یادداشتهای شــــبانه ۱۵
ابراهیم هرندی
•
از دوستی شنیدم که دانشجویی که همه سخنرانیها و گفتگوهای رسانهای احمدی نژاد را در آخرین سفرش به امریکا دنبال میکرده است، گفته است که رئیس جمهور معزز در این سفر، بیش از صد و پنجاه بار دروغ گفته است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۰ مهر ۱٣٨۹ -
۲ اکتبر ۲۰۱۰
٨۴. رئیس جمهور شناسی!
از دوستی شنیدم که دانشجویی که همه سخنرانیها و گفتگوهای رسانهای احمدی نژاد را در آخرین سفرش به امریکا دنبال میکرده است، گفته است که رئیس جمهور معزز در این سفر، بیش از صد و پنجاه بار دروغ گفته است. این دانشجو، پیگیری سفر احمدی نژاد را چون بخشی از بررسی میدانی ِ پروژه آکادمیک خود برگزیده بوده است. همین از اینرو، با بررسی همه سویهها و رویههای این سفر، به نکتههای بسیار تازه و شگفتانگیزی در گزارش پروژه خود اشاره کرده است. برای نمونه، این که زبان تنِ احمدینژاد در هنگام دروغگویی، او را لو میدهد و.... نه، بهتر است درباره آنچه خودم ندیدهام و نخواندهام، ننویسم که گفتهاند: "شنیدن کی بود مانند دیدن".
البته این را میدانم که چون دروغ گویی هماره با خطر لورفتن همراه است، فشار خون دروغگو در هنگام سخن ناراست گفتن و یا رفتار ناراست کردن، اندکی افزایش مییابد و تپش قلبش تندتر از آنچه هست میشود و پوست تنش اندکی عرقناک میشود. این کُنشهای فیزیولوژیک برآیندهای رفتاری و کرداری ویژهای دارد که روانشناسان دروغ شناس با بررسی آنها به سنجش راستی سخن و یا رفتار انسان میپردازند.
***
٨۵. اینجا تهران است.
پرسه ای در خیابانهای شلوغ تهران، نمایهها و نمادهای بیشماری از کلاف گوریده و درهم ِ گرفتاریها و بُحرانهایی را که ایران در سده گذشته بدانها دچار بوده است، آشکار می کند. نمادهایی از سدهها مهر و کین ما با جهان مدرن و با خویش و بیگانه. تابلوهایی از آرمانهای ایرانی، از داغ و درفشهای تاریخی و ازکششها و کوششهای بی برنامه و بی رویه و درهم و برهمی که کلاف گوریده اکنون، دست آورد آن است. تهران، نماد ایران مدرن است و تاریخ آن تاریخ ستیز و گریز ایرانیان ازاین پدیده شگفت. داستان گسستن از گذشته ای که اکنون ناخوشایند و ناشایست می نماید و پیوستن دوباره بدان در بازیابی خویشتن خویش.
اینجا تهران است. شهر حکومت سرسام و آسیمه سری. شهری که انسان در آن از هرچیز دیگر کوچکتر است. شهر خیابانهای هذیانی و راه ها و رویاهایی که دردود و گرد وغبار گم می شوند. شهرمردمی که هماره در آن دوان دوان درجا میزنند. اینجا تهران است. شهرمیدانهای تیر، اعدام، انقلاب، شهید، شاهد و آزادی.
تهران آینه تمام نمای بحرانهای روزافزون ایران است. شلوغی شهر با ما از افزایش مهار ناپذیر جمعیت میگوید. بحرانی که دشمن هرگونه برنامه ریزیست و با قانون جنگل پیوندی دیرینه دارد. جامعه شناسان افزایش جمعیت را یکی از زمینههای پیدایش جنگ می دانند و روانشناسی مدرن نیز نشان داده است که خشونت و کشمکش و ستیزه جویی، میانه نزدیکی" با فضای زیست انسان دارد. هرچه فضا برای زیستن بازتر باشد، آرامش روانی انسان بیشتر است. آزمایشهای بسیاری در شهر بزرگ جهان نشان داده است که آنان که در برج های بلند ِ تهیدست نشین در اروپا می زیند، زندگی بسیار خشن تر و ناسازگارتری از دیگران دارند. البته این چگونگی زاده تهیدستیست، اما زیستن و بودن در جاهای شلوغ، بخودی خود، تاب طبیعی انسان را پایین میآورد و از ارج گذاری به دیگران میکاهد.
پس از آن می رسیم به ساختار شهر که به کابوس دیوانهای مست میماند. ساختاری هنجار گریز و آیند- ستیز. این ساختار گویای نکتههایی ژرف درباره تهران و ایران است که برخی از آنها را برمی شماریم:
شالوده این شهر، ریشه در فرهنگی بومی ندارد و با چشمداشت به روشها و منشهای دیگری ساخته شده است که سازندگان آن بدرستی آن ها را نمی شناخته اند.
مردم این سرزمین خوی همزیستی ندارند و هر یک چاردیواری خود را اختیاری ساخته است و هرکس ساز ناساز خود را نواخته است. ناهماهنگی و ناسازگاری این درهمی، سمفونی دوزخی ناخوشایندی بنام "تهران" ساخته است.
این کشور هرگز سازمان روشمند و کارای اداری نداشته است زیرا که هیچ جای این شهر با ما سخنی از بینش و برنامه ندارد.
ساختمانهای اداری و همگانی این شهر، فرمایشی و شتاب زده ساخته شده است، زیرا که نه نمادی از گذشته این سرزمین را با خود دارد و نه نویدی از آینده می دهد. در این شهر هیچ ساختمانی پیدا نمی شود که انسان در برابر آن بی اختیار نفسی تازه کند و دلی بگشاید. همه ساختمانهای دولتی، یادآور هیبت و هیمنه هیولای بزرگی بنام "حکومت" است که برهمه گوشه ها و پوشه های زندگی مردم سایه انداخته است. مهندسی این ساختمان ها به گونهای است که شهروند ایرانی، هماره در برابر آنها خود را "غلام ریزه خوار و بنده جان نثار"، بداند و بخواند و هرگز دست از پا خطا نکند.
فریاد ماشین در این شهر از صدای انسان رساتر است و پیاده، حتی در پیاده رو هم در امان
نیست.
مهندسی شهر، مهندسی نوک و نیش داراست به این معنا که زوایههای تندی که روبروی انسان می ایستند و یا می نشینند، در این شهر زیاد است. شاید از همین روست که ساختمانهای تهران این گونه، " تو ذوق" آدم می زند. بس است؟
گفتیم که تهران نماد مدرنیسم ایران است. بیشتر نمادهای زندگی مدرن در این شهر از آسمان فرود آمده است. دولت و مجلس در این شهر آغاز به کار کرده است و نخستین زن بی حجاب ایرانی در این شهر پا به خیابان گذاشته است. ازاینرو، تهران، همه بحرانهای زندگی مدرن را نیز در خود و با خود دارد؛ ترافیک، آلودگی هوا، بزه کاری، بی خانمانی، بیکاری، افسردگی و...... همه این بحرانها جهانیست و گریبان همه شهر های بزرگ را گرفته است، اما در کشورهای صنعتی، شهر مرکزی تنها کانون بحران نیست، بلکه کانون تولید و دانش و فرهنگ و هنرنیز هست. برای نمونه، درآمد شهر لندن از بخش بیمه و خدمات، بخش چشمگیری از درآمد کشور انگلیس است. نیز این شهر کانون دانش و فرهنگ و هنر و نیز میزبان بسیاری از نهادهای بزرگ جهانی مانند سازمان عفو بین المل و انجمن قلم است. یکی از بازتابهای این چگونگی این است که این شهر، مانند همه شهرهای بزرگ غربی، درچند سده گذشته زادگاه و زیستگاه دانشمندان و هنرمندان و نویسندگان و سیاستمداران و ورزشکاران بزرگی بوده است که بسیاری از آنان نامی جهانی دارند. همه این ها را درباره پاریس و وین و ژنف نیزمی توان گفت.
در برابر این چگونگی، شهرهای مرکزی کشورهای پیرامونی، کانونهای مصرف است و دیگر هیچ. این شهرها ظاهری آراسته دارد و گاه در آرایش و بزک از همتایان غربی خود نیز خوش نما تراست. دوبی، نمونه خوبی از این گونه شهرهاست. شهرهایی که کانون های بحران اکنون و آینده است و هیچ بازتاب سودمندی برای مردم خود ندارد. تهران نیز یکی از این شهرهاست که در نگاه بیننده لاف مدرنیت می زند، اما پوچی این لاف، هنگامی آشکار می شود که کسی بپرسد، در صد سال آزگاری که این شهر مرکز اندیشه و سیاست و هنر در این مرز و بوم بوده است، آیا کسی از شهر برخاسته است که بتواند گره کوری از کلاف درهم و گویده گرفتاریهای جهان بگشاید؟
***
٨۶. ملت ایران و ملت ابراهیم*
اسکار وایلد مردم را به دو دسته بخش بندی کرده است؛ یکی آنها که مردم را گروه بندی میکنند و دیگر آنان که چنان نمیکنند. نکته ای که می خواهم بنویسم مرا در رده نخست می گذارد و آن این است که در یک دسته بندی اختیاری می توان گفت که هر سرزمینی درجهان کنونی دارای دو فرهنگ است؛ یکی فرهنگ بومی و دیگر فرهنگی که ریشه در وارداتی دارد. این چگونگی در بسیاری از سرزمینهایی که امروزه "کشور"، خوانده میشود – بویژه کشورهایی که تجربه استعمار رسمی نداشته اند، سبب دوگانگی ملی شده است و ملت تازه ای را در برابر ملت بومی هرسرزمین قرار داده است. این نکته تازه ای نیست اما اهمیت آن هنگامی آشکار می شود که با یادداشت آن و از چشم انداز این بینش، به رویدادهای سیاسی این سرزمینها بنگریم(۲)
ایران نمونه خوبی برای چنین نگرشی است. سرزمینی با دوملت، یکی ملت ابراهیم و دیگری ملت ایران. این دوگانگی ریشه در رویارویی ما با فرهنگ غربی در سده گذشته دارد. پیش از این رویداد، همه مردم کم و بیش پیرو چشم اندازی همگون بودند، اما با ورود چشم انداز تازه ای که اکنون "بینش مدرن" خوانده می شود، شیوه دیگری برای زیستن پدید آمد که پیامد آن رویارویی دو فرهنگ و شیوه زیستن است. این رویداد، ستیز شهری و روستایی، کهنه و نو، سنت و بدعت و خودی و غیر خودی را پدید آورد با پیامدهایی که در چند سال گذشته شاهد آن بوده ایم. اگرچه رسانههای غربی می کوشند تا این ستیز را ویژه کشورهای اسلامی بشناسانند، اما چنین نیست و در کشورهای دیگری مانند هند نیز چنین کشمکشهایی را می توان دید.
دوملیتی، بدینگونه که گفتیم، پدیده تازه ای در تاریخ بشراست. فرهنگهای پیش مدرن همگی چشم اندازی همگون داشتند و اگر لشکری برکشوری چیره می شد، این دوگانگی هرگز پدید نمی آمد. در آن روزگاران، ریشههای فرهنگهای همسایه، آبشخوری کم و بیش همگون و همپایه داشت وهمین همذاتی سبب داد و ستدی فرهنگی میشد. یورش آوران و یغماگران با همان ابزارها و شیوههایی می آمدند که مردم همان سرزمین در یورش به سرزمینهای دیگر بکار می بردند. عربها، مغولها و ترکان، درلشکرکشیهای خود به ایران با اسب و استر به ایران می آمدند و هم راهها و رسمهای خود را به آنان میآموختند و هم از ایرانیان راهها و رسمهای تازه میآموختند. اما فرهنگ غربی با ابزارهای دیگری آمد و سخنان دیگری از چشم اندازی دیگر می گفت. . ابزارهایی که ما چیزی از آن ندیده و نشنیده بودیم و نمی دانستیم. این فرهنگ، سخنانی دیگر داشت که ما هنوز هم در معنای بسیاری از آنها ماندهایم.
این رویدادِ تاریخی، دوگانگی بزرگی در ساختارسیاسی بسیاری از کشورهای جهان پدید آورده است که می توان آنها را کشورهای دو ملیتی خواند. کشورهایی که یکی از آن دو ملت همواره با زور ِ سرنیزه دیگری را خاموش می دارد. نمونه این کشورها؛ ترکیه، مصر، ایران، الجزایر، اندونزی و پاکستان است. گفتیم که این چگونگی در ایران درپی ِ رویارو کردن فرهنگهای بومی و غربی، ملت ابراهیم را رویاروی ملت ایران نهاد. ملت ابراهیم، ملتی یکتاپرست و شریعتمدار است که ملیت خود در چارچوب باورهای خود تغریف می کند و مرز جغرافیایی ندارد. پیروان این آئین خود را بدان می شناسند و می شناسانند. یهودی، نخست یهودی است و سپس زاده سرزمینی. مسلمان نیز همین گونه. فرهنگ این ملت، فرهنگ کاربرد ابزاری دنیا برای سامان دادن آخرت است. از این دیدگاه، جهان مزرعه ای است که انسان در آن برای آخرت کشت و کار می کند.
آشنایی نسبی برخی از شهرنشینان و درس خواندگان با گفتمان مدرنیزم و اندیشه های مدرن در سده گذشته سبب شده است تا این دسته از مردم دست از شیوه های سنتی زیستن و اندیشیدن بردارند و خواستها، آرمانهای تازهای داشته باشند. برخی از این خواستها؛ آزادیهای فردی، قانونمندی جامعه، حقوق بشر، آزادی و برابری جنسیست. این گونه، بخش فزایندهای از مردم هر کشور، ملیت تازه ای درآن کشور پدید آورده اند که زمینه ساز بسیاری از کشمکشها و جنگهای داخلی در کشورهای پیرامونی شده است. این دو ملت در کشورهای دوملیتی، نه زبان یکدیگر را می فهمند و نه همدیگررا به رسمیت می شناسد.
چنین است که انسان امروزی براستی می تواند در وطن خویش غریب باشد.
یادداشتها:
...........................
۱. "ملت ابراهیم"، تعبیری قرآنی ست که با معنایی که ما امروزه از "ملت"، مراد می کنیم تفاوت اساسی دارد. گفتمان " ملت" به معنایی که امروزه به کار می رود یکی از ساختکارهای غربیان است که تاریخ چندانی ندارد.
۲. مراد من از این گروه بندی فرهنگی, انکار فرهنگهای قومی نیست بلکه هدف زمینه سازی برای پرداختن به نکته میانی این نوشته است که با چنین دسته بندی بیشتر همخوانی دارد.
***
٨۷. اقــــرار
باز ز یر ِ نقاب خالی بود
آنهمه کـَروفـَر! خیالی بود!؟
آن تلاوت که می رسید به گوش
ضرب آهنگ ماستمالی بود
چشم و گوش و دل و دماغ همه
همه کوری، کری و لالی بود
راهها سوی چاهها می رفت
باز هر پاسخی سئوالی بود
ما به خورشید رنگ خون دادیم
ورنه خوشرنگ و پرتغالی بود
می درخشید شاد و می رخشید
آسمانش به آن زلالی بود
باز بیگانه شد خداوندی
که هوادار این حوالی بود؟
***
٨٨. از لایه اوزون تا دروایش گنابادی
تا پیش از دیدن فیلم "مغولها"، گمان می کردم که تلویزیون پدیده تازه ای ست که درسده گذشته پیدا شده است. با دیدن آنتن تلویزیون برروی پشت بام چند خانه در فیلم مغولها دریافتم که ایرانیان در آن زمان تلویزیون داشته اند و ما نمی دانسته ایم. پیش تردر سریال "سلطان صاجبقران"، با دیدن ساعت سیکو روی مچ ناصرالدین شاه دریافته بودم که ژاپنی بودن این ساعت شایعه ای بیش نبوده است.
در این باره هرچه پیش تر رفتم، بیش تر به افتخارات ملی میهنی خویش افزودم، مثلاً این که لایه معروف اوزون باید کار ِ اوزون حسن خودمان باشد که متاسفانه امپریالیزم جهانخوار در تبانی با صهیونیزم بین الملل، با علم به این نکته، اکنون آن را سوراخ کرده اند و چیزی نمانده است که همین روزها بر سر ما مسلمانان فرو بریزد و فاتحه اش خوانده شود و فاتحه ما را هم بخواند. چیزهایی هم هست که از نامشان پیداست که از اختراعات ایرانی هاست، مانند آسانسور که آسان از بالا به پایین می سُرد و "یاهو" که گواه روشنی برهمکاری دراویش گنابادی با آمریکاری جهانخوار است.
ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com
|