آیا براستی لطیفه های قومی باعث نفاق است؟
وحید بدیعی
•
لطیفه های موجود در ایران تنها بهانه ای برای ستیز با فرهنگ غم پرور وضد شادی حاکم بر ایران است نه برای تحقیر و نفاق افکنی در جامعه ای که رقص و آواز مجاز نیست، شادی زنان را جلفی و سبکسری میخوانند، خنده زیاد گناه محسوب میشود و همه پنجره های رو به شادی بسته است جوک و لطیفه جای خودش را باز میکند تا جوابگوی نیاز مردم به شادی باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۲ مهر ۱٣٨۹ -
۱۴ اکتبر ۲۰۱۰
این روزها از طریق ایمیل نوشته ای برعلیه جوکهای قومی دست بدست میگردد این متن که بسیار زیبا تدوین شده با اشاره به رشادت های ستار خان و باقر خان که ترک بوده اند ومبارزات میرزا کوچک خان که رشتی بوده و دلاوری های لطفعلی خان زند که لر بوده "در بعضی نسخه های این متن از شاهپور بختیار هم بعنوان یک لر یاد شده"وبعد نگارنده ادعا میکند که ما همه با هم بوده ایم اما گروهی با شکستن قفل اتحاد ما جوک های اقلیمی را باب کرده اند! نویسنده با این متن ساده وتاثیر گذار در واقع به اینگونه لطیفه ها تاخته وآنرا عامل نفاق در بین اقوام ایرانی دانسته است. آنچه که مسلم است اگر کسی به بهانه اینگونه لطیفه ها قصد تحقیر وتوهین به هر قوم و نژادی را داشته باشد اینکار ناشایست و سزوار انتقاد و حتی برخوردهای جدی تراست ولی آیا براستی این لطیفه ها برای ایجاد نفاق ساخته شده است؟ من گمان نمیکنم این ادعا حقیقت داشته باشد در واقع نگارنده این متن ناخواسته در بوق سانسور و خفقان می دمد.اگر کمی به تاریخ لطیفه سرائی و طنز در ایران تعمق بکنیم ریشه رشد طنز و لطیفه سرائی در ایران به بعد از اسلام می رسد که در واقع ایستادگی در مقابل خرافات وفرهنگ ضد نشاط اسلامی بوه است مولانا با طنزی زیبا می گوید
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن
به صدف مانم، خندم چو مـــرا درشکننــــــد
کارِ خامان بود از فتح و ظفر خندیدن...
ازمولاناو حافظ وسعدی گرفته تا نویسنگان و شعرای معاصر در ترویج فرهنگ لطیفه گوئی نقشی شایان داشته اند
عبید زاکانی و ایرج میرزا در واقع از سردم داران لطیفه های قومی و اقلیمی بوده اند وبسیاری از این لطیفه ها با اضافه شدن گویش و برچسب زدن گوشه ای از سرزمینمان از آن نوشته ها تقلید شده با لهجه های شیرین گوشه وکنار کشورمان سعی در جذاب تر شدن این لطیفه ها شده است
بسیاری از لطیفه های قومی در واقع از طنز پردازان بزرگ دنیا اقتباس شده است و با گویش و لهجه شیرین یکی از بخش های کشورمان بصورت لطیفه وطنی دهان بدهان گشته است. بسیاری از لطیفه ها در واقع یک دهن کجی سیاسی بر برخی سنن متهجرانه ساخته شده است
پرداختن به تاریخچه طنز ایران در حوصله این یادداشت نیست در واقع کتاب ۱۰ جلدی تاریخ طنز ایران به همت ابوالفضل زرویی نصرآباد طنز نویس وطنمان بزودی منتشر خواهد شد که علاقه مندان میتوانند به آن مراچعه کنند. امامنظور من ازاین مقدمه چینی ثبوت بی اساس بودن این ادعا که ترویج لطیفه های قومی به قصد ایجاد نفاق واهانت به اقوام گوناگون کشورمان میباشد.
درواقع عمق فاجعه خود سانسوری را در همین ایمیل میتوان مشاهده نمود که در برخی نسخ نام شاهپور بختیار را حذف کرده اند! پدیده خود سانسوری یکی از دشواری های بزرگ قلم بدستان است و یکی از عوامل موثرآن فرهنگ بت سازی و قداست بخشیدن به افراد مشاغل وشرایط گوناگون است آنچنانکه دیدیم در گذشته از شاه مشروطه چه دیکتاتوری بیرون آمد و امروز از رهبری که میباید منتخب ومدافع مردم باشد یک هیولای غیر قابل مهارساخته شده است . همین بت سازی و قداست بخشیدن است که امروز برای دانشجوئی که رئیس جمهور مملکتش را فاشیست خوانده حکم اعدام صادر میشود ! وهرکس در آن مملکت از مقامی انتقاد کند مجرم شناخته میشود.
بخاطر دارم که درسالهای نخستین انقلاب ستون طنزی را در روزنامه اطلاعات به راه انداختم بنام حرف مفت که عمری بسیار کوتاه داشت از نرخ گران دکترهای بالای شهر نشین انتقاد میکردم نامه تهدید آمیز نظام پزشکی من را به اهانت به شغل مقدس پزشکی محکوم میکرد،از پاسبانی که حق حساب را بخشی از درامد قانونیش میداند حرف میزدم اعتراض نامه اداره پلیس من را به ضعیف کردن نیروهای انتظامی متهم میکرد که صد البته دست آمریکا و صهیونیست هم از آستین من بیرون آمده بود ! دست آخر نوشته طنز آمیز من در مورد معاون سازمان تربیت بدنی که گویا معلم ریاضیات هم بوده ودستی هم در سپاه پاسداران داشته با نامه نماینده امام در شیراز "در مطلبم به شیرازی بودن آقای معاون اشاره کرده بودم"که ادعا کرده بود من از عناصر رژیم سابق هستم ! که با این نوشته بر علیه مردم مسلمان وانقلابی شیراز وارد جنگ شده ام !!!ونامه سرپرست سازمان تربیت بدنی که من را به اهانت به برداران مکتبی تربیت بدنی متهم کرده بود ستون طنز من محکوم به نابودی شد .ومن یکی از هزاران نویسنده ای بودم که با چماق قداست بخشیدن به شهروحرفه واشخاص قلمم را شکستند.
به نظر من مسائل فرهنگی اجتماعی ما آنقدر زیاد است که پرداختن به لطیفه های قومی کمترین میزان اهمیت را دارد و بزرگ کردن آن بیشتر باعث تفرقه ونفاق خواهدشد . از نگارنده این متن و مروجان اینترنتی آن می پرسم کجا سراغ دارید که کسی را در اجتماعات ایران برای ترک بودن یا رشتی بودن و یا هر قومیت دیگر آزارداده باشند واگر تعداد انگست شماری بوده اند که با بی فرهنگی باعث آزار کسی شده اند نفس عمل آن افراد را باید محکوم کرد نه لطیفه سازی و لطیفه گوئی را . تازه آنرا با برخوردهای اجتماعی مردم با بهائی ها،کلیمی ها و دیگر اندیشان مقایسه بکنید من حتی یک لطیفه در مورد بهائی ها نشنیده ام ولی شاهد هزاران مورد کوچک و بزرگ آزار از جانب مردم کوچه و بازار بوده ام که تحت تا ثیر تبلیغات نادرست مذهبیون افراطی هموطنان بهائی مارا مورد آزارجدی قرار داده اند.
لطیفه های موجود در ایران تنها بهانه ای برای ستیز با فرهنگ غم پرور وضد شادی حاکم بر ایران است نه برای تحقیر و نفاق افکنی در جامعه ای که رقص و آواز مجاز نیست، شادی زنان را جلفی وسبکسری میخوانند، خنده زیاد گناه محسوب میشود و همه پنجره های روبه شادی بسته است جوک و لطیفه جای خودش را باز میکند تا جوابگوی نیاز مردم به شادی باشد .
یک دوست صاحب نام که خودش شمالی است میگفت : من از جوک های رشتی لذت میبرم در جامعه ای که قتل های ناموسی یکی از بزرگترین عوامل جنائی است ماجرای آن رشتی که به خیانت همسرش میخندد در واقع دهن کجی به آن فرهنگ جاهلانه است
بیائید در روزگاری که غم ومحنت از در و دیوار کشورمان میبارد در روزگاری که ناهنجاری های فرهنگی آزادی های ساده فردی را به اسارت میکشد به مردممان احساس گناه ندهیم که چرا لطیفه گفته اند من تردید ندارم که میرزا کوچک خان جنگلی بیشتر از آن که از لطیفه های رشتی ناراحت باشد ازبی مهری هم شهریانش به دیگر اندیشان خشم گین است و ستار خان وباقر خان دلشان از دست همشهریانی خون است که حقوق زنان را زیرپای میگذارند ولطفعلی خان زندوشاپور بختیار باقی لرهای دلاور از برادر کشی های ناجونمردانه بشتر رنجورند تا لطیفه های خنده دار من وشما
اینجاست که شعر معروف عبید زاکانی معنا و مفهوم پیدا میکند
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز / تا داد خود از کهتر ومهتر بستانی
• ** متنی که در ایمیل ها میگردد:
یه روز یه ترکه، یه رشتیه، یه لره…
یه روز یه ترکه،
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .
یه روز یه رشتی یه – اتفاقاً آخوند هم بود.. ! -
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.. .
یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛
جونش رو برای عقایدش از دست داد،
با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن، سرش رو بریدند.. .
یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و عرب.. !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،
و اینجوری شادیم.. ؛
خیلی خوش می گذره
|