فرهنگ ایرانی زبان
به بهانه ی دونوشتار" نامه ی سرگشاده ی آقای دوستدار به هابرماس - مقاله ی خانم الهه ی بقراط : اصلاحاتی که زائیده ی انقلابند


مهرداد مشهدی


• ابعاد فاجعه را من درحاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی نمی جویم، هرچند که این یکی کم تاثیر نبوده، ولی این شیوه های اندیشه و یا واژه های موجود با پشتوانه ی مفهومی آن ها در زبان عامیانه و روزمره ی مردم است که بیانگر ابعاد و قدمت فرهنگی فرهنگ ماست و این ها محصول سی سال اخیر حکومت جمهوری اسلامی نیستند، اینها همیشه بوده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ مهر ۱٣٨۹ -  ۲۰ اکتبر ۲۰۱۰


به بهانه ی دونوشتار:
۱- نامه ی سرگشاده ی آقای دوستدار به هابرماس (سایت آقای دوستدار)
۲- مقاله ی خانم الهه ی بقراط : اصلاحاتی که زائیده ی انقلابند (سایت الف ب)

***
۱- شوروی هنوز اتحاد جماهیر شوروی بود که کارخانه ی مرسدس بنز مدلی جدید به نام S Klasse   به بازار عرضه کرد. اتوموبیلی بزرگ و گران قیمت. و سه ماه بعد از این که شوروی روسیه شد در یکی از کانال های تلویزیونی آلمان گزارشی بود از روسیه، یکی از تازه بدوران رسیده های روس ماشین S Klasse   اش را در جلوی پلکان کلیسایی ارتدوکس پارک کرده و هر چهار در آن ماشین شکیل چهارطاق باز بود، کشیشی با ریشی بلند وبا کبکبه و دبدبه ی بسیاراز کلیسا بدر آمد و پشت سرش جوانک هایی چند در لباس بچه کشیش، کشکول و عود و عنبر سوز به دست به پای مرسدس بنز اس کلاسه آمدند و کشیش که با حسی مسیحایی قدم برمی داشت، از درهای باز مرسدس بنز تک تک صندلی ها ی S Klasse آلمانی را تبرک و تطهیر کرد و اورادی را در میان دود اسفند وعود و عنبر خواند و در انتها نیز صاحب ماشین دست کشیش را با خلسه یی رخوت آلود بوسید.
و این زمانی بود که فقط سه ماه از روسیه شدن شوروی هفتاد ساله گذشته بود. پرسیدم از خودم، کجا بودند این کشیش ها و بچه کشیش ها؟ در چه شرایطی و درتاریکی کدام زیرزمین طی هفتاد سال حکومت سوسیالیسم به حیاتشان ادامه داده بوده اند؟
۲- با دکتر جراحی که در ایران زندگی می کند و به گفته ی خودش نماز نمی خواند و کنارم نشسته بود، گفت و شنودی داشتیم. پرسیدم: جمهوری اسلامی و مشروب؟ گفت: همیشه همه چیزهست، مشروب، پارتی و... گفتم: همیشه می خوری؟ خندید و حرفه یی گونه جواب داد: کار دیگری که نداریم، سرگرمیه. پرسیدم: خدا وکیلی تاسوعا عاشورا هم می خوری؟ خنده یی یخ زده کرد و گفت: نه دیگه، آن روزها نه!
در ضمن همسرش هم دکتر زنان بود.
***
و چه شباهتی دارند این دو، هفتاد سال زندگی آن کشیش و بچه کشیش ها در تاریکی شوروی و زندگی سی ساله ی این یکی در تاریکی جمهوری اسلامی!
***
وقتی صفحه های اینترنتی را نگاه می کنیم، تحلیل ها و مقالاتی فراوان از اقصی نقاط جهان را می بینیم به زبان فارسی. که می توان تمامی آن ها را به چند دسته ی مشخص و بسیار محدود تقسیم کرد. نه از لحاظ فرم، بلکه محتوا و روح نوشتاری.
تلاش نویسنده هارا می بینی برای گفتن چیزی و یا بعضاً نگفتن چیزی دیگر.
بجز دسته هایی که جز از شعار و ناسزا چیزی ندارند که بگویند، می توان به دو دسته ی برجسته تراز بقیه نگاهی انداخت:
۱- دسته یی از نوشتارها که کم هم نیستند سعی می کنند از دستاوردهای اندیشه در جوامع مدرن بهره برده تا تحلیلی ارائه دهند از شرایط غالباً سیاسی در ایران. غافل از این که در لابلای کلمات و سطور هنوز هم همان ذهنیتِ به تنبلی عادت کرده ی فرهنگ ایرانی زبان خود را با شهامت و گاهاً خجالت زده به رخ می کشد و مقصر را جائی دیگر می جوید و علیه اولین کسی که دستش برسد اقامه ی دعوی می کند." که حماقت های وحشیانه و بدوی سران! جمهوری اسلامی فریاد شوق داوطلب کردن خودشان است برای این امر".
اما، مشکل اساسی و بنیادین در فرم قدرت سیاسی حاکم یعنی جمهوری اسلامی نیست، بلکه آن را باید در زبان و ریشه های فرهنگی ایرانی زبان جستجو کرد به عنوان مثال: آیا ایران و یا فرهنگ ایرانی زبان دیکتاتورپروراست؟ و چرا؟} که یافتن پاسخ برای آن کاری است بس سخت و طولانی.
مشکلات و سئوالاتی از این دست مادامی که مطرح نشوند و به قلم نیایند کماکان همانند دملی چرکین بر تارکمان خود را نشان خواهند داد.
شاید پس از زمانی نه چندان کوتاه با کار و تحقیق و بحث و گفتگو در این موارد، بتوان گفت که چرا آن جراح در تاسوعا عاشورا مشروب نمی خورد! (نه این که نباید بخورد، بلکه، چرا نمی خورد؟)
۲- دو دیگر که متاسفانه زیاد نیستند ولی فریادی بلند هم ندارند عبارتند از نوشتارهایی که بخش هایی عمیق تر از فرهنگ جامعه را از زوایایی علمی و یا فلسفی تحلیل می کنند که متاسفانه بازتابی چندان گسترده بین دگراندیشان ما ندارند.
اینان کسانی هستند که با تنبلی ذهن و اندیشه شان جنگ ها کرده اند و به اندیشه ورزی رسیده اند. از قبیل ناصر کاخساز، آرامش دوستدار و نوری علآ و...
***
و اما آن دو نوشتار،
آیا محتوای نامه ی سرگشاده ی آقای دوستدار به هابرماس، فیلسوف مطرح معاصر، می توانست در زمانی دیگر و با اطلاعاتی بیشتر و درست تر نگاشته شود؟ و یاشاید بهتر بود مثل کتب و مقالاتش خطاب به ایرانی زبان ها می نوشت. بگمانم بهتر است آقای دوستدار خودش بدین مطالب اندیشیده و به نتیجه برسد.
اما! اما تاملی باید کرد بر درستی و نادرستی مواردی که آقای دوستدار در رابطه با فرهنگ ایرانی زبان بیان می دارد.
آقای دوستدار هیچ ابائی ندارد از بیان آن بخش از واقعیت های زشت و دردناک موجود در فرهنگ ایرانی زبان، حتی به قیمت شرمندگی و سرافکندگی کسانی اینجا و یا فریاد و ناسزای کسانی آنجا که چشم بر واقیت آن جراح ها می بندند در تاسوعا ها و عاشوراها.
در لابلای سطور نامه ی آقای دوستدار می توان بخشی از ناتوانی ها و ضعف های جدیی را در فرهنگ ایرانی زبان دید و تا زمانی که به این مهمترین واقعیت جامعه و همیشه موجود آن در بطن و عمق فرهنگ جامعه چشم ببندیم مشکل اصلی مان را در ایران {و کشورهای همسایه حتی} باز هم ندیده و کماکان درگیر تحلیل ها و تفسیر های سیاسی باقی می مانیم. {و بازهم همان دورباطل همیشگی، کششی که برای تصرف و یا تضعیف قدرت سیاسی در روح متن های فراوانی بوضوح پیداست مثل همیشه تکرار خواهد شد، و نه تلاش برای تغییری بنیادی و ضروری}.

خانم بقراط یکی از معضلات آینده ی جامعه را در آینده بررسی می کند ولی در سومین سطرش تغییر سیاسی، ایدئولوژیک حاکم بر یک جامعه را می بیند، و با تلاشی قابل تحسین کمبود عناصر جوامع مدرن را در آینده هشدار می دهد.
آیا اگر جمهوری اسلامی امروزیا فردا برود، و دانشکده های علوم انسانی را هم مثل جوامع اروپایی اداره کنید { یا حتی بکنیم ! } آیا بعد از سی سال آن جراح های نمازنخوان که مشروب دوست دارند، در روزهای تاسوعا و عاشورا مشروب خواهند خورد یا نه؟ «تاکید می کنم، چرائی آن مهم است و نه نخوردن آن»
تفاوت دو مقاله در این است: یکی با بی رحمی! و بدون شرم و خجالت می گوید: حتی پس از نسل هایی بسیار در تاسوعا و عاشورا مشروب نخواهند خورد چرا که ریشه ی آن را می توان تا اولین قتل عام ایدئولوژیک در زمان کوروش بزرگ از سکاها، تا به امروز جستجو کرد.
و دیگری، تمامی مشکلات را در تعلیم و تربیت و حاکمیت سیاسی این یا آن نیروو یا اندیشه می بیند و نه در فرهنگ جامعه. و کماکان خواهان تغییر در سیستم! اداری و سیاسی و تربیتی آن می باشد.
مقاله دوم همانند همه ی سازمان های سیاسی اوائل انقلاب، هنوز هم شور و انرژی ایجاد می کند برای فردا {همین فردا پس فردا!} که جمهوری اسلامی می رود و این گونه مشکلات بر سر راهمان است.
ولی مشکل اصلی نه که دانشکده های علوم انسانی و کمبود متخصص است، بلکه چاه جمکران است که پر شده از نامه.
مشکل واژه هایی است نظیر: چاکر!! بنده!! ارادتمند!! و غیره که چون کوهی در زبان ایرانی استوار ایستاده است و تاثیر خود را بر روح و رفتارتک تک شهروندان این مملکت می گذارد.
این واژه ها و هزاران مشابه آن بطور اتفاقی بوجود نیامده اند، هرکدام دارای شناسنامه یی تاریخی هستند و باری بس عظیم از فرهنگ گذشتگان را با خود به همراه دارند.
اگرزمانی نهادی مدنی بنیاد نهادید و صبح برای کار در آن از در آن وارد شدید و دربان و یا آبدارچی آنجا! به شما گفت: "چاکرم" و یا "مخلصم" و یا "قربان"! باید بدانیم که آن جراح کماکان در تاسوعا و یا عاشورا مشروب نخواهد خورد.
فقط زمانی که این واژه ها از ذهن ایرانی زبان {و نه از لب سخن} پاک شد می توانیم از رفتن فرهنگ ایمانی این جمهوری ایرانی {و یا جمهوری اسلامی ایران} صحبت کنیم.
آقای دوستدار برای مثال مجتهد شبستری ها را با دروغ هایشان به عنوان مثالی ازگوشه ای از فرهنگ روشنفکری! در جامعه ی ایرانی زبان نام می برد، من مایلم آن را به سطح جامعه بیاورم، و مثال «تعارف» را بزنم ، تعارف در فرهنگ ایرانی زبان ما آیا چیزی جز از دروغ و یا چاپلوسی است؟ جنبه های زیباحسی آن را کنار بگذاریم.
و یا مثالی دیگر: در یک بحث و گفتگو با هر کسی، در هر گوشه ی ایران و یاحتی جهان که نزدیک است به فرهنگ ایرانی زبان ما، پس از هرجمله یی که ادا می کنی بلافاصله و یا حتی بعضاً در میان جمله ات کلمه یی را می شنوی که باری صدها ساله در این فرهنگ ایرانی زبان دارد و آن {نه} است. {و گاهاً: نننننننننننننننننهههههههههههههههههههه... با کشیدگی ی بفراخور سواد طرف} و بعد از آن به صحبتش ادامه می دهد. «این تکذیب با واژه ی نه! ریشه در کدام کمبود در من نوعی دارد؟ حتی اگر موافق حرف تو هستم و یا نیستم! چرا جمله ی من با نه باید شروع شود؟»

ابعاد فاجعه را من درحاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی نمی جویم، هرچند که این یکی کم تاثیر نبوده، ولی این شیوه های اندیشه و یا واژه های موجود با پشتوانه ی مفهومی آن ها در زبان عامیانه و روزمره ی مردم است که بیانگر ابعاد و قدمت فرهنگی فرهنگ ماست و این ها محصول سی سال اخیر حکومت جمهوری اسلامی نیستند، اینها همیشه بوده اند.
اگر اشتباه نکنم بسیاری ازاین واژگان از زمان خشایارشاه و داریوش دوم به یادگار مانده اند "البته مکتوب آن و نه حتی روایی که قدمتی طولانی تر دارند" و پس از گذشت قرن ها در فرهنگ ایرانی زبان ما به پایداری البرز شده اند.

مگر این که منکر نقش و اهمیت زبان در بود و بافت فرهنگ یک جامعه باشیم که دیگر جای بحثی نمی ماند.
***
و یا شاید کسی بگوید که این کار من نیست. پس کار کیست؟ اولوین در چیست؟ چه کسی با حمایت کدام ارگانی در جهان باید این مشکلات را بازنگری و کنکاش کند برای من و فرهنگ ایرانی زبان در این خطه از کره ی زمین؟
***
توضیح: واژه ی "زبان ایرانی" و یا "فرهنگ ایرانی زبان" را بکار بردم و نه "فرهنگ فارسی زبان" و یا "فرهنگ ایران!"را. زیرا عملکرد و تاثیر این واژه ها در زبان روزمره و عامیانه" و یا رفتارهای حاصل از این فرهنگ" را در همه ی گویش های محلی و یا زبانهای موجود در ایران مثل آذری، کردی و غیره {وحتی بسیاری از کشورهای همسایه نظیر افغانستان و یا ترکمنستان و... } نیز با همان عظمت بار فرهنگی اشان می شود دید.
***
شاد باشید.
مهرداد مشهدی