از : مهدی فلاحتی
عنوان : شعر
همیشه می گویم کم می بینم شعرِ آزاد از فکر قافیه و وزن را؛ و آنگاه که به شعری چنین برمی خورم، براستی می ستایمش. "ناودان" از آن شمار است. آغاز شعر، آرامشی ست در بی خیالیِ باران که فارغبال و فارغخیال، می بارد و در ناودانِ سرخوش جاری می شود. کلمات در این بند، و بافت این بند هم بیان آرامش است و نرمپویی. شاعر از اتاقک یا از آشیانه اش بیرون می زند (یا نمی رود؛ تنها از درون شب که گذشته اش است، بیرون می زند)؛ به زیر باران می رود؛ قطره های باران برایش گلهایی هستند که می چیندشان (ترکیبِ ساخته شده ی "بارانچین" زیبایی این بافت و ساخت را افزون می کند). عطر نرگس در فضا پیچیده ست و شاعر را احاطه کرده. شاعر، دیگر در تاریکی گم نمی شود. عطر نرگس، بیان عشق اوست به زندگی، در بارانی که نشانه ی آرامش است. اینجا می توان بازگشت و جای پای پدر و گذشته را که از آنِ گذشته می شود، در شعر دید. در بند نخست که از آواز بی خیالی باران در ناودانِ آشیانه (بیان اسقرار) می گوید و می افزاید: "جانِ پدر/ آرام می گیرد". پس از این است که شاعر از بستر، بارانچین، بیرون می زند....و در پایان، به بند نخست، باز می گردد: نمونه ی زیبایی از شعر دَوَرانی. باران، دیگر نیست؛ یا شاید تکرار واژه ی باران به نظر شاعر، زائد آمده. به هر روی، ناودان، همه، بی خیالی است و آوازِ بی خیالانه اش شاید میراثِ بارانِ بازیگوش است! بارانی که هر قطره اش را شاعر در جان معشوق، یک دریا می بیند. جان معشوق آیا همان ناودان نیست در این شعر؟
٣۱۲۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱٣٨۹
|