دغدغه های من از این فرایند سیاست
سیروس ملکوتی
•
هنگامی که از شهروند ایرانی سخن میگوییم بیشک اعتنای ما از منظر حقوقیست و نه از منظر تاریخی و هویت خواهانه. اندیشه ای که میخواهد شهروند تاریخی و نژادی را جانشین حقایق متنوع و گوناگونی معاصر نماید در تبیین راهکارهای عملی ناچار به حذف وجود بخشهایی از شهروندان میگردد، به همین خاطر اصولا گفتمان بر سر حق و حقوق ساکنین ایران زمین نمی تواند از مسیر ریشه یابی و علل پیدایی فرهنگهای زبانی و یا نژادی تعریفی زمینی و معاصر برای حل معضلات پیش روی ما قرار دهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۷ مهر ۱٣٨۹ -
۹ اکتبر ۲۰۱۰
مسئله زبان مادری و راه حل انکشاف ان در بستر زندگی اجتماعی
در تاریخ معاصر بحث بر سر زبان مادری و هویت قومی موضوع تحقیقات، گفتمان، دادخواهی مبارزاتی و همچنین جدال نفی و پذیرش ان در شکل گسترده ای در میان اهل اندیشه و قلم بوده است. کمتر کسی را میتوان یافت که به انکار وجودی این زبانها باور داشته باشد، اما بحثی به تجرید از هر دو سو خود را از چنین منظری به بستر هویت جویی میکشاند. بخشی از این ادعا میرود تا هویتی جدای پذیر از همگنی نژادی و فرهنگی و میهنی را بیابد و ریشه هستی تاریخی خود را بیگانه از همیتی ایرانی بخواند، و بخشی دیگر از اندیشه پاسخگو که مدعی مالکیت فرهنگی بر ایران است تمامیت زبان و فرهنگ قومی را زایده هستی فرهنگ و باور خود میخواند و از این طریق بی حاصل بودن دادخواهی سرایندگان زبانهای قومی- ملی ساکنین ایران را به نمایش میگذارد. هر دو تفکر در بستری انتزاعی به مجادله ای فارغ از نیاز حقیقی تاریخ معاصرمان تکیه مینمایند، تداوم چنین گفتمانهایی تنها میتواند بستری برای انکشاف ناسیونالیزمی کور را پدید اورد، عملی که در بی اعتباری فرهنگی یکدیگر اصرار ورزیده و مجموعه ای از اطلاعات سترون شده را در اختیار هواخواهان نظری خود قرار میدهند. نمونه های بسیاری از مجادلات توهین امیز نسبت به فرهنگ و دادخواهی ها را میتوان در گفتمانهای مجازی یافت که میتواند تاثیر پذیری خود را در زندگی حقیقی سیاسی بازتاب دهد به همین خاطر باید هرچه مسئولانه تر گفتمان را به مسیر درست و حقوقی ان رهنمون ساخت.
هنگامی که از شهروند ایرانی سخن میگوییم بیشک اعتنای ما از منظر حقوقیست و نه از منظر تاریخی و هویت خواهانه. اندیشه ای که میخواهد شهروند تاریخی و نژادی را جانشین حقایق متنوع و گوناگونی معاصر نماید در تبیین راهکارهای عملی ناچار به حذف وجود بخشهایی از شهروندان میگردد، به همین خاطر اصولا گفتمان بر سر حق و حقوق ساکنین ایران زمین نمی تواند از مسیر ریشه یابی و علل پیدایی فرهنگهای زبانی و یا نژادی تعریفی زمینی و معاصر برای حل معضلات پیش روی ما قرار دهد.
تنها کافیست به حضور و تنوع زبانها و گروهای متنوع قومی – ملی باور داشته داشته باشیم. و بپذیریم که حقوق شهروندی در یک اعتبار و ارزش اندیشه و سیاست دمکراتیک ایجاب میکند که سرایندگان زبانهای متنوع در ایران از حق تحصیل، و همه افرینشهای حوزه فرهنگ زبانی برخوردار باشند.
قدمت تاریخی قومی و فرهنگی در این راستا بیشک از منظر حقوقی مرتبه ای در نگاه ما نمی بایست داشته باشد، اینکه زبان عربی یا ترکی یا ترکمنی یا اسوری و ارمنی محصول حمله بیگانگان بود و یا به علل مهاجرت تاثیری در بود و هستی ان نمی گذارد، اگر در فردای ایران مهاجرانی تازه از هر کرانه ای پای در سرزمین مشترک ما بگذارند میبایست از حق و حقوق شهروندی برابر برخوردار گردند. اعتبار بخشییدن به شخصیت و نیاز فرهنگی شهروندان گوناگون ایرانی نه از ارزش و اعتبار فرهنگ زبانی مشترک- رسمی میکاهد و نه کشور را دچار بیگانگی و از خود بیگانگی خواهد نمود. بلکه بالعکس موجب افزون شدن گنجینه فرهنگ و همچنین سلامت روان اجتماعی در گذاراز بیماری مزمن تحقیر به اعتبار میگردد. اما بکار گیری چنین راه کاری و انکشاف فرایند انکشاف حقوقی و فرهنگی نیاز به دخالت متخصصین وکارشناسان حیطه خود دارد.
کنشگر سیاسی میتواند عرصه تحقق پذیری انرا در قانون یاری رساند اما نمی تواند و نمی بایستی خود را در تبیین ظرفیتهای فرهنگی درگیر نماید. این امریست که با برنامه ریزی در یک فرایند اموزشی حاصل می اید و نه با تصمیم احزاب سیاسی و یا حتی مصوبه قانونی. تصور نمایید که در کنار زبان مشترک میان ایرانیان (زبان فارسی) زبانهای دیگر نیز برای علاقمندان در اختیار نهاده میشود زبانهایی نظیز ترکی، کردی، بلوچی، عربی و... نتایج چنین اقدامی بیشک توان فرهنگی و همگنی ملی ایرانیان را در ابعاد گسترده ای افزون خواهد نمود. اما طراحی چنین امری در سطح اموزش کشور نمی تواند بدون بردباری و تدارکات فنی انجام پذیرد. حتی دو زبانه نمودن در واحدهای استانی-منطقه ای نیز اگر برنامه ریزی درازمدت خود را همراه نداشته باشد نظام اداری کشور میتواند درهم فرو ریزد. پذیرش بلا واسطه چنین دادخواهی از منظر حقوقی میتواند در هر واهه ممکن صورت پذیرد اما به اجرا دراوردن ان منوط به زمان و تبیین مقدمات و تدارکات ان دارد.
اموزش کودکان فردای این سرزمین نمی تواند در جهان بینی های سیاسی و یا تصمیم این و ان حزب سیاسی تبیین گردد. این حوزه ایست کاملا فنی- فرهنگی- اموزشی و روانشناسانه که کارشناسان خود را برای تدارک، طراحی، تبیین و تدقیق و سپس اجرای ان لازم دارد.
این موضوع را تنها به این دلیل مطرح نمودم زیرا برای برخی چنین توهمی پیش امده که نیاز و دادخواهی چنین مهمی که بخشی از مبارزات دادخواهانه ساکنین ایران را در خود دارد به محض پدیداری نظامی دمکراتیک قابل اجرا خواهد بود و همچنین باوری نابجا که گویا این احزاب سیاسی هستند که مدیریت ا جرایی انرا به عهده خواهند گرفت.
مسئله ملی و را حل فدرالیزم
همه اندیشه های بدیل خواه در اپوزیسیون بر این باورند که نمی توان با سانترالیزم سیاسی راهکاری را برای برون شد از بن بست سیاسی تاریخی و معاصر ایران فراهم اورد. این تمرکز نه تنها قادر نیست همایشی را فراهم نماید بلکه ذهنیت ساکنین ایرانی را دارد از یکدیگر میگسلاند. طرحهای گوناگونی احزاب و کنشگران سیاسی پیش روی نهادند. فدرالیزم نیز یکی از این داده های نظریست. بحث پیرامون ان بیش از انکه جنبه های کارشناسانه خود را دنبال نماید تبدیل به یک شعار سیاسی گردیده است که پذیرش و عدم پذیرش ان گویا مرز دوست و دشمن را تبیین مینماید. این نتیجه گیری عجولانه از هر دوسوی، گفتمان اغاز نشده را به یک جدال بی حاصل تبدیل نموده است.
به نظر می اید بستر حقیقی نظری و عملی گفتمان که همانا برقرای نظامی سکولار مبتنی بر دمکراسی و حقوق برابر شهروندی و فروپاشی نظام ولایی باشد خود را در تبیین صورت و روبنای نظام اینده انچنان درگیر نموده که جدال تاریخی با رژیم به مراحل فراموشی سپرده گردیده است.
اشکال در چیست؟
موافقین فدرالیزم بر دو راهکار اندیشه میکنند. گروهی بر فدرالیزم استانی و دیگری بر فدرالیزم ملی و قومی. به نظر نمی اید که در انکشاف برهان این و ان بدیل کار تدقیق شده ای هر یک در اختیار جنبش قرار داده باشند، بیشک انتظار بیجایی هم خواهد بود که در چنین فرایندی این انتظار براورده گردد زیرا نیازمند کمیسیونی از متخصصین بوده که بر اساس امار و انواع دادخواهی و درنظر گرفتن جغرافیای ملی-اقتصادی و فرهنگی ایران به یک نتیجه نسبی دست یازند. تدقیق چنین امری نیز با شعار و کمپین امکان پذیر نمی باشد.
دقیقا بدلیل چنین درکیست که تهمت و پیش داوری جانشین هر گفتمانی میگردد. گروهی تجزیه طلب خوانده میشوند و گروهی دیگر سانترالیست و شوینیست.
در این فضای یخ زده بدیل خواه هیچ نشانه ای از حضور اپوزیسیون در برابر نظام ملایی دیده نمیشود، گویا حضور چنین نظامی را بر ناروشنی و یا عدم امکان به وقوع پیوستن خواسته خود ترجیح داده میشود. این اصرار و تبلیغ شعارگونه اتفاقا دارد تاثیر منفی بر ذهنیت اجتماعی باقی میگذارد. دغدغه های نسل جوان در صحنه سیاست چه کرد باشد چه فارس و یا ترک پیرامون چنین مفاهیمی سامان نگرفته اند و میبینیم که چگونه مسیر خود را از احزاب جدا مینمایند. به نظر می اید تا دیر نشده احزاب و کنشگران سیاسی گفتمان حقیقی خود را باید در صحنه جدال با رژیم بیاغازند و به مرتبه هایی از خواسته های دورنگر خود برای همگرایی بسنده نمایند. تعلل بیشتر در این راه نابودی سرزمینی را فراهم می اورد که برای هستی ان و اشیان انسانی اش مفهوم مبارزه با این رژِیم را معنا میدهد.
جدال بی انتها بر سر واژگان و هویت تاریخی
این جدال نیز دارد نفش جنبش ازادیخواه را از ان میستاند و انشعاب عاطفی و همبستگی ملی و سراسری را به تاراج میبرد. تبیین مفاهیمی چون قوم، ملت و یا خلق در این فرایند سرنوشت ساز هستی ما را پاس نمیدارد. به نظر می اید که احزاب سیاسی نیز دچار همان سرگردانی و دلمشغولیها گشته اند که عنصر روشنفکر در جوهر خود بدان دچار است. این جابجایی نقش اجتماعی تنها میتواند از نبود انسجام برنامه سیاسی در عرصه مبارزه شکل گیرد. سالهاست که این جدال ادامه دارد و نتیجه ای هم هیچ یک از طرفین جز گسست بیشتر در گفتمان و باور بدست نیاورده اند. تبیین درستی و ناراستی این مفاهیم تغییری در بن مایه دادخواهیها نمی دهد. بنابراین حال که از این جنگ واژگان جز اتلاف وقت و تاراج عاطفه همبسته چیزی بیشتر نصیب خود ننمودیم. بهتر ان است که به درونمایه مفاهیم و دادخواهیمان مراجعه نماییم. ببینیم حرمت انسانی ساکنین این سرزمین گوناگونی چگونه میتواند حفظ گردد. نامش را پی امد این فرایند هر چه میخواهیم بگذاریم.
در مباحث مجازی میخوانیم که چگونه هر گروه زبانی فرهنگی یا نژادی و قومی به هزاران دلیل و برهان من در اوردی روی می اورند تا انشعاب قوای انسانی یکدیگر را از هم به نمایش بگذارند. ایکاش در همین ورطه بسنده مینمودند و زبان را به بی حرمتی ارزشهای انسانی یکدیگر نمی چرخاندند. اقایان سیاستمدار این دلمشغولیهای رژیم پسند هیچ راهی را به روشنی نمی افروزد. باید بدین بی روشی که بی اعتباری نسل سیاسی ما را نشانه گرفته پایانی بخشید. باید بتوانیم قوایی همبسته فراهم اوریم و فروپاشی رژیم مرگ خواه را ممکن سازانیم. باید قادر شویم توانمندی مدارا و بردباری سیاسی را انچنان در خود و یاران خود پدید اوریم که قوای سازمان یافته رژیم نتواند از گفتمان ما جدالی خانمانسوز میانمان برفروزد.
باید پذیرفت که مرتبه های دادخواهی خود را به یکباره بر سر گفتمان سیاسی سر ریز ننماییم. و همبستگی را تا فروپاشی چنین نظامی بر بستر حداقلهای ضمانت حقوقی پایه های دمکراسی بنا نهیم.
|