نقد خودمانی چپ ایرانی
همن سیدی
•
بهبود شرایط کارگران و متشکل کردن انها، ارتقا اگاهی و شناخت منافع مشترک، اموزش سازماندهی و اعتصاب، نهادینه و عملی کردن مبارزات طبقاتی و در نهایت به قدرت رساندن این طبقه ، به ترتیب اولویت، اهداف اصلی جریانات چپی را تشکیل میدهند. اما در ایران، انها همیشه حرف اخر را نخست زدهاند، بدون انکه در اخر، گام نخست را برداشته باشند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۲ شهريور ۱٣٨۹ -
۱٣ سپتامبر ۲۰۱۰
حق چپ ایران این نبود. با این همه هزینه با این همه سابقه و با بیشمار قربانی. در تاریخ معاصر ایران، ازادیخواهی و عدالتخواهی تقریبا همزاد و همدوره بودند. هرچند هر دو از ارمانهای ناکام ایرانیان محسوب میشوند اما میان این دو ناکامی تفاوتی بسیار است: ازادیخواهی اگر چه ناکام ولی مغرور و امیدوار است، اگر استبداد را به زیر نکشیده اما در بطن جامعه،خود را نهادینه کرده و برای هر درد و معضلی، نسخهای واقعی و امتحانشده دارد. حکایت عدالتخواهی اما تلخ است . واقعا شرایط اسفناک کنونی، حق چپ ایران نیست. در این نوشتار سعی میکنم به اختصار به نقد خودمانی ان بپردازم. چرا نقد و چرا خودمانی؟ راجع به چرا نقد باید بگویم: پس چی؟ شکستخورده ها را که قرار نیست پاداش بدهند یا تمجید کنند! اگر سرکوفت و تحقیر را هم ضعیفچزانی بدانیم، پس تنها میماند نقد! و این که چرا خودمانی؟ به سه دلیل: اولا بحث تئوریک و فلسفی چپی را که البته رفقا خیلی به ان علاقه دارند و همیشه به ان مشغولند، بلد نیستم. ثانیا بخشی از نکبتی چپ ایران را در همین چسپیدن به مباحث تئوریک و تکراری و دور افتادن از دنیای واقعیات میدانم. ثالثا خودم را با مقوله چپ، اشنا و خودمانی میپندارم. هر چند کمونیست نبودهام اما هیچگاه نتوانستهام بیخیالان عدالت اجتماعی را داخل ادم ها حساب کنم ، به عبارتی، در تقسیمبندی خشن چپ و راست، بالاجبار خود را چپ میدانم. پس نقد خودمانی چپ ایرانی را فعلا در مبحثی کلی و در حد بازکردن سرفصلها، اغاز میکنم، به دور از فلسفه بافی.
اهداف جنبش چپ و کاستیها:
بهبود شرایط کارگران و متشکل کردن انها، ارتقا اگاهی و شناخت منافع مشترک، اموزش سازماندهی و اعتصاب، نهادینه و عملی کردن مبارزات طبقاتی و در نهایت به قدرت رساندن این طبقه، به ترتیب اولویت، اهداف اصلی جریانات چپی را تشکیل میدهند. اما در ایران، انها همیشه حرف اخر را نخست زدهاند، بدون انکه در اخر، گام نخست را برداشته باشند. با نگاهی اجمالی به دستاوردهای چپ ایران میبینیم نه تنها با پله اخر فاصلهای نجومی دارند، که پس از صد سال هنوز اندر پس گام نخستند. هزینهای فراوان و دستاوردی معادل صفر. هماکنون بیش از ده حزب و سازمان سراسری و مدعی رهبری کارگری، متصدی جنبش چپ ایران هستند، همه هم کاملا سوسیالیستی و کمونیستی و ظاهرا به تمام معنی کارگری و کمونیستی کارگری و کمونیستی خیلی خیلی کارگری و "جون تو من اخرشم تو کارگری" و ... ولی دهتایشان روی هم نمیتوانند صد کارگر ایرانی را سازماندهی کنند، نمیتوانند یک اعتصاب کوچک کارگری راه بیاندازند، نمیتوانند کارگران یک کارخانه یا یک گارگاه را متشکل کنند. اما البته همه میتوانند ساعت ها بحث کنند که مثلا اختلاف مارکس با پرودون بر سر چی بود! اگر تروتسکی به قدرت میرسید چی میشد؟ اگر چهگوارا این اخرها مائوئیست نمیشد با فیدل چهها که نمیکردند؟و... همه اینها باعث شده تا یکی از ضعیفترین طبقه کارگر جهان در کشوری با قدمت یکقرن اندیشه کارگری وجود داشته باشد. و این، البته همه ان پیامدهای منفی نیست، چپهای ایرانی اگر هنوز نتوانستهاند گام نخست را برای خود بردارند، عوضش تا انجا که تیغشان برش داشته مانع سر راه سایر جریانات مبارزاتی شدهاند: جنبشهای ملی را معادل دشنام به کار برده اند و ان را نشانه معلولیت ذهنی قلمداد کردهاند، اصول حقوق بشر را به سخره گرفتهاند، معدود فعالین سندیکائی را جادهصافکن سرمایهداری نامیدهاند، از مصدق تا موسوی را در امتداد ارتجاع قرار دادهاند، مبارزات مدنی را سوسولبازی بچهترسوها پنداشتهاند، هر رفرم و اصلاحی را مانع انقلابهای نکرده خود نامیدهاند و ....
کاش اگر همراه سایر جریانات مبارزاتی نمیشدند، لا اقل کم یا زیاد تنها به کار خود میپرداختند.
موانع جنبش چپ:
کمونیستهای ایرانی موانع پیشروی خود را با فضای سیاسی داخل و شرایط جهان مربوط میدانند. البته واقعیتی است که هیچگاه شرایط برای رشد اندیشه انها اماده نبوده اما این اصلا دلیلی برای توجیه وضع کنونی نیست. استبداد صدساله ایران تنها شامل کمونیست ها نبوده است . لیبرال ها، ملییون، دمکرات ها، مشروطهخواهها، رفورمیست ها و نواندیشان دینی و همه انها که همراه مستبدان نبودهاند، مشکلاتی کمرشکن داشتهاند. با این تفاوت هم که انها اگر چه به قدرت نرسیدهاند حداقل توانستهاند اندیشه خود را بسط دهند، بازوی اجتماعی خود را تقویت کنند، تاکتیکهای مبارزاتی را تغییر دهند، اندیشه خود را به گفتمان طیفی وسیع از جامعه تبدیل کنند و در واقع توانستهاند هر انچه پیششرط به قدرت رسیدن است را انجام دهند. اما ایا کمونیست ها هم همچو موقعیتی را برای اندیشههای خود فراهم کردهاند؟ یکی از حسنهای تغییر رژیم کنونی و استقرار فضای ازاد سیاسی در ایران این خواهد بود که وزن و اعتبار همه جریانات سیاسی معلوم خواهد شد. انها که امروز در تجمعات دهنفری خود در خارج از کشور ادعای تشکیلات های انچنانی در داخل کشور را دارند و فضای امنیتی و پلیسی را دلیل اشکار نکردن نیروهایشان مینامند، واقعا میتینگ های اینده و تجمعات حزبیشان در ایرانی ازاد، دیدنی خواهد بود! نام کدام یک از این جریانات با ارای میلیونی، سربلند از صندوقهای رای بیرون خواهد امد؟ هیچ کدام، البته باید صبر کرد و باید دید، اما به قول کرمانشاهیها: گومان نییکم فولانی!!!
از سختیهای شرایط جهانی میگویند، مخصوصا از فروپاشی شوروی سابق که گویا بر سر انها خراب شد! سادهاندیشی است اگر سقوط شوروی را با سقوط مبارزه کارگری برابر بدانیم. پایان تجربه شوروی، مگر پایان مبارزات سندیکاها و اتحادیههای کارگری هم بود؟ مگر پس از همین سقوط شوروی، چندین حکومت استبدادی، با مبارزات و اعتصابات کارگری فلج نشدهاند؟ تازه این تنها مربوط به بیست سال از صد سال گذشته است، پس ان هشتاد سال قبل را چه میکردند؟ ان دوران که تب چپ کمونیستی همه دنیا را گرفته بود، چه گلی به سر کارگران ایرانی زدند؟ ان زمان که هر مبارزی از چپ نبودن خجالت میکشید، چه تلاشی برای نهادینه کردن اندیشه چپ و کارگری در جامعه ایران کردند؟ واقعیت تلخی است اما ان زمان هم متصدیان چپ ایران، نه شناختی از جامعه ایران و طبقه کارگر ان داشتند و نه توانائی بومی کردن اندیشه چپ جهانی را.
بیراهههای جنبش چپ:
کمونیزم هم به مانند هر اندیشه دیگری اصول و بنیانهائی دارد و حاشیههائی پیرامون ان. اتفاقی که در ایران افتاده است، جا به جا شدن اصول و حاشیه ها با هم است. نگاهی به اساسنامههای مدعیان کمونیزم در ایران روشن میکند انها به جای تلاش برای تفهیم اصول جنبش کارگری، به اموری فرعی اما لذتبخش چسییدهاند! که هم پرداختن به ان را سهل و بینیاز به مطالعه پنداشتهاند، و هم به خیال خود این حاشیهها را برای نسل جوان ایران پرجاذبه یافتهاند. واقعا ازادی کامل و بیقید و شرط جنسی چه درصدی از اندیشه کمونیزم را تشکیل میدهد؟ ازادی کامل پوشش، ازادی بیخدائی، ازادی تنفروشی و...ـ که همه هم جزو بدیهیات دنیای امروز است - چه کسری از مارکسیزم بوده و چه سنخیتی با خواستههای کارگران ایرانی دارد؟ اصولا برای یک کارگر که شکمی گرسنه و مغزی مشوش دارد و کابوس تاخیر حقوقش، رهایش نمیکند، ازادی کامل جنسی در کجای نیازهای او قرار گرفته است؟ با یک سبد غذائی ناسالم و تنی نحیف و فکری خسته، اگر چنین ازادیی هم برایش مهیا شود، چه کارکرد و چه استفادهای برایش دارد؟ اتفاقا خطرناک هم هست، چون برای او کاربرد ندارد، اما برای ان سرمایهدار گردنکلفت، کاربرد خیلی دارد! در واقع با این فقر کنونی جامعه، این ازادی جنسی- ان هم از نوع بیقید و شرطش - تهدیدی برای خانوادههای کارگری محسوب میشود نه درمانی برای بدبختیهایشان!
ازادی کامل هر نوع پوشش چه میزان از دردهای طبقه کارگر را دوا میکند؟ شاید یک اندیشمند لیبرال که نیاز به تبیین همه انواع ازادی را دارد، مجبور باشد به ان بپردازد، یا ان جوان بالاشهری که دستش به دهانش میرسد و میل به دسترسی به اخرین مد لباس دارد، یا ان بوتیکی میدان ونکی که برای امنیت شغلیاش باید دغدغه ازادی کامل پوشش را داشته باشد، اما ایا واقعا دغدغه طبقه کارگر ایران، ازادی کامل پوشش است؟ در این شرایط سخت اقتصادی، این ازادی تنها سوهان روح فرزندان کارگران نخواهد شد؟ این به معنای نفی این نوع ازادی ها نیست بلکه میخواهم بگویم که پرداختن به ان، کار فعالین کارگری نیست. چند درصد از کارگران ایران اندیشه بیخدائی را میپذیرند؟ سازماندهی طبقه کارگر چه نیازی به این پیششرط مسخره دارد؟ تلاش برای برابری میلیمتری زن و مرد، رسالت فمینیست ها است یا فعالین کارگری که باید نگاهشان به زن، نگاه کارگری و نگاه به کارگر زن باشد؟ انها که باید بکوشند از کارگران زن به عنوان کارگر دستمزد کم سواستفاده نشود، باید بکوشند از کارگر زن برای شکستن اعتصابهای کارگری استفاده نشود، تلاش کنند که محیط فیزیکی و روانی کار برای کارگر زن امن باشد، همه اینها را ول کردهاند و حق کفالت فرزند خانمهای لیزبیین را چسپیدهاند! خود را هم فعالین کارگری تصور میکنند. این فقط ورشکستگی و افلاس سیاسی است و نه چیزی دیگر! البته اگر سیاهکاری و حقهبازی اش ننامیم.
نتیجه:
جامعه در حال تغییر ایران به نیروی چپ نیاز دارد، اصولا بالانس فضای دمکراتیک بدون حضور چپ ممکن نیست. در اینده ایران هم، چپ باید هم به عنوان بخشی از حاکمیت و هم به عنوان بخشی از اپوزسیون قانونی در خارج از حاکمیت، حضور جدی داشته باشد. سرمایهداری ایران در حاکمیت اینده یک سرمایه داری قوی خواهد بود پس جامعه به یک چپ قوی نیاز دارد تا افساری به لجامگسیختگی ان باشد. البته اگر چپ ها درست عمل کنند همان سرمایهداری قوی، بر خلاف میل خود، یک طبقه کارگر قوی را به وجود میاورد. جپهای واقعی باید اکنون به ساختن جامعهای دمکرات، مدرن و صنعتی بیاندیشند نه چیزی دیگر، باید به بسط فرهنگ کارگری بپردازند و سعی کنند کارمندان و کارگران یقه سفید را هم به کارگران صنعتی نزدیک کنند. باید فرهنگ اعتصاب و عادت به اقدام گروهی و تشکل را در بین کارگران و از راه انها در بین سایر اقشار نهادینه کنند و با تفهیم نقش کارگران در خلق جامعهای دمکراتیک و همچنین سودهای متقابل چنین جامعهای برای کارگران، انها را با سایر جنبشهای مبارزاتی ایران همسو کنند.
نگرانی محیط زیست، برابری کامل زن و مرد، تبیین انواع ازادی، تامین امنیت برای بیدینان و... منافاتی با خواسته های کارگران ندارد اما متصدیانی بهتر و کارکشته تر از فعالین کارگری، برایشان پیدا خواهد شد.
این نوشته تنها گشودن سرفصل ها بود و این بحث ادامه خواهد داشت. اگر من هم نه، کسانی دیگر چنین خواهند کرد.
همن سیدی
لندن
|