خاکسپاری غریبانه و می بینی که هر کسی از اینجا می گذرد
هانس کلاوس
- مترجم: مودب میرعلایی
•
و بعد سوسک ها می آیند
تا تو را خالی ببلعند
و استخوان هایت را بشناسند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۱ شهريور ۱٣٨۹ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۱۰
● هانس کلاوس متولد ۱۹۶۰ است. او شاعر, نویسنده و مترجم است. هلند با دوبله بیگانه است و همه ی فیلم ها با زیرنویس نمایش داده می شوند. شغل اصلی هانس کلاوس ترجمه ی دیالوگ فیلم هاست. منتقدین بر این باورند که شعرهای او به مانند فیلمی از پیش چشمان خواننده می گذرد. گفته می شود که شعرهای او مُعرقی از تصویرهای تکه تکه شده اند. او را شاعری پر از عشق می شناسند که در شعرش همه چیز عینی و انسانی است.
دو شعر زیر از کتاب " نتیجه ی جستجوی هانس کلاوس" ترجمه شده است. هانس کلاوس چند سالی است که وب سایتی دارد. در این وب سایت امکان جستجو هست. او جستجوی خواننده ها را دنبال کرده است و به این نتیجه رسیده است که بازدید کنندگان نه در پی واژه ای مشخص بلکه به جستجوی درون مایه ای کلی رفته اند. اولین درون مایه ای که بازدیدکنندگان به دنبال آن بوده اند عشق است و پس از آن به ترتیب مرگ , جدایی , ازدواج , جنگ , آب ,زندگی نامه , دوستی , خوشبختی ,تولد و... جستجو شده است. هانس کلاوس در این مجموعه شعر از این درون مایه ها استفاده کرده است.
او در مقدمه کتاب می نویسد: " اینگونه نیست که شما در این کتاب به جستجوی ازدواج , سوگواری و غیره بروید و آن را پیدا کنید. روتخر کوپ لاند زمانی مجموعه شعری چاپ کرد با نام: " کسی که چیزی می یابد , دست کم جستجو کرده است" این جمله انکار جمله ای از کتاب مقدس بود که می گوید: " بجو و تو آن را خواهی یافت" . طنز و تناقضی که در این جمله است سال ها با من بود. اما گذر زمان این تناقض را برای من ساده تر کرد و تجربه چیز دیگری به من آموخت: " کسی که چیزی می یابد, چیزی دیگر را جستجو کرده است". حُسن اعتقاد به این جمله این است که تو کورکورانه به آنچه یافته ای نمی توانی نگاه کنی, باید حتما چشم هایت را خوب باز کنی.
هانس کلاوس شعر خاکسپاری غریبانه را برای پناه جویی که از توگو آمده بود سروده است. هر سال در آمستردام ۱۵ نفر می میرند که هیچ کس و کاری ندارند. مراسم خاکسپاری هم خیلی ساده برگزار می شود. در این مراسم چهار نفر تابوت را حمل می کنند و ماموری هم از وزارت امور اچتماعی همراه است. این درگذشتگان یا معتادان هستند یا سالمندان بی کس و کار یا مهاجران غیر قانونی. این در گذشتگان در گوری امانتی که طبقه ای است گذاشته می شوند با این امید که روزی کسی بیاید و آنها را ببرد.
در سال ۲۰۰۲ اف. استاریک گروهی از شاعران را جمع کرد با این هدف که همیشه شاعری همراه این مراسم خاکسپاری باشد و شعری درباره ی درگذشته بسراید. این شعر بیست و نهمین شعر از این مراسم خاکسپاری است.
شعر دوم شعری است که او برای ایستگاه اتوبوسی در آمستردام سروده است . نام این ایستگاه مارسانتی ایلاند است.
● خاکسپاری غریبانه
دیروز با عجله نوشتم
چرا که امروز به خاک سپرده می شوی
در گوری امانتی
شاید کسی روزی بیاید تو را ببرد
شاید کسی جایی اشتباه کرده است
یا خود اشتباه کردی وقتی که
با سری مست در مادی افتادی
وقتی که مست از رویاها
توگو را ترک کردی
به سوی اینجا
در گوری امانتی
نام , اوداررتای یوتسون
مانند رمزی سوراخ دار
رازی در بطری
که من
دست نیافتنی غرق شده می بینم
یا تو غوطه وری
در گوری امانتی
توگویی ها در هلند, حالا می نویسم
موش های کور با پاهای چوبی که در زمین راه می روند
مار ماهی های بال دار که در آلپ پرواز می کنند
شترُ پنگون هایی که در دل صحرا
به سوی آجابنگ- آکارا اسکیت سواری می کنند
زمین زادگاهت گور اول
و آن جا که می بایست می رفتی
رفتی
همانطور که آمدی
رفتن به مقصدی نامعلوم(۱)
در این سرزمین مهاجران
فقط به مرده ها جا داده می شود
در گوری امانتی
و بعد سوسک ها می آیند
تا تو را خالی ببلعند
و استخوان هایت را بشناسند
راه رفتن بر آب
که همه جا می توان بود
لازم نیست جایی برود
می ماند
در گوری امانتی
● می بینی که هر کسی از اینجا می گذرد
مصاحبه با ایستگاه اتوبوس
مارسانتی ایلاند
میهمانان شهربازی
پیشتر ها در زمستان
پشت سر من بودند
حالا آن روبرو
بین بازار و قبرستان اند
گاهی تختخوابی هستم
و اغلب رنج می برم از وحشیگری
حتی یک بار هم گلوله باران شدم
اگر کسی اتوبوس از پس اتوبوس سوار نشود
و با چشمان بسته
سرش را برای استراحت روی من بگذارد
می خواهم
دامن مادرش باشم
دوستان من
اتوبوس های شب
شیشه ام را آرام به صدا در می آورند
با هر ترمزی و حرکتی
هرچند سال یکبار رایگان نونوار می شوم
حالا پوسیدن آغاز کرده ام
در تَرک بتن هایم
اما تا زمانی که شهر باقی می ماند
من هم می مانم
همچنین به طور مرتب تمیز می شوم
در اواخر دهه ی هشتاد
دختر پانکی کوچکی بود
که آزادی بر من می پاشید(۲)
هفته ی پیش اعلام کردم
دور شوید پنیرها(٣)
بهترین لحظه اما زمانی ست
که از آدم ها پر می شوم
آدم هایی که از بدن های دیگر و باران دوری می کنند
یک بار خواب دیدم که در میان خیابان ایستاده ام
و همه باید از چپ و راست من بگذرند
فردای آن روز
خیابان
به خاطر بهسازی برای مدتی بسته شد
این کار نباید اغلب اتفاق بیفتد
برای اعتماد به نفس یک ایستگاه خوب نیست
خواهر زاده ای دارم
که هیچکس آن جا پیاده نمی شود
۱- هر پناهجویی که در هلند اجازه ی اقامت نمی گیرد, پلیس او را دم در اداره رها می کند و در پرونده اش می نویسد: پناه جو این جا را به مقصدی نامعلوم ترک کرد
۲- منظور پوسترهای تبلیغاتی است که در ایستگاه های اتوبوس نصب می شود
٣- باز هم منظور همان پوسترهای تبلیغاتی است
|