درباره ی نیچه


ف. آزاد


• محافظه کاران آلمان و اروپا همیشه سعی دارند بخاطر استفاده روزمره از عقاید مشابه نیچه نزدیکی نظرات نیچه به نازیسم را پرده پوشی کنند لکن در نزدیکی این نظرات به هم تردیدی نمیتوان داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ مهر ۱٣٨۹ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۱۰


از آنجائیکه نوشته های نیچه هیجان آمیز، تشجیعی و موافق مزاج عام و بجهت تغزلی بودن مشکل برای ترجمه هستند لذا برای درک صحیح نظراتش یا باید اکثر آثاراو بزبان اصلی ( آلمانی) مطالعه شوند و یا اینکه حداقل در ضمن آشنائی به آثارش نظر متخصصین فلسفه را در مورد او بشناسیم. چه نظر متخصصین فلسفه طبق تعریف دقیقتر از عقاید دیگر خوانندگان آثارش محسوب میشود. مقاله حاظر در مورد نظرات و ارزیابی بعضی از متخصصین نظیر برتراند راسل (تاریخ فلسفه غرب) و ویل دورانت (تاریخ فلسفه) در مورد آثار اوست و بطور مشخص ناظر بر توافق متخصصین در اساسی بودن مخالفت نیچه با آزادی و دموکراسی انسانها و حرمت اکثریت و تمایلش به رهبری اشراف تا حد جنون آمیز رهبری ابر مرد که مصداق واقعی خودرا در هیتلر و موسولینی یافت. در مورد اینکه نیچه فیلسوف است یا نه بهتر است به نظر خود نیچه رجوع کنیم: او مینویسد" روزی مردم آلمان خواهند گفت که من و هاینه بزرگترین هنرمندان زبان آلمانی بوده ایم" (۱) و "انشای من می رقصد" (ویل دورانت: تاریخ فلسفه). باین معنی نیچه خودرا فیلسوف نشناخته بلکه نویسنده و ادیب دانسته است چه در صورت تعمد در فیلسوف بودن خودرا نه اینکه با هاینه شاعر و ادیب بلکه مثلا با کانت، هگل و یا حداقل با فیخته مقایسه میکرد.

برای روشن شدن ظرفیت فلسفی آثار نیچه ترجمه دو جمله معمولی از کتاب مستطاب "چنین گفت زرتشت" مهمترین اثر نیچه از متن اصلی را میاوریم تا هم ظرفیت منطقی و فلسفی آن روشن شود و هم قرابتش با مالیخولیا آشکار گردد: " به شما سه تحول روح را مینامم: که چگونه روح به شتر، و شتر به شیر، و سپس شیر به کودک تبدیل میشود. ... چنین گفت زرتشت. و او در آنزمان در شهری توقف داشت که گاو رنگین نامیده میشد." (۲). و فلسفه نامیدن این اثر متعلق به اواخر قرن نوزده (و نه قرون وسطی و قدیمتر که به نحوی برای بعضی قابل توجیه میبود ) توهین به بیست و پنج قرن فلسفه مدون شرقی و غربی است که سعی در تعبیه منطق میان اندیشه داشته اند.


اما راسل نظرات نیچه را چنین دیده است (پرانتز توضیحی از راقم و ... از متن اصلی هستند):
ـ "نیچه در ۱٨٨٨ (دوازده سل قبل از مرگش) دیوانه شد و تا هنگام مرگ در این حال بود."

ـ "جهان بینی نیچه همان آشوب طلبی اشرافی بایرونی است". غرض لرد بایرون شاعر اشرافی انگلیسی است که بنظر راسل نیچه ستاینده او بود.

ـ "نیچه معمولا از مردم عادی به عنوان مشتی بی سر و پا نام می برد" ، "به نظر نیچه اکثریت باید وسیله ای باشد برای عز و علو اقلیت و نباید آنها را بعنوان کسی که دعوی مستقلی برای سعادت با رفاه دارند در نظر گرفت."

ـ "نیچه در مورد جان استوارت میل (فیلسوف آزدیخواه انگلیسی) مینویسد: نفرت دارم از ابتذال این مرد هنگامی که میگوید آنچه برای یک انسان صحیح است، برای انسان دیگر نیز صحیح است."

ـ "بر مردم عالی واجب است که بر ضد توده ها بجنگند و در برابر تمایلات دموکراسی عصر خود بایستند؛ هر چیزی که انسان را به ناز عادت دهد و نرم کند و پای "مردم" یا "زن" را پیش یگشد، به نفع رنج کلی، یعنی قلمرو انسان "پست" عمل میکند."

ـ "نخستین گمراه کننده روسو بود که زن را جالب ساخت، پس از او "هریت بیچر استو" و بردگان قرار دارند؛ و سپس سوسیالیستها که از کارگران و بی چیزان هواداری میکنند با همه این عناصر باید جنگید. (غرض خانم استو نویسنده کلبه عمو توم است) .

با این حساب روشن است که چرا نیچه را زمینه ساز فاشیسم (نازیسم) دیده اند، مخصوصا که خواهرش الیزابت که از میان مردم نزدیکترین فرد به او و آشناترین به نظرات وی محسوب میشود مشخصا بانازیسم موافق و همصحبت هیتلر بوده است. البته محافظه کاران آلمان و اروپا همیشه سعی دارند بخاطر استفاده روزمره از عقاید مشابه نیچه نزدیکی نظرات نیچه به نازیسم را پرده پوشی کنند لکن در نزدیکی این نظرات به هم تردیدی نمیتوان داشت. درسالهای اخیر یکی دو کتاب انتقادی در باره نیچه از جانب اساتید فلسفه دانشگاههای آلمان منتشر شده است.


و ارزیابی ویل دورانت از نیچه چنین است:

ـ " نیچه معتقد است: پس راه بسوی مرد برتر، حکومت مهتران و اشراف است. تا دیر نشده است باید دموکراسی این جنون سرشماری و رای شماری را ریشه کن کرد."

ـ در باره آلمانپرستی و زمینه سازی نازیسم آلمان: "گروهی از درندگان موی بور (تویتونها ی آلمانی)، فاتحان و مهتران، با تشکیلات جنگی و قدرت سازمانده، پنجه بیرحمانه خودرا برقومی که از حیث شمار بیشمارند می افکنند... این است گروه تشکیل دهنده دولت و حکومت."

ـ "مرد را باید برای جنگ بار آورد و زن را برای آسایش خاطر جنگجو. جز این هرچه باشد بیهوده است."

ـ " من نمی خواهم مرا با مبلغان برابری و مساوات اشتباه کنند. زیرا در نظر من حق این است که مردم برابر نیستند."

ـ "نیچه از واگنر متاثر است". (واگنر اما ضدیهود بود و مقاله مفصلی بر علیه فرهنگ یهودی نوشته است که از مبانی فرهنگ نازی محسوب میشود. باز نیچه از استوارت چمبرلن که دوست واگنر و مرجع مهم ایدئولوژی نازیسم بود متاثر شده است).

ـ "هیج لغوی و زبانشاسی اینگونه به شیوه تغزل ننگاشته است."

ـ "بر سر راه به جبهه جنگ در فرانکفورت یکدسته سواره نظام دید که با دبدبه و شکوه شکوه از شهر میگذشتند، همین جابود که به گفته خودش اندیشه و تصوری به ذهنش رسید که تمام فلسفه او برروی آن استواراست: در اینجا بود که نخستسن بار فهمیدم که اراده زندگی برتز و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست بلکه در اراده جنگو ..."

ـ در فلسفه و منطق دوستی نیچه زبانشناس: "یک قوم به هنگام جوانی شعر و افسانه و داستان می آفریند و به هنگام انحطاط و پیری فلسفه و منطق را."

ـ "نقل مستقیم از نیچه: "روشهای اخلاقی باید جلوتر از همه اصل امتیاز طبقاتی را به پذیرند"، ""ادعای تساوی حقوق برخلاف اخلاق است"".

ـ "انشای من می رقصد"...

با این اوصاف روشن میشود که چون طبق نظر راسل تنها کار نیچه در رابطه با فلسفه در اخلاق است و اخلاق مورد تبلیغ نیچه ازاین گونه است که آمد. تنها کار نیچه در رابطه با اخلاق چه اعتباری دارد. و باز روشن میشود که نیچه اولا خود آثار خود را شاعرانه و ادبی ارزیابی میکند ("انشای من می رقصد") و ثانیا فلسفه و منطق را محصول دوران انحطاط میشناسد لذا مایل به فیلسوف بودن نبوده است بلکه خودرا با هاینه ادیب آلمانی مقایسه کرده است (دورانت). کدام فیلسوف است که دعوی رقص نوشته هایش را بکند. این تمایل او شایسته احترام است و بزور بر علیه خواست و عمد شخصی وی نمیتوان از یک ادیب فیلسوف ساخت.

اگر کسی باوجود این نظرات ضدانسانی نیچه باز تردیدی داشت، به اثر داهیانه یکی از آخرین فلاسفه کلاسیک جرج سانتیانا در رابطه با نیچه تحت عنوان "فرد پرستی (خود ستایی) در فلسفه آلمان" (٣) و یا به متن (۴) رجوع کند. برای تلخیص کلام این اشاره به نظر سانتیانا از "فرد پرستی در فلسفه آلمان" (ویل دورانت) کافی است: "شیوه (نیچه) مانند شیوه شمشیربازان است که سرعت عمل و درخشندگی آن بیشتر معلول مبالغه و خود ستایی ... و استهزای فضایل و ستایش رذایل است... این ادعاها که با لحن قطع و جزم بیان میشود و این تصمیمات مطلق و این پیشگوئیهای مکرر و نقض اقوال خود و دیگران ناشی از مغزی است که تعادل خودرا از دست داده و به سرحد جنون نزدیک شده است".


: و منابع حواشی
(۱) „Man wird einmal sagen, dass Heine und ich bei weitem die ersten Artisten der deutschen Sprache gewesen sind.“

(۲) Drei Verwandlungen nenne ich euch des Geistes: wie der Geist zum Kameele wird, und zum       Löwen das Kameel, und zum Kinde zuletzt der Löwe.“ ... Also sprach Zarathustra. Und damals weilte er in der Stadt, welche genannt wird: die bunte Kuh. (Von den Drei Verwandlungen).

(٣) Egotism in German Philosophy.

(۴) Santyna’s criticism of Nitzsche