گزارشی از غارنشینان پیدن کوئیه
اینجا زمان قرنهاست متوقف مانده است


روزنامه همشهری


• سه شنبه گذشته زادسر نماینده جیرفت از روستایی سخن گفت که ماموران اطلاعات در زمستان ۸۴ آنرا در ۱۲۰ کیلومتری عنبرآباد کشف کرده بودند، روستایی که مردمش غارنشین و برهنه بوده و با برگ درخت تغذیه می کردند.
• آنها هنوز مانند انسانهای عصر حجر با آتش، شبهایشان را روشن می کنند، اکثر آنها معنای خودکار و کاغذ را نمی دانستند، در اینجا صحبت کردن از تلویزیون و روزنامه خیلی خنده دار به نظر می رسید، وقتی که روزنامه همشهری را به یکی از آنها نشان دادیم شگفت زده شد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ خرداد ۱٣٨۵ -  ۲۷ می ۲۰۰۶



گفتگو با یکی از اهالی منطقه
اگر مریض شوی چه کار می کنی؟
نمک را در خاکستر می مالم و آن را به پیشانی می زنم.
مگر خوب می شوی؟
شاید شدم، شاید هم نشدم.
وقتی که دندان درد می گیری چه کار می کنی؟
آهن داغ می کنم و روی دندانم می گذارم اولش درد می گیرد ولی بعد خوب می شود.
می دانی الان ساعت چند است؟
ساعت دیگه چیه ،ما کاری به ساعت نداریم.
پس چطوری وقت را می فهمی؟
هر وقت شب بشود می خوابیم هر وقت روز باشد بیدار می شویم
تا حالا شهر رفته ای؟
می خواهم بروم چه کار کنم، یکی از بچه ها به شهر رفته ولی دیگر برنگشته، اینجا راحت هستیم. خیلی هم به ما خوش می گذرد. می گویند آنجا ماشین زیاد است، ماشین اگر آدم را زیر بگیرد آدم می میرد.
با حیوانات وحشی مشکلی ندارید؟
نه. آنها کاری به کار ما ندارند ما هم کاری به آنها نداریم.
مانی ثابتی _ خبرنگار اعزامی همشهری: شاید در قرن بیست و یکم با این همه شبکه های تلویزیونی و رادیویی و رسانه های چاپی، باور وجود آدمهایی که در لای چرخهای زمان متوقف مانده و هنوز ندانند که در چه دوره ای زندگی می کنند خیلی سخت باشد، اما باور کنید ما آدمهایی را دیدیم که با آنکه چند صد کیلومتر آنطرفتر از ما بودند، ولی در یک فاز زمانی چند قرنی ازما زندگی می کردند.سوژه رفتن به سکونتگاه این مردم هنگامی مطرح شد که سه شنبه گذشته حجت الاسلام زادسر نماینده جیرفت از روستایی سخن گفت که ماموران اطلاعات در زمستان ۸۴ آنرا در ۱۲۰ کیلومتری عنبرآباد کشف کرده بودند، روستایی که مردمش غارنشین و برهنه بوده و با برگ درخت تغذیه می کردند.
و ما به این ترتیب به عنبرآباد رفتیم، اما وقتی که با فرمانداری و دفتر امام جمعه منطقه هماهنگی کردیم متوجه شدیم که باید کیلومترها در جاده های خلوت بپیماییم تا به غارنشینان قرن ۲۱ که در کوههای پیدن کوئیه ساکن بودند برسیم، پس راه آسفالته عنبر آباد به سمت شرق را پیمودیم و از یکی از راههای خاکی ۲۶ کیلومتر به داخل رفتیم تا رسیدیم به جایی که تعدادی از این مردم آنجا ساکن بودند، به روستای «زاروکی» که یکی از روستاهای پیدن کوئیه بود.
روستاییان اینجا تنها چند ماهی بود که با جهان امروزی روبرو شده بودند، یعنی از آخرین روزهای اسفند که یک اتفاق آنها را پرتاب کرده بود به دنیای کنونی.... در همان اولین گفتگوها با آنها دریافتیم که آنها هنوز مانند انسانهای عصر حجر با آتش، شبهایشان را روشن می کنند، اکثر آنها معنای خودکار و کاغذ را نمی دانستند، در اینجا صحبت کردن از تلویزیون و روزنامه خیلی خنده دار به نظر می رسید، وقتی که روزنامه همشهری را از کیفمان بیرون آورده و به یکی از آنها نشان دادیم و از روزنامه برایش گفتیم خیلی تعجب کرد و از اینکه چیزی در جهان وجود دارد که اخبار آدمها را در آن بنویسند شگفت زده شد، او حتی نمی توانست روزنامه را درست در دست بگیرد و اصلا عکسهای این آدمها برایشان مفهومی نداشت.
وقتی از آنها پرسیدیم که می دانند الان چه دوره ای است، همه آنها هاج و واج به یکدیگر نگاه کردند، تنها ریش سفیدشان می دانست که سالهاست شاه از کشور رفته است، اما وقتی که عکسهای شخصیتهای کشوری را به آنها نشان دادیم هیچکدامشان را نمی شناختند آنها حتی مسئولین شهرشان را هم نمی شناختند، فهمیدیم که به جز یک یا دو جوان که دیگر هیچوقت بازنگشته اند هیچکدام از آنها تا کنون به شهر نرفته اند.
زندگی در پناه صخره ها
وجود این آدمهای عجیب هنگامی به ثبت رسید که امام جمعه عنبر آباد به همراه فرماندار و گروهی از فرمانداری به منطقه رفته و به گفتگو با این مردم پرداختند.
امام جمعه شهرستان عنبرآباد که یکی از اعضای نخستین گروهی بوده که به سراغ این مردم رفته است با تأیید وجود روستایی در کوه های منطقه که هنوز فاقد امکانات اولیه زندگی است می گوید: ۲۹اسفند ۸۴ به همراه فرماندار شهرستان و سایر مسئولان پس از طی مسافت طولانی با پای پیاده به آبادی کوچکی رسیدیم که ۵ خانوار در آن زندگی می کردند.
این آبادی یکی از  آبادی های روستای پیدن کوئیه بود که از مدتها پیش از وجود آن آگاه بودیم ولی نمی دانستیم دقیقا آنها چگونه زندگی می کنند.به گفته وی ساکنان این آبادی با استفاده از شاخه های درخت بادام کوهی برای خود خانه ساخته بودند و در حالی که بسیاری از فرزندان آنها دچار امراض گوناگونی شده بودند اما آنها اصلا هیچ پزشکی را ندیده بودند.
نماینده ولی فقیه در شهرستان عنبر آباد می گوید: وقتی برای اولین بار به این روستا رفتیم اکثر ساکنان این آبادی کفش ندیده بودند و تلقی درستی هم از آن نداشتند وی در این باره به فیلمی که از آنجا تهیه شده و این نکات را ثابت می کند اشاره می کند. به گفته وی تنها برخی از اعضای این خانواده ها قادر بودند که اعداد را تا ۳ بشمارند.
وی می افزاید: آنها مفهوم حمام را نمی دانستند و اصلا حمام ندیده بودند، در آنجا زنی را دیدم که از یک سال پیش پاهایش شکسته و دچار عفونت شده بود و نمی توانست حرکت کند اما او برای مداوا از کوه پایین نیامده بود و همانجا در انتظار بهبود مانده بود. وی می افزاید: این عده تا به حال مرکز بخش و شهرعنبر آباد را ندیده بودند و نمی دانستند کجاست.
حجت الاسلام افشار منش می افزاید: عمده تغذیه این گروه کیسه های آردی بود که فردی خیر هر ماهه برایشان می برد اما آنها غالبا از برگ و میوه درختی به نام انجیروک برای تغذیه استفاده می کردند. افشار منش احتمال وجود آبادی های دیگری از این دست را ممکن دانسته و می گوید: این احتمال وجود دارد که هنوز در این شهرستان آبادی های مشابه دیگری وجود داشته باشد که هنوز ناشناخته باشند.
آنچه ما آنجا دیدیم
مردم این روستا چندماهی است که لباسهایی را می پوشند که فرمانداری و هلال احمر و سایر سازمانها برای آنها آورده اند، اما به گفته مسئولان شهر آنها تا چند ماه قبل لباس های مخصوص به خودشان را داشته اند که با لباسهای ما تفاوتهای زیادی داشته است.در آنجا چیزی که بیش از همه توجهم را به خودش جلب می کند، بچه هایی است که سوختگی شدیدی بر روی بدنشان دارند که گوشت اضافی آورده است. وقتی دلیلش را می پرسم یکی از آنها می گوید: بیشتر بچه ها در زمستانها هنگامی  که در کنار  آتش خوابیده اند دچار سوختگی های شدید شده اند که بدون آن که به پزشک مراجعه کنند خودشان خوب شده اند.
دست یکی از بچه ها سوخته بود. کوچکترین انگشت دستش به کف دست چسبیده بود ولی نتوانسته بودند آنها را از هم جدا کنند.
از پیرمردی درباره جنگ می پرسم. او حتی نمی داند که جنگی رخ داده و بنابراین متعجب ما را نگاه می کند. او نه عراق را می شناسد و نه می داند جنگی میان ایران و عراق رخ داده است. ما هنگامی  به این منطقه رفته ایم که آنها قبلاً خودرو های دیگری دیده اند و مدتی است هلال احمر و فرمانداری به آنجا آمده اند، اما یکی از آنها به من می گوید: چند ماه قبل وقتی که برای اولین بار ماشینی را دیده آن قدر ترسیده است که به کوهها فرار کرده است.
هیچ کدام از آنها نمی داند تهران کجاست، اما نکته عجیب این است که آنها با لهجه غلیظ کرمانی صحبت می کنند و حرفهای ما را به خوبی می فهمند. منبع ارتزاق آنها قبلاً کیسه های آردی بوده که فرد خیّری برای آنها می فرستاده، اما هر وقت که غذایشان تمام می شد برگ انجیروک و میوه و برگ درخت بنه را می خورده اند اما اکنون فرمانداری و کمیته امداد برایشان ارزاق می برد. آنها برای رسیدن به آب، هر از چند گاهی تغییر مکان می دهند و از یک نقطه کوهستان به قسمت دیگری می روند.
به تازگی فرمانداری یک رادیو به آنها داده است که آن را ریش سفید روستا برداشته است. وقتی که از او می پرسم کدام برنامه را بیشتر دوست دارد پاسخ می دهد اخبار را دوست دارم؛ می خواهم بدانم چه می شود.
اگرچه تعدادی از آنها اکنون در کنار جاده ساکن شده اند و در چادرهایی که هلال احمر و فرمانداری برای آنها برپا کرده اند زندگی می کنند اما تعداد زیادی از آنها هستند که هنوز در ارتفاعات در صخره های کوهها زندگی می کنند و حاضر به پایین آمدن از آن نیستند.
بررسی ها نشان می دهد که آنها عملاً کپرنشین هستند اما با توجه به سرمای زمستان به صخره ها پناه می برده اند .به مانند غارنشینان زندگی کرده و یک سری چوبهایی را جمع می کرده اند. ما در آنجا ظرف های معمولی و وسایل پخت وپز ندیدیم، ولی آتش روشن بود.
برگرفته از روزنامه همشهری