریاست جمهوری تکیه زند.
۸. موسوی هنوز هیچ نظر مثبت و امیدوارکننده ای در مورد مجاهدین، بهائیان، چپها، کمونیست ها، ناباوران، لائیک ها، دموکراسی طلبان، و یا انواع و اقسام دگراندیشان ایران نداده است!
۹. چگونه ممکن است، چنین شخص و شخصیت دینی اصلاح طلب مصلحت جویی، حقیقت را بر مصلحت دین ترجیح دهد و از خود و رژیم و مرادش آنطور که مردم آزاده و آزادمنش دموکرات توقع دارند انتقاد کند؟
۱۰ مردم ایران، چه سران جنبش سبز بخواهند چه نخواهند، میخواهند آنها را قبل از اعطای هرنوع مسئولیت بزرگ مدیریت سیاسی کشور خوب بشناسند و بهمین دلیل باید ابتدا بی پروا از فضای نقد خمینی و دستوراتش و مسئولیت و کارهای تمام گماشتگان، منتصبین، شاگردان و اطرافیان و طرفدارانش آگاهانه و خشنود و راضی عبور کنند.
پیروز باشید!
٣۰۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣٨۹
|
از : عدالت یگانه
عنوان : کپی مطابق اصل است
نویسنده محترم فرید راستگو از نوشته شما که قطره ای از دریای بیکران حقیقت است بینهایت سپاسگزارم . در ضمن اگر از حقیقت مینویسم و جنایت این جمهوری طناب حلق آویز را افشا میکنیم باید سراغ کلیت جنایت آنها رفت و عوامل پشت پرده و آنها را افشا کرد ، در حقیقت جنایت جمعی و تجاوز و سرکوب آزادیهای دموکراتیک از کردستان انقلابی شروع شد و هنوز هر گاه یکبار آثاری از گورهای جمعی یافت میشود بعلت سکوت و خفقان و تعصب در رسانه ها چندان باطلاع دیگران نرسید و یا اگر اندکی رسید در موج ابهام و تعصب و سکوت قرار گرفت و بعد این جنایت به نقاط دیگر کشور سرایت کرد ، در جنگ ارتجاعی ایران و عراق بیشترین نیروهای ارتش پاسدار و بسیچ بجای اینکه بجبه سرازیر شوند به کردستان لشکر کشی میکردند ، با تحقیقات در این باره مردم آزاده میتواند عوامل پشت پرده و جنایتکاران اصلی را بمردم کاملا معرفی کرد زیرا آنچه که ۳۰ سال پیش در کردستان رخ داد کپی آن بعد از انتخابات در نقاط دیگر ایران باجرای عمل گذاشته شد از مصاحبه های تلویزیونی فرمایشی گرفته تا زندان کهریزک ، با تشکر عدالت
٣۰۴۱٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣٨۹
|
از : سبز سکولار
عنوان : جناب راستگو، چند بار بنی صدر خمینی را تهدید کرد و گفت میگما، میگما ولی نگفت؟ آیا این یک دروغ محض است و یا حقیقت دارد؟
شنیده ام که زمانی که بنی صدر رییس جمهور بود برای اینکه خمینی را تحت فشار بگذارد چندین بار گفت میگما میگما ولی هر بار مردم به خیابانها ریختند که او بگوید و خمینی را رسوا کند، نگفت و ملت را دست از پا درازتر و مایوس به خانه هایشان روانه کرد. یکبار هم مثل اینکه در بهارستان این کار را کرد. آخر سر هم که با آن وضع مجبور به فرار شد. او گفتن های خود را به پس از فرارش و زمانیکه فقط بدرد تاریخ میخورد گفت. چه فایده؟
کشتار مردم بوسیله این رژیم از قبل از انقلاب شروع شد، سینما رکس آبادان یادتان هست آقای راستگو؟ آنزمانیکه بنی صدر و خمینی رفقای جون جونی بودند و با هم مخفیانه درباره سرنوشت ایران نقشه می کشیدند. هیچکدامشان بجز دستیابی بقدرت به هیچ چیز دیگری فکر نمی کرد و احتمالا هر یک با خود می اندیشید که خرم که از پل گذشت تو را کنار می گذارم. آقای راستگو، یادتان هست که خمینی گفت اقتصاد مال خر است و بنی صدر برای خودشیرینی گفت که کراوات دم خر است؟ همین یک حرف بنی صدر نشان از طرز تفکر اوست. اینهمه سال بنی صدر در فرانسه درس خواند و زندگی کرد و هیچی از فرانسه یاد نگرفت که بدرد ایران و ایرانی بخورد. هنوز از اقتصاد و تولید توحیدی حرف می زند و رجوعش به اسلام است در حالیکه جامعه ایران روز بروز به سکولاریسم بیشتر روی می آورد تا دین و مذهب را از حیطه سیاست بیرون کند و آنرا به جایی که به آن تعلق دارد با اردنگی پرتاب کند. تطهیر بنی صدر از سوی شما در هر مقاله ای که می نویسید، دست کمی از تطهیر موسوی بوسیله سبزهای اسلامی و مصلحت اندیش ندارد.
اصرار شما هم که این رژیم تداوم رژیم سابق است هیچوقت جا نخواهد افتاد. آیا اینهم ریشه در افکار بنی صدر دارد یا اینکه طرز تفکر شماست؟ همه کشورها روزی استبدادی بودند، و در غرب کم کم دمکرات شدند، آیا می توان گفت که این دمکراسی در غرب هم ادامه همان استبداد سابق هستند؟ البته که نه. با همان معیار هم نمی توان گفت که این رژیم تداوم رژیم سابق در ایران است. گفتن اینکه رژیم سابق استبدادی بود همانطور که کشورهای غربی زمانی استبدادی بودند بهیچ عنوان تطهیر رژیم گذشته نیست بلکه یک حقیقت است. با تکرار یک حرف غلط و غیر علمی که آن حرف علمی و درست نمی شود. در کدام دانشگاه معتبر در جهان، استادان تاریخ به دانشجویانشان می آموزند که نظامهای استبدادی، توتالیتر و لیبرال دمکراسی تفاوت فاحش ندارند بگونه ای که به سه نظام متفاوت قابل تقسیم نیستند و هر کدام ریشه در نظام ماقبل خود را دارند؟ لطفا یکی از این دانشگاهها را معرفی کنید و یا حداقل کتابهایی که در این باره نوشته شده و مورد قبول دانشگاه های معتبر جهان قرار گرفته را معرفی کنید تا من با منابع شما آشنا شوم. من در گوگل خواهم گشت و اگر به چنین دانشگاهها و استادانی برخوردم با شما در میان خواهم گذاشت، به شرفم قسم میخورم که اینکار را خواهم کرد.
در ضمن موضع و اقدامات آقای بنی صدر در قبال واقعه دهشتناک سینما رکس آبادان در اوائل انقلاب چه بود و او چه اقداماتی در این باره کرد؟ آیا موقعیت او در آنزمان درباره سینما رکس فرقی با موقعیت موسوی در کشتار سالهای ۶۰ داشت یا نه؟ اگر نه، چه تفاوتی میان ایندو وجود داشت و دارد؟ سپاسگزار خواهم شد اگر به همه ی نکات یکبار برای همیشه پاسخ بفرمایید تا به ثبت برسد. ممنونم.
جناب راستگو، چند بار بنی صدر خمینی را تهدید کرد و گفت میگما، میگما ولی نگفت؟ آیا این یک دروغ محض است یا حقیقت دارد؟
٣۰۴۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱٣٨۹
|