نباید به فکر فرصت می دادم - علی صدیقی

نظرات دیگران
  
    از : شهرام شهرامیان

عنوان : Info
کارهای آقای صدیقی را میتوان در آرشیوه اخبار روز با search نام نویسنده پیدا کرد.
تا جایی که من در جریان میباشم کتابهای آقای صدیقی را میتوان از طریق انتشاراتی FROUGH در کلن و یا از طریق انتشاراتی
Kitabi-Arzan
Helsingforsgatan ۱۵
Kista
Tel/Fax:۰۰۴۶ ۸ ۷۵۲ ۷۷ ۰۹
E.mail: info@arzan.se

در سوئد تهیه نمود.
پیروز باشید.
٣۱٨۲۲ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۹       

    از : بهرام شادمان - هلند

عنوان : داستان قدرتمندی بود!
آقای شهرمیان با شما موافقم.من هم مدت ها بود که داستانی به قدرت و استحکام هنری و ادبی این داستان در سایت ها و یا نشریات فارسی نخوانده بودم. "نباید به فکر فرصت می دادم" تاثیر قویی بر خواننده اش می گذارد و یک طوری از او جدا نمی شود، چنان که پس از خواندم هنوز این داستان با من است. ظاهر این یک داستان از مجموعه این نویسنده محترم است. آقای شهرامیان شما گویا مجموعه داستان ایشان را خوانده اید، اگر ممکن است بفرمایید کجا می شود مجموعه داستان این نویسنده را تهیه کرد. همچنین ایا نمونه های دیگری از کار ایشان در احبار روز یا جای دیگر می توان یافت؟
٣۱۷۰۲ - تاریخ انتشار : ۲٨ مهر ۱٣٨۹       

    از : شهرام شهرامیان

عنوان : یک داستان کوتا
کتاب " حالا که می دانم، نمی توانم" ، نویسنده محترم آقای علی صدیقی را با علاقه فراوان مطاله کردم.
علی صدیقی در این کتاب ( چاپ اول سوئد ) نشان میدهد که از توانایی فوق العاده ایی در تحریر داستانهای کوتا بر خوردار میباشد .
داستان، " نباید به فکر فرصت می دادم " از همان اپتدا در آدم کشش برای خواندن بوجود می آورد .
این کشش و ذوق برای آشنا شدن به ماجرای داستان تا به آخر ادامه پیدا میکند.
جاذبه در یک داستان عموما از لحاظ نگارش و از لحاظ موضوع بوجود می اید . داستان دارای نثر زیبا و شاعرانه ای است :
" در خلسه آفتاب و گرسنگی پیش از نهار "،
"عکس های خاطرات « بهار سترون » را ورق می زدم "
و یا اینکه : " در آن نشئه ی خواب وارگی و آفتاب و تماس".
...
روایتهای شاعرانه در این داستان از یک طرف و از طرف دیگر انسجام داستان که در یک زمان و مکان ( خانه ) صورت میگیرد . خواننده را وادار میکند
به سرعت دنبال جملات بعدی باشد و روند خوانش را در این داستان سریع می کند.
موضوع اصلی در این داستان ، تقابل " مرگ و زندگیست " . نویسنده چه زیبا این تقابل را به نمایش میگذارد: " باید اگر زنده ام خودم را امتحان کنم . باید ثابت کنم که زنده ام .......".
این تقابل در خود تقابل فرعی همچون " باور و ناباوری " بین زن و شوهر را بهمرا می آورد. که در پایان با رابطه عاطفی ان دو به پایان می رسد.
برداشتهای مختلفی میتواند از این نوشته صورت گیرد که از نظر من این خود یک نقطه قوت است.
بدون شک این داستان نمیتواند باب سلیقه خواننده عام قرار گیرد .
به امید کارهای بیشتر از آقای صدیقی.
٣۱۶۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣٨۹