در خرم آباد چه اتفاقی افتاده است؟


• انفجار در پادگان سپاه در لرستان با پوشش خبری همراه نشده است. بنابر گزارش ها تاکنون کشته شدن ۱۸ نفر مشخص شده است. پیرامون دلیل انفجار شایعات مختلفی وجود دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ مهر ۱٣٨۹ -  ۱٣ اکتبر ۲۰۱۰


 اخبار روز: روز گذشته اعلام شد در انفجار پادگان امام علی متعلق به سپاه پاسداران گروه نامعلومی کشته و مجروح شده اند. دلیل این حادثه ی هولناک انفجار در یکی از زاغه های مهمات در این پادگان اعلام شده است. تا ظهر چهارشنبه اسامی ۱٨ تن از کسانی که در این حادثه کشته شده اند اعلام شده است. خبرگزاری های دولتی خبر این انفجار و پیامدهای ان را پوشش مناسبی نداده اند و در خرم آباد مردم با بدگمانی به اخبار منتشر شده واکنش نشان داده اند.
خبرگزاری مهر گزارشی در این زمینه منتشر کرده است که در ادامه می خوانید:


دیشب شب غریبی بود؛ هراسان به دنبال گرفتن اطلاعاتی از شهدای آتش سوزی و انفجار، به بیمارستانها و غسالخانه ها رفتیم . چیزی که بیش از همه قابل لمس بود اشکهای آرام خانواده های شهدای این حادثه بود که یادآور رشادتهای غریبانه مردمان لر در دوران دفاع مقدس است.
این گزارش خبری نیست چرا که اینجا دیگر خبری نیست و هر آنچه هست اشک است و ماتم و فغان...
برای تهیه گزارشی از وضعیت مجروحان به بیمارستان شهدای عشایر خرم آباد می روم؛ با خود هیچ وسیله خبرنگاری نمی برم چرا که صبح همه وسایل خبرنگاران را گرفته اند و من تنها یک شهروندم که باید بدانم در شهرم چه می گذرد.
از در بیمارستان به آرامی داخل می شوم، محوطه پر از اشک و ناله است، مادران شهدا هم آمده اند وهمسران مجروحان ضجه می کشند ...اینجا خبری نیست!
پشت در سالن بیمارستان نام برخی مجروحان را اعلام کرده اند ولی به اینها هم اعتمادی نیست چرا که شاید دقایقی قبل برخی از این مجروحان پرکشیده باشند.با دست به شیشه درمی کوبم ومی خواهم با برخی ازمجروحان ملاقات کنم! یکی می گوید خبرنگار است و پس از آن یکی از افراد فریاد می زند هر آنچه به همراه دارد بگیرید، مسئولیت با من!
مرا عقب می رانند و هرچه فریاد می زنم گویا اوضاع بدتر می شود؛ من وخبرنگار صدا و سیما پشت درسالن مانده ایم و اجازه ورود نمی دهند؛ این بار مدیر کل صدا و سیما می آید و به زحمت و با هزاران هماهنگی تنهایی به داخل می رود و من هنوز پشت در مانده ام!
چشم هایم را به در بیمارستان دوخته ام تا شاید کسی خبری بیاورد و این بار مردی آرام از آن سوی در شیشه ای سالن بیرون می آید و روی پله ها می نشیند! دستهایش را روی چشم هایش می گذارد و اشک می ریزد و زمزمه می کند:"سید هم رفت."
سریع دردفترچه یادداشتم به فهرست شهدا یک تن دیگراضافه می کنم ولی این خبر بیش از آنکه دفترچه ام را مبهوت کند جمعیت داخل محوطه را مبهوت کرده است.همه دور مردی که ازسالن بیرون آمده حلقه می زنند و ازاو جویای حال مجروحان می شوند.
ناخودآگاه به یاد صحنه هایی ازدوران دفاع مقدس که درفیلم های مستند دیده ام می افتم که خانواده های رزمندگان چه بی صبرانه از رزمندگان از خط برگشته سراغ عزیزانشان را می گیرند!
مرد همچنان اشک می ریزد و فریاد می زند که چرا این بار هم از غافله این شهدا جا مانده است، من هم به سبک خانواده های نگران پشت پنجره اتاق های مجروحان می روم، مجروحان حادثه جز بهت چیزی برای گفتن ندارند، آنها هنوز شوکه هستند!
پس از اینکه هیچ اطلاعاتی از بیمارستان شهدای عشایر به دست نیاوردم برای پیگیری آمار شهدا به سمت غسالخانه شهر خرم آباد در جوار قبرستان خضر به راه افتادم؛ هوا تاریک است و رفتن تا قبرستان شاید دلهره انگیز باشد.
در چند قدمی غسالخانه در حالی که افکارم پر از ترس و کنجکاوی است با جمعیتی از خانواده های شهدا که برای گرفتن پیکر فرزندانشان آمده اند مواجه می شوم و این بار شاید از اینکه در این فضا تنها نیستم خوشحال شوم ولی قلبم را دردی بزرگ فرا می گیرد.مادران ضجه می زنند، همسران شهدا که اغلب جوان هستند مبهوت اشک می ریزند، آنها هنوز باورشان نشده که دیگر شوهرانشان به خانه بازنمی گردند.
در غسالخانه را به روی هیچ کسی باز نمی کنند، در زدن بی فایده است با خود فکر می کنم حتما اینجا هم به بن بست خورده ام ولی ناگهان یکی از مسئولان پادگان امام علی را می بینم که برای گرفتن آمار شهدا به محل غسالخانه آمده است. در را به رویش باز می کنند و من هم به همراه چند نفر از خانواده های شهدا به زور وارد غسالخانه می شوم!
دیدن جنازه های فرزندان عزیز این سرزمین که بی جان در غسالخانه خفته اند تمام وجودم را آتش می زند، همه بدنهای شهدا سوخته است، انگار که آنان را از میان آتشی مهیب به اینجا آورده اند! چهره های آنان پر از نورانیتی است که شاید هیچ گاه در هیچ جا ندیده ام.
۱۴ تن از شهدایی که هویت شان مشخص است اینجا حضور دارند، نام آنها را یکی یکی می خوانند تا مسئول اعزامی از پادگان دورشان خط بکشد، نمی توانم نامشان را بنویسم چون سخت است ...!
اسامی برخی از شهدا را به ذهن می سپارم، شهید فیاضی، شهید سبحانی، شهید امانی، شهید فرج الهی، شهید حمید رضا سیف، شهید فاطمیان، شهید رشیدی نیا، شهید سجاد یاراحمدی و ...؛ می گویند در میان شهدا نام جوانی به چشم می خورد که متولد سال ۶٨ است و شاید به زحمت امسال ۲۱ سالش تمام می شد اگر...
در فضای سرد غسالخانه اشک گرمی در چشم هایم حلقه می زند و این بار دیگر نمی خواهم هیچ خبری از این همه غم بنویسم.
در لیستی که در دست این مسئول است سرک می کشم، نام ۲۵ نفر در آن است که به نظر می رسد شهید و مفقود شده اند. دور نام ۱۴ تن از شهدایی که درغسالخانه بودند خط می کشد. سه تن دیگر از شهدا قابل شناسایی نیستند. اصرارهای مسئول اعزامی از پادگان امام علی(ع) هم مسئول غسالخانه را راضی نمی کند که چهره آنها را نشان دهد؛ می گوید باید اینها به پزشکی قانونی بروند. با نگاهی به لیست در دست این مسئول و تماسی که با بیمارستان شهدای عشایر داشت تا حدودی متوجه می شوم که سه تن دیگر از شهدا در غسالخانه این بیمارستان هستند.
مسئول اعزامی ازپادگان امام علی(ع) می گوید که برخی از مجروحان در بیمارستان تامین اجتماعی خرم آباد بستری هستند. این در حالی است که برخی از مجروحانی که حالشان وخیم بوده است به تهران اعزام شده اند.
با یک دنیا غم و اندوه فضای غسالخانه را با آن همه پیکر نورانی می گذارم و می آیم! ساعت نزدیک هشت و نیم است و مردم در خانه هایشان منتظرند تا اخبار حاشیه ای ۲۰ و ٣۰ را ببینند و بدانند در پادگان امام علی چه گذشته است.
و این بار مسئولان سپاه از حادثه رخ داده خبر می دهند و از چند شهید که عروج کردند و از مجروحان سخن می رانند که به صورت سرپایی مداوا و مرخص شده اند!شهر خرم آباد سراسر بهت و نگرانی و تشویش است. هنوز هم باورشان نشده و کسی هم نمی خواهد واقعیت را برایشان بگوید.
سوار تاکسی می شوم تا این بار خبر را در جایی دیگر جستجو کنم. بیش از نیمی از شهدای این حادثه جنوب شهر نشین بوده اند و حال جنوب شهر خرم آباد پر از هیاهوی از دست رفتن جوانانش است.
به خانه برخی از شهدا می روم، با دیدن اوضاع روحی آنها دفترچه ام را پنهان می کنم و فاتحه می خوانم! در کناری می نشینم، یکی می گوید آمار شهدا بیشتر ازاین است، یکی دیگر که به نظر می رسد ازنیروهای پادگان است ازادامه آواربرداری و احتمال افزایش شهدا می گوید، یکی از غوغایی که درمقابل پادگان است حرف می زند وهر کدام نگرانند و هنوز مبهوت از حادثه حرف می زنند.
از این هیاهو خود را بیرون می کشم، سوار تاکسی می شوم تا دست خالی به خانه برگردم، ساعت حوالی ۱۰ شب است، دو روز عزای عمومی در لرستان اعلام شده است و هنوز خبری از پیام ها و ابراز همدردی با خرم آباد عزادار نیست. شهر خرم آباد آرام اشک می ریزد و برای غم از دست رفتن جوانان جان بر کفش هیچ تسلایی وجود ندارد.
شایعات همه شهر را فرا گرفته است و من به شایعه هایی که در تاکسی می شنوم با کنایه تنها لبخندی تلخ می زنم!