در باب خدمت سربازی
موقعیت سرباز، تخطی ذاتی قوای نظامی


سیامک کریمی


• قوای نظامی همیشه «حضور» دارند، چون ممکن است نظم و امنیت به خطر افتد و دشمنانی که ما نمی‌شناسیم‌شان به کشور حمله کنند. به این وساطت قوای نظامی یک وضعیت دوگانه‌ی دیگر نیز دارند؛ آن‌ها هم قانون وضع می‌کنند و هم مجری آنند: هم امنیت را بسته به امکان‌اش تعریف و هم از امنیت مورد نظرشان دفاع می‌کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ مهر ۱٣٨۹ -  ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۰


 ماده یک قانون خدمت وظیفه عمومی:« دفاع از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی ایران و جان و مال و ناموس مردم وظیفه دینی و ملی هر فرد ایرانی است و در اجرای این وظیفه کلیه اتباع ذکور دولت جمهوری اسلامی ایران مکلف به انجام خدمت وظیفه عمومی برابر مقررات این قانون می‌باشد.» این عبارات را می‌توان به دست نقد ریشه‌ایی سپرد. برای مثال، چه وضعی حاکم و چگونه تهدیدی در کار است که « دفاع از جان و مال و ناموس مردم» را ضرورت می‌بخشد؟ آیا مساله همان یقه‌گیری خلاص‌کننده کلاسیک، خلق دشمن بیرونی در جهت سامان‌دادن دل‌خواه امور و دورکردن اذهان از تنش و نارسایی اصلی است؟ یا موضوع، جلوتر و وخیم‌تر از این، برکشیدن همیشه‌ی « وضعیت استثنایی» جورجو آگامبنی و به یُمن آن اراده‌گرایی «تن حاکم» کارل ‌اشمیتی است؟ و باز می‌توان از ترفند واسازانه‌ی پست‌مدرنیستی که در این‌جا استثنائا تنه به تنه‌ی یک فردگرایی به غایت رادیکال و آنارشیستی می‌زند، بهره‌برد: «گیریم که جان، مال، ناموس و استقلال کشور در آن چنان وضعیتی است که نیاز به دفاع دارد، من چرا مجبور به انجام خدمت دفاع هستم؟» آدمی البته وسوسه می‌شود که پای نقد فمنیستی را نیز به میان ‌کشد؛ آیا فراخواندن صرفا «اتباع ذکور» جز به مصداق تحقیر زنان است؟ آن‌ها نه تنها در قامت «ناموس» نیاز به دفاع دارند، که از منظر قانون نیز فاقد شأن دفاع کردنند. اگر چه با وجود همه‌ی این‌ها، نحله‌های مختلف فمنیستی (از راست‌ترین تا چپ‌ترین شان) به‌طرزی فریب‌کارانه از پرداختن و برجسته‌کردن این موضوع طفره می‌روند و به شکلی پنهان تن به خود‍‍ْ‌ حدْ زنندگی و کم و کاست «سیاست‌ورزی مبتنی بر هویت» می‌دهند. با تمامی این انتقادات، این ماده قانونی و سازمانی که مستند بر آن بنا شده است امروز یکی از دغدغه‌های اصلی «اتباع ذکور دولت جمهوری اسلامی ایران» است؛ اما مساله در این‌جا نه نگاه بیرونی و چگونگی درگیر شدن پیش از موعد با آن، بلکه کلنجار رفتن در متن خود وضعیت آن است.
۱) مقارن با پیدایش و ایجاد نخستینِ طرح «خدمت وظیفه» در زمان رضا شاه که به عنوان یکی از مظاهر پیشرفت و گذار از ارتش غیررسمی و قبیله‌ایی به ارتش مدرن و حرفه‌ایی پنداشته می‌شد، نوعی از زورگویی و مطیع بودن بی‌چون وچرای سربازان وظیفه، وضعیت دست بالا را در ارتباط با این دسته از نظامیان با سایر نیروهای ثابت و کادری در اختیار داشته است. این زورگویی و سلطه جویی اگر چه در در دل مفهوم «خدمت اجباری» شکلی از زورگویی مطلق، برهنه، دهشتناک و بی‌واسطه را به خود می‌گرفته که با ضرب و شتم سربازان به اوج خود می‌رسیده و از رهگذر آن فرماندهان و نظامیانِ با اقتدار و پر شهامت، نشان‌دار می‌شدند، اما امروزه این فاصله‌گذاری و فرماندهی در ارتباط با سربازان به واسطه‌ی قرائت مجددش در متن زبان رسمی به «خدمت مقدس سربازی»، - تاکیدات فراوان فرماندهان ارشد نظامی بر «برخورد صحیح و در شأن یک نظامی با سرباز» و جرم انگاری ضرب و شتم سربازان و تعقیب خاطیان،- شکل پیچیده و متفاوتی به خود گرفته است. به واقع، اگر چه اکنون دیگر خبری از کتک‌کاری، غلتاندن روی زمین و... نیست اما هم‌چنان نوعی از تمایزگذاری و سیادت‌طلبی وساطت ‌یافته در رفتار فرماندهان و نظامیان ثابت با سربازان، قوام دهنده جایگاه آن‌ها در هر یک از سازمان‌های نظامی است. اما استحاله‌ی این برخوردها و تغییر ماهیت آن‌ها به ویژه مبدل‌شدن‌شان به شکلی پیچیده‌تر و البته روامدارانه‌تر، چگونه قابل توضیح و تحلیل است؟ این موضوع را البته نمی‌توان صرفا به «حقانی» شدن زور و قدرت بی‌واسطه فروکاست. چه، در این نقطه باید همان پرسش بنیادین علت شناختی را طرح‌ کرد: اصلا چه نیازی به تفکیک و تمایز شدید میان پرسنل وظیفه و کادر و به تبع آن اِعمال قدرت بی واسطه یا وساطت یافته وجود دارد؟ این همان پرسشی است که حقانی‌شدن تقلیل‌گرا از پاسخ‌گویی به آن در می‌ماند. پاسخ به این پرسش و تحلیل چگونگی تغییر ماهیت‌های رفتاری پیش‌گفته را می‌توان با دست‌کاری در زبان «اسلاوی ژیژک» فراهم آورد. مساله این نیست که فرماندهان نظامی جدید به اندازه‌ی کافی عمل نمی‌کنند و یا فرماندهان گذشته با اصول و ارزش‌های اخلاقی بشر دوستانه ناآشنا بودند و یا وقعی به آن نمی‌نهادند، بلکه تبلور این چنین کنش‌هایی، خود به متنی نظر دارند که به واسطه‌ی آن نشان‌دار شده اند. به واقع، این قسم از رفتارها و متعلقات مربوط به آن، بخشی از یک تصویر بزرگ‌تر است و ما نیازمند یک فرا روایت یا داستانی کلیت‌بخش هستیم که آن‌را توضیح دهد: فرا روایت «کارکرد قوای نظامی»(۱)
قوای نظامی عمدتا جهت دو هدف «حفظ نظم و امنیت عمومی» و «مقابله با تهدیدات دشمن خارجی» شکل می‌گیرد. و اتفاقا به همین خاطر است که اولین تصور از قوای نظامی در مفهوم «پلیس» به معنای خاص کلمه (قوه‌ای خاص از قوای نظامی) متبلور است. ماهیت پلیس به این واسطه عمیقا دو رگه است. از طرف دیگر یله بودن دو مفهوم برسازنده‌ی قوای نظامی و به شدت سیاسی بودن‌شان، این قوا را در آستانه‌ی استقرار در متن تغییرات عرصه‌ی عمومی نگاه می‌دارد. این وضعیت دوگانه‌ی مقاومت/ تغییر گهگاه با ارتقاء نیروهای نظامی به مرجعیت سیاسی (به ویژه از طریق توسل به زور) به وحدت می‌رسد: تن حاکمیت همان تن پلیسی می‌گردد. به این اعتبار، پلیس همواره مقاومت مضاعفی در برابر تعریف دقیق مولفه‌های برسازنده‌ی خویش به‌ خرج داده و آن‌ها را همیشه تابع تفسیر- که البته خود به دست می‌دهد- باقی می‌گذارد. هیچ کس دقیقا نمی‌داند که «نظم» چیست، «امنیت عمومی» به چه معناست، چه کنشی تهدیدی برای نظم و امنیت عمومی به شمار می‌رود و... به این خاطر از یک طرف امنیت به اَشکال مختلفی چون امنیت روانی، امنیت اخلاقی، امنیت ناموس، امنیت جان و مال و... ظهور می‌یابد و از طرف دیگر یک سوژه‌ی اجتماعی باید همیشه منتظر باشد تا امروز، فردا یا روزهای دیگر به اسم اراذل و اوباش، بد حجاب و... امنیت غیرقابل تعریف جامعه را به مخاطره اندازد و مورد برخورد پلیس قرار گیرد. قوای نظامی همیشه «حضور» دارند، چون ممکن است نظم و امنیت به خطر افتد و دشمنانی که ما نمی‌شناسیم‌شان به کشور حمله کنند. به این وساطت قوای نظامی یک وضعیت دوگانه‌ی دیگر نیز دارند؛ آن‌ها هم قانون وضع می‌کنند و هم مجری آنند: هم امنیت را بسته به امکان‌اش تعریف و هم از امنیت مورد نظرشان دفاع می‌کنند. قوای نظامی همواره مامور به امنیت و به مخاطره انداختن خاطیانند. آنان بیرون از جامعه و ناظر بر آن به تعقیب امنیت می‌پردازند. به این اعتبار، قوای نظامی همواره به میانجی نوعی تمایزگذاری میان خود و جامعه شکل می‌گیرند و وضعیتی خودآیین می‌یابند. تخلفات و جرایم آن‌ها در نظام قضایی خاصی، « نظام قضایی نیروهای مسلح» پی‌گیری می‌گردد. اصل یکصد و چهل و نهم قانون اساسی نیز، ترفیع درجه نظامیان را به قانون خاص خود آن‌ها محول نموده است.
اما، همه‌ی این‌ها به مدد نوعی سیادت طلبی، برتری، زور و اِعمال قدرت پیاده می‌شوند. قوای نظامی همواره مظهر اقتدار و قوه‌ی قهریه دولت و حاکمیت‌اند. آن‌جا نیز که حاکمیت به خطر می‌افتد و دولت اعلام وضعیت اضطراری می‌کند، یعنی همان لحظه‌ایی که قانون به کناری می‌رود، این نظامیان هستند که گوشه گوشه‌ی خیابان‌ها را اشغال می‌کنند و در همین خیابان‌هاست که خشونت، حد اعلای اقتدار و زور که این‌جا بدل به ابر خود وقیح قانون شده است، در ناب‌ترین و بی‌واسطه‌ترین شکل‌اش از ید قوای نظامی بیرون می‌آید. آن تصور سنتی از یک فرد نظامی در هیبتی بلند قد، چهارشانه و تنومند نیز به همین تجسد اقتدار و سلطه ارجاع دارد. این‌که، اینک این تصور تا چه اندازه با واقعیت تناسب دارد خود به موضوعی دیگر برمی‌گردد، چون باز تولید اقتدار و سیادت طلبی در خود کارکرد قوای نظامی است که پناه گرفته است.
۲) موقعیت سرباز در مراکز و نهادهای نظامی و استقرار در مقام ابژه‌ی برتری و سیادت نیروهای ثابت و خود فرماسیون نظامی از کارکرد قوای نظامی نشأت می‌گیرد. این همان تخطی ذاتی قوای نظامی است. این موضوع، مساله‌ایی نیست که این قوا درصدد سرکوب و یا راندن آن به بخش‌های محرمانه و دور از انظار دیگران باشند. این وضعیت دو پهلوی قوای نظامی یعنی ایجاد شکاف و پارگی در بطن نیروی انسانی و سایر متعلقات آن، همان تناقضی است که یک سازمان نظامی با پرداختن به آن استمرار می‌یابد. سربازان همان بخشی از مردم و جامعه‌اند که به موجب قانون قرار است مدتی محدود در نهادهای نظامی به خدمت گرفته شوند. و به همین خاطر، بی جهت نیست که لباس فرم سربازان همواره متفاوت از لباس فرم پرسنل کادر و ثابت مراکز نظامی است. این‌جا نیز همان فاصله‌گذاری و اقتداری که به میانجی آن‌ها، قوای نظامی شکل می‌گیرند، مناسبات سربازان با سایرین را در متنی از قوانین و مقررات نظامی سر و سامان می‌دهد. معمولا تنبیهات شدیدتر، ممنوعیت و محدودیت در بهره‌مندی از خدمات، قوانین سفت و سخت‌تر در عبور و مرور از مراکز نظامی و... شامل پرسنل وظیفه می‌شود – حتا آن دسته از سربازانی که به جهت تحصیلات دانشگاهی درجات بالاتری نسبت به برخی از پرسنل ثابت دارند. و باز با به عاریت گرفتن از ژیژک، که جز با دست‌کاری هرچند کوچک در عبارات‌اش حاصل نمی‌آید، «ما نخواهیم توانست که نظامیان را واداریم که وظیفه‌ی خود را بدون نوعی تمایزگذاری و اعمال اقتدار در رابطه با سربازان انجام دهند چون این موضوع همان تخطی ذاتی برسازنده‌ی قوای نظامی است.» (۲)
این مساله به ویژه با فراخواندن متولدین سال¬های نخست دهه ۶۰ به خدمت سربازی پررنگ‌تر نیز شده است؛ سربازان آن قدر زیادند که یکی دانستن آنها با مردم از لحاظ کمّی نیز ممکن است! به همین خاطر طرحی که در زمان ایجادش، حرفه‌ایی شدن قوای نظامی پنداشته می‌شد به هر چه وسیع‌تر شدن بخش غیر حرفه‌ایی قوای نظامی منجر شده است. و همین نیز تحقق معکوس «رابطه بنده و ارباب» هگلی را در پی داشته است: سربازان در جاهایی به خدمت گمارده می‌شوند که باید آمادگی به خطر انداختن جان‌شان را در راه امری متعالی داشته باشند. به واقع این فراوانی به شکلی متناقض، خدمت بخش غیر حرفه‌ایی قوای نظامی را در مراکز و نواحی حرفه‌ایی، حساس و خطرناک (به مانند مرزها) به همراه داشته و برای نمونه، مدت ها پیش از این گروهک تروریستی جنداله به رهبری عبدالمالک ریگی هشت نیروی وظیفه نیروی انتظامی را در مرزهای شرقی کشور به گروگان برده بود. البته مساله‌ی فرد تروریستی چون ریگی استثنائا در این‌جا، این نیست که واکنش‌های تند و افراطی نشان می‌دهد، بلکه این است که با پنهان شدن در پس نقابی ریاکارانه که بر چهره‌ی هر طرح تروریستی کشیده شده است، به اندازه‌ی کافی عمل نمی‌کند، به مساله‌ی واقعی نمی‌پردازد و به میانجی برسازنده‌ی قوای نظامی بی‌اعتنایی می‌کند.
٣) سخن پس از خدمت سربازی، سخن امید و سرزندگی است. البته نه امید و سرزندگی به آینده. «خدمت سربازی بهترین دوران زندگی است»، «حتما برو سربازی، دوران خوبیه.» جملاتی از این دست، همان امید و سرزندگی هستند که در خود چندین ماهه سربازی در غیبت‌اند. گویا نیاز به اتمام آن است تا خوبی‌های آن نیز از پرده بُرون افتد. بدین ترتیب «دریافت کارت پایان خدمت» بدل به رخدادی می‌شود که در قامت یک علیت رو به پس، تمام ماهیت وضعیت گذشته را تغییر می‌دهد. با این تفاوت که این رخداد «نه حادث است، نه پیش بینی ناپذیر و نه متعلق به بُعدی تماما متفاوت» (٣) و البته این عبارات امیدوارکننده نیز هیچ ارجاعی به ژوئیسانس که ناخودآگاه بر زبان متکلمان‌شان جاری می‌گردد، ندارد. چرا که دست کم، سوژه در متن گذران چند ماهه سربازی‌اش هیچ پیوندی چه با لذت و چه با لذت ورای لذت ندارد. البته می‌توان این عبارات را هم‌چنان در دو مفهوم دیگر ژیژکی جا داد: امر مازاد و توهم ایدئولوژیک.
نحوه‌ی حیات سربازی – و نه فرماسیونی که به آن نظم می‌دهد- به آن امر مازادی تعلق دارد که به محض اتمام آن، خود را در قالب زبان سرخوشانه‌ی نوستالوژیک بروز می‌دهد. همان حیات کلبی مشربانه‌ای – هر چه آمد خوش ‌آمد- که هنوز به قیمومت امر نمادین در قالب دیگری زندگی عادی در نیامده است. همان زندگی‌ای که کنش و منطق دست بالای‌اش را از دغدغه‌ها، تعهدات و نگرانی‌هایی چون «دیگه باید کاری برای خود دست و پا کنم»، «فلان رنگ، رنگ سال است»، «وقت، وقت ازدواج است»، «اَه، دیگه از این جا خسته شدم، دیگه هیچی برام نداره، ترجیح می‌دم سختی یادگیری انگلیسی را به خودم بدم و در عوض از این جا برم» و... امر نمادینی که به نحو متناقضی شامل تعهدات، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی عاری از هرگونه تعهد، دغدغه و نگرانی واقعی است. در واقع یک رشته‌ی مشترک از میان همه‌ی جوانب این دیگری بزرگ می‌گذرد و آن‌ها را به یکدیگر می‌دوزد: سیاست زدوده شدن امورات، پشت کردن به عرصه‌ی عمومی و خزیدن کامل در لاک زندگی خصوصی. اما این مازاد حیات سربازی، آن‌جا که از یک دیگری بزرگ رونمایی می‌گردد، دود می‌شود و به هوا می‌رود. این مازاد، خود مستقیما در دیگری بزرگی که عرصه‌ها را کاملا غیر سیاسی می‌کند، نمادین شده است. کلبی مشربی و زندگی لاقید و بند و بی هدف خود چهره‌ی دیگری از حیات غیر سیاسی است و این مازاد فقط به این جهت گهگاه خود را مازاد می‌پندارد که هنوز از نمادین شدن خود بی‌خبر است.
همه‌ی آن عبارات و ذهنیات سرخوشانه، صرفا توهمند. «توهمی از واقعیت که در خود موقعیت گنجانده شده است». همه‌ی ما می‌دانیم که شب‌های خدمت سربازی را در رویای پایان و رهایی از آن روز کرده‌ایم و روزهای آن را با وقت‌کشی به شب رسانده‌ایم، اما با گفتن این که «خدمت سربازی، راحت‌ترین دوره‌ی زندگی است» خود را گول می‌زنیم و حقیقت آن‌ را به فراموشی می‌سپاریم؛ البته کارکرد دیگر این توهم همان درز گرفتن دورانی است که حقیقت‌اش را در «از دست دادن بهترین اوقات» لو می‌دهد. اگر چه که واقعا قرار نبود در آن چند مدت، اگر که سرباز هم نبودیم اتفاقی رخ دهد.


پا نوشت¬ها:
۱- به برهوت حقیقت خوش آمدید/ اسلاوی ژیژک/ ترجمه فتاح محمدی/ نشر هزاره‌ی سوم، چاپ اول.
۲- همان.
٣- سیاست حقیقت: آلن بدیو و ژاک لاکان/ اسلاوی ژیژک/ ترجمه امید مهرگان/ کتاب رخداد، چاپ اول.