گوشواره نظرکرده - ابوالفضل محققی

نظرات دیگران
  
    از : اژدر بهنام

عنوان : چه دوران سخت و تلخی بود
هرگز نمی‌توانم آن روزها را فراموش کنم. یادت هست روزی را که راکت‌ها درست جلو در شما تعدادی را کشت؟ من از کنار جسد آن رفیق توده‌ای جوان که دیگر سر نداشت، گذشتم و نشناختمش. چقدر از مرگ می‌ترسید. در خانه‌اش سنگری کنده بود و همانجا می‌خوابید ولی عاقبت گرفتار راکت شد.
فراموش نمی‌کنم که همانروز نشتمان زیبای ۱۰ ساله ترکشی خورد که اگر چند سانت آنطرفتر اصابت می‌کرد حالا دیگر زنده نبود.
فراموش نمی‌کنم مریم شجاع ۷ – ۸ ساله را که بچه‌ها را درون راهرو کشید و باعث شد که همه زنده بمانند.
راستی چند راکت را به یاد داری؟ من اوایل راکتهایی را که دور و برمان می‌خوردند، می‌شمردم ولی بعد از هشتاد و سومی دیگر از شمردن دست برداشتم. کار بیهوده‌ای بود.
چه بچه‌هایی که در آن جنگ خانگی زیر خاک نرفتند. چه خانواده‌هایی که از هم نپاشیدند. چه امیدها و آرزوهایی که بر باد نرفتند.
چه دوران سخت و تلخی بود. دوران سخت و تلخی که هنوز هم برای مردم افغانستان ادامه دارد...
٣۱۴٨٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣٨۹       

    از : ویدا فرهودی

عنوان : خوشبختی
گوشواره ی پدر و خوشبختی ای که برای او آورد و برای پسرش می آورد
بسیار زیبا و تاثیر گذار
موفق باشید
٣۱۴۷٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣٨۹