کوچ و کلبه ی کوچکم


مودب میرعلایی


• کوچ
مردی بیست و پنج ساله است
که کنار تو به دیوار میخ شده است
بیست سال پیش ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٣ شهريور ۱٣٨۹ -  ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۰


 
از غروب و غربت که گذشتیم
بابونه را کنار پیاده رو با تو دیدم

کوچ کلبه ی کوچکم بود
خانه ی تو

عادت است
ترک نمی شود
نوازش دست ها
دغدغه های آغوش
و هیچ کسی که جای کسی دیگر نمی آید

مُهر لب هایی که تنها بر یک تن بوسه می زنند

کوچ
کوچه ی قهر و آشتی
پس کوچه ی خاکی
اتاق های پنج دری
کاسه ی سکنجبین و خیار
در حیاطی پر از درخت انار
نیست

کوچ
مردی بیست و پنج ساله است
که کنار تو به دیوار میخ شده است
بیست سال پیش

راستی این مرد در این عکس کیست؟
اگر من اینجا کنار این پیاده روها دنبال بابونه می گردم
و تو با بابونه بونه گرفتی
که بهانه ی بودن من بودی
و می شد شاید که باشی

کوچ
دغدغه های آغوشی مقدس است

و قدیسی
که بال های فرشته را چنان نورانی کرد
تا جنگلی را بسوزاند
کنار جنگل هم مردی بماند
و بوی راش های سوخته بگیرد

کوچ
جنگل راش های سوخته است

اما عزیز من
وقتی جنگلی به این سرعت می سوزد
آخر باید جایی خاکستری هم باقی بگذارد
یا دست کم این مجال باشد
که مرد
آرام آرام
با باران و بی باران
برود کنار بابونه ها
قطره قطره آب شود

کوچ
در آغوشی مقدس
کنار بابونه ها قطره قطره آب شدن است