از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : باده نوشان را مستانه به رقص آوردی --- تو مگر بوی گل، سبزی سرخس آوردی!؟
سلام بر شاعر و بر همه سلام
گاه، با تمرکز، زلال ِ اندیشه و وَشتَن ِ شور را به مصاریع و ابیات کشاندن، واده ی جهانی را به جامی نشاندن است. و این کار از دست شاعران بر آید؛ هنگامی که با تلنگری، حال دِگر شده، از اعماق به سر آید، آتشناک بر زبان نشیند، و با قلم بر صفحه چیده شود.
سال ها بگذرد؛ همچنان تر باشد؛ چون کهنه شراب دیده شود؛ چو نیک چشیده شود.
در سرد زمانه ی ما، شعر امید سرودن، یغماگرانه، دل از هور پرستان ربودن است؛ و در پاییز ِ گل ریز، بهاری نمودن.
و دهقان بزرگ توس تواند، این همه در بیتی بنشاند.
«به سیندخت مهراب گفت این سخن --- نو آوردی و نو نگردد کهن.»
با واژه گویی مرد دُر سفته است؛ وقتی در یک ساده بیت اش، یک کتاب سخن نهفته است.
٣۱۰۰۱ - تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱٣٨۹
|