دیکتاتوری را ول کن، نئولیبرالیسم را بچسب!
محمدعلی اصفهانی
•
جوان که بودیم، تئوری موسوم به «تئوری سه جهان»، مد شده بود؛ مطابق این تئوری، امپریالسم آمریکا دیر یا زود از نفس می افتاد و «سوسیال امپریالیسم شوروی» بود که می بایست به عنوان خطر عمده با آن مبارزه کرد!... حالا هم یک عده، به راه افتاده اند و جای آمریکا را به حاکمیت داده اند و جای «سوسیال امپریالیسم شوروی» را به «نئولیبرالیسم جنبش سبز»: خطر اصلی، نه از ناحیه ی حکومت کودتا، بلکه از ناحیه ی کسانی است که به مبارزه با آن برخاسته اند!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ آبان ۱٣٨۹ -
۲٣ اکتبر ۲۰۱۰
فکر می کنم کلاس اول دبستان بودم که یک شب کاغذ هایی به شکل اسکناس درست کردم و روی هر کدامشان مبلغی نوشتم. صد تومان. دویست تومان. پانصد تومان. و شاید هم (شوخی می کنم) سی و دو تومان.
به مادرم گفتم که خوب است آدم از این پول ها درست کند و به بازار برود و هرچه دلش می خواهد بخرد. خدا بیامرز، نگاه مهربانی به من کرد و گفت:
ـ آخر، به شرطی که قبول کنند!
او نمی توانست پاسخی بهتر از این به کسی بدهد که هنوز با معنای دنیای بی رحم آدم بزرگ ها، و با ارزش های ساختگی اشان، آشنا نشده بود.
می گویند ـ و به نظر من درست می گویند ـ که شرافتمندانه ترین نوع معامله، معامله ی پایاپای است. نه درمیان دولت ها یا ثروتمندان. در میان مردمان عادی.
در این نوع معامله، کار در برابر کار قرار می گیرد. بی واسطه ی پول که زائده و زاینده ی اقتصاد بهره کشی است.
اما مشکل در اینجاست که چنین معامله یی مربوط به اعصار دور، و روزگارانی می شود که تولید، در مراحل اولیه ی خود قرار داشت.
پس آیا باید آرزو کنیم که به آن اعصار و روزگاران بازگردیم؟ طبعاً نه!
خوب، پس چه کنیم؟ اینجاست که تئوریسین های راست و چپ و میانه و راست میانه و چپ میانه و راست اندر راست و چپ اندر چپ و کذا و کذا، به یافتن و یا اگر نشد بافتن پاسخ می پردازند.
و خوب می کنند خوب هاشان. و بد می کنند بدهاشان. و به من ربطی ندارد خوب و بدشان. که گفته اند:
هر کسی را بهر کاری ساختند.
و من اینکاره نیستم...
بنابر این، فعلاً علی الحساب، تا زمانی که تکلیف این موضوع و موارد محوری و حاشیه یی آن، چه در سطح جهانی، و چه درسطح ملی، روشن نشده است، یا باید بگوییم حل همه ی مشکلات دیگر، منوط است بر حل این مشکل؛ و یا باید به هزار درد نه بی درمان که با درمانمان بپردازیم. مثلاً آزاد کردن ایران از زیر بار دیکتاتوری.
اگر از دسته ی اول باشیم، راحت و بی خیالیم. می نشینیم و با هم بحث می کنیم و چای و قهوه یی هم می خوریم و هروقت هم هر کداممان جوش آوردیم داد و بیدادی بر سر آن دیگری به راه می اندازیم و ـ بسته به شخصیت خود ـ فحش مودبانه یا بی ادبانه یی به او می دهیم و احیاناً دو طرف به جان همدیگر هم می افتیم و باقی قضایا.
اگر هم اهل قلم باشیم که چه بهتر! چند کتاب زمینی اما آسمانی شده را هم مطالعه می کنیم و یکی در میانِ نوشته های با یکدیگر قاطی کرده ی آن ها را، یکبار از پاراگراف های زوج، و یک بار از پاراگراف های فرد، سر هم می کنیم و کتابی و مقاله یی فراهم می آوریم و به مبارزه ی سهمگین خود، اینچنین ادامه می دهیم و خاطرمان هم جمع است که در امن و امانیم.
ما که در امن و امانیم. حالا به ما چه که توی خیابان، آدم های چیز نفهم و فریبخورده را گزمگان حکومت می کشند، و توی کهریزک ها تکه تکه می کنند.
اصلاً فرض کنید که این کار را نکنند. آن وقت چی؟ یک نوع دیگر از «بورژوازی»، آن هم «بورژوازی نئو لیبرال»، جای آن دیگری را خواهد گرفت. اتفاقاً بهتر است که بیشترین حملاتمان را نثار همین هایی کنیم که در «جنبش ارتجاعی سبز لجنی» شرکت دارند و می خواهند مردم را بفریبند.
جوان که بودیم، تئوری موسوم به «تئوری سه جهان»، مد شده بود؛ و اتفاقاً چند تن از دوستان گرمابه و گلستان من، و مخصوصاً یکی از صمیمی ترین ها با من و نزدیک ترین ها به من، مروج این تئوری بودند. ولی متأسفانه آن ها نتوانستند مرا به راه راست هدایت کنند، و به همین دل خوش می داشتند که شب ها و روزهای تعطیل، با بقیه توی خانه ی ما جمع شوند و همه به جان هم بیافتند و بیافتیم و بعد هم گل بگوییم و گل بشنویم.
مطابق این تئوری، امپریالسم آمریکا دیر یا زود از نفس می افتاد و «سوسیال امپریالیسم شوروی» بود که می بایست به عنوان خطر عمده با آن مبارزه کرد!
به به! چه حرف خوبی!
خوب تر از آن «ترانه» یی که در ایام جنگ هشت ساله، برای کودکان ساخته بودند و هر وقت که اعلام خاموشی می شد از رادیو پخش می کردند:
به به چه حرف خوبی
آن شب امام ما گفت
حرفی که خواب دشمن
از آن سخن برآشفت!
تا آنجا که می فرمود: «حرف امام، این بود:». و موسیقی هم با همان وزن، جواب می داد: «دیم دیم دیریم ـ دیم دیم»!
حالا هم یک عده، به راه افتاده اند و جای آمریکا را به حاکمیت داده اند و جای «سوسیال امپریالیسم شوروی» را به «نئولیبرالیسم جنبش سبز»:
ـ خطر اصلی، نه از ناحیه ی حکومت کودتا، بلکه از ناحیه ی کسانی است که به مبارزه با آن برخاسته اند!
در سال های اول انقلاب، حزب توده، و بعد هم بخش هایی از فداییان و غیره، چه به روز مهندس بازرگان و بنی صدر نیاوردند! دعوای معروف «لیبرال ـ ارتجاع» را به یاد داریم؟ می گفتند باید لیبرال ها را در برابر ارتجاع (که خط امام نامیده می شد، و به حق هم خط امام بود) رسوا کرد و مانع استقرار آن ها در حاکمیت شد. چرا که ایران را با آن ظرفیت بالای این کشور از نظر اقتصاد و تکنولوژی جدید، تبدیل به دژ لیبرالیسم در منطقه خواهند کرد، در حالی که ارتجاع (خط امام) دارد با امپریالیسم آمریکا و در نتیجه با لیبرالیسم و حاکمیت سرمایه در جهان می جنگد!
و هیچ فکر نمی کردند که آن جنگ، جنگ میان فرهنگ فئودالیسم و ماقبل آن با تاریخ معاصر است.
حالا بگذریم از این که این روز ها بعضی ها سرسپاری و سرویس دهی خود به کثیف ترین جناح های امپریالیستی، و به نژادگرایی نسل کش حاکم بر اسراییل را با آن ماجرا قیاس مع الفارق می کنند و می روند به همانجا که رفته اند و خواهند رفت و در آن خواهند ماند. به مصداق کلام مبارک مولوی که گفت:
تو درون چاه رفتَستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ؟
مر رَسَن [ریسمان] را نیست جرمی از عنود
چون ترا سودای سربالا نبود!
من کاری به این ندارم که جنبش جاری در ایران، سبز است یا غیر سبز. خودم که اصطلاح «جنبش خرداد» را برای آن ساخته ام. چه اسم این جنبش را جنبش سبز بگذاریم و چه جنبش خرداد و چه هر چیز دیگری، مهم نه اسم، بلکه مسما، یعنی خود جنبش است.
این جنبش، جنبش کارگری نیست. اما در خدمت طبقه ی کارگر نیز قرار دارد. همچنان که در خدمت تمامی مردم ایران. مضافاً چه کسی گفته است که کارگران در آن حضور ندارند؟ هرکه این را بگوید دروغ می گوید. می دانید چه تعداد از شهدای این جنبش، کارگران هستند؟ و چه تعداد از اسیرانش؟ و چه تعداد از فعالانش؟ بسیار. اما نه به صفت خاص الخاص طبقه ی کارگر البته.
من، از روزی که زندگی سیاسی خودم را ـ که خیلی زود شروع شد ـ به یاد می آورم، هیچ گاه بر سر دو چیز کوتاه نیامده ام: یکی آزادی؛ و دیگری نفی مرحله به مرحله ی نظام طبقاتی. و چون نمی خواهم وارد بعضی مسائل شوم توضیح نمی دهم که یک نزاع عمده ی من با «آن تشکیلات» بر سر همین عدولشان از اهمیت معنای مبارزه ی طبقاتی، و بر سر نادیده گرفتن نقش زحمتکشان شهر و روستا، و به طور کلی نقش توده ها، در تمامی معادلات و آن «جدول های معروف» بوده است...
جنبش موجود، «جنبش واقعاً موجودِ» موجود، که بافتی یکسان ندارد، و از اصلاح طلبی تا سرنگونی طلبی را مهربانانه، و با سعه ی صدر، و با همزیستی و در نتیجه: نوعی همدلی، در خود جای داده است، حتی در لایه های کم عمق تر، و یا نه به اندازه ی کافی عمیق خود، دیکتاتوری را نشانه گرفته است. نگاهی به رشد تکاملی و تحسین برانگیز چهره هایی چون زهرا رهنورد، کروبی و موسوی، چه در سخن، و چه بسیار بسیار بیشتر از آن: در عمل (که سنگ محک واقعی، این یکی است، و نه آن) می تواند بر ذاتی بودن مبارزه با دیکتاتوری و اختناق، در این جنبش گواهی دهد.
و اصلاً جز این امکان پذیر نیست. ساخت و کار جنبش، و مکانیسم و دینامسم آن، هر نوع گرایش به اختناق یا به سازش با اهل اختناق را از خود دفع می کند.
در اینجا، بعضی ها ـ که من از این «بعضی ها» نیستم ـ از اساس با خودِ کلمه ی «دموکراسی»، مشکل دارند. به حق یا به ناحق. این ها با مثال آوردن شکل های حکومتی غرب، به خصوص آمریکا، و نقاط ضعف آن، پیشوند و پسوندی را به دموکراسی مطلوب خود می چسبانند. بی آن که بتوانند هیچ نمونه ی موفقی ـ حتی در یک مورد ـ از این نوع «دموکراسی» ویژه ارائه دهند.
وارد این بحث نمی شوم. یعنی در این نوشته. اما فقط دو پرسش را در برابر خرد خوانندگان قرار می دهم:
ـ آیا با برقراری حداقل های دموکراسی (حالا بگو از نوع به قول یک عده، لیبرالی و نئو لیبرالی) است که می توان به مراحل متعالی تر رسید و اشکال متکامل تر مبارزه را پی گرفت و سازمان داد؟ یا بدون برقراری این حداقل ها؟
ـ و در صورت پاسخ مثبت به هر کدام از این دو مورد، آیا باید در «جنبش واقعاً موجود»، به طور فعال حضور داشت؟ یا نه؟
شاید هم اصلاً باید با آن جنگید! مگر نه این که این جنگیدن، همان است که بعضی ها می گویند و می نویسند و می کنند؟
اول آبان ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org
|