چرایی عدم یک حضور؟


علی ناظم


• سوال این است که با توجه به روند رو به رشد اقتصاد سرمایه داری که در منطقه دیده می شود آینده سیاسی و اقتصادی مناطق مذکور چگونه رقم خواهد خورد ؟ آیا در طول این روند تفکرات ناسیونالیستی موجود بیشتر مورد توجه قرار خواهند گرفت یا به مرور زمان از اهمیت اولیه آنها کاسته خواهد شد و از نقشی ثانوی بر خوردار خواهند گردید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ شهريور ۱٣٨۹ -  ۴ سپتامبر ۲۰۱۰


 (( مردمی که به جز مشت و لگد چیزی نصیبشان نگردیده حقیقتا" مناسب ترین کسان برای به وجود آوردن انقلاب اجتماعی هستند. ))

از جمله سوالاتی که پس انتخابات سال گذشته در ایران پرسیده می شود این است که چرا علیرغم درگیریهای شدید در تهران و برخی شهرهای بزرگ, در تبریز و کلا" منطقه ترک نشین چنین جنبش و تحرکی دیده نشد؟ عدم حضور مردم تبریز در وقایع بعد از انتخابات چیست؟ و ریشه های آن در کجا نهفته است؟
اگر چه نمی توان برای یک معلول تنها یک دلیل را نام برد و دلایل زیادی در وقوع یک امر دخیل هستند اما برخی دلایل را می توان به عنوان دلایل اصلی آن نام برد. در مورد عدم حضور مردم تبریز و مناطق ترک نشین نیز قضیه به همین منوال می باشد. که توجه به عوامل اقتصادی و تاریخی موجود در منطقه اهمیت و نقش به سزایی را در بر می گیرد.
عوامل زیادی را می توان در این مورد نام برد که از آن جمله:
۱ – وقایع اتفاق افتاده در خرداد ٨۵ که وحشت سرکوب را در اذهان مردم تبریز و سایر مناطق هنوز زنده نگاه داشته است.
۲ – بی میلی و عدم همکاری و فعالیت گروهها و طیف های مختلف سیاسی و اجتماعی فعال در این مناطق
٣ – تبلیغات منفی و اپورتیونیستی برخی گروههای عمدتا" پان ترکیست بر مبنای این تفسیر که ترکها همیشه در صحنه بوده اند و نیازی به حضور مجدد نیست زیرا این حضور به نفع فارسی زبانان است.
۴ – سرکوب گروهها و طیفهای روشنفکر و دمکرات مختلف که بعد از وقایع سال ٨۵ به صورت گسترده در این مناطق ادامه داشته است.
۵ – عدم رشد یافتگی اقتصادی و روبنایی ( فرهنگی و سیاسی و ... ) در مناطق ترک نشین. و ... را می توان نام برد.
اگر چه هر یک از دلایل نام برده شده قابل تامل و بررسی در مورد اخیر هستند اما هدف اصلی این مقاله بررسی یکی از دلایل اصلی و مهم در این زمینه می باشد که همانا عدم رشد یافتگی اقتصادی و روبنایی در مناطق ترک نشین می باشد. در این راستا نیز باید حداقل نگاهی گذرا به سیر تاریخی و اقتصادی منطقه را در دستور کار قرار داد.
با نگاهی گذرا به تاریخ صد ساله این مناطق و رشد اقتصادی آن, این موضوع برای ما روشن می گردد که اگر چه شهر تبریز در زمانی نه چندان دور و در دوران انقلاب مشروطه به عنوان یکی از شهرهای انقلابی و اقتصادی در ایران مطرح بوده است به طوری که آزاداندیشان آن یکی از پیشگامان و محرکهای اصلی وقوع انقلاب مشروطه بشمار می روند ولی سیر حوادث در آن سالها و بعد از آن باعث گردید که روند پیشرفت کند گردد به طوری که در حال حاضر عمده این مناطق و حتی شهر تبریز همچنان در گیر ریشه های فئودالی خود هستند.
شاید از جمله دلایل عمده مترقی بودن این مناطق در آن سالها (دوران مشروطه) نزدیکی به مرزهای کشور بود که آن را با کشورهایی همچون روسیه و عثمانی مربوط کرده بود. به طور مثال تاثیر گذاری انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و وقایع پیش از آن که باعث گردید بخش اعظمی از افکار انقلابی و مترقی توسط تحصیل کرده های آن زمان و بر اثر روابط بازرگانی تجار به این مناطق نفوذ نماید. به طوری که تبریز آن روزگار را شهر تجدد و انقلاب ایران می توان نامید. اما سیر حوادث پس از آن که با روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخان شروع گردید و آغاز حکومت ترور و ارعاب را در ایران رقم زد تبریز را نیز در معرض این هجمه قرار داد. با حمله متفقین به ایران و برکناری اجباری رضاخان که منجربه جانشینی پسرش محمدرضا در ایران گردید بار دیگر بر اساس ضعف ناشی از وجود یک دولت قوی و مستقل در ایران فضای سیاسی و اجتماعی مهیای پذیرش احزاب و گروههای مترقی و دمکراتیک می گردد که من الجمله تشکیل احزاب چپ و ملی گرا از آن جمله می باشد. سیر حوادث به سویی کشیده می شود که در تبریز برای اولین بار حکومتی خودمختار به رهبری سید جعفر پیشه وری که از اعضای اولیه حزب کمونیست ایران بود و سالهای زیادی را در زندان رضاخان سپری کرده بود به وجود آمد که اگر چه حس ناسیونالیستی نیز در آن دخیل بود اما تحت دیدگاههای سوسیالیستی برپا گردید. به طوری که اصلاحات وسیع و گسترده ای در تمامی مناطق ترک نشین که در اختیار حکومت دمکرات بود به منصهء ظهور می رسد من الجمله اصلاحات ارضی گسترده, آسفالت سازی شهرها, راه اندازی کارخانه های مختلف, ایستگاه رادیویی, دادن حق رای به زنان, آموزش زبان مادری (ترکی) در مدارس و ... ولی در نهایت حکومت دمکرات آذربایجان پس از یک سال با خیانت دولت مرکزی تهران سقوط می کند اگر چه برای بسیاری از افراد که خاطراتی از آن دوره دارند آن ایام را بهترین دوران زندگی خود و مردم آذربایجان می دانند.
بعد از کودتای ۲۹ مرداد سال ۱٣٣۲ که حکومت مرکزی توسط دول امپریالیستی قدرت خود را باز یافته بود بار دیگر ارعاب و سرکوب در سراسر کشور برقرار می گردد. روند عدم رسیدگی به رشد اقتصادی و سرمایه گذاری در مناطق ترک نشین که در دوران رضاخان نیز جاری بود در این دوران نیز بعد از تجربه ای که رژیم پهلوی از جریان حکومت فرقه دمکرات بدست آورده بود تشدید گردید. و نه تنها در زمینه اقتصادی بلکه در مسائل روبنایی مانند مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز تبریز مورد تحریم حکام داخلی قرار گرفت. به طوری که یکی از اولین خواست های مردم منطقه که همانا صحبت و نوشتن به زبان مادری بود به شدت مورد حمله و حتی بی لطفی برخی روشنفکران آن دوران قرار گرفت. این سیاست نه تنها در دوران پهلوی بلکه بعد از آن نیز تا به حال به مرحله اجرا در آمده است که این باعث عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی این مناطق گردیده است.
بعد از انقلاب نیز جمهوری اسلامی با تمام نیرو ضمن اجراء سیاستهای قبلی در منطقه اقدام به خارج کردن مناطق ترک نشین از حالت صنعتی گردیده است که از آن جمله عبارتند از:
۱ - عدم اختصاص بوجه مناسب به این منطقه از سوی دولت در حالی که مناطق مذکور دارای تولید سرانهء بالایی در کشور می باشد.
۲ – ممانعت از سرمایه گذاری بخش خصوصی در مناطق مذکور در حالی که این مناطق دارای پتانسیل های بالای اقتصادی است. در کل این سیاست باعث گردیده است که امروزه شهری مانند تبریز با تمام ظرفیت های موجود و در حالی که سومین شهر پر جمعیت ایران محسوب می شود با رشدی غیر متناسب و ناهمگون نسبت به سایر مناطق کشور مواجه باشد.
دیدگاه های ناسیونالیستی موجود نیز نشانی است از عدم پیشرفت اقتصادی در این مناطق که طبیعتا" ضعف اجتماعی و فرهنگی را نیز به وجود می آورد. به طوری که می دانیم یکی از شاخصه های رشد نیافتگی اقتصادی و عدم گذار به نظام اقتصاد سرمایه داری, تشکیل گروه ها و طیف هایی است که دیدگاه های ملی گرا و ناسیونالیستی را دارا هستند. که عمدتا" در راستای رسیدن به این اهداف تشکیل می گردند.که البته به همان میزان که این تشکلها می توانند مترقی و دمکراتیک باشند می توانند مرتجع و فاشیستی نیز باشند.
عدم رشد متناسب اقتصادی از یک سو و سیاست سرکوب و به سخره گرفتن دولت مرکزی از سویی دیگر از جمله عوامل تشکیل این گروهها و تفکرات در منطقه هستند. به طور مثال در خرداد ٨۵ به دلیل به سخره گرفتن و توهین علنی به ترک ها در یکی از روزنامه های رسمی کشور (روزنامه ایران) در برخی از شهرهای این مناطق, تحرک و جنبش هایی به وجود آمد که با سرکوب شدید دولت نهایتا" پایان یافت. اگر چه این برخورد حس ملی گرایی را در منطقه بیشتر تحریک نمود و خواست های مردم را در راستای استحقاق حق ملیتی و قومیتی خود افزایش بخشید.
به طور مثال می توان این نوع اندیشه و خواست ها را در برخی از موارد به وضوح مشاهده نمود. که از آن جمله عبارتند از:
۱ - گرایش بیشتر طیف ها و گروه ها به بحث و بررسی و فعالیت در زمینه مسائل هویت طلبی. ( حتی در بین گروه های چپ گرا)
۲ – افزایش نفوذ و فعالیت تشکلات دانشجویی هویت طلب در دانشگاهها. (جدایی انجمن اسلامی دانشگاه تبریز به دو طیف روشنگری و هویت طلب)
٣ – افزایش شمار کتاب هایی به زبان مادری و استقبال از این کتاب ها در کتاب فروشی ها و نمایشگاه های کتاب.
۴ – افزایش علاقه مندی به یادگیری زبان مادری در بین نسل جوان.
۵ – بی تفاوتی نسبت به اتفاقات و رویدادهایی که در مناطق فارسی زبان روی می دهد.
۶ – افزایش نشریات محلی که به زبان ترکی انتشار می یابند.
۷ – عدم علاقه مندی به ایجاد ارتباطات گسترده با سایر احزاب و گروهها که بیشتر در پایتخت فعالیت می کنند. و...
البته در کنار تمام این مسائل متاسفانه گروه ها و طیف هایی هم که در تهران فعال هستند نیز, نسبت به اتفاقات و رویدادهای موجود در این مناطق یا ارزش کمی قائل هستند یا به کل با دیدگاه ها و احساسات مردم منطقه که همانا برخورداری از حق تعیین سرنوشت خویش هستند مخالفت و دشمنی می ورزند. که این نیز به نوبهء خود باعث افزایش این بی میلی به ایجاد ارتباط و تعامل در بین این گروه ها می گردد.
در بررسی واقعیت این مطلب که حس ناسیونالیستی در منطقه رو به افزایش است را می توان به طور مثال در صعود تیم فوتبال تراکتورسازی به لیگ برتر مشاهده نمود. در حالی که تا به حال برای هیچ تیم شهرستانی سابقه نداشته است که در دیدارهای خود با سیل انبوهی از هواداران به طور مستمر مواجه شود این تیم در هر بازی خانه گی خود حداقل با تعداد ۶۰ الی ۵۰ هزار نفر تماشاگر در استادیوم شهر تبریز مواجه می گردد که این رویداد حتی عادی ترین افراد موجود در جامعه را به حیرت وا می دارد. برعکس تصور برخی افراد مبنی بر این که حضور این تماشاگران تنها جنبهء علاقه مندی آنها را نسبت به این تیم شهری منعکس می کند در اصل این استقبال نشانی است از حس ملی گرایی این افراد که در استادیوم فوتبال و در یک بازی فوتبال انعکاس می یابد. این امر برای کسانی که از نزدیک در این فضا حضور داشته اند کاملا" قابل درک می باشد.
در رویدادهای اخیر نیز از آنجایی که برای بسیاری از مردم این مناطق و حتی برخی مناطق دیگر ایران مفاهیم و خواستهای موجود غیرقابل فهم و فاقد ارزش بوده است. مردم این مناطق از حضور در صحنه بعد از انتخابات خودداری نموده اند که این مهم به دلیل عدم پیشرفت اقتصادی لازم در این مناطق می باشد. عمدهء این مناطق نیز در حال حاضر یا در حال سپری کردن آخرین مراحل نظام اقتصادی پیش از سرمایه داری هستند و یا به تازگی با نظام مندی ها و واقعیات سرمایه داری مواجه شده اند که در چنین شرایطی نیز بسیاری هنوز نتوانسته اند واقعیت این تغییر را قبول کنند. و همچنان به صورت سنتی و محافظه کارانه با آن برخورد می کنند.


اما سوال این است که با توجه به روند رو به رشد اقتصاد سرمایه داری که در منطقه دیده می شود آینده سیاسی و اقتصادی مناطق مذکور چگونه رقم خواهد خورد ؟ آیا در طول این روند تفکرات ناسیونالیستی موجود بیشتر مورد توجه قرار خواهند گرفت یا به مرور زمان از اهمیت اولیه آنها کاسته خواهد شد و از نقشی ثانوی بر خوردار خواهند گردید؟
دیدگاه نویسنده این مقاله بر این نظرات استوار است که با توجه به تغییر در زیربنای اقتصادی مناطق مذکور, به طبع آن روبنای جامعه نیز دچار تحول و تغییرات اساسی خواهد شد. و لزوم برقراری و ایجاد یک نظام سیاسی دمکراتیک و مردمی را که بر پایهء سوسیال دموکراسی استوار باشد به وجود خواهد آورد. که این نیز مستلزم رسیدن به مرحله ای معین از تولید و نظام اقتصادی متناسب با آن می باشد تا بتواند بر روبنای اجتماعی تاثیر گذاشته و اندیشه ها و خواست های متناسب با آن را به وجود آورد و همانگونه که گئورگی پلخانف (پیشاهنگ مارکسیسم روسی) می گوید: ((یک تغییر برای اینکه کیفی شود باید به حد کمی مشخصی رسیده باشد)).
اما جهت نیل به این هدف لزوماتی مورد نیاز است که از آن جمله افزایش آگاهی همگانی و بالاخص طبقات محروم و کارگری در جامعه می باشد. شاید در این راستا یکی از کارهایی که باید انجام گیرد تشکیل تشکلات مستقل کارگری در کارخانجات و ایجاد یک حزب کارگری با دیدگاهی دمکراتیک در جامعه می باشد. واقعیتی که در حال حاضر عدم وجود آن در سطح جامعه به وضوح دیده می شود. ادامه مبارزه در بستر کنونی نیز نیازمند وجود اینگونه تشکلات مستقل است تا علاوه بر ایجاد آگاهی در بین طبقات تحت استثمار, طبقاتی را که در حال اضمحلال هستند و دسته دسته به طبقه جدید کارگری اضافه می گردند را از ایدئولوژی های انتزاعی خویش رها سازند و در این روند واقعیت ماتریالیسم دیالکتیک را به آنان بیاموزند. مارکس به درستی در مانیفست حزب کمونیست عنوان می نماید که:
((قشرهای پائینی صنف متوسط, یعنی کارخانه داران کوچک, کسبه و رباخواران کوچک, پیشه وران و دهقانان – همه این طبقات به صفوف پرولتاریا داخل می شوند, عده ای بدان سبب که سرمایه کوچک آنها برای دائر ساختن بنگاههای عظیم صنعتی رسا نیست و از عهده رقابت با سرمایه داران بزرگ تر بر نمی آیند و عده ای برای برای آنکه مهارت شغلی آنان در قبال وسائل جدید تولید بی ارزش می شود. بدینسان از تمام طبقات اهالی افرادی در زمره پرولتاریا وارد می شوند)). و در چنین وضعیتی که سرمایه داری روز به روز خصلتی جهانشمول می یابد و ((صنایع را از قالب ملی بیرون می کشد)) تنها اندیشیدن به یک نظام ناسیونالیستی که اندیشه اش ریشه در نژاد, زبان, سنتها و عادتها, ارزشهای اجتماعی و اخلاقی محلی, و به طور کلی فرهنگی دارد و به لحاظ اقتصادی نیز تنها متکی به تولید ملی است نه تنها کاری عبث است بلکه نشانی است از ناآگاهی و بیگانگی نسبت به واقعیات موجود جهان در قرن ۲۱. به طوری که لنین در این مورد می گوید: ((تمایل (اشتیاق) هر نوع جنبش ملی عبارتست از تشکیل دولتهای ملی, که بتواند این خواست های سرمایه داری معاصر را به بهترین وجهی بر آورده نمایند. محرک این قضیه عمیقترین عوامل اقتصادیست و به این جهت برای تمام اروپای غربی و حتی برای تمام جهان متمدن – تشکیل دولت ملی برای دوران سرمایه داری جنبهء عمومی و عادی دارد)). نگاهی گذرا به تمام جنبش ها و انقلابات ملی گرایانهء در کشورهای جهان سوم که سالها تحت استعمار قدرت های امپریالیستی بوده اند نیز حقیقت این مطلب را مشخص می نماید.
اما آنچه می تواند در شرایط کنونی ما را در راستای رسیدن به یک نظام انسانی و دمکراتیک که متکی به عدالت اجتماعی باشد یاری نماید همانا ادامهء مبارزهء طبقاتی است. مبارزه ای که پیشاهنگ آن طبقه کارگر انقلابی است که هدفش الغاء طبقات و الغاء خود به عنوان یک طبقه است. و همانگونه که مارکس می گوید: ((با از بین رفتن تضاد طبقاتی در داخل ملتها مناسبات خصمانه ملتها نسبت بیکدیگر نیز از بین خواهد رفت)).


منابع :
۱ – نامه انگلس به مارکس در رمزگیت , مکاتبات , نشر دیگر , ترجمه خسرو پارسا, صفحه ۱۴۵.
۲ - پیشگفتار بر ویراست دوم ترجمهء روسی (( لودویگ فوئرباخ و پایان فلسفهء کلاسیک آلمانی )) , گئورگی پلخانف , نشر چشمه , ترجمه پرویز بابایی , صفحه ۱۰٨.
٣ – مانیفست حزب کمونیست , کارل مارکس و فردریش انگلس , تکثیر حجت برزگر , صفحه ٨.
۴ – مجموع مقالات , و.ای.لنین , در بارهء حق ملل در تعیین سرنوشت خویش , صفحه ٣۵۰.
۵ - مانیفست حزب کمونیست , کارل مارکس و فردریش انگلس , تکثیر حجت برزگر , صفحه ۱۶.