•
زیرِ پایِ ماست شهر.
این جا نشسته ایم
بالایِ تپه،
من و تو
و آرامشِ غریبی داریم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۱ شهريور ۱٣٨۹ -
۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰
زیرِ پایِ ماست شهر.
این جا نشسته ایم
بالایِ تپه،
من و تو
و آرامشِ غریبی داریم.
می تابد خورشید
می وزد باد
و می درخشد دریا
از دور...
همهمه ای ست مُلایم
صداهایِ شهر
در زمینهی سکوتِ مهربانِ ما.
کم نیست
حرف برایِ گفتن و شنیدن
آن هم
پس از این همه سال
که خورشید بود
باد بود و
دریا هم بود
و این تپه
همین جا بود
مُشرف بر شهری نا آشنا
اما ما نبودیم این جا
هر یک
جایی بودیم
که خورشید بود و
باد بود و
دریا
گاهی بود و
گاهی نبود
و روزها
شب می شد و
شب ها
روز
و همچنان می تابید خورشید
و می وزید باد
و دریا
هر جا که بود
اگر بود،
می درخشید
از دور...
حالا
نباید شکست
این سکوتِ مهربان را
همین که تو هستی و
من هستم
و این آرامشِ غریب هست
کافی ست.
این حال
اگر بماند،
می توان ساعت ها
نشست همین جا
کنارِ هم
رویِ همین تخته سنگ
بی هیچ کلامی
خاموش...
جُرعه ای آب
رفع خواهد کرد
تشنگی را
و لُقمه ای نان
گُرسنگی را...
و سیبی هم اگر باشد
(که معمولاً هست)
ـ سبز، سُرخ، یا که زرد ـ
گاز خواهیم زد آن را
به نوبت
و گوش خواهیم داد
به صدایِ جویده شدنش
میانِ دندان هامان...
با همین چیزهایِ کوچکِ ساده
می توان
لمس کرد خوشبختی را...
گیرم که
کوتاه مدت و
ناپایدار...
و چون بازگردیم به غوغایِ شهر
روشن است که
هر یک به راهِ خود می رویم
و باز غرق می شویم
در کسالتِ روزمرگی
و تکرارِ مُکررِ بیهودگی:
روز را به شب رساندن و
شب را به روز
با کابوس...
و معمولاً فراموش می کنیم
آن حالِ خوب را
آن آرامشِ غریب را
و آن سکوت را
همان سکوتِ مهربان
همراه با همهمهی ملایمِ شهر از دور...
تا چه هنگام
در کدام فصل
باز همدیگر را ببینیم
در کدام شهر
و بالایِ کدام کوه یا تپه،
تا ساعتی
کنارِ هم بنشینیم
بر تخته سنگی
و مهربان شود سکوتمان
و آرامشِ غریب بیاید
همراه با تابشِ خورشید و
وزشِ باد
و شاید درخششِ دریا
از دور...
شنبه، یازدهم سپتامبر ۲۰۱۰
|