نامه ای برای ضیاء نبوی آنکه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می کشد - محسن برزگر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ مهر ۱٣٨۹ -  ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۰


یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فربیاد می کشد.
تنها مردی که گورش را به دوش می کشد معنای سبزه در بیابان را می فهمد
هیچ قهرمانی نیست، تنها مردانی هستند که عمری می جویند و می جنگند و چراغ خانه را روشن می کنند و می میرند.
همه تنها مانده ایم و بی قرار، در زندان اهوازیو زمان می گذرد. آنکه از بند نمی هراسد همه تاریخ زندگان است، چه در زندان چه در گورستان چه در تهران و چه در اهواز.
در شهر نسیم خنکی است می وزد، ابتدای پائیز است، پائیز فصل زرد و سرخ، فصل آغاز و انجام، فصل خش خش برگ ها در زیر پای عابری تنها، فصل زندان ضیاء، فصلی که دختران دلباختند به آنکه در اهواز در زیر مشت سربازان گمنام شکنجه می شد از آن رو که بازجوی بابلی از ‍‍ژرفنای هیچ وجود خویش تو را سرکش خواند. آری آنان که در زمستان مرگ سلاخی میمون زندگانند، سرکشانند، سرکش از سرنوشت مقدر خویش.
ارانی زنده ماند، فروهر زنده ماند، شریعت رضوی زنده ماند و آنکه مُرد رضاخانی بود که در روزی که باده در دست در قصر خلافت خویش جام شوکران به دست گرفت به ناگه بر روی دیوار با قطره هائی از خون نگاشته شد:
آه بالتازار خونین دست، زمان تو نیز رو به پایان است.
و ارانی تکثیر شد، فروهر تکثیر شد، شریعت رضوی تکثیر شد و ضیاء نبوی تکثیر می شود تا از هر ضیاء در فصل برگریزان پائیز، بر هر برگ زرد خیابان، هر شاخه خالی، بهار سبز ضیاها زاده شود و بر هر شاخه درختی بلبلی و بر هر برگ زرد عاشقی.
آه چه زیباست سرود دخترکان سبز در فصل زرد بهار.
و ما اینجا یارانت را می گویم: همه دلتنگ بارانیم - بارانی به یاد همه روزهای با هم بودن بارانی به معنای شستن همه ناپاکی ها و نازیبائی ها، باران زیبای پائیزی.
راستی می دانی در دانشگاه چه خبر است؟ دوربین ها چند برابر شده است و دیگر ضیاء نبوی نیست تا با خطی خوش بر پشت پنجره اتاق انجمن اسلامی منتخب دانشجویان بنویسد:" جلسه بحث حول فلان موضوع ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه چمن روبه روی انجمن اسلامی..."
دیگر ضیاء نبوی نیست تا ساعت ۱۱ بیاید و صندلی های کانون و شعر و ادب را بچیند. دیگر ضیاء نبوی نیست تا نزدیکی های عید نوروز بیل به دست هنگامی که پاچه شلوارش را بالا داده مشغول آماده کردن سفره هفت سین برای دانشجویان شود، دیگر ضیاء نبوی نیست تا زمانی که بچه های انجمن اسلامی اختلافاشان بالا می گیرد و بیاید و به احترام او همه اختلاف ها به پایان برسد، دیگر ضیائی نیست تا با چشمان مهربان صورت سبزه و آن هیکل کوچکش بیاید در جلسه بحثی و بگوید:
" سراسر جهان یعنی یک امکان"
و دیگر ضیاء نبوی نیست که پای درد و دل های بچه های انجمن که خسته از شهراند و بیزار از زور بنشینند و با لبخندی همه دردها را از تن این دردمندان یک دانشگاه بزداید، دیگر ضیائی نیست تا پای درد و دل های محسن برزگر بنشیند.
اصلا اینجا دیگر انجمنی نیست، کانون شعر و ادبی نیست، کتاب و اندیشه را دارند می کنند کانون نااندیشی و شعر و ادب می شود ادبیات جنگ و فراخوان ها از همه دیوارها کنده می شوند و هیچ دختری حق صحبت با هیچ پسری را ندارد و آن گند چاله دهان که مانلی را جانلی می خواند رئیس دانشگاه است و دانشجو یعنی منحرف و دانشگاه یعنی خانه فساد و اعتراض یعنی تعلیق، یعنی زندان ، یعنی اخراج یعنی مرگ و نمره ۲۰ یعنی سکوت، یعنی تف به شرافت یکی دانشجو.
از کدامین درد بگویم که درد ما بی بارانی است، بارانی که نمی بارد اما واقعیت همه این نیست:
اگر دستان سبز را قطع می کنند، سبزی در دلهامان است.
اگر اندیشه را علامت ممنوع می زنند، اندیشه همه در سرهامان هست.
اگر نام ضیاء را می کشند، ضیاء همه در قلبهامان است و ما زنده می شویم ،تکثیر می شویم، سکوت می کنیم تا همه فریاد بزنیم، روزی بیدار می شویثم و یک صدا می خوانیم:
"ما همه یک ضیاء نبوی دیگریم"

محسن برزگر
دبیر فرهنگی سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل و از دانشجویان دربند حوادث بعد از انتخابات
۵/۷/٨۹