«فراموشم مکن»:
کتابی درباره زندان دیروز، یا فرهنگ امروز؟


سهیلا وحدتی


• چرا جمع، یک جمع سیاسی مرکب از افرادی که خود زندانی عقیدتی بودند، چنین عمل می کرد؟ چرا جمع در مقابل فرد فرد اعضای خود چنین قدرتی داشت؟ چرا فردی که وقتی که تنها بود رفتاری انسانی داشت، مطیع فضا و جمع می شد؟ نیروی پنهان جمع در کجا نهفته است؟ و از همه مهم تر این که آیا نیروی پنهان جمع که فرد را در بدرفتاری با دیگران تابع خود می ساخت، ویژه ی شرایط زندان بوده و با پایان دوران سیاه دهه شصت زندانهای جمهوری اسلامی به پایان رسیده است؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۹ شهريور ۱٣٨۹ -  ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۰


کتاب "فراموشم مکن" (1) روایتی از زندان است از زبان زنی عاشق و پرشور که به خاطر همراهی با همسرش در لحظه دستیگری او، به زندان می افتد و هفت سال را در زندان جمهوری اسلامی می گذراند.

نویسنده عفت ماهباز نام دارد و از آن دسته زندانیان سیاسی زن بوده که به خاطر نماز نخواندن در سال 1367 روزانه پنج وعده شلاق می خورده و در همان حال در اعتراض به این شکنجه - "شکنجه نماز" - در اعتصاب غذای خشک بسر می برده است. این شکنجه تا جایی ادامه می یابد که او مرگ خود را آرزو می کند و حتی برای رسیدن به مرگ تلاش می کند، اما موفق نمی شود چرا که خونش به خاطر بی آبی شدید چنان غلیظ بوده که وقتی رگش را می زند، خون جاری نشده است.

در این کتاب زنان را در سلول های انفرادی و بندهای عمومی می بینیم، از شکنجه های مستقیمی که بر زندانی های زن می رود، و شکنجه های غیرمستقیمی که به خاطر شرایط و مقررات زن ستیز زندان وجود دارد آگاه می شویم. شرایط غیربهداشتی زندان و مقررات عقب مانده فرهنگی بویژه برای زنان آزاردهنده است که در دیگر خاطرات زندان کمتر به آنها برمی خوریم.

طبیعت سرکش نویسنده و شور و شوق او برای لذت بردن از زندگی، با حرکت های ساده ای مانند پوشیدن لباس صورتی روشن می شود. در زندان جمهوری اسلامی دهه شصت که اکثر زنان زندانی سیاسی در طول روز در زندان مانتو های اسلامی تیره رنگ به تن داشتند- بی آنکه اجباری به پوشیدن مانتو داشته باشند - عفت به خاطر پوشیدن پیراهن صورتی رنگ "بورژوا" خوانده می شود. در چنین فضای تنگ و تعصب آلودی است که قضاوت های زندانیان علیه یکدیگر نیز گاه شکنجه آور شده و بدتر از شکنجه زندانبان رژیم اثر می کند.

ولی قضاوت ها تنها مشکل میان زندانی های زن نبود. پیش قضاوت ها مشکل دیگری بود، و شاید حادترین مشکلی که در میان زنان سیاسی در زندان بشدت و با خشونت عمل می کرد.

آنچه که این کتاب را از دیگر کتابهای خاطرات زندان جدا می کند، نگاه انسانی به زندگی و خاطرات گذشته است. نویسنده، چهارده سال پس از پایان دوران زندان و زیستن در آزادی به گذشته نگاه می اندازد و پرسش های فراوانی را درباره قضاوت ها و پیشداوری ها و رابطه میان زندانیان با همدیگر و همچنین رابطه آنها با همسرانشان مطرح می کند. او همچنین پرسش هایی را درباره نگاه زندانی ها در آن دوران به زندگی، به مرگ، و به مقاومت مطرح می کند. و این پرسش ها باورها و ارزش های گذشته را به چالش می کشد.

عفت ماهباز خاطرات خود را از نگاه امروز خود نوشته است. طبیعی است که اگر او بلافاصله پس از آزادی از زندان فرصت و توان آن را می داشت که به نوشتن خاطرات خود بنشیند، ما حتما با کتاب متفاوتی روبرو می بودیم. نگاه نویسنده به گذشته پس از گذشت سالها لطیف تر شده و تلاش و خودآگاهی در راستای رهایی از چارچوب های تنگ فکری و احساسی گذشته در رابطه با سیاست در متن کتاب بروشنی دیده می شود.

"آن چه در آن سال های سخت برایم آزار دهنده بود، امروز بی تفاوت از کنارش می گذرم. برخی از چیزهایی که آن روزها ممکن بود به خاطرش از زندگی و لذایذ آن بگذرم امروز برایم خنده آور است. می توانم بدون آن که رگ های گردنم بیرون زده شود درباره ی آن چه به آن باور دارم حرف بزنم، بحث کنم و همه ی وجوهش را ببینم. آن چه روزی به خاطرش رگ های دستم را بریدم، امروز برایم کم اهمیت می نماید. امروز می توانم بدون آن که روی خودم خط بکشم، روی دیدگاه های جزمی و خط مشی های نادرست خط بکشم. براین اساس شاید بتوانم دور از گرایش های سیاسی و تعلقات گروهی بنویسم و بکوشم واقعیات را هرچند ناخوش بنگارم، اما باید یادآوری کنم این مسائل در دوره ی خاصی اتفاق افتاده است و خواه ناخواه تاثیرات ویژه ی خود را بر من نهاده است. زندان حکومت اسلامی، شکنجه ها، تحقیرها، اعدام ها و به ویژه آن کشتار خوفناک سال 1367 فصل تیره و تاری از تاریخ سیاسی معاصر میهن من است. من هم به سهم خود برای روشن تر شدن این فصل تیره است که می نویسم. به یاد آن روزها و شب های صخت و هولناک است که می نویسم و برای آن که فراموش نکنیم یاد یاران را و بنفشه ها." (ص 7)

اما نکته فقط فراموش نکردن یاد یاران و بنفشه ها نیست. یکی از مهمترین واقعیت هایی که در این کتاب بازگو می شود، رابطه زندانی ها با همدیگر است که می تواند موضوع بررسی روانشناسی جمعی یا فرهنگ سیاسی باشد.عفت ماهباز توضیح می دهد که چگونه زندانیانی که همه در یک جا و در کنار هم زندانی بودند، در میان خود دسته بندی هایی بر اساس عقیده سیاسی شان بوجود آورده بودند. او بطور مشخص در اینباره می گوید که هواداران گروه های چپ رادیکال با کدورت شدید و حتی با نفرت با هواداران گروه های چپ میانه رو برخورد می کردند و آنها را بایکوت می کردند.

"این جمع 35 تا 40 نفره با هم حرف نمی زدند و حتی برای امور «کارگری اتاق و بند» هم با هم کار نمی کردند. چپ انقلابی با کمون حزب توده و و اکثریت کار نمی کرد. آن ها را ضدانقلاب و وابسته به حکومت می دانست. آن ها را محکوم می کرد که چپ انقلابی را لو داده است." (ص 64)

"... بسیار سخت بود که آدم در یک اتاق تنگ کنار چند نفر بنشیند که توی چشمت نگاه می کنند و با هم درباره ی تو پچ پچ می کنند. البته بچه های حزب توده، شرایط بسیار دشوارتری از ما را تحمل می کردند. بعضی از زندانیان به آنها جاسوس کاگ ب می گفتند و به طور علنی به آنها بی احترامی می کردند... در تقسیم کار اتاق و امور مربوط به نظافت، یعنی کارگری بند، معمولا توده ای با اکثریتی و یا توده ای با توده ای کار می کرد. گاه بعضی از چپ ها که ظاهرا برای شان خط و خطوط مهم نبود با ما در کار اتاق همراه می شدند، اما کار با آن ها در دستشویی و یا حمام، تبدیل به نوعی شکنجه می شد. چرا که ما باید در سکوت با آن ها نظافت می کردیم. آن ها پاسخ پرسش های ما را نه با کلمات، بلکه با زبان اشاره می دادند و با تکان دادن سر آری و نه می گفتند! در آن موقع دلم می خواست فریاد بکشم که به کدام گناه ما را تا این حد آزار می دهید؟ آیا آن ها مقصر بودند؟ آیا مقصر خط فکری من بود؟" (ص 65)

زندان جامعه کوچکی است که در آن میزان پذیرش اجتماعی با واکنش سایر زندانیان تعریف می شود. برخوردارنبودن از پذیرش اجتماعی، و به عکس، بطور مداوم مورد توهین و آزار اجتماعی قرار گرفتن ساده نیست. بویژه برای فردی که از خانواده دور است، در شرایط جسمانی دشواری بسر می برد، و مورد اهانت رژیم قرار دارد، برخورد توهین آمیز دیگر زندانیان تبدیل به یک شکنجه روانی طاقت فرسا می شود.

برخی از ما که زمانی عضو حزب توده بوده ایم اهانت هایی را از سوی هواداران متعصب "خط فکری" گروه های چپ رادیکال در زندگی برون مرزی تجربه کرده ایم و شاید آن را به شناخت نادرست یا درک ناکافی افراد نسبت داده ایم. اما کتاب «فراموشم نکن» حقیقت وحشتناک این برخوردهای توهین آمیز را به عنوان یک پدیده اجتماعی-سیاسی برایمان روشن می کند. حقیقت این است که:
• یک، این شیوه برخورد فردی نیست و ربطی به برخورد شخصی ندارد، بلکه یک حرکت جمعی گسترده و جریان اجتماعی - سیاسی است که از سوی همه هواداران متعصب "خط فکری" خاصی اجرا می شود. این حرکت در زندان جریان داشته و هنوز هم در میان هواداران برخی گروه های سیاسی - که حتی دیگر فعالیت سیاسی هم ندارند - جریان دارد.
• دو، این شیوه برخورد ربطی به هویت یا شخصیت یا شیوه برخورد طرف مقابل ندارد، بلکه فقط و فقط برمبنای "خط فکری" یا "عقیده سیاسی" قرار دارد. یعنی فرد بر اساس "خط فکری" یا "عقیده سیاسی" وی مورد قضاوت، یا در واقع پیش قضاوت و پیشداوری، قرار می گیرد.
• سه، این قضاوت یا پیش قضاوت مبنای محکوم ساختن فرد از سوی یک جمع قرار می گیرد.
• چهار، همزمان با محکوم ساختن، حکم صادره اجرا می گردد. در نبود هیچ قدرت سیاسی، حکم صادره "بایکوت" جمعی از سوی همه هواداران متعصب این "خط فکری" است که بلافاصله به اجرا گذاشته می شود.
• پنج، این محکوم ساختن و بایکوت کردن افراد دیگر بر مبنای عقیده سیاسی کاملا اخلاقی شمرده شده و به عنوان یک وظیفه مقدس سیاسی انجام می گیرد. این "اخلاق" و "وظیفه سیاسی" تا بدان حد مقدس شمرده می شود که پیروی از آن مبنای قضاوت افراد دیگر قرار می گیرد و کسانی که از این حرکت پیروی نمی کنند، خود به گونه ای از سوی جمع طرد می شوند.

"چپ های انقلابی به ما هواداران خط اکثریت پیغام دادند که: «اگر شما هوادارن حزب توده را بایکوت کنید، ما شما را به جمع خود راه می دهیم.» حرف خنده دار آن ها پاسخی جز این نداشت: «این کار شما غیرانسانی است ... ما شیوه ی شما را قبول نداریم. ما در تمام این سال ها در کنار حزب توده ماندیم، در حالی که هیچ گاه در یک تشکیلات نبودیم و به سازمان و یا تشکیلات مختلف تعلق داشتیم.»" (ص 65)

موضوع محکومیت براساس خط فکری و عقیده سیاسی فقط به زندان و ادبیات زندان و خاطرات زندان و شرایط زندان برنمی گردد. مساله فرهنگ سیاسی ماست! متاسفانه تا پیش از نوشته شدن و انتشار این کتاب، هیچ کسی درباره این روند حرفی نزده و به آن هیچگونه برخوردی انجام نشده است. این بدان معناست که این مساله هنوز در فرهنگ ما وجود دارد و کنار گذاشته نشده است.

ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان می دارد که "هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق، مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن، و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد. "

خطر وحشتناک این فرهنگ سیاسی نادرست قضاوت و محکوم ساختن و بایکوت بر مبنای خط فکری هنگامی روشن می شود که از خود بپرسیم: اگر گروهی زندانی که خود در زندان جمهوری اسلامی زیر شکنجه بودند، و با وجود این در جهت شکنجه روانی زندانی های دیگر برنامه می ریختند و تلاش می کردند، اگر در بیرون از زندان قدرت سیاسی می یافتند با مخالفین خود چه می کردند؟

خوشبختانه، امروزه نادرستی این شیوه حرکت برای برخی روشن شده و شاید انتشار کتاب «فراموشم نکن» تلنگری بود برای برخورد به گذشته و اکنون برخی اززندانیان سیاسی سابق که امروزه بطور جدی در راه پیشبرد فرهنگ حقوق بشر تلاش می کنند، در پی ریشه یابی این مساله هستند.

منیره برادران در این زمینه می گوید: "اغلب این قدرت جمع بود که ما را مطیع فضا و تصمیمهای پنهانی خود می ساخت. وقتی از جمع دور می افتادیم، فرد بودیم. گاه رفتارمان تغییر می کرد و می شدیم خودمان."(2)

چرا جمع، یک جمع سیاسی مرکب از افرادی که خود زندانی عقیدتی بودند، چنین عمل می کرد؟ چرا جمع در مقابل فرد فرد اعضای خود چنین قدرتی داشت؟ چرا فردی که وقتی که تنها بود رفتاری انسانی داشت، مطیع فضا و جمع می شد؟ نیروی پنهان جمع در کجا نهفته است؟ و از همه مهم تر این که آیا نیروی پنهان جمع که فرد را در بدرفتاری با دیگران تابع خود می ساخت، ویژه ی شرایط زندان بوده و با پایان دوران سیاه دهه شصت زندانهای جمهوری اسلامی به پایان رسیده است؟

پژوهش های بسیاری در زمینه اینکه چگونه افراد عادی دست به خشونت و آزار همنوعان خود می زنند، انجام گرفته که برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است. از جمله پژوهش های فراوانی درباره روانشناسی اخلاق، مراحل رشد اخلاقی و احترام به حقوق بشر دیگران (3) انجام گرفته است. استانلی میلگرام یک سری آزمایش هایی را درباره پیروی از دستور مقام بالاتر تا حد شکنجه دادن افراد بیگناه انجام داد و به این نتیجه رسید که درصد بالایی از مردم عادی در پیروی از دستور تا حد شکنجه دردناک دیگران پیش می روند.(4) در همین راستا، فیلیپ زیمباردو درباره اینکه مردم خوب تا چه حد می توانند در بدرفتاری با دیگران پیش بروند، کنجکاو بود (5) و آزمایش معروف زندان استانفورد (6) را انجام داد که نشان می دهد مردم عادی تا چه حد از محیط خود نقش می پذیرند و افراد هموند و همپایی که بطور تصادفی نقش زندانبان و زندانی را می گیرند، به تدریج خود به ترتیب تدبیل به شکنجه گر و قربانی می شوند.

اما شرایط زندان عفت ماهباز با زندان استانفورد خیلی تفاوت دارد. در زندان استانفورد جوان های هموندی که به صورت تصادفی به عنوان زندانی و زندانبان انتخاب شده بودند، دو نقش کاملا متضاد و مقابل هم را گرفتند تا اینکه به تدریج نقش قربانی و شکنجه گر را یافتند. اما در زندانی که عفت ماهباز از آن سخن می گوید، همه زندانیان نقش همگون داشتند: همه زندانی بودند! هیچکدام نقش فراتر یا فروتر نداشتند. هیچ یک امکانات بیشتر یا کمتری از دیگری نداشتند.

افزون بر آن، در تجربه زندان استانفورد آنها که نقش زندانبان را داشتند، یک سری دستورهایی در زمینه بدرفتاری و کنترل زندانی ها از بالا بصورت مستقیم و غیرمستقیم دریافت می کردند. در زندانی که عفت ماهباز شرح می دهد، هیچ دستوری از بالا و یا بیرون از زندان وجود نداشت. آیا این حرکت در ادامه پیروی از رهبران سیاسی بود و این افراد پیش از دستگیری و زندانی شدن، دستوری مبنی بر بایکوت پیروان یک عقیده سیاسی مشخص از رهبران سیاسی خود گرفته بودند؟ یا اینکه خود در زندان به این تصمیم رسیده بودند؟ این مساله روشن نیست.

نکته دیگر اینکه در تجربه زندان استانفورد، زندان و شکنجه ی زندانیان توسط همقطارانشان که همگی دانشجویان استانفورد بودند بقدری وحشتناک شده بود که آزمایش متوقف شد. اما زندان جمهوری اسلامی یک آزمایش نبود، و متوقف نشد. بلکه سالها ادامه یافت. نتیجه ی آن فشارهای شدید روحی بود که به ناراحتی ها و بیماری های جسمانی می انجامید.

"چنان چه ماه خانم که سردسته ی تحریم کنندگان در زندان بود مرا نگاه می کرد، من بلافاصله دچار دل پیچه می شدم. دلیل این نکته را هنوز درک نکرده ام. در واقع از زور درد بیچاره می شدم و به در و دیوار چنگ می زدم. نگاه ماه خانم به ما چنان پر از نفرت بود که تا کنون نفهمیدم چرا؟ شاید می خواست ما تغییر عقیده بدهیم؟ آیا می خواست به تواب های بند بپیوندیم؟" (ص 240)

"برای خودم هم باورکردنی نبود. کولیت حاد من پس از این که ماه خانم بیچاره را از آن اتاق به جای دیگری منتقل کردند، بهبود یافت و بعد از مدتی اثری از آن نماند. این پدیده ی عجیب در زندگی من اتفاق افتاد و هم کمونی های من هم شاهد آن بودند." (ص 241)

اما در زندانی که عفت ماهباز تجربه اش را به ما می گوید هر دو گروهِ بایکوت کننده و قربانی بایکوت، زندانی بودند و مورد آزار و شکنجه زندانبان ها قرار داشتند. هر دو گروه احساس مشترکی نسبت به زندانبان ها داشتند، وزندانبان ها نیز به هردو گروه به یک چشم نگاه کرده و هر دو گروه را به یک گونه مورد آزار و اذیت قرار می دادند. پس این رابطه را نمی توان با تجربه زندان استانفورد مقایسه کرد.

پس دلیل اینگونه بدرفتاری با هموندان خویش چیست؟

طرح کردن عیب و ایرادی در دیگران که در خود ما وجود ندارد، باعث می شود که ما احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم. همچنین تماشای شرایط بد و رقت بار دیگران باعث می شود که از شرایط خود، حتی اگر ایده آل ما نیست، خشنودتر شویم. آیا برای این گروه از زندانی ها، آزار دادن و تحقیر کردن گروه دیگر احساس برتری یا خشنودی به آنها می داد؟ و در شرایط وحشتناک زندان که برای هر زندانی تحقیرآمیز بود به آنها حس قدرت و توانمندی می داد؟ احساس قدرت و توانمندسازی خویش در چه شرایطی با تبعیض و خشونت علیه دیگران همراه است؟

در برخی شرایط ویژه یک گروه افراد تنها به خاطر اینکه دور هم جمع شده اند کنش ها یا واکنش هایی از خود نشان می دهند که در شرایط عادی از تک تک آنها انتظار نمی رفت، مانند حادثه زدوخورد پس از پایان یک مسابقه پرهیجان فوتبال که گاه در برخی شهرهای انگلستان رخ می دهد، یا شلوغ کردن خیابانها وغارت مغازه ها که پس از پایان یک کنسرت یا شنیدن حکم یک دادگاه در امریکا پیش می آید. این شیوه رفتار گله وار herd behavior یکباره و ناگهانی و بدون تصمیم قبلی است که جمع به ناگهان از خود نشان می دهد. اما در زندان جمهوری اسلامی، این گروه مدت زیادی در کنار هم بوده و با هم صحبت می کردند و آگاهانه تصمیم می گرفتند. به بیان دیگر بانقشه و تصمیم قبلی به آزار و شکنجه روانی هم بندان خود می پرداختند.

نکته ای که منیره برادران درصحبت خویش درباره کتاب «فراموشم مکن» مطرح می کند اینست که "همیشه از خود پرسیده ام این بایکوتهای غیرانسانی آیا فقط از آن گروهی خاص بود که در اکثریت قرار داشتند؟ یا اینکه هر یک از ما این پتانسیل را داشتیم که اگر در جایگاه قدرت قرار گیریم، همان رفتاری را نشان دهیم که خود بعنوان قربانی، کراهت آن را با تمام وحود لمس کرده ایم؟ سلاح قدرت در زندان، اغلب چیزی نیست جز در اکثریت قرار داشتن. عفت هم از رفتار غیرانسانی مبرا نمی ماند. مدتها بعد و شاید سالها بعد، در انفرادی و در روزهائی که برایش جیره شلاق تعیین کرده بودند، متوجه رفتار زننده اش با جمیله در گذشته می شود و با خود پیمان می بندند که در صورتیکه زنده بماند و به بند عمومی برگردد از آن دوست متعلق به «آن دیگری» پوزش بخواهد."(2)

البته برخورد عفت با جمیله یک برخورد شخصی نادرست است ولی به نظر می رسد مقایسه ای که منیره برادران انجام می دهد به چند دلیل به جا نیست. یک اینکه عفت و جمیله در چارچوب رابطه شخصی مشکل پیدا کردند و مساله خط فکری هم در میان نبود. هیچ تصمیم جمعی یا حرکت جمعی علیه جمیله صورت نگرفت. دو اینکه عفت خود را در همان زمان هم که با او بدرفتاری کرد، برحق نمی دانست و باور داشت که دارد در پاسخ صحبت منطقی او "حرفهای بی سرو تهی" می گوید.(ص 217) سه و مهمترین نکته این که در همان زندان بود که عفت از جمیله عذرخواهی کرد. (ص 218 ) اما بدرفتاری این گروه از زنان زندانی با هواداران حزب توده و اکثریت تا پس از اعدام های سال 67 و پایان دوران زندان ادامه یافت. (7)

اما بهرحال این پرسش باقی است که اگر عفت و گروه عقیدتی – سیاسی که وی در آن جای می گرفت در اکثریت قرار می گرفتند، با اقلیت دیگر چه می کردند؟ آیا در اکثریت بودن این احساس برحق بودن، و حق بدرفتاری با دیگران را با خود به همراه دارد؟ به هرحال، اکثریت همواره قدرت بدرفتاری با دیگران را دارد. اما اینکه آیا از این قدرت استفاده خواهد کرد یا نه، برمی گردد به پرسش آغازین که چرا یک گروه وقتی که در اکثریت قرار می گیرد چنین بی رحمانه با دیگران رفتار می کند؟

تجربه زندان مردان نشان می دهد که آنچه که منیره برادران به عنوان شیوه برخورد اکثریت برعلیه اقلیت مطرح می کند، در مورد مردان صدق نمی کرده است. کتاب «نه زیستن، نه مرگ» ایرج مصداقی به خوبی نشان می دهد که هواداران سازمان مجاهدین خلق در زندان که در همه زندان ها بزرگترین گروه را تشکیل می دادند، چگونه به خود مشغول بودند و ارتباطی با دیگر زندانیان سیاسی نداشتند و دیگران را حتی در اطراف خود نمی دیدند. ایرج مصداقی از هواداران گروه های چپ با عنوان عمومی "مارکسیست" یاد می کند و در تمام طول زندان خویش به ندرت و تنها با چند تن از افراد گروه های چپ شاید صحبتی کرده یا دمخور شده است. به بیان دیگر، جداسازی خودخواسته گروهی بر اساس "خط فکری" در زندان وجود داشته است. با این همه، گروه اکثریت مجاهدین هواداران دیگر گروه ها را مورد آزار و توهین آشکار قرار نمی داده است. در خاطرات زندانی های مرد هوادار گروه های چپ هرگز نمی بینیم که هواداران سازمان مجاهدین آنها را مورد بایکوت شدید و شکنجه روانی قرار داده باشند.

از سوی دیگر، هواداران چپ انقلابی هنوز با هواداران حزب توده و اکثریت در خارج از کشور رفتار ناشایست بایکوت مانندی دارند. آیا این پدیده ویژه این گروه از هواداران چپ انقلابی است که در میان زنان از شدت و خشونت بیشتری برخوردار بوده است؟ در زندان مردان هم پرهیز از همدیگر به شیوه مشابهی وجود داشته اما هرگز با رفتاری که در میان زندانیان سیاسی زن وجود نداشته قابل مقایسه نبوده است.

آیا این رفتار شکنجه آور تبعیض علیه "دیگری" با این شدت یک پدیده زنانه است؟

جالب اینکه زنان که به باور عمومی پر از مهر و محبت و غریزه پرستاری و نگهداری از دیگران هستند، در زندان جمهوری اسلامی و در سخت ترین شرایط نسبت به همدیگر اینگونه خشک و خشن رفتار می کردند.

تنها گروه دیگری را که می بینیم در جامعه ایران با تبعیض و خشونت علیه هواداران یک خط فکری دیگر عمل می کنند، شیعه ها هستند که علیه بهائی ها و کافرها با واژه فقهی "نجس" به تعریف جزئیات شیوه بایکوت می پردازند.

متاسفانه واقعیت این است که مرزبندی بر اساس خط فکری هنوز در فرهنگ ایرانیان وجود دارد. بسیارند افرادی که هنوز خط فکری سیاسی را مبنای قضاوت و برخورد خود با دیگران قرار می دهند و حتی بر ضرورت برخورد پای می فشارند.

بطور نمونه، ناصر مهاجر که تلاشی قابل تقدیر در ثبت خاطرات و ادبیات زندان داشته، درباره خاطرات عفت ماهباز می گوید: " این که دوران زندان خانم ماهباز از آغازسال ۱۳۶۳ شروع می‌شود، و ما در خلال کتاب آگاه می‌شویم که ایشان در چندین ماه اول زندان‌شان در سلول انفرادی به سر می‌بردند، ویژگی‌ای به کتاب می‌دهد. این ویژگی این است که دوره سالهای ۶۰ تا ۶۴ زندان مورد بررسی قرار نمی‌گیرد؛ به یک معنا هم نمی‌تواند قرار بگیرد. بنابراین وقتی که خواننده کتاب را می‌خواند، متوجه نمی‌شود که علت تنشی که میان زندانیان توده‌ای واکثریتی با سایر زندانیان هست، چه هست؟ این، به عقیده من، کتاب را دچار ضعفی کرده که ما آن را در بسیاری دیگر از کتابهای زندان نمی‌بینیم. ما می‌دانیم که اعضا و طرفداران سازمان اکثریت و حزب توده ایران تا پیش از این که خود به زندان بیافتند، نیز در سالهای آغازین زندان، حتی تا چند سال پس از این که به زندان افتادند، از رژیم " ضد امپریالیستی" جمهوری اسلامی دفاع می‌کردند و مخالفین اصولی این حکومت بیدادگر را مورد توهین و تخطئه قرار می‌دادند. آن‌ها دیگر گروههای چپ را عوامل امپریالیسم، تربچه‌های پوک، ضدانقلابی‌ها و نیروهایی که در دام ارتجاع مغلوب افتاده‌اند، قلمداد می‌کردند. طبیعی است که در چنین فضایی همزیستی دوستانه به هیچ وجه آسان نباشد. خانم ماهباز اگر به این موضوع توجه می‌کردند و می‌نوشتند که زمینه تنشی که در آن مقطع میان زندانیان وجود داشته، چه بوده ، کتاب ارزش بیشتری پیدا می‌کرد." (8)

آقای مهاجر منطق و دلیل برخورد گروه انقلابی چپ را با عفت ماهباز و گروه او می داند و کاملا درک می کند و ما را نیز دعوت می کند که منطق آن ها را دریابیم و در نظر بگیریم و افسوس می خورد که چرا کتاب به منطق و ریشه ی این برخورد نپرداخته است. انگار که برخورد شکنجه آور گروهی از زندانی نسبت به یک گروه دیگر می تواند منطق و توجیهی هم داشته باشد! و جالب اینجاست که عقیده ی سیاسی دو طرف را به عنوان مبنای قضاوت افراد و برخورد نادرست و غیرانسانی مطرح می کند. از ایشان باید پرسید که اگر رژیم جمهوری اسلامی زندانی عقیدتی دارد و افراد را به جرم عقیده شان به بند می کشد و شکنجه می کند، آن هم برایشان قابل توجیه است؟

ایشان حتی فراتر رفته و صحبت از تصفیه "خرده حساب" های گذشته به منظور پایان دادن به اینگونه برخوردها می کند.
ناصر مهاجر می گوید: "شاید برای ساختن، پرداختن و بازآفریدن مناسبات میان زندانیان با فکرها و فرهنگها و خط مشی‌های سیاسی مختلف، نخست باید تصفیه حسابها و خرده تصفیه حساب‌هایی صورت بگیرد تا زمینه برای گونه دیگری از نگریستن به رویدادهای زندان فراهم شود. ما در مرحله آغازین شکل گیری ادبیات زندان جمهوری اسلامی شاهد این بودیم که راوی بیشتر به زندانبان پرداخته تا به زندانی. سپس زمینه‌ای فراهم آمد تا زندانی به موازات پرداختن به زندانبان، اندکی به مناسبات میان خود نیز بپردازند! به این که من زندانی چقدر از ارزشهای زندانبان دور یا به آن نزدیکم. به این که من زندانی با هم بند مخالفم چگونه رفتار می‌کردم."(9)

روشن نیست که منظور ایشان از "تصفیه حسابها و خرده تصفیه حساب هایی" که باید صورت بگیرد چیست. اما دست کم صحبت های منیره برادران نشان می دهد که زمینه برای گونه دیگری از نگریستن به رویدادهای زندان فراهم شده است.

ایشان ادامه می دهد: " ما اکنون مرحله تنها پرداختن به زندانبان را پشت سر گذاشته‌ایم و در آستانه‌ی مرحله‌ی نگاه جامع‌تری به مناسبات زندان هستیم. البته هنوز ناگفته‌های بسیاری در مورد شیوه سازماندهی زندانها توسط زندانبانان در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ وجود دارد. من حدس می‌زنم که در پایان این مرحله، وقتی حساب‌ها و خرده‌حسابها خوب تصفیه شد، و کتابها نوشته شد، در موقعیتی قرار می‌گیریم که بتوانیم بگوییم: بسیار خُب حالا می شود کمی بهتر حرف زد. خُب حالا می‌توانیم بخش بیشتری از واقعیت را بازگوییم و بگوییم داستان چه بوده است. در پایان این مرحله است که می‌توانیم به روایت دیگری از زندان برسیم، به روایتی جامع تر، همه جانبه تر، از هر جهت دقیق‌تر. اما این مستلزم یک بازنگری جدی‌ست و دست یافتن به نگرشی دیگر؛ نگرشی انسان گرایانه!"

ظاهرا آقای مهاجر خبر ندارد که آن زندانی ها خیلی پیشتر از ایشان به نادرست بودن شیوه رفتار خود آگاه شده و آنطور که زهره تنکابنی توضیح می دهد "بسیاری از کسانی که بعدها آزاد شدند، از ما بخاطر رفتاری که بزعم آنان «غیر انسانی بود» عذر خواستند." منیره برادران نیز آن شیوه رفتار را "بایکوتهای غیرانسانی" می خواند.

ولی آیا ماجرا فقط روایت زندان است؟ برخورد ناصر مهاجر به قضیه جالب است و در حقیقت یک جنبه دیگر از واقعیت را آشکار می سازد که به مراتب دردناک تر است، و آن اینست که آنچه که عفت ماهباز از روابط میان زندانی های زن در زندان جمهوری اسلامی در دهه شصت بیان می دارد، تنها مربوط به "زندان" نیست، بلکه واقعیت جامعه کنونی ما و فرهنگ سیاسی ماست که هنوز افرادی مانند ناصر مهاجر که سالهاست در غرب زندگی کرده و برای ثبت تاریخ نقض حقوق بشر در زندانها بشدت تلاش می کنند، خط فکری و تفاوت عقیدتی را توجیه قابل قبولی برای رفتارهای غیرانسانی می دانند. هنوز از "تصفیه حساب" به منظور پیش شرطی برای "گونه دیگری از نگریستن" صحبت می کنند، و هنوز شرط های دیگری برای "دست یافتن به نگرشی دیگر؛ نگرشی انسان گرایانه!" را بر می شمارند.

اگر امید داریم که با بالابردن آگاهی، می توان نقش موثری در کاهش تبعیض و خشونت ایفا کرد، این آگاهی در چه زمینه ای می تواند باشد و چگونه می تواند بدست آید؟

زهره تنکابنی که خود سالها در زندان بسر برده، در تایید روایت عفت ماهباز می نویسد "زندان، شکنجه و توهین زندانبانان هرگز باندازه اینگونه بایکوت ها بر اعصاب و روانم تاثیر نداشت و هم اکنون که در حال نوشتن این وقایع هستم هم در دلم خون میرود." و "... در بند ۲۴۰ که فقط یک نفر اکثریتی حضور داشت، او را مجبور کردند که در گوشه ای از اتاق ۶ در مکانی به وسعت یک متر در یک متر بنشیند و نظافت این مکان را خود او باید انجام داده و نیز باید غذای خود را از سالن سربند قبل از اوردن دیگها به اتاقها دریافت نماید.این چنین بود که بایکوتی مسخره شروع شد. بگذریم از الفاظ زشتی که بیشرمانه در مورد ما بکار برده شد."(7)

زهره تنکابنی در مورد تلاش خویش برای تغییر وضعیت و بی حاصلی تلاش هایش می گوید " در تابستان ۱٣۶۱ بهمراه یک دوست تازه وارد توده ای تصمیم گرفتیم بی توجه به این مسخره بازی ها سر سفره چپ های دیگر بنشینیم که با حضور ما عده ای غرولند کنان از سر سفره بلند شدند. ما دو سه روزی دوام آوردیم ولی برخوردها آنقدر بد بود که ترجیح دادیم خود را تحمیل ننمائیم. ... البته من حق آنها را برای خصوصی داشتن خبرها و تحلیل هایشان قبول داشتم ولی سفره جدا، توهین و روز کاری گروهی جداگانه را عملی خاله زنکی میدانستم."(7)

زهره تنکابنی از تاثیرات این بدرفتاری روی زندانی ها می گوید. "در سال ۶۵ بازجویان به دو تا از دوستان بسیار جوان ما گفتند انزجار بدهید و بروید. شما که از طرف چپهای دیگر بایکوت هستید و ما هم که با شما همان کاری را میکنیم که با بقیه و باصطلاح شما عصای هر دو سر طلائید .پس چرا با وجود فشار داخل بند و غیره همچنان پافشاری میکنید."(7)

کتاب «فراموشم نکن» خواندنی است، نه تنها از آن رو که برخی رخدادهای درون زندان و شکنجه ها و حتی شکنجه های ویژه زن ستیزی را بیان می کند، بلکه از آن رو که بیان یک جنبه از واقعیت تلخ فرهنگ سیاسی ماست. فرهنگی که ارج انسان را با میزان توافق خود با عقیده او برابر می داند! فرهنگی که تعصب به عقیده سیاسی را تعریف می کند، و ارزش های انسانی را با همین تعصب عقیدتی تعریف می کند. فرهنگی که بر اساس یک عقیده ی خاص، مرز عقیدتی بین خودی و غیرخودی بنا می کند و بر هر آن که بیرون از مرز عقیدتی است، خشونت را روا می دارد. فرهنگی که متاسفانه هنوز بشدت در کار است و طبیعی است که تا در میان نیروهایی که خود را مترقی و مخالف بنیادگرایی مذهبی می دانند از بین نرود، نمی توان از حکومت انتظار داشت که به عقیده شهروندان احترام بگذارد، و بر مبنای عقیده کسی را زندانی، شکنجه و اعدام نکند.

نویسنده سهم خود را در ثبت وقایع انجام داده و با این مستند، اکنون برماست که به بررسی چرایی و جستجوی راههای برون رفت از دشواره تبعیض و خشونت برمبنای عقیدتی بپردازیم.

(1) «فراموشم مکن»، نوشته عفت ماهباز، نشر باران، چاپ اول 2008، شابک 978-91-854663-14-15
(2) متن سخنرانی منیره برادران، لندن، 12 سپتامبر 2008، در برنامه سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، iran-women-solidarity.net
(3) درباره اعدام، شکنجه و اخلاق (۱) - روانشناسی اخلاق و حقوق بشر، سهیلا وحدتی
www.iran-emrooz.net
(4) درباره اعدام، شکنجه و اخلاق (۲) - چه کسی شکنجه می‌کند؟ ‌و چرا؟، سهیلا وحدتی
hright.iran-emrooz.net
(5) درباره اعدام، شکنجه و اخلاق (۳) - تجربه‌ زندان استانفورد، سهیلا وحدتی
www.iran-emrooz.net
(6) تجربه زندان استانفورد:‌ پژوهشی آزمایشی از روانشناسی زندان در دانشگاه استانفورد
www.prisonexp.org
(7) واقعیت بایکوت در زندان زنان، زهره تنکابنی، www.akhbar-rooz.com
(8) کتابی دیگر علیه فراموشی • در معرفی اثری از عفت ماهباز، کیواندخت قهاری
www.dw-world.de