از : dena babaahmadi
عنوان : به نام چپ به کام جمهوری اسلامی
صادق عزیز بسیار جوابیه متینی بود
آقای قره گزلو به جای هدف قرار دادن جمهوری اسلامی و سیاستهای آن، آماج حمله را نیروهای چپ و جنبش به حق دموکراتیک مردم ایران قرار داده
ایشان به نام چپ حامی سیاستهای جمهوری اسلامی است دقیقا مشابه احمدینژاد که در خارج از کشور از فرهنگ و ادبیات چپ استفاده میکند
هر دو ،دو روی یک سکه اند
٣۱۷۵۷ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣٨۹
|
از : احمد صبوری جهرمی
عنوان : برای لیبرال دمکرات چپ میانه
دوست من شما نوشته های دکتر قره گوزلو را اساسأ نفهمیده اید. وی با رهبری جنبش سبز و سیاست «همه با هم» مسئله دارد نه با جنبش و شرکت یا عدم شرکت در آن. وی با یادآوری تاریخ ۳۰ سال اخیرمان نتایج سیاست همه با هم را یادمان می آورد، خمینی هم خیلی قول ها داد مگر امثال شما نبودند که جنبش وی را خدائی کردند و بر گرده کارگران و زحمتکشان سوارش کردند. مگر امثال شما یا متحدین فعلی شما نبودند که بحث را به بعد از مرگ شاه موکول می کردند. جنبش فعلی حتی یک شعار در راستای خواست فوری کارگران در خود ندارد.حتی جبهه فعلی دموکراتیسم جبهه ملی دوم را هم ندارد. در جبهه ملی دوم نمایندگان کارگران،ورزشکاران ،اصناف،معلمان،دانشگاهیان بطور اسمی حضور داشتند. در این جنبش در یک کلاهبرداری تاریخی وجود رهبری انکار می شود اما سرفه موسوی و کروبی و سروش و خاتمی با بزرگترین تیتر ها منعکس می شود. اگر بزرگ دزد ایرا ن رفسنجانی از کنار احمی نژاد با ناز رد شود تیتر می شود. اما اعتصاب کارگران فاقد اهمیت است.آیا هزینه دارد که شعار همه قدرت به شوراها شعار جنبش شود.دوست من مشکل شما این است که هیجان زده با سیاست برخورد می کنید.یک روز اگر کسی مخالف تجهیز سپاه به سلاح سنگین بود عامل امپریالیسم می خواندیدش و امروز اگر فردی جنبش سبز را نقد کند عامل سپاه خوانده می شود. از کجا می دانم اگر لیبرالیسم هم چند صباحی دیگر سقوط آزاد کرد پشت چه بیرقی سینه خواهید زد. مارکسیستی که تضاد عمده را کار و سرمایه می بیند بر اساس کدام بیماری روحی باید با حسن شریعتمداری هم رزم شود وی به اقتصاد بازاز بدون کم و کاست اعتقاد دارد و حتی سوسیال دموکرات هم نیست. داریوش همایون نماینده سرمایه نئوکانسروتیو امپریالیستی است(شک نکنید).۲۰ سال دیگر که وی و هم فکرانش گرده کارگران را خرد کرده اند،باید مثل شما بی پروا و گستاخانه بیایم و بقیه را محاکمه کنم که شما هم تحفه ای نبودید! اگر دموکرات هستید بجای انگ و اتهام و افشاگری اجازه دهید که مارکسیست ها وکارگران نه بواسطه سیاست های ارعابی شما بلکه بر اساس منافع خودشان اگر لازم دانستند در جنبشی شرکت کنند و اگر خواستند آن را نقد کنند.
٣۱۴۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : « اما بدترین رفتار با جنبشی با مختصات جنبش مردمی سبز، انکار ناروایانه و دعوت از دیگران برای همراهی نکردن با آن است.»
نقدیست بسیار عالی از قراگوزلو، واقع که باید از آقای صادق کار تشکر کرد. امیدوارم که ایشان به این صفحه سری بزنند. بخش های زیر برایم بسیار جالب و گویا بودند.
«...به خطا واقعیت جنبش دمکراتیک مردمی جاری را بعنوان جنبش انکار میکنند و آنرا در حد آنچه که «هاله مقدس سبز» و محصول اختلاف میان دسته بندی های جناح های سرمایه داری میبیند تنزل میدهد و تمام احزاب و سازمانهای کارگری مدافع جنبش را به میل و اراده خویش در ظرف خود ساخته (سوسیال دمکرات) می ریزد و آنها را دعوت بهپشت کردن به جنبش می کند...
..منطق مبارزه اجتماعی در شرایط امروز ایران حکم نمیکند که جنبش چپ بجای اعلام بیطرفی از جریانی که بهر دلیل خواهان بازتر شدن فضای سیاسی جامعه است حمایت کند؟ آیا بازتر شذن فضای سیاسی بیشتر به سود طبقه کارگر است یا ادامه وضعیت موجود؟ ......
...نا دیدن حضور پر رنگ و رونق گروه ها و طبقات میانی و مزدبگیران در این جنبش واقعا اگر از بی اطلاعی نباشد، انکار حقیقت از روی تعصب است..
... اما بدترین رفتار با جنبشی با مختصات جنبش مردمی سبز، انکار ناروایانه و دعوت از دیگران برای همراهی نکردن با آن است. ..
...تجربیات نشان میدهند که رمز موفقعیت نیروهای چپ در ارایه چنان برنامه و رفتار دمکراتیکی است که بتواند در میان مردم برای چپ اعتماد و جاذبه بوجود آورد و مردم با میل و رغبت آنها را انتخاب کنند. چپی که آقای قراگوزلو معرفی میکند یک چپ دفع کننده است که هستی خود را در نیستی دیگران جستجو میکند این نوع چپ نه شانسی برای موفقیعت دارد و نه به امروز یا فردا تعلق دارد.».
اینطور که بنظر می رسد بیخود نیست که قراگوزلو در ایران خامنه ای و احمدی نژاد اجازه دارد مارکسیست باشد، استاد دانشگاه باشد و مقاله های مردم فریب بنویسد. آنچه او می خواهد و تبلیغ و ترویج می کند در راستای حفظ منافع آن دو جانی است. هم آن دو جانی و هم قراگوزلو بخوبی می دانند که جنبش سبز نباید یک جنبش ملی و سراسری اعلام شود چون آنوقت جهان، این نظام را به رسمیت نخواهد شناخت و به زمین خواهد افتاد. عوامل رژیم در داخل و خارج از کشور، با تبلیغ این دروغ بزرگ که جنبش سبز، جنبشی سراسری/ملی نیست توانسته اند تاکنون رژیم را زنده نگاه داشته اند. جای بس تاسف است که چپهایی از جنس قراگوزلو با مقاله هایشان اینگونه به رژیم یاری می رسانند. چپهای صادق، عاقل و نوعدوست فریب قراگوزلوها را نخورده و نخواهند خورد. قراگوزلوها و نامی شاکری ها از همه می خواهند که دست روی دست بگذارند و هیچ کاری نکنند چون هر کاری و حرکتی در این دنیا را بنحوی آلوده به سرمایه داری معرفی می کنند. با این حسابشان ما زندگی هم نباید بکنیم. عجب راه حلی این آقایان نشان می دهند!!!
با تشکر از آقای صادق کار. این اولین مقاله ای بود که من تا بحال از ایشان خوانده ام. مقاله ای بسیار صادق، دقیق و عالی بود. مرسی.
٣۱۴۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣٨۹
|
از : صبوری
عنوان : برای عظیمی عزیز
می گوئی برای تحلیل واقع بینانه تولید کردن باید مثبت بود. این شاید به تعبیری تعریف خود فریبی است. تصور کن دوستی داری که از بیماری کشنده ای رنج مبرد. آمار نشان می دهد که در صد مرگ بیماران مبتلا به این بیماری بسیار بالاست آیا برای توضیح واقع بینانه به زعم شما باید به بیمار گفت که مشکل قابل حل است و بلا دور است این را شما واقع بینی می خوانید. در مورد بحران سرمایه و سیکل های آن شما شاید آنقدر متمول هستید که احساسش نمی کنید ولی بابائی که کار ندارد یا کارش را از دست داده یا بدلیل شرایط خارج از کنترل وی خانه اش را بانک دارد می برد برای وی تحلیل مثبت از این واقعه بنظر شما جگونه است آیا توصیه به سوختن وساختن و انشاء الله بزودی خوب خواهد شد تحلیل مثبت است یا دعوت وی به خشک کردن ربشه این تباهی یعنی انباشت سرمایه. این دلیل که بحران سرمایه ناشی از انباشت سرمایه است را نه تنها مارکسیست ها که اقتصاددانان کاپیتالیست هم آنراقبول دارند در تحلیل مارکس و میلتون فریدمن به یک عامل برای بحران اشاره میکنند یکی خواستار امحاء آن می شود دیگری می گوید همه موانع سر راه رشد سرمایه را بر دارید.راه فریدمن راه حل نهائی آنهائی است که «دنیا را تغییر می دهند» این نکبت جهانی ما حصل تلاش این تاریخ سازان است(جایزه فریدمن به آقای گنجی اشتباهی نبوده تشابه ذهنیت را نشان می دهد.) . گویا این تغییر دهندگان جهان فقط پس از آوردن دموکراسی لیبرال به ایران کارشان آغاز می شود. آن دموکراسی مطلوبتان در بنگلادش برقرار است لطف کنید دستی به سرو روی آن نکبت زده بکشید. البته می گویند حوصله کنید ۱۰۰۰ سالی وقت احتیاج داریم .
٣۱۴۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣٨۹
|
از : فریبرز عظیمی
عنوان : بعد از گذشت سی سال هنوز با شعار و انگ با دیگرانی که مثل ما دنیا را نمی بینند برخورد می کنیم!
سلام آقای صادق کار؛
با تشکر از مطلبی که نوشتید. داشتن نگاه مثبت به روندهای داخل ایران و جهان به ما کمک می کند که تحلیلی واقعبینانه از اوضاع و احوال جهان داشته باشیم. نگاه حذفی، ایجاد بی اعتمادی و برخورد ناروا با دگر اندیشان موجب تفرقه است و خوشبختانه توجهات، تلاش ها و موارد بکار برده شده در مقاله تان نشان از هوشیاری و دقت شما نسبت به موارد فوق دارد و با هوشیاری به فاصله گیری از افراد و نیروهایی که با ایجاد سد و موانع مصنوعی می خواهند که سرنوشت ما همچنان در جدائی ها خلاصه شود و نیز با آگاهی به ایجاد امید برای سرمایه گذاری در جنبش های اعتراضی در داخل کشور و در عرصه جهانی توجه می دهید.
درود بر شما
٣۱۴٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣٨۹
|
از : صبوری
عنوان : پاسخی بدوستانم آذری، مرزبان و سالاری
با اجازه دکتر قره گوزلو مجددأ می خواهم از نوشته های ایشان برای پاسخ به چند سوال استفاده کنم.البته اجازه دهید به نوشته دوستم آقای آذری ابتدا خودم جوابی دهم .من هرگز از نوشته های قره گوزلو استنباط اینکه وی در صدد قیم تراشی است نکردم بعکس وی می گوید بعلت ضعف تاریخی طبقه متوسط (خرده بورژوازی)سرمایه داری ایران با دزدیدن رهبری جنبش خواستار تداوم بربریت سرمایه در ایران است. وی می گوید بدون هژمونی طبقه کارگر( بخوانید سر لوح قرارگرفتن خواسته های این طبقه از جمله الغاء مالکیت خصوصی بر وسائل تولیدی وشورائی شدن مدیریت برمجتمع های تولیدی و خدماتی-بهداشت همگانی-مسکن برای همه –کار برای همه-آموزش برای همه) امکان دست یابی به آزادی همه جانبه ممکن نیست. لطفأ نگویید که در دموکراسی های لیبرالی غربی قیم وجود ندارد. حداقل امروز در بحران خانمانسوز سرمایه چنین تجاهلی نفرمائید. در مهد دموکراسی غرب امروز می خوابید بر می خیزید اگر کار داشته باشید می گویند سن بازنشستگی ۲ سال اضافه شد. عده ای دزد تریلیون ها دلار ثروت را بالا می کشند جریمه اش را کارگران می دهند در همین اوضاع بین خودشان پاداش پخش می کنند.به تازگی کتابی به بازار آمده بنام «رمز سرمایه» من به شما وجوانانی که مثل شما فکر می کنند برای شناختن دنیایی که در آن زندگی می کنید توصیه می کنم آنرا بخوانید. نویسنده کتاب دیوید هاروی استاد دانشگاه نیویورک است. پس از خواندن این کتاب می خواهم بمن بفرمایید با آمدن موسوی یا حسن شریعتمداری یا داریوش همایون بی قیم خواهید شد؟ قره گوزلو ثابت می کند که بحران ایران دعوای مدرنیته و سنت نیست دعوای سرمایه است دعوای پس از انتخابات دعوایی از جنس دعوای بین حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا است دعوا برای روانکاری نظام سرمایه است برای طولانی کردن عمر آن است.
جناب مرزبان حد اقل فقر وقناع را دعوای اصلی دنیا می داند. قره گوزلو هم همین را مشکل اصلی دنیا می داند البته وی ترجیح می دهد که این دعوا را کار وسرمایه بخواند چه وی مشکل را در انباشت سرمایه می داند وی حتی مشکل جاری در ایران را هم در همین چارچوب می بیند. وی دولتهای کینزی (دولتهای رفاه) که از طریق مالیات تصاعدی بر سرمایه در پس از جنگ جهانی دوم طبقه متوسط بزرگی در غرب ایجاد کردند راهم قربانی سرمایه می داند وی معتقد است دولت های سوسیال دموکرات علیرغم داشتن حمایت بیکران اتحادیه های کارگری با عدم الغای مالکیت بروسائل تولیدتنها انباشت سرمایه راتا حدودی مشکلتر کردند سرمایه آنها را محاصره کردآنها تسلیم محض شدند حزب کارگر تونی بلر حتی کارتونی از حزب کارگر بعداز جنگ هم نیست. امروز در سیاست های اقتصادی حزب دموکرات اوباما کیلومترها در راست آیزنهاور و نیکسون جمهوری خواه قرار دارد. حرکت به راست تحت فشارسرمایه گام بگام انجام شد. دولت آمریکا با در اختیار داشتن کمتر از ۳۰ در صد بیفایده اقتصاد آمریکا توان مخالفت با خواست سرمایه که از هر نوع کنترل بیزار است را ندارد. تنها کمتر از ۱۰۰۰۰۰نفر در آمریکا توان اقتصادی بیش از ۲ برابر دولت آن کشور را دارا هستند.تفاوت بین آقای قره گوزلو و آقای کار تفاوت برداشت نیست تفاوت ماهوی است. یکی می گوید این سیستم خوب است(البته واضح این را نمی گوید اما لب کلام این است)آن دیگری می گوید نیش عقرب نه از ره کین است اقتضاء طبیعتش این است. در پس هر کلام هر بحث و هر دعوایی خواستی طبقاتی نهفته است. سرمایه خون در جریان در شریان لیبرالسم بازار محور است این بحرانها استثنا نیست جزئی از موجودیت سرمایه است.
جناب سالاری شکست در تحقق بخشیدن به یک ایده نو پایان آن ایده نیست. سرمایه داری در یک تلاش فئودالیسم را مغلوب نکرد تلاش ها شد. سوسیالیزم هم یک استثناء نیست روسها سالها چنین الغا کردند که آنچه راکه آنها سوسیالیزم می خواندند با موفقیت در شوروی پیاده شده و به آرمانشهر دوگامی نمانده. آنها که سرمایه داری دولتی را سوسیالیزم جا میزدند و مخالفانشان را وابسته به امپریالیزم می خواندند با شکست سرمایه داری دولتی روسیه(به گذشته حزبی ثروتمندان نام آور روس توجه کنید) ترمز بریدند جملگی عاشق قبله جدید یعنی لیبرالیسم شدند چون مذهبی را با مذهب جدیدی معاوضه کردند هیچ انتقادی از لیبرالیسم را هم امروز تحمل نمی کنند. اما در خصوص خرده بورژوازی. مارکس طبقات اصلی دارای هویت را سرمایه دار و کارگر می داند. انچه در این میان است(خرده بورژوازی) را متزلزل و در نوسان می بیند. برای بررسی علل رخوت در جنبش جهانی سوسیالیستی مطالبی را از یکی از نوشته های قره گوزلو می آورم
شکست کمونیسم بورژوایی شوروی- که به ناحق از دهه ی ۳۰ به بعد ذیل سایه ی سوسیالیسم لم داده بود- یکی از دلایل اصلی عقب نشینی طبقه ی کارگر در جنبش های اجتماعی به شمار می رود. به نظر ما از یک سو پیروزی سیاسی انقلاب اکتبر - به عنوان بزرگ ترین پیروزی کارگران - تئوری های پوزیتیویستی انترناسیونال دوم را به هم ریخت و یک قطب قدرت مند انترناسیونالیستی به منظور پیش روی طبقه ی کارگر سایر کشورها به وجود آورد و از سوی دیگر با اعتلای جریانات رویزیونیستی متکی به ناسیونالیسم صنعت گرا و سپس تثبیت راه رشد غیر سرمایه داری؛ رژیمی خشن، غیر کارگری، غیر دموکراتیک، دیوان سالار و مبتنی بر نظام سرمایه داری دولتی شکل گرفت و دست آوردهای سیاسی انقلاب اکتبر را به باد داد. کمونیسم بورژوایی شوروی در تمام سال های حاکمیت خود بر کل اردوگاه نه فقط طبقه ی کارگر و سوسیالیسم کارگری را به عقب راند، بل که پس از فروپاشی نیز این فرصت طلایی را به سرمایه داری بازار آزاد و تئوریسین های نئولیبرال تقدیم کرد که شلتاقزنان سقوط دیوار برلین را به شاخی زیر چشم سوسیالیسم تبدیل کنند و در منقبت پیروزی لیبرال دموکراسی و پایان تاریخ ارجوزه سر بدهند. بیست سال پس از فروپاشی دیوار برلین طبقه ی کارگر هنوز از تعرض بورژوازی نئولیبرال کمر راست نکرده است.
یکی دیگر از دلایل غیبت طبقه ی کارگر در جنبش های اجتماعی معاصر، حاکمیت مطلق هارترین نحله ی ایده ئولوژیک سرمایه داری (نئولیبرالیسم) در سی سال گذشته بوده است. نئولیبرالیسم در این سه دهه ی نکبت بار سلطه ی خود ضمن تهاجم گسترده به اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری به ترز شومی توانست . طبقه ی کارگر را به انسان های اتمیزه تجزیه کند و مزورانه حقوق فرد (اندیویدوآلیسم) را تحت عنوان پر طمطراق حقوق بشر به جای حقوق انسان های آزاد و برابر جا بزند. کارگزاران تاچریسم ـ ریگانیسم با طرح دفاع از حقوق فردی عملاً معیار نیازهای شرافتمندانه ی انسانی را با خط کش بازار و انباشت سرمایه و کسب سود و ارزش اضافی فزون تر سنجیدند و هویت انسانی را به کالا تبدیل کردند. (همان از خودبیگانه گی مورد نظر مارکس). بدین ترتیب رقابت و انگیزه ی فردی به جای تشکل، همپوشانی و جامعه گرایی نشست و ضربات مهلکی به پیکر طبقه ی کارگر و زحمت کشان وارد کرد. نئولیبرالیسم ابتدا کار را از چارچوب فعالیتی خلاق، پویا و مولد به شغل در چارچوب ابزاری برای تامین نیازهای مادی مبدل کرد و در حرکت بعدی با انواع حیله های سرمایه داری کازینویی کارگران را به ورطه ی بی کاری کشید.
پ. در کنار ضربه های مهلکی که کمونیسم بورژوایی اردوگاهی (شوروی) و سرمایه داری نئولیبرال به طبقه ی کارگر جهانی وارد کردند؛ جریانات، گرایشات و دولت های دیگر نیز به صور گوناگون سوسیالیسم کارگری را هر چه بیش تر به انحطاط کشیدند:
• سقوط سوسیالیسم خرده بورژوایی ـ دهقانی و شتاب گیری سرسام آور و بی نظیر "حزب کمونیست چین" به سوی تشکیل یک طبقه ی بورژوازی میلیتانت و حاکمیت عنان گسیخته ی کثیف ترین نوع سرمایه داری دولتی و فاجعه آمیزترین شکل کار برده گی.
• سمت گیری چپ پوپولیستی به طرف لیبرالیسم متعین در سوسیال دموکراسی راست .
• شکل بندی چپ میلیتانت در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم.
• ظهور چپ نو با انواع نحله های چپ دانشجویی، چپ لیبرال و چپ رفرمیست.
• عروج تروتسکیسم به ویژه در اروپای غربی در کنار پیدایش اروکمونیسم، سوسیالیسم بازار، سوسیالیسم عرفانی، پسامارکسیسم، هترودوکسیسم و غیره . • شیفت ریل مبارزه ی طبقاتی کارگران به سمت و سوی اعتراضات صرفاً تریدیونیونیستی و دنباله روی از سوسیال دموکراسی و جناح های به اصطلاح چپ بورژوازی حاکم. (نمونه را حزب لیبر تونی بلر)
• رواج لیبرالیسم لیبرتر به شیوه های گوناگون از جمله پروپاگاند تبلیغات تجاری و رسانه یی، اعطای بخشی از سود به عرصه ی قدرت خرید توده ها؛ تولید انبوه و مصرف فله یی...در تمام این مدت لیبرالیسم لیبرتر کوشید (و تا حدودی هم موفق شد) که نه فقط خود را هم تراز سوسیالیسم جا بزند، بل که توانست با ایجاد اغتشاش نظری و عملی در صفوف کارگران، و ترویج بازار اشتیاق دست خود را از "سوسیالیسم غیر مدرن"! بالاتر بگیرد. لیبرالیسم لیبرتر از حفره های ناشی از غیبت سوسیالیسم کارگری و حاکمیت بازار نهایت استفاده را برد تا در فرصتی استثنایی هم از نیروی کار (ارزش اضافی) کسب سود کند و هم از فروش کالا به سود بیش تر دست یابد و دوره ی جدیدی از انباشت سرمایه را عملیاتی کند. در واقع لیبرالیسم لیبرتر در مبارزه ی طبقاتی خود بر ضد کارگران دوگانه گی تولید و مصرف را نیز به استخدام هدف واحدی درآورد. این سود دوگانه وحشیانه ترین نوع تروریسم اقتصادی علیه فرودستان را تداعی می کند.
• تجزیه ی سوسیالیسم کارگری مارکس در انواع و اقسام ایده ئولوژی های رویزیونیستی دیگر - از جمله مکتب فرانکفورت - که از یک طرف طبقه ی کارگر را پس می زدند و از طرف دیگر با طرح مولفه هایی همچون "سپهر عمومی" تضاد اصلی جامعه ی سرمایه داری (کار ـ سرمایه) را پشت گوش می انداختند و مسوولیت حل منازعات اجتماعی را به دوش طبقه ی متوسط می گذاردند. از یک منظر نظریه ی مولتی تود یا انبوه خلق تونی نگری و مایکل هارت، مثلاً در مُقام برآیند سرمایه داری معاصر می کوشد در فاصله ی میان خود انگیخته گی صرف و سازمان یافتن توسط حزب پیش رو، جاسازی شود.
٣۱۴٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣٨۹
|
از : peerooz
عنوان : پس از مارکس و انگلس
پس از کسب ایمنی نسبی با تزریق واکسن ضد "شبه فحش" از کامنت گذاران و مقاله نویسان ، به دو موضوع بر خوردم ، یکی اعلام نام سه برنده امسال جایزه علوم اقتصاد و دیگری مصاحبه با دیوید هاروی پوفسور بر جسته انسان شناسی و جغرافیا در دانشگاه شهری نیویورک که قریب چهل سال مدرس کتاب سرمایه مارکس بوده است (در سایت اخبار روز).
موضوع تحقیق ان سه دانشمند روابط بین عرضه و منبع افراد بی کارو تقاضا برای کار آنها و همچنین مزایای کارگران و کارمندان و مالیات های حقوق بگیران و تاثیر ان بر تحولات بازار کار یابی بود.
پروفسور هاروی در جایی از این مصاحبه میگوید :
" من فکر میکنم گرایشات کلاسیک دست چپی ، من در اینجا درباب سوسیال دمکراسی صحبت نمیکنم بلکه منظورم گرایشات مارکسیستی و کمونیستی است ، مشکلی دارند که من در اینجا از منظری کلی به آن میپردازم . مفهوم کارگر کارخانه بمثابه چهره پیشقراول انقلاب که انقلاب را ایجاد خواهد کرد ؛ من فکر نمیکنم این مفهوم بکار بیاید ، حتی فکر نمیکنم که هیچوقت به خوبی بکار آمده باشد . شما باید مفهوم وسیع تری از یک ائتلاف نیروها را داشته باشید که در آن طبقه کارگر سنتی عنصر مهمی است ولی ضرورتا عنصری نیست که نقش رهبری کننده را داشته باشد . ترکیب بندی رهبری باید حول تمامی مردم درگیر در این مبارزه تکامل یابد . برای مثال یکی از حوزه های مورد عاقه من آنهائی هستند که درگیر تولید شهرنشینی (urbanization) هستند ؛ مردمی که شهرها را میسازند و مردمی که زندگی شهری را تولید میکنند . هم اکنون به درجه ای که جدال به سمت مبارزه میان کارگران بخش دولتی و سازوبرگهای دولتی (state apparatuses) میرود ، شکل مبارزه ویژه ای خواهد بود که پایه آن در کارخانه ها نیست . این اتحادیه معلمان و گروههائی از این قبیل خواهند بود که به سمت ایفای نقش پیشاهنگ سوق داده میشوند .".
مردمی که صد و پنجاه سال پیش مارکس و انگلس را به ما دادند بیکار ننشسته اند و همچنان در جستجوی راه حل ها هستند و حتی در قلب امریکا پروفسوری چهل سال است به تحقیق درباره کتاب سرمایه و کمونیسم میپردازد و ما هنوز به مذهب و ایدولوژی هزارو چهار صد سال پیش صحرای عربستان چسبیده ایم و زبان بعضی از مقاله نویسان و کامنت گزارانمان بهتر از زبان رییس جمهورمان نیست.
٣۱۴٣۰ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣٨۹
|
از : آذری
عنوان : خودی و ناخودی کردن جامعه غلط است. قیم دیگران شدن غلط است. یک فرد سالم و بالغ اگر قیم بخواهد حتما روان پریش است.دهان مردم را بستن غلط است.
چه در اقتصاد و چه در سیاست و هر چیزی، تقسیم آدمیان به خودی و ناخودی و نخودی غلط است. طبقه بندی کردن جوامع بدرد قدیمها می خورد که انواع و اقسام شغلها به این متنوعی امروز نبود و مردم اسیر فئودالیست ها بودند. ما در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم و نه در قرون وسطا. باید خود را با اموز تطبیق بدهیم. تنفر از کارآفرینان و خرده سرمایه داران و پرستش طبقه کارگر هیچ جذابیتی برای نسل جوان ایران ندارد. یعنی چه که طبقه ی کارگر را بعنوان مظلوم قلمداد کنیم، دو طبقه دیگر را بعنوان ظالمان نابود کنیم، بعد چون کارگر مدیریت و کشور داری بلد نیست عده ای قیم او شوند و حکومت کنند. تازه چنین حکومتی دوباره آن طبقه ی متوسط را می آفریند تا همان کاری را کند که طبقه متوسط قبلا در سیستم سرمایه داری می کرد!!! بعد هم دهان همه را باید بست حتی آن طبقه ی کارگری که قیمش/حکومت پرولتاریا از جانبش حکومت می کند. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی هر چقدر هم بد باشد باز از هر نظام دیگری بهتر است. بزور چپاندن یک سیستم توتالیتر مثل کمونیسم به مردم غلط است. والله بخدا مردم چنین سیستمی نمی خواهند و خدا نکند چنین سیستمی در کشوری پیاده شود. ما که قیم مردم نباید باشیم که از جانب آنها برایشان تصمیماتی بگیریم که خوشایندشان نیست. مردم حق دارند انقدر اشتباه کنند تا یاد بگیرند. لازم نیست کسی یا گروهی خود را والاتر از بقیه بداند و به این نتیجه برسد که من حق حکومت بر دیگران را دارم چون من صلاح مردم را از خود مردم بهتر می دانم. این طرز فکر مردود است و باید با آن برخورد شود. این طرز فکر لنین و هیتلر و خمینی است و دوره اش در ایران بسر رسیده است. من نه قیم می خواهم و نه می خواهم کسی قیم من باشد. اگر این موضوع ساده را در این ۳۱ سال یاد نگرفته باشیم و هنوز قیم بخواهیم کارمان زار است.
خودی و ناخودی کردن جامعه غلط است. قیم دیگران شدن غلط است. یک فرد سالم و بالغ اگر قیم بخواهد حتما روان پریش است.دهان مردم را بستن غلط است.
٣۱۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱٣٨۹
|
از : پرویز مرزبان
عنوان : به نویسنده ی مقاله کمک کنیم
دنیا پر از تضاد ست که مهمترین آن فقر و تروت ، جنگ و تروریسم می باشد . فقر حتی در «تروتمندترین » کشورهای جهان و در راس آن ایالات متحده بیداد می کند تکلیف بقیه ملل معلوم ست.
در ایران پر از بدبختی و تباهی ست که در هیچ دوره ای، در دهه های بعداز جنگ دوم جهانی چنین لگام گسیخته نبوده ست و چنین «خانخانی» اقلیتی فرومایه به سرمایه های افسانه ای نرسیده اند.
هم در جهان؛ از سیاتل گرفته تا گوتنبرگ و اخیرا در سراسر اروپا و امروز سه شنبه ۱۲ اکتبر ۲۰۱۰
در شهر پاریس ۱،۲۰۰،۰۰۰شهروند فرانسوی و در راس آنها اتحادیه های کارگری نمایش عظیمی از قدرت توده ها ، علیه قوانین جدید و ظالمانه ی حکومت دست راستی فرانسه برهبری پرزیدنت سرکوزی را به جهانیان نشان دادند.
مردم ایران در بعداز انتخابات ۲۲ خرداد۱۳۸۸بنحو دیگری نظر جهانیان را به فجایعی که درایران روی میدهد جلب کردند.
سئوال این ست : چرا در تحلیل حوادث ایران و جهان ، گروهها و فعالان سیاسی ایران مانند نویسنده ی این مقاله آقای صادق کار و نویسنده ی مقاله ی «بحران ایران» آقای دکتر قراگوزلو اینقدر متفاوت می نویسند .مگر میشود در دنیا امروز که انواع امکانات سمعی و بصری برای دسترسی به وقایع جهان از طریق اینترنت در دسترس ست ، تا این اندازه داوریها و تصاویر و برداشت ها از جهان و کشورهای مختلف و حوادث مربوطه اینقدر متفاوت باشد؟
با پوزش از هر دو نویسنده ی محترم آقای صادق کار و دکتر قراگوزلو با تواضع خاطرنشان مینماید تا زمانیکه گزارش و داده های ما رئالیستی و مبتنی بر واقعیات نباشد ما را به بیراهه می کشاند.
فقط با یک مثال به بحثم خاتمه میدهم. دوستان ما هریک با عینک خاصی به جهان می نگرند
آقای دکتر قراگوزلو میگوید:
«عروج مجدد راست فاشیست در انگلستان و سوئد نشان داد که تغییر سیاست مداران برای بهبود زندگی فرودستان سرابی بیش نیست»
آیا واقعا چنین ست، معلوم نیست بر اساس کدام اصلاعات به این حکم افراطی رسیده اند ؟
آقای صادق کار مدعی ست:
«در سوئد متاسفانه تندروهای حزب چپ با طرح شعارهای بی موقع باعث انشقاق بیمورد در حزب و تضعیف پایگاه اجتماعی و کاهش آرای حزب شدند و این فرایند در شکست ائتلاف سبز _سرخ اخیر این کشور که با اختلاف ناچیزی انتخابات را باخت بی تاثیر نبوده است. می بینیم که دمیدن در تنور رادیکالیسم همیشه نتایج مثبت ببار نمی آورد»
آقای صادق کار مدعی ست این هم بسیار بی پایه ست معلوم نیست این اطلاعات از کجا سرچشمه میگیرد؟ به نظر این قلم با این «فاکتها » که نویسندگان ما مطالب خود را تهیه می کنند متاسفانه جز اصطکاک و فرسایش یکدیگر نتیجه ای عاید نمیشود.
کاربران محترم نیز می توانند با کامنت های تکمیلی خود نویسندگان را برای مطالب بعدی حساس نمایند تا مطالب به واقعیت ها نزدیکتر شود مطمنا برای نزدیک شدن آرا و عقاید موثر واقع خواهد شد
پرویز مرزبان
٣۱۴۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : ریشه اختلاف و مشکل بزرگ کمونیزم سنتی همان طبقه وسط و میانی خورده بورژواست
جناب صبوری متشکر از نظرات و نوشتار روان و گویای شما. البته اینجا محل مناسبی برای جنگ طبقاتی و برچسب زدن به یکدیگر نیست و فقط یک بحث نظری آزاد، جهت تفهیم و روشن شدن مطالب رد و بدل شده، مطرح است که نبایستی حمل بر طرفداری شخصی و یا موضع سیاسی فردی از یک نوع مرام و حکومت خاص، چه موافق و چه مخالف طرف دیگر، تلقی گردد.
اما برگردیم سر بحث نظری:
آیا به نظر شما طبقات و لایه های مختلف از دانش آموز، دانش جو، معلم، استاد، کارمندان دولت، کارمندان و متخصصین دولتی و بخش خصوصی، ....، آخوندات، کاسب کاران، میوه فروشان گرفته تا صنعت کاران جزء و خورده پا را باید همگی زیر یک طبقه بنام خورده بورژوا قرار داد؟
ریشه اختلاف و مشکل بزرگ کمونیزم سنتی همان طبقه وسط و میانی خورده بورژواست که هنوز درست تعریف نمیشود و تعریف و جایگاه واقعی خودش را هنوز درعصر مدرن پیدا نکرده است. شما خود اذعان داشتید که این طبقه، مانند دو طبقه شاخص و مشخص دیگر، یعنی طبقه مشخص کارگر و یا مخالف آن طبقه بورژوا، نیست و در حقیقت شامل بسیاری لایه های متشکل دیگری است که مارکس آنان را بنوعی نادیده میگیرد و یا همه را فله ای دریک گروه آنهم در ارتباط با سود دهی و یاری آنان به طبقه کارگراز یک طرف و دشمنی و ضرر رساندن به طبقه بورژوا از طرف دیگر جا می دهد و می بیند. یعنی کمونیزم سنتی برای آسان کردن کار تئوری اش مجبور شده طبقات متوسط بیشماری را که به نحوی رودروی مستقیم طبقه کارگر نیستند رویهم ریخته و درهم ادغام و مخلوط کند و بطور فله ای خورده بورژوا بنامد.
آیا این این هویت زدایی و یا کاهش دادن بسیاری طبقات واقعی و یا لایه های مشخص و مجزای اجتماعی به تنها یک طبقه نامشخص بدون شاخص و نامعین خود یکی از عوامل مهم شکست و سقوط تجربه کمونیزم سنتی نبود؟ تجربه ای تلخ و ناموفق که علیرغم اینکه شما آن دولتهای بظاهر کمونیستی را سرمایه دار دولتی و یا رشد غیرسرمایه داری نامیدید بالاخره ازهم پاشیدند و خیلی قبل تر از آن کمون پاریس هم در زمان خود مارکس و جلوی چشمان او شکست خورد؟ میدانید چرا؟ چون همه فقط طبقه کارگر را دست بالا گرفتند و قدرت مطلقش دادند و دشمن اصلی او یعنی طبقه بسیار اقلیت بورژوا را محکوم به نابودی و طبقه اکثریت خورده بورژوا را زیر استبداد پرولتاریا له و بی هویت کردند.
اگر اکثریت مردم جوامع مدرن ما در این طبقه قرار گیرند، چرا باید این طبقه خودش را فدا و کاتالیزور پیروزی انقلابی طبقه کارگربرعلیه طبقه اندک و اقلیت بورژوازی و سرمایه دار کند؟
چرا این طبقه کاهش داده شده به یک نام و طبقه نامعین فقط تا پیروزی طبقه کارگر و تثبیت دولت کارگری مهم است و بعد از آن هم باید کاملاً راضی و خشنود باشد که مقام و جایگاه طبقاتی خودرا به طبقه حاکم پرولتاریا واگذارد؟ چرا مطالبات طبقه کارگر حق ولی مطالبات طبقه خورده بورژا ناحق و لیبرالیستی است؟ چرا باید از هویت خود در این مصاف یک طرفه بگذرد؟
در آستانه نبرد و پیروزی تکلیف طبقه بورژوا که کاملاً مشخص و معلوم است. قهر و کشتار انقلابی و بعد از پیروزی اعدامهای انقلابی تا طبقه بورژوازی محو و بی طبقه شود. میماند طبقه خورده بورژوازی که تاره مشکلات طبقاتی اش بعد از پیروزی انقلاب و زیر سایه طبقه پایین تر حاکم شده شروع میشود؟ اولین خواسته و سوالش حق آزادی بیان برای اعتراض و انتقاد از طبقه حاکم خود می باشد که فعلاً به او هیچ اعتمادی ندارد و مدام برچسب ضد انقلاب به او می چسباند! چرا اساس تئوری بر بی اعتمادی محض نسبت به طبقات دیگر بخصوص بر بی اعتمادی نسبت به خورده بورژوا بنا شده است؟
از همه مهمتر، آیا فقط این راه حل بهترین راه حل ازلی و ابدی است؟ راه کار دیگری وجود ندارد؟
٣۱۴۱۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱٣٨۹
|
از : رهگذر
عنوان : انتساب جنبش دمکراتیک ایران به سرمایه جهانی و غرب، ترفند خامنهای و شرکاست
گام اول برای گشایش وضعیت بغرنج فعلی در میهن ما، خلاصی از باند جنایتکار خامنهای-سپاه است. بازی با کلمات و انتساب جنبش دمکراتیک ایران به سرمایه جهانی و غرب، ترفند خامنهای و شرکاست. در فقدان طبقه کارگر وسیع و متشکل، نباید به جنبش دموکراتیک فعلی ضربه زد. بخشی از چپ جهان فریب شعارهای قلابی احمدینژاد را خورده و چشم به زندگی سراسر رنج و بدبختی تودههای میلیونی مردم در ایران بسته است. حضرات مارکسیست دگم سرنا را از سر گشاد مینوازند و راه را گم کرده اند. آقایان، شما به احمدی نژاد و سرداران میلیاردر سپاه کمک میکنید. با جنبش همراه شوید و سعی کنیم که برنامه عدالتخواهانه خود را برجنبش تحمیل کنیم. صرفنظر از تعلقات تشکیلاتی صادق کار، نظر ایشان بسیار درست و صائب است. شعارهای قلابی مردمگرایانه احمدی نژاد به درد خامنهای، مصلحی و عزیزجعفری میخورد.
٣۱۴۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱٣٨۹
|
از : صبوری
عنوان : برای آقای رضا سالاری
«در دوران سرمایه¬داری، در دوران سیادت بورژوازی... پرولتاریا در قید ستم است. توده¬های زحمت¬کش در اسارت سرمایه¬داری به سر می¬برند. در دوران سرمایه¬داری به علت وجود برده¬گی مزدوری و نیازمندی و فقر توده¬ها دموکراتیسم محدود؛ فشرده و مثله و مسخ است. از این¬رو و فقط از این¬روست که در سازمان¬های سیاسی و اتحادیه¬یی ما صاحبان مشاغل تحت تاثیر محیط سرمایه¬داری فاسد می¬شوند (و یا به عبارت دقیق¬تر تمایل به فساد دارند) و برای بدل شدن به بوروکرات¬ها یعنی افراد ممتازی که از توده¬ها جدا بوده و مافوق آنان هستند ابراز تمایل می-نمایند»
آقای رضا سالاری سوال هائی را مطرح می کنند من به بخشی از سوالات ایشان که نیاز به آمار ندارد را با استفاده از نوشته های اخیر آقای قره گوزلو جواب می دهم.
«جنبش¬های اجتماعی بر اساس هدف و ماهیت طبقاتی خود به میراث فکری جوامع دست می¬برند و تئوری¬های مناسب وضع و حال خود را بر می¬گزینند و از طریق همین تئوری¬ها و در جریان مبارزه دست به تغییر جوامع می¬زنند» جنبش های اجتماعی محل برخورد آدم های خوب یا بد، شریف یا خبیث، نجیب یا پلید، نخبه با عوام و غیره نیستند. جنبش های اجتماعی - دست کم به طور بالقوه - محل منازعه و مبارزه ی طبقاتی دارا و نداراست.وحقیقت از برخورد میان تئوری و واقعیت، میان ذهن و عمل ساخته میشود.
براساس نظریه ی تاریخی و علمی مارکس جامعه ی سرمایه داری از سه طبقه ی بورژوا، خرده بورژوا و پرولتاریا تشکیل شده است. طبقه ی بورژوازی پس از اضمحلال فئودالیسم خصلت پیشرو و انقلابی خود را از دست داده و در تمام اشکال خود اعم از ملی یا وابسته در موقعیت ارتجاعی و ضد انقلابی قرار می گیرد. خرده بورژوازی (طبقه ی متوسط) طبقه یی ست معلق میان بورژوازی ـ پرولتاریا که به دلیل فقدان انسجام و بی بهره گی از یک بافت طبقاتی واحد و تکثیر درون طبقاتی و بالتبع وضع متفاوت از بورژوازی و پرولتاریا در نظام تولیدی، از بروز واکنش منسجم و یک پارچه نسبت به هرکلیت طبقاتی عاجز است. خرده بورژوازی، طبقه یی ست شلوغ، بی برنامه، فله یی و درهم که بنا بر خصلت طبقاتی خود و به اعتبار میزان بالانس قوا میان طبقه ی کارگر و بورژوازی به سوی یکی از این دو قطب جهت گیری می کند. بدیهی ست منافع طبقاتی قشرهای تحتانی خرده بورژوازی غالباً به سوی طبقه ی کارگر میل دارد. این ناتوانی مانع از آن نمی شود که خرده بورژوازی برای کسب مطالبات دموکراتیک خود، از جمله درجه یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی و میزان مشخصی رفاه مادی به میدان نزاع طبقاتی کشیده نشود. برای تبیین جایگاه کارگر – صرفنظر از قواعد متدولوژیک و اپیستولوژیک و هرمنوتیک و غیره – باید به چند مولفه توجه کرد: *ایجاد ارزش اضافه. * کارمزدی * آرایش آگاهانه ی نیروی مولد. * تلاش برای تغییر شیوه ی تولید سرمایه داری و استقرار مالکیت اجتماعی تولید. * ارجاع به مبارزه ی طبقاتی به عنوان موتور محرکه ی جامعه ی طبقاتی به منظور لغو کارمزدی و جمع کردن بساط مالکیت خصوصی بر وسایل تولید. * قرار گرفتن در جبهه ی مبارزه ی آنتاگونیستی علیه کل طبقه ی بورژوازی.
جنبش اعتراضی موجود، جنبشی ست توده یی و دموکراتیک، با مشارکت آحادی از طبقات مختلف و به طور مشخص خرده بورژوازی شهری (طبقه ی متوسطه)
• شاخص ترین مطالبه ی این جنبش کسب درجه یی از آزادی های سیاسی و فرهنگی ست (تا مقطع این متن).
• جنبش های دموکراتیک به طور بالقوه و مشروط در عصر امپریالیسم، مترقی اند.
• جنبش های دموکراتیک معمولاً بدون طرح مطالبات اقتصادی و برنامه های سوسیالیستی شکل می گیرند.
• در شرایطی مشخص و از طریق کنارزدن موانع صرفاً به واسطه ی حضور هژمونیک طبقه ی کارگر، می توان این جنبش ها را به سمت و سوی یک جنبش انقلابی ضدکاپیتالیستی سوق داد. بدون این هژمونی سخن گفتن از دموکراسی واقعی و توده یی ریشخندآمیز است.
• تاکنون نه طبقه ی کارگر ـ به شکل طبقه - در این جنبش مشارکت داشته و نه مطالبات اقتصادی مطرح شده است. کارگران به مثابه و در قالب طبقه در صحنه حاضر نیستند. حضور فردی کارگران در تظاهرات خیابانی موقعیت آنان را تا حد یک شهروند معترض دموکراسی خواه تقلیل می دهد.
• طرح این مطالبات نیازمند زمان، پیشرفت مادی وقایع و استمرار جنبش، کنارزدن ذهنیت های بورژوایی ـ لیبرالی، مبارزه با هژمونی لیبرال ها و کوششی دشوار برای حضور هژمونیک طبقه ی کارگر است. هدف فوری چپ از مشارکت در این جنبش ها تشکل پرولتاریا به صورت طبقه و به منظور خلع ید سیاسی اقتصادی از کل طبقه ی بورژوازی است.
اگرچه جنبش اجتماعی جاری، به طور مشخص با مطالبات مقطعی خرده بورژوازی ایران (دموکراسی مستقیم و درجه ای از رفاه) پیوند خورده است، اما نقش طبقات دیگر نیز در آن به وضوح مشاهده میشود. بورژوازی لیبرال با طیف گسترده ای از جریانات سیاسی به شیوه ی مستقیم و گاه حاشیه ای در این جنبش شرکت دارد. منظورم از این جریانات مشخصاً گروههای نظیر اصلاح طلبان (کارگزاران سازنده گی + جبهه ی مشارکت)، نهضت آزادی، ملی مذهبیها، جمهوریخواهان، ناسیونالیستها و انواع ترندهای قومی و فرقه ای و مذهبی، مشروطه خواهان، سکولارها، چپ های لیبرال شده (اکثریتیها و توده ییها) و... هستند که در توافق با هم، یا اتحاد نا نوشته وارد صحنه شده اند. واضح است که وزن سیاسی این جریانات و اندازه ی تاثیرگذاریشان بر حوادث جاری یکسان نیست. اما در این میان دو نکته مسلم است: الف. کل این جریانات ارتجاعی هستند و منافع بوروژازی ایران را نمایندگی میکنند. ب. کل این جریانات – با وجود همه ی اختلافات ایده ئولوژیک – از سوی سرمایه داری جهانی و مدیای قدرتمند آن حمایت میشوند و در نهایت به لحاظ طبقاتی در یک جبهه ی واحد ضد انقلاب قرار میگیرند. برای مثال گروه پنج نفری مهاجرانی، کدیور، گنجی، بازرگان، سروش، اگرچه خود را جریانی ملی و مذهبی میخواند اما در تحلیل طبقاتی در کنار طیف فرخ نگهدار و علی کشتگر و بابک امیرخسروی و خاوری و خانبابا مینشیند. راستش من از منظر منافع طبقاتی اختلاف چندانی میان عبدالکریم سروش تازه سکولار شده با مسعود رجوی سکتاریست یا اسماعیل نوری علای نوسکولاریست نمیبینم. تعجب نکنید! دغدغه ی همه ی این آقایان احیای ژانر دیگری از نظام سلطه به روش سرمایه داری غرب است. از دو محسنِ مخملباف و سازگارا – به عنوان نماینده گان خود خوانده ی جنبش سبز – تا علیرضا نوریزاده و عباس میلانی، همه و همه با اندک اختلاف ناچیز و بی اهمیت، برای آب بندی مجدد شیوه ی تولید سرمایه داری صف کشیده اند و منتظرند در اولین فرصت اغتشاش نئوکنسرواتیستهای میلیتانت حاکم به بازار آزاد و فرهنگ لیبرالی را جبران کنند و با سعی بلیغ خود مسیر تسمه کشی از گرده ی کارگران را هموار سازند و ارتفاع قله ی کسب سود بیشتر را ارتقا دهند.
شک نکنید که طبقه ی کارگر بیش از هر طبقه ی دیگری به آزادی نیاز دارد. کثیف ترین دیکتاتوری ها ابتدا آزادی بیان و حق تشکل کارگران را نقض کرده اند. از بناپارتیسم تا فاشیسم، از استالینیسم (سرمایه داری دولتی) تا خروشچفیسم (راه رشد غیرسرمایهداری)، از خمرهای سرخ تا یلتسینیسم، و سرانجام از هارترین شکل دیکتاتوری سرمایه داری معاصر (نئولیبرالیسم: تاچریسم ـ ریگانیسم) بیشترین خسارت مادی و معنوی به طبقه ی کارگر وارد شده است. هر جا که دیکتاتور پاچه ورمالیده یی بساط داغ و درفش خود و سرمایه داری را پهن کرده است، اولین قربانیان و نخستین اعدام شده گان چپها و کارگران بوده اند. معلوم است که تحقق هر درجه یی از دموکراسی توده یی ـ شورائی و استقرار آزادیهای بیقید و بند واقعی به سود طبقه ی کارگر است.
گذشته از سمپاتی کارگران به وجوه دموکراتیک و مطالبات غیربورژوایی جنبش قدر مسلم این است که طبقه ی کارگر ایران در متن این اعتراضات حضور ندارد. این نظر به مفهوم نفی حضور فردی کارگران در جریان اعتراضات خیابانی نیست. اما کیست که نداند پتانسیل واقعی کارگران اتمیزه و غیر متشکل تا حد یک بقال سقوط میکند. مبارزات کارگران لهستانی به این دلیل ساده به عروج سرمایه داری غرب انجامید که یک جریان بورژوایی سردرآخور امپریالیسم در متن آن هژمونی یافته بود. میخواهم بگویم هر جنبشی با هر میزان ترقی خواهی دموکراتیک، اگر تحت هژمونی طبقه ی کارگر متشکل و متحد قرار نگیرد، در نهایت به سود بورژوا بلعیده خواهد شد. اگر کارگران به شکل منسجم و در قالب طبقه یی برای خود وارد میدان مبارزه ی سیاسی اقتصادی نشوند، این جنبش ممکن است صد سال دیگر هم در قالب اکسیونیسم ادامه داشته باشد. در حال حاضر خرده بورژوازی معترض با یک چشم به بورژوازی ناراضی از نتایج انتخابات دهم می نگرد و با چشم نگران دیگر منتظر واکنش طبقه ی کارگر است. پاندولیسم جنبش اعتراضی موجود فقط با این تحلیل طبقاتی و عطف به ماهیت طبقاتی بینابینی خرده بورژوازی تفسیرپذیر است. خروج از رویای لیبرال ها و ورود به آستانه ی واقعیت پیچیده! - دموکراتیسم انقلابی خرده بورژوازی امری انکارناپذیر است. این دموکراسی خواهی زمانی می تواند واقعی و توده یی شود و زیر بنای پیش روی به سوی سوسیالیسم قرار گیرد که نوسان خرده بورژوازی تحت هژمونی طبقه ی کارگر از منافع کل جبهه ی سرمایه جدا گردد.
٣۱٣۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : آمار طبقه کارگر؟
مدام در سایت، مقاله و نظرات آقای قره گوزلو و اینجا اظهار نظر و ادعا میشود که در جنبش سبز اخیر کارگران اصلاً حضور نداشتند و یا ندارند؟ این آمار ادعائی و بدون اثبات و سند تا چه حد صحیح است؟ آیا منظور اینست که چون تشکلات کارگری وجود ندارد، پس کارگری هم نمی تواند حضور داشته باشد؟
سپاسگزارم از کسانی که اعداد زیر را، در هر حد و دقت و تقریب ممکنه، یا داشته باشند و یا بتوانند آنها را استخراج کنند و مایل باشند با دیگران هم شریک شوند:
۱. درصد کل مردم شرکت کننده در جنبش سبز به نسبت جمعیت کل کشور؟
۲. درصد کارگران، درصد کشاورزان، درصد دانشجویان و دانش آموزان، درصد کارمندان بخش دولتی، درصد کارمندان بخش خصوصی جنبش سبز، یعنی در ردیف ۱ بالا که در جنبش سبز قرار میگیرند؟
۳. درصد طبقات مختلف مردم کل کشور − با معیار و مقیاس و تعاریف سیستم متداول چپ کارگری و کمونیستی؟
۴. درصد کارگران و کشاورزان و زحمت کشان و کارمندان کل کشور؟
۵. درصد کارگران و زحمتکشانی که در جنبش حضور ندارند؟ همان طبقه ای که مورد نظر بیشتر مقالات و نظرات پیرامون اثر عدم حضورآنها در جنبش سبز میباشد.
ضمناً جواب به سوالات زیر نیز ممکن است به غنای بحث کمک کند:
۶. چرا باید و چرا نباید از حضور طبقه کارگر استفاده کرد؟ اگر باید، چگونه و با چه تدابیر و تلاشهایی میتوان این لایه و طبقه پائین اجتماع را تشویق به شرکت کرد؟
۷. آیا ایجاد کار و ارزش اضافی که موجب ازدیاد سرمایه میشود برای مقابله با رشد سرسام آور سرمایه جهانی و جهان سرمایه داری لازم و ضروریست یا خیر؟
۸. آیا سرمایه بطور کل بداست؟ و یا اینکه سرمایه محدود بد نیست؟ یعنی فقط نباید هیچوقت رشد خطی و یا تصاعدی داشته باشد؟
۹. چگونه میتوان با فرمول: تشکل − تحزب − انقلاب کارگری تا براندازی دیکتاتوری و تحکیم دولت کارگری، به دموکراسی و رفاه تمام طبقات جامعه رسید؟ و چرا در مقابل با فرمول: جنبش اعتراضی − اعمال آزادی و انتخابات آزاد − اصلاحات تدریجی و تصحیح قانون اساسی بر معیار و منشور جهانی حقوق بشر − تشکیل انواع حزب از جمله احزاب کارگری و کمونیستی نمیتوان به دموکراسی و رفاه تمام طبقات از جمله کارگران رسید؟
۱۰. چرا لیبرال و دموکرات دشمن کارگر قلمداد میشوند؟ کجا لیبرال و یا دموکرات به عنوان سرمایه دار و یا طرفداران سرمایه داری تعریف شده اند؟ با تشکر!
٣۱٣۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣٨۹
|
از : کار صادقانه
عنوان : آنهای که نمی خواهند سرمایه داران کمتر از ناز بشنوند
این حداقل دومین بار است که "صادق کار" که از قرار از اعضای سازمان اکثریت نیز می باشد از یک مقاله روشنگرانه آقای قراگوزلو به شکل روشن عصبی شده و وظیفه خود دانسته است که وظیفه خطیر دفاع از لیبرالیزم را به عهده بگیرد. جناب "کار" همان حرفی را می زند که بارها مطبوعات لیبرال و بارها به مراتب بهتر از او گفته اند و او واقعا حرف جدیدی جز دفاع از مواضع لیبرال ها تحت لقای "چپ" ندارد. آیا واقعا بهتر نبود که آقای "کار" ماسک "چپ" را از صورت بر می داشت و از حمایت از مواضع دست راستی لیبرال خود اینقدر خجول نبود. جناب "صادق" از نوشته شما فقط بوی لیبرالیزم می آید و بس و این به اصطلاح انتقاد شما در زیر مقاله وزین آقای قراگوزلو فقط دلخوری شما را از اینکه سخنگویان "چپ" شده سرمایه داران افشا شده اند را به نمایش می گذارد. شما حرفی نزدید که قبل از شما هزاران بار دیگر لیبرالهای کارکشته غربی نزده باشند!
٣۱٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣٨۹
|
از : روزبه
عنوان : لیبرالیسم
آقای صادق کار با این همه سیاه روی سفید نوشتن در این مقاله نسبتا بلند، مرتبا یک مسٸله را تکرار می کند که، جنبش به اصطلاح سبز، یک جنبش مردمی و محق و اصیل مردم ایران است و جای هیچ نگرانی از این که رهبرانی همچون موسوی و کروبی و غیره دارد، نمی باشد. از سوی دیگر برخلاف آقای قراگوزلو که مخاطب این مقاله هستند، معتقد است که بدون طبقه کارگر هم اجاق مردم روشن می شود و جنبش پیروز می گردد. اصولا ایشان به رفوم اعتقاد دارد و آن را تلویحا راه حل مشکلات مردم در ایران می پندارد. تمام این ها مخالف گفته های آقای قراگوزلو است. درواقع ایشان صرفا مخالفت خود را ابراز کرده ولی هیچ گونه راه حلی اراٸه نداده است. این که داشتن سندیکا، خوب است، اینکه جنبش سبز هست، اینکه رفورم اصولی است، که چیزی را حل نمی کند، این موارد در حال اتفاق افتادن هستند، اما چه راه حل و پیشنهادی داردند، که در این مقاله بلند و با نظراتی که مرتب تکرار می شود، معلوم است ندارند. به اعتقاد من این گونه نظرات نشانه و اساس لیبرالیسم منحط و جلوگیرنده هر نوٸ جنبشی است. درواقع همان گونه که سوسیال دموکرات های عافیت جو می طلبند، هدر دادن انرژی جنبشی است که سربرآورده و از این به بعد نیازمند حظور گسترده طبقه کارگر و زحمتکشانی است که امروزه اکثریت جامعه ما را تشکیل می دهند. نوشته های آقای صادق کار، لیبرالیسم در خفا است که خاک در چشم مردم و بویژه جبش کارگری می پاشد.
٣۱٣٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣٨۹
|