تغییر جمهوری اسلامی از نقد خمینی می گذرد!
بخش چهارم و آخر
ماشااله سلیمی - منوچهر مقصودنیا
•
به پیجیدگی وضعیت اصلاح طلبان حکومتی أگاه بوده و می دانیم که أنها هنوز یک پایشان درحکومت است و امکاناتی در حکومت دارند که نمی توانند و نباید به آسانی از دست دهند. ازاین منظر وضعیت شان قابل درک است. اما انتظار حداقلی که از آن ها وجود دارد این است که حداقل در مورد دهه اول حکومت اسلامی سکوت کرده و از دوره وحشت و ترور خمینی و نظریات او دفاع نکنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ آبان ۱٣٨۹ -
۲٣ اکتبر ۲۰۱۰
این بخش آخر از سلسله مقاله ما مدتی است که به پایان رسیده ولی به دلایلی چاپ آن به تاخیر افتاده است. ازاین بابت از خوانندگان محترم پوزش می طلبیم.
چندی پیش بیانیه ۱٨ آقای موسوی که حاوی برنامه و دیدگاه ایشان بود صادر و بحث های زیادی را برانگیخت.
البته قصد ما دراین مقاله نقد و بررسی بیاینه ۱٨ آقای موسوی نمی باشد. روشن است که بیانیه دارای نقاط مثبت فراوان می باشد. أقایان موسوی و کروبی، دریک سال واندی گذشته از یک سو برشدت نقد واعتراض های خودشان به دولت احمدی نژاد، برنامه های اقتصادی أن دولت، جنایات صورت گرفته در نظام، نقد گذشته ؛ واز سوی دیگر، در دفاع از زندانیان سیاسی ( بدون خودی و غیر خودی کردن زندانیان)، حقوق دیگر اندیشان و باورمندان به ادیان و مذاهب دیگرو دفاع از حقوق اقوام ساکن ایران افزوده و گامهای جدی ای در مسیر همبستگی با دگراندیشان برداشته اند. ما به سهم خود این سمت گیری را مثبت ارزیابی کرده و از تعمیق آن به شدت استقبال کرده و باور داریم که تاریخ ازأنهابه نیکی و خوبی یاد خواهد کرد. همانگونه که آقای موسوی گفته که از نقد استقبال می کند، امیدواریم که چنین نقدهائی بتواند از ضعف های درون جنبش سبز بکاهد.
لازم به یادآوری است که سال هاست یکی ازپایه های فکری ما هماهنگی، همکاری و در نهایت توافق درسطح ملی، بین نحله های عمده سیاسی ایران، براساس موازین دمکراسی و بیانیه حقوق بشر را تشکیل می دهد. ما بارها بر این اصل تاکید داشته ایم که بدون چنین توافقی کشورمان پروسه گذراز جامعه ای استبدادی به جامعه دمکراتیک را طی نخواهد کرد. بر اساس چنین دیدگاهی، ماهرگونه تحول نیروهای دیندارسیاسی و دیگر نحله های سیاسی کشورمان را در این راستا مثبت دانسته و از آن استقبال می کنیم.
اما بیانیه همچنان ازکاستی هائی رنج می برد که بدون زدوده شدن أنها أقای موسوی درچهارچوب نظام باقی مانده و به دلیل نقش ایشان در جنبش، خطرباقی ماندن ودر نهایت خاموش شدن جنبش سبز زیاد می باشد.
دراین بیانه آقای موسوی با همان نگاه ایدئولوژیک مذهبی ــ اسلامی خود از جنبش سبز تعریف ارائه داده است. اشتباه نشود، نقد ما ناظر براین نیست که مثلا چرا أقای موسوی فردی دیندار و مذهبی می باشد، بلکه نقد ما ناظر بر مذهبی و ایدئولوژیک کردن جنبشی است که بقول خودأقای موسوی چند صدائی و رنگارنگ می باشد. ولی أنجا که ایشان به تعریف از جنبش می پردازد، این چند صدائی و رنگارنگ بودن مخدوش شده، رنگ باخته و تک صدا می شود. با هم به تعریفی که ایشان در بیانه ۱٨ از جنبش سبز کرده نگاهی بیندازیم :
« جنبش سبز جنبشی ایرانی ــ اسلامی است که در جستجوی دستیابی به ایرانی آباد، آزاد و پیشرفته است. براین اساس، هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد درزمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید. جنبش سبز,,ایران را متعلق به همه ایرانیان ,, می داند . »
استفاده پسوند اسلامی، در گفتمان و شعارها، در تاریخ ٣۱ ساله جمهوری اسلامی و قبل ازأن سابقه دارد. شعارهای « استقلال، أزادی، جمهوری اسلامی » ، به همراه شعار دیگر « نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی » دوتا از شعارهای فراگیر انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن را تشکیل می دادند. و شعارها و گفتمان هائی نظیر، « حقوق بشر اسلامی » ، « جامعه مدنی اسلامی » ، دمکراسی اسلامی و ... چند نمونه ازآنها بوده که که از سوی اصلاح طلبان حکومتی بیان شده است.
اگراستقلال و أزادی، دو خواست دیرینه أزادیخواهان کشور، گفتمان غالب چند دهه قبل از سال ۱٣۵۷ بود، مقولاتی مانند حقوق بشرو جامعه مدنی و دمکراسی، گفتمان غالب سیاسی را دردو دهه گذشته تشکیل می دهند. درستی و نیازدستیابی به این خواست ها و گفتمان ها برکسی پوشیده نیست. ولی وقتی با پسوندی مانند « اسلامی » بیاید قلب شده و نه تنها می تواند ازمحتوا تهی گردد، بلکه با تحربه ای که از ٣۱ سال حکومت اسلامی داریم، حتی می تواند به ضد خود تبدیل گردد.اضافه کنیم که بر این نظر می باشیم که هر پسوند ایدئولوژیکی چنین نتیجه و عملکردی را دارا می باشند.
جدااز برخورد تاریخی به چنین مقولاتی، با کالبد شکافی همین تعریف از جنبش سبز به نتایج تاسف باری می رسیم . « جنبش سبز جنبشی ایرانی ــ اسلامی است » میتوان از تعریف چنین نتیجه گرفت که باورمندان به دیگرادیان و غیر دینداران، در آن نمی گنجند. نگوئید که صفت ایرانی می تواند این بخش از جامعه ایران را هم دربرگیرد. چرا که اگر تنها صفت ایرانی به عنوان پسوند بکار می رفت، بازهم می توانست از جمله شامل باورمندان به دیگر ادیان و تفکرات غیر دینی هم باشد. و دیگر نیازی به اضافه نمودن پسوند اسلامی نبود. اضافه نمودن چنین پسوندهای ایدئولوژیکی، همیشه برای جداسازی، خودی و غیرخودی کردن، محق بودن خود و ناحق بودن دیگران، ........ بوده و در تجربه تاریخ بشریت به توتالیتاریسم و استبداد مطلق رسیده است. تجربه کشورهای بلوک شرق و نظام جمهوری اسلامی شاهدی براین مدعی می باشد.
اسلام در کشورعربستان سعودی زاده شد و این کشور سراپا اسلامی که سالانه میلیونها نفر زائر مسلمان برای زیارت کعبه دارد، ولی ما از رهبران این کشور نشینده ایم که به عربستان، عرستان سعودی اسلامی بگویند. اصرار بر استفاده ازچنین پسوندی، أنهم در جامعه مانند ایران با وجود ادیان مختلف و باورمندان به اعتقادات مذهبی و غیر باورمندان، کمکی به همبستگی در سطح ملی نگرده و تفرقه زا می باشد.
اگر کمی دقت شود درستی ادعای بالا را در همین تعریف می توان دید. از یک سو بدرستی « جنبش سبز,,ایران را متعلق به همه ایرانیان ,, می داند . » و از سوی دیگر حکم می دهد که« هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید.» تاکید از ماست. یعنی أن کسانی که به خرد جمعی توحیدی ( این هم ازآن مقولاتی است که تاکنون هیجگونه تعریفی براساس دانش علمی و تجربه بشریت ازآن دیده نشده است. و در هیج جای جهان هم بر اساس چنین « خرد جمعی » ی کشوری اداره نمی شود!!! ) باور نداشته و مثلا به خرد جمعی براساس تجارب مثبت و آزمون شده بشریت باور داشته و براساس أن عمل نمایند دراین جنبش جائی نداشته و یا در زمره فعالان آن نمی باشد؟
این نوع نگاه ایدئولوژیکی را متاسفانه ما درتقریبا همه اصلاح طلبان حکومتی مشاهده می نمائیم. به چند نمونه نگاهی اجمالی می اندازیم.
آیا جمهوری اسلامی آنگونه که اصلاح طلبان حکومتی و سایر طرفداران دمکراسی دینی ادعا می کنند، بدلیل انحراف از مسیر اصلیش و نیز به علت عدم پای بندی به « راه و مدرسه » خمینی، مردم و کشورما را به این روز سیاه نشانده، یا علت در ذات و ساختار حکومت های ایدئولوژیک به طورکلی و در حکومت اسلامی ایران بطور اخص نهفته است؟
افراد ذینفوذ اصلاح طلبان حکومتی نه تنها از پاسخ صریح به این موضوع طفره میروند، بلکه تاکنون تلاش زیادی کرده تا نظام و خمینی را از جنایات ٣۱ ساله ای که جمهوری اسلامی بر مردم و کشورها روا داشته، تبرئه نمایند. این تلاشها نشان می دهد که آنان هنوز به نقد ساختار و نظام های حقوقی و ایدئولوژیک مبتنی بر آن نرسیده اند.
أقای میرحسین موسوی در بیانیه ۱٨ خود اگر چه گامهای جدی و مثبتی در راستای دمکراسی خواهی و رد انحصار طلبی یرداشته است، اما همچنان « بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان » تاکید و اعتقاد دارد که « .. راه تقویت ارزش های دینی در جامعه .. تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی » است.
درجای دیگراز بیانیه ایشان می خوانیم « جنبش سبز، یک حرکت اجتماعی فراگیر است که هرگز خودرا مبری از خطا نمی انگارد و با نفی هرگونه مطلق نگری شرک آلود بر گسترش فضای نقد و گفتگو در درون و بیرون جنبش تاکید دارد. »
عبارت مطلق نگری شرک آلود، شامل کدام نیروست؟ آیا مثلا شامل پیروان سایر ادیان، مانند زرتشتی های کشورمان نیز می شود؟ آیا آقای موسوی فراموش کرده اند که جمهوری اسلامی بسیاری ازمخالفان خویش را با اتهام مشرک بودن نابود کرده است؟ دست به کشتار جمعی أ نها زده است؟ این اتهام حتی طیفی از باورمندان به اسلام، أنهم شیعیان را شامل شده است؟ أیا ازیادمان رفته، هر گروه ازمسلمانانی که تفسیر غیرولایت فقیهی ی ازاسلام دشته ، از طرف خمینی منافق نامیده و سرکوب شده اند. نمونه آقای بنی صدریکی ازآنهااست که همه ما به خاطر داریم. اگرایشان دستگیر می شدند، بطور قطع به مرگ محکوم و اعدام می شده اند.
آقای موسوی اگرشما ازدوره وحشت، ترور، اعدام های دسته جمعی، خرد کردن شخصیت های ملی و مذهبی کشور، و ... دوره دهساله امام خمینی، نقدی ندارید، بهتر است توصیه أقای گنجی را پذیرفته و سکوت اختیار نمائید. چرا که دفاع از این دوران و شخص خمینی به هیج وجه اعتماد برانگیز نمی باشد.
آقای خاتمی، در روز ۲۵ خرداد ماه دردیدار با اعضای شورای مرکزی سازمان جوانان و دانشگاهیان حزب اعتماد ملی گفته است : « .. ما نمی توانیم با حربه فاشیزم به جنگ لیبرالیسم برویم، هم فاشیزم و هم لیبرالیسم قابل نقد است. البته فاشیزم از لیبرایسم بدتر است. »
این سخنان کسی است که نوید دمکراسی دینی را به ما می دهد. او لیبرالیسم را که مادر دمکراسی های شناخته شده جهان است، با فاشیزم که یکی از اندیشه های توتالیتارسیم و حکومت مبتنی برأن یکی ازننگین ترین دوران تاریخ بشریت می باشد، مقایسه کرده و تنها فاشیزم را بدتراز لیبرالیسم می داند. تجربه بشر نشان می دهد که یکی از ویژگی های رژیم های توتالیتر مخالفت و مبارزه با لیبرالیسم می باشد. آیا دمکراسی دینی موردنظر آقای خاتمی نوع دیگری از توتالیتاریسم است؟ آیا نمی بایست چنین دیدگاهائی مورد نقد قرار گرفته و طرد شود؟
چگونه است که أنتی تز حکومت های ایدئولوژیک و از جمله فاشیزم، از سوی یکی دیگرازاصلاح طلبان حکومتی مورد حمله قرار می گیرد؟ امام خمینی و بطور کلی همه دیکتاتورهای جهان و بویژه دیکتاتوری های ایدئولوژیکی، لیبرالیسم را اصلی ترین دشمن خویش دانسته و با آن جنگیده و می جنگند.
در کشورما متاسفانه لیبرالیسم هم از سوی چپ های سنتی و هم از سوی حاکمان چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی زیر تازیانه بوده و می باشد. عبارت « لییرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم » هنوز ازخاطره ها محو نشده است.
چرا امروز بعد از ٣۱ سال استقرار حکومت دینی، أقای خاتمی همچنان بر علیه لیبرالیسم می جنگد. دشمنی با لیبرالیسم یکی از پایه های اصلی اسلام سیاسی مکتب خمینی است. و حربه اصلی خمینی در مبارزه با لیبرالیسم شلاق و زندان و اعدام بود.
آقای خاتمی ! همه آن کسانی که به جنگ لیبرالیسم رفته چاره ای جز بکارگیری زندان، شلاق و اعدام نداشته اند، شما اگرنمی خواهید از این حربه ها استفاده کنید، بدایند که از مخالفت شما نسبت به لییبرالسم، دیگرانی سود برده که بکارگیری ازاین حربه ها را مجاز و مشروع می دانند.
آقای تاج زاده می نویسد که وضعیت حاکم در جامعه خلاف آن چیزی است که خمینی در پاریس وعده داده و درنامه به گارباچف تشریع کرده است. ولی ایشان فراموش کردند که خمینی اولین کسی بود که بعد از به قدرت رسیدن، صریح و روشن حرف های خود درپاریس را پس گرفت. خمینی درسخنرانی خود در ٣۰ خرداد ۶۱ ( نقل ازصحیفه نور، ج ۱۶، ص ۲۱۱- ۲۱۲ ) بیان کرده است:
"در نجف و پاریس، یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود... ما این طور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام اینجوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مساله نیست که أقایان به ما بگویند شما أنروز اینجوری گفتید... هرچه میخواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربهای است که ما را از میدان بهدر کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم."
وی همچنین در ۲۰ آذر ۶۲ ( نقل از صحیفهنور، ج ۱٨، ص ۱۷٨ ) گفته است:
" ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم."
در عین اینکه آقای تاج زاده معترض سرکوب ها، معترض خشونت ها و بگیر به بند هاست، و در همین رابطه در اظهار نظری شجاعانه و منصفانه از سکوت خود و دیگر یارانش در رابطه با اعدام های دهه اول انقلاب انتقاد کرده است. اما متاسفانه این انتقادات نیز هنوز نیمی از واقعیت است. زیرا او به درستی می داند که تمامی اعدام ها و بویژه قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱٣۶۷ زیر نظر و با فرمان شخص خمینی صورت گرفت.
بنابراین انتظارازدوستانی مثل آقای تاج زاده این است که با در نظر داشت منافع ملی، دمکراسی و حقوق بشر، از تبرئه بنیانگذار جمهوری اسلامی دست برداشته و با نقد أن به نجات کشور از دست لمپنیسم اسلامی یاری رسانند.
چه خوب نوشت أقای گنجی : « نقد آیت الله خمینی نقد همه ماست. نقد همه أنانی که رهبری اورا پذیرفتند. » این نقد نه تنها شامل همه أنانی است که در حکومت بودند و بتدریج از حکومت بیرون رانده شدند، یعنی اصلاح طلبان حکومتی، بلکه نقد همه آنهائی نیز است که با وجود اینکه در قدرت سهیم نبوده، ولی سالها بعد از به قدرت رسیدن وی، با « شعار شکوفائی جمهوری اسلامی » از سیاست هایش جانانه دفاع کردند.
این اصلاح طلبان حکومتی، وقتی که با طیف سمت راست خود وارد گفتگو شده و تماس برقرار می کنند، علاقه عجیبی دارند که مانند خود آنها وخمینی بنیانگذار نظام، مسائل را فورموله و بیان نمایند. راستی أیا چنین عملی از ترس اینکه اتهام « بی دینی » به أنها نخورد، می باشد ؟ یا تاکتیکی و برای جلب دوستان سابق است؟ و یا اینکه هنوز از باورهایشان سرچشمه می گیرد؟ در هر صورت هیج یک ازاین ٣ حالت قابل دفاع و اعتماد أفرین نبوده و در نهایت به نفع اقتدارگرایانی که خود آنها را نیز از قدرت رانده اند می باشد.
برای نمونه می توان به نوشته أقای کدیور اشاره داشت. کدیور که خودرا از پیروان « راه و مدرسه امام خمینی » دانسته در نامه به سید حسن خمینی نوشته : « ارباب قدرت تصویری مهیب و خشن و زورمدارانه از آن ( یعنی جمهوری اسلامی) ارائه می کنند، همانکه اسلام ستیزان لائیک و بیگانگان مستکبر ازوی ترسیم کرده اند. » آقای کدیور که در خانه « بزرگترین مستکبر جهان » رحل اقامت بسته است، از حالا علیه طرفداران حکومت لائیک، یعنی جدائی دین ازدولت دست به تحریف و اتهام زنی پرداخته است. « اسلام ستیزان لائیک » اتهامی است که وی نیزمانند خمینی و بقیه نیروهای ارتجاعی حکومتی درقدرت بر مخالفین حکومت دینی زده و می زنند. اگر جمهوری اسلامی در جهان کنونی جزو چند کشوراولی نمی باشد که بتوان با صفت « خشن و زورمدار» از آن نام برد، وای بر نوع حکومتی ای که آقای کدیور برای کشورمان آرزو دارد.
آیا آقای کدیور می تواند سندی راجع به اسلام ستیزی طرفداران جکومت لائیک ارائه دهد؟ بیان اینکه دین نباید دردولت و حکومت نقش داشته باشد، اسلام ستیزی است؟ کدام نیرو و یا حزب و سازمان جدی سیاسی طرفدار حکومت لائیک هدفشان را اسلام ستیزی اعلام کرده اند؟ آقای کدیور حتی انتقاد به نظامی با این همه جنایات و خراب کاری در اقتصاد، فرهنگ و جامعه را هم نمی پذیرد، اگرایشان با این تفکر به قدرت برسد و یا دادستان کل کشور شود، همانند ۱۴۰۰ سال عمر اسلام، کسی حتی نمی تواند به نقد و بررسی دین اسلام پرداخته و انگ کافر و مرتد و .... بر وی نثارمی شود. و حکم چنین انسانهائی هم روشن است.
علاوه بر أن درترکیه همسایه کشورمان ، نظامی با ساختار لائیک حکم است. و اتفاقا دراین کشور قدرت دولتی چند سالی است که در دست حزبی مسلمان قرار گرفته است. آیا دولت ترکیه چون لائیک می باشد، اسلام ستیز است؟
پاشنه أشیل تفکرآقای کدیور، همانند همه دیگراصلاح طلبان حکومتی، علیرغم مخالفت با دولت احمدی نژاد و ولی فقیه این است که از« راه و مدرسه » امام خمینی و نیز جمهوری اسلامی نتیچه و فرزند بلافصل چنین راه و مدرسه ای دفاع می کنند. پس تا زمانی که ازاین راه و مدرسه دفاع می شود، ما شاهد قلب واقعیت، اتهام زنی، تحریف حقایق تاریخی؛ که درعمل در خدمت نزدیکی به دیگر طرفداران چنین راه و مدرسه ای بوده، دانسته وأنرا مانعی برای درک و فهمیدن دمکراسی بعنوان دستاورد بزرگ بشری و تلاش برای استقرارش می دانیم.
وقتی أقای کدیور درمهاجرت و بدون فدرت چنین فتاوی ای میدهد، اگر در قدرت باشد با مخالفینش چگونه رفتارمی کند؟
بنابراین برای اینکه چنین تفکر و اندیشه ای در شکل بزک کرده اش دوباره حاکم بر جان و مال مردم نشده و فاجعه ٣۱ ساله حکومت اسلامی تکرار نشود، باید به نقد أنها پرداخت، عملی که قبل از فاجعه بهمن ۵۷ در رابطه با خمینی صورت نگرفت. کوتاهی ای که نباید با ادامه دهندگان « راه و مدرسه » خمینی تکرار شود.
خمینی استاد دروغگوئی!
در دنیای سیاست، خیلی مواقع بین وعده های داده شده توسط نیروهای سیاسی قبل از قدرت و عمل آنها بعد از به قدرت رسیدن تفاوت وجود دارد. در برنامه های تبلیغاتی احزاب درانتخابات بعضی وقتها ما شاهد وعده هائی هستیم که عملی کردن أنها غیر ممکن و یا به دلیل رسیدن به ائتلافی دولتی دشوار می باشد. این پدیده را ما حتی در جوامع مدرن و دمکراتیک هم شاهد می باشیم . و طبیعی است که سخن ما راجع به این دسته از دورغها و خلف وعده ها نمی باشد.
سخن ما راجع به نوعی از دروغهائی است که خمینی آنرا به شیوه و متد برخورد سیاسی خود تبدیل کرده بود. در حقیقت یکی از شیوه و پایه های « راه و مدرسه » بر بنیان دورغ استوار بود.
ما در سه بخش گذشته این مطلب به طور مفصل راجع به هدف اصلی خمینی در مخالفت با شاه توضیح داده و تاکید کردیم که تنها هدف وی استقرار حکومت اسلامی درایران و در منطقه بود. وی اما وقتی پایش به پاریس رسید، با نادیده گرفتن تمامی گفته ها و نوشته هایش دراین زمینه، و برای فریب افکار عمومی جهان و بویژه بخش روشنفکری جامعه ایران، ادعا کردکه : « ما نمی خواهیم برگردیم به ۱۴۰۰ سال قبل . ما همه مظاهر تمدن را با أغوش باز قبول می کنیم. »
یکی از این مظاهر تمدن مراکز أموزشی و بویژه دانشگاه ها می باشد. وی بعد از به فدرت رسیدن در دفاع از تعطیلی دانشگاه ها چنین گفت : « ریشه تمام مصیبت ها ئی که تاکنون برای بشر پیش أمده از دانشگاه ها بوده است و همه مصیبت ها ئی که دردنیا پیدا شده از متفکرین دانشگاه ها بوده است. کشور ما را همین دانشگاه ها به دامن قدرت ها کشاندند. حالا شما می نشینید و می نویسید که چرا دانشگاه تعطیل است ؟ »
خمینی به این ترتیب بعد ازجلوس براریکه قدرت دست از تقیه و عوام فریبی برداشته و دوباره برگشت به أن نظری که در کتاب کشف الاسرار( ص ۷ ) خویش و تاکید کرده بود که : « وظیفه زمامداران دین خلافت این است که به پیروی از صدر اسلام فتنه گران را گردن بزنند، از هرگونه تماس و ارتباط با اجانب و کفار احتراز جویند. لباس کفار را نپوشند و خوراک آنها را نخورند و بر مرکوب أنها سوار نشوند و مطلقا مراوده ای با آنان نداشته باشند. »
در زمینه آزادی ؛ دانشگاهیان ، دانشگاه و روشنفکران !
قبل از به قدرت رسیدن:
« در جمهوری اسلامی رادیو، تلویزیون و مطبوعات مطلقا أزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر أنها را نخواهد داشت. ملت را که نمی شود تحمیق کرد. » و یا « جامعه أینده ما؛ جامعه کاملا أزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و احتناق و استثماردرأن از بین خواهد رفت. » ... « اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود جوانهای ما را که در دانشگاه میخواهند حرف حقی بزنند، خفه نمکردند. محیط علم باید آزاد باشد. » .. دانشگاه که مرکز علم و سازنده أینده ملت است، تعطیل است. نمی گذارند کارش را بکند. میریزند توی أن، زن و مردش را می زنند؛ زخمی می کنند، یا میگیرند و می برند در حبس ها. »
بعد از کسب قدرت :
دقت کنید،خمینی ای که اینهمه وعده أزادی می دهد و اینهمه اشک تمساح برای دانشگاهها و دانشگاهیان میریزد، کوته زمانی بعداز کسب قدرت، ریشه تمام مصیبت ها را دانشگاهها و متفکرین و متخصصین اعلام می کند . از تعطیلی دانشگاه که روزی قرار بود « مرکز علم و سازنده أینده ملت » باشد، دفاع کرده و با تاکید می گوید: « منافقین هی می گویند مغزها دارند فرار می کنند؛ به جهنم که فرار می کنند. این دانشگاه رفته ها، اینها که همش دم از علم و تمدن غرب می زنند؛ بگذارند بروند. ما این علم و دانش را نمی خواهیم . اگر شما هم می دانید که در اینجا جایتان نیست، فرار کنید. » و در سخرانی مورخه ۲۲ اسفند در قم می گوید: « به أنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، أنهایی را که صحبت ملی و دمکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم. » . « به این روشنفکران هشدارمی دهم که اگر از فضولی دست برندارند،سرکوب خواهند شد. » و در سخرانی جمع دانشجویان اهواز، کیهان ٣ خرداد ۵٨ می گوید : « أنهایی که فریاد میزنند باید دموکراسی باشد، اینها مسیرشان غلط است. مسیر ما مسیر نفت نیست. ملی کردن نفت پیش ما مطرح نیست.ما اسلام میخواهیم. » نقل قولها أنقدر زیاد است که أدم مشکل انتخاب پیدا می کند . او درسخرانی مسجد فیضیه قم، جمعه ۲ شهریور ۵٨ بیان می کند « شما روشنفکر هستید و أزادیِ همه چیز، از جمله أزادی فحشا را میخواهید. یک نحو أزادی میخواهید که جوانان ما را فاسد کند. ما میخواهیم مملکت را حفظ کنیم و حفظ مملکت به آن آزادی که شما میگویید نیست. این آزادی مملکت را برباد می دهد. این أزادی که شما میخواهید، أزادی دیکته شده است. »
ما عمدا گزیده های نسبتا مفصلی ازسخنان خمینی در قبل و بعد از به قدرت رسیدنش در زمینه علم و أزادی و تخصص و دانشگاه رانقل کردیم، تا اثبات کنیم که دفاع طرفداران « راه و مدرسه » خمینی أب در هاون کوبیدن است. و نمی توانند خمینی را از جنایاتی که وارثان وی، یعنی خامنه ای ها و احمدی نژادها بر جامعه علیه روشنفکران و نیروهای دمکرات انجام می دهند، تبرئه کنند. اساس و پایه تئوریک این اعمال ضد بشری، از خمینی بوده و درتاریخ هم به نام او به ثبت می رسد.
در مورد دخالت یا عدم دخالت روحانیت دراموراجرائی !
قبل از کسب قدرت :
« در جمهوری اسلامی علما خود حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی مجری ( مجریان ) امور هستند. » و یا « نه رغبت شخصی من و نه وضع مزاجی من اجازه می دهد که بعد از سقوط رژیم شاه نقشی در اداره امور مملکت داشته باشم . »
بعد از کسب قدرت :
« این را بدانید که فقط روحانیت می تواند دراین مملکت کارها را از پیش ببرد. فکر نکنید که بخواهید کنار بگذارید روحانیت را . »
یک ماه نیم بعد ازسقوط رژیم شاه « جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر » با تکیه برشور و نه شعور مردم و با سوء استفاده ازباورهای مذهبی مردم و « نادانی » بخش اعظم روشنفکران، به رفراندم گذاشته شد واولین و مهمترین گام خمینی درنقض وعده هایش درمورد عدم دخالت روحانیت درحکومت برداشته شد. ازأن به بعد شخص خمینی رئوس برنامه و سیاست های نظام را خود ترسیم و برای اجرا به مجریان اعلام می کرد. مجریان هم هرزمان با مشکل و مانعی مواجه می شدند، دست به دامن خمینی زده و ازاو راه حل می طلبیدند. دیری نپائید که روحانیون گام به گام و در راس پست های دولتی، اعم از اجرائی، قضائی و سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی قرار گرفتند.
وی با وجود اینکه در فروردین ماه ۱٣۵٨ با تشکیل مجلس موسسان موافقت کرده و اعلام کرده بود که : « وظیفه شرعی همه شماست که با فرستادن طبقه فاضله و امنای خود به مجلس موسسان، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را به تصویب برسانید. » ، اما از ترس اینک ممکن بود روحانیون کمی به این مجلس راه یابند، درمردادماه همان سال حرفش را پس گرفته و به جای مجلس موسسان، از تشکیل مجلس خبرگان دفاع کرده و چنین گفت: « کسانی که به خیال خودشان روشنفکرند و مجلس موسسان می خواهند یاید دست ازشیطنت بردارند. اینها اصولا با اسلام مخالفند. »
نظر خمینی نسبت به بازرگان، قبل و بعد از کسب قدرت!
وی در روز ۱۵ بهمن ۱٣۵۷ یعنی چند روز قبل از فاجعه پیروزی انقلاب اسلامی، هنگام انتصاب بازرگان به ریاست دولت موقت، چنین از وی تمجید کرد: « أقای مهندس بازرگان را که مردی صالح است و عقیده مند به دیانت به عنوان رئیس دولت موقت معرفی می کنم ... متذکر می شوم که این حکومت شرعی است و ملت باید ازاو تبعیت کند . مخالفت با چنین حکومتی، مخالفت با شرع است. » خمینی برای جلب موافقت بازرگان با تشکیل مجلس موسسان نیز موافقت کرد. اما چند ماه بعد همانگونه که در بالا أمده است به « کسانی که ... مجلس موسسان می خواهند » دستور داد « دست از شیطنت بردارند » و أنها را مخالف اسلام اعلام کرد.
البته خمینی آن موقع فاش نکرد منظورش از « کسانی » همان آقای بازرگان و یارانش بوده است . زیرا هنوزآن موقع به بازرگان احتیاج داشت و به همین دلیل ترچیح داد که بطور غیر مستقیم بازرگان را از « شیطنت » منع کند.
خود خمینی بعدها دراین باره چنین گفت: « بازرگان ورفقایش پیش من أمدند و گفتند که مجلس خبرگان غیرقانونی بوده و باید منحل شود. گفتم شما چه کاره هستید، چه سمتی دارید که بتوانید مجلس را منحل کنید؟ پاشید بروید سراغ کارتان و ازاین فضولی ها نکنید. »
خمینی همین دوگوئی و دوروئی را در مورد آقای بنی صدر نیز بکار برد. وقتی که فکر می کرد بنی صدر مجری فرامین وی خواهد بود، اورا بزرگ کرده خویش نامید. و بعداز انتخابش به ریاست جمهوری گفت: « جناب أقای بنی صدررا همین مردم کوچه و بازار از پاریس أوردند اینجا و رئیس جمهور کردند، برای اینکه مردی مسلمان است، مومن است، خدمتگذاراست. » ولی وقتی فهمید که بنی صدر براحتی تسلیم دیکتاتوری عمامه و نعلین نمی شود با کمال پرروئی چنین گفت: « این أدم ازاول ادعا می کرد که مسلمان است، او برای اسلام کار می کند و کذا. من از اول فهمیدم که دروغ می گوید. » دفت کنید، همین أقا چند ماه قبل بنی صدر را خود بزرگ کرده نامید و به مومن و خدمتگذاربودن وی تاکید داشت ولی وقتی با عدم تبعیت او مواجه گشت، ادعا نمود که ازاول می دانسته بنی صدر« دروغ» می گوید .
وقتی اتسان با این حد از نقیض و دورغ گوئی های وی روبرو می شود دلش می خواهد تا صد رحمت به گوبلز رایش سوم درود بفرستد که دراین زمینه شاگرد خمینی هم نمی توانست بشود.
خمینی؛ طرفدار دیکتاتوری اسلامی!
أقای موسوی در دیداری که با جمعی از مدیران مسئول و خبرنگاران و خانواده های زندانیان دربند داشتند، ضمن تاکید بر اهمیت رسانه ها در أگاه سازی مردم و نیز بر محذوریت خویش برای اظهارنظردر ارتباط با حقایق کشتار زندانیان سال ۶۷ ، بیان کرده اند : « مدام از ما خواسته می شود که به طور کامل از کسی یا حرفی تبعیت کنیم در حالی که دراسلام هم چنین چیزی نداریم و انقلاب اسلامی هم این هدف را دنبال نمی کند. خود امام بارها گفتند که حکومت فرد نداریم، حکومت فقیه نداریم، حکومت رئیس جمهور نداریم و فقط حکومت قانون داریم. »
اینکه ایشان توصیه می کنند نباید به طور دائم از کسی تبعیت کرد و تاکید برحکومت قانون داشته و برای اولین بار به کشتارعمومی ۶۷ اشاره و از محذوریت ها خبر داده اند، خود گامی مثبت می باشد. اما اینکه مدعی است که در اسلام تبعیت وجود ندارد و امام هم گفته که « حکومت فرد و حکومت فقیه » نداریم، می بایست مورد نقد قرار گیرد.
آقای موسوی و همفکران ایشان، هر وقت درمورد خمینی اظهار نظر می کنند می بایست حداقل دو نکته را مد نظر داشته باشند.
اول اینکه بسیاری ازآسیب دیدگان دوران حکومت خمینی هنوز زنده اند، دوم اینکه بسیاری از فرامین و سخنان اونه تنها به صورت نوشتاری وجود داشته و قابل دسترسی بوده، بلکه مهمتر ازآن میلیونها ایرانی با گوشهایشان شنیده و به خاطردارند.
أقای موسوی شما که می بایست برایتان قضاوت مردم بویژه جوانان مهم باشد، باید توجه کنید که چیزی را خلاف واقعیت بیان نکرده و ازیک شخص مرتجع ای که نظریات و اعمالش منجر به نابودی هزاران نفر و لطمه زدن فراوان به اقتصاد و فرهنگ کشورشده است، فرشته نسازید. این عمل شما نه کار میهن پرستانه ای است، نه می تواند به نجات مردم ایران از اسارت حاکمان کنونی کمک کند، ولی می تواند به اعتبار شما لطمات فراوانی برساند.
همین خمینی که مدعی هستید طرفدار قانون و مخالف حکومت فرد و فقیه بود، در جریان اختلافش با أقای بنی صدر، که اتفاقا مدعی هم بود وی را بزرگ کرده است، گفت: « اگر ٣۵ میلیون ایرانی بگویند آری، من می گویم نه » آیا از چنین گفتاری می توان استنباط نمود که گوینده اش به قانون و یا نظراکثریت مردم باور داشته و مخالف « حکومت فرد و فقیه » بوده است ؟ مگر همین خمینی نبود که به صراحت گفت « مخالفت با ولایت فقیه تکذیب ائمه و اسلام است. »
بانیان و طرفداران حکومت اسلامی، زمانی که فهمیدند درانقلاب پیشرو دست بالا را داشته، حتی قبل ازاینکه به قدرت برسند، سرکوب دگراندیشان را شروع کردند. همه کسانی که سنشان قد می دهد، به یاد دارند که اراذل و اوباش چگونه با شعار « حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله » به صف تظاهرات دگر اندیشان با زنجیر و چاقو حمله، به ضرب و جرح دیگر اندیشان می پرداختند . آنهم با چنان وحشی گری و خشونتی که روی شعبان بی مخ ها را سفید کردند. این سرکوب بعد از به قدرت رسیدن و تصاحب کلید زندان، توسط ارگانهای دولتی و « شبه دولتی و انقلابی » به صورت سیستماتیک، با زندانی کردن، شکنجه، ترور و اعدام، أنهم درابعاد و وسعت تمامی ایران ادامه یاقت.
۲ سال بعد از فاجعه بهمن ۵۷، خمینی در مورد زندانیان سیاسی اعلام کرد : « این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرم شان محرز است؛ باید فقط هویت آنهارا ثابت کرد و بعد آنهارا کشت. اصلا احتیاج به محاکمه آنها نیست و هیچگونه ترحمی در مورد آنها مورد ندارد....با چندسال زندان کار درست نمی شود. این عواطف بچه گانه را کنار بگذارید . »
خمینی نه قاضی بوده و نه ازاتهام دستگیرشدگان خبر داشت. ولی حکم صادر می کرد. ولی خمینی « قانون گرا » هم قاضی است و هم دادستان و هم وکیل . این قاضی حکمی هم بجزاعدام و کشتن ندانسته و حتی زندانی شدن را کارساز نمی داند. خطاب به مسئولان وقت، نهیب می زند که بکشید و « عواطف بچه گانه را کنار بگذارید. » . او قصاوت را به اینجا خاتمه نمی دهد، برای قدرت و حکومت اسلامی فرمان جاسوسی فرزند علیه پدرو مادرو پدر و مادر علیه فرزند، خویشاوند را علیه خویشاوند و نیز کل مردم را علیه یکدیگر صادر می کند. و بدین ترتیب عاطفه میان فرزند و پدر و مادر را لگدمال و این خصوصیت نیک انسانی را، برای حفظ حکومت اسلامی تخظئه می کند.
چگونه می توان ازیک سو چنین فردی را با صفات نیک قانون گرائی و مخالف با حکومت های فردی و ولائی مفتخر کرده و از سوی دیگر با حکومت گرانی که ادامه دهندگان راستین راه وی هستند به مخالفت پرداخت؟
علاوه براین أیا طرفداران دمکراسی دینی می توانند نمونه ای ازیک کشور اسلامی ارائه کنند، که به شیوه و نیز قانون اساسی مبتنی براسلام اداره می شود، که درأن دمکراسی برقرار و مردم شان ازآزادی های مندرج در منشور جهانی حقوق بشر برخوردار باشند؟
برپائی امپراطوری شیعه درجهان اسلام!
خمینی حکومت اسلامی مورد نظر خودش را نه فقط برای ایران بلکه برای تمامی جهان و بویژه جهان اسلام تجویز می کرد. به همین دلیل وی در کتاب " ولایت فقیه " خویش هرجا صحبت از حکومت اسلامی می کند، ترجیح می دهد که از « استقرار نظامات اسلامی » دفاع کند. خمینی هرجا که فرصت پیدا می کرد ازاین فکر و هدف دفاع، و با کسانی که صحبت از منافع ملی ایران و ملی گرائی می کردند، به شدت به مخالفت می پرداخت.
اعتقاد وی به برپائی « نظامات اسلامی » یا به معنی دیگر « امپراطوری شیعه » اورا به مخالفت با ملی گرائی کشانده و حفاظت ازمصالح و منافع ملی را فدای برپائی چنین نظاماتی کرد. بر این پایه است که جملاتی از قبیل « ملی گرائی برخلاف اسلام است. این برخلاف دستور خداست و بر خلاف قران مجید است. » و یا « ملی گرائی اساس بدبختی مسلمین است. » می توان درک شود .
این نظر خمینی، درحد تئوری و درقوانین نظام باقی نمانده بلکه درعمل هم پیاده شد. درمقدمه قانون اساسی تحت عنوان « ارتش مکتبی » این نظر به وضوع بازتاب یافته است: « ....ارتش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب ... نه تنها حفظ و حراست از مرزها بلکه بار رسالت مکتبی جهاد در راه خدا و مبارزه در راه گسترش حاکمیت قانون خدا در جهان را نیز عهده دار خواهند بود . »
برای مادیت بخشیدن به این تفکر توسعه طلبانه بود که جمهوری اسلامی از بدو تشکیل خویش میلیادرها دلار از ثروت کشور را خرج گروه های تندروی اسلامی در منطقه و جهان کرده و می کند. حاتم بخشی میلیاردها دلار به سوریه نمونه برجسته ای از از بین بردن ثروت های ملی است. سوریه نه تنها نفت رایگان از جمهوری اسلامی دریافت کرده، بلکه حتی پول نفت هائی را که به قیمت نازل خریده است را هم نپرداخته است.
آقای خامنه ای و دولت احمدی نژاد درادامه سیاست ٣۱ ساله نظام، در حالیکه حقوق کارکنان برخی از کارخانجات و موسسات دولتی ماهاست که به تعویق افتاده ( وزارت نیرو یک قلم ۵ میلیارددلار به بحش خصوصی بدهکار است) ، دولت ولی هر ساله صدها میلیون دلار صرف جریانهای اسلامی منطقه و بویژه حزب الله لبنان و حماس می کند.
در اعتراص به این سیاست بود که که مردم ایران در تظاهرات میلیونی خویش فریاد زدند: " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران . " این شعار که بیانگر خودآگاهی مردم کشورمان به منافع ملی شان بود ولی متاسفانه با مخالفت اصلاح طلبان و نیز برخی نیروهای چپ گرا روبرو شد. هدف مردم ازسردادن چنین شعاری این نبود که مخالف همبستگی بین المللی بوده و یا به مللی که برای آزادی و دمکراسی مبازره می کنند، نباید کمک شود. بلکه هدف اصلی أنها مخالفت با تاراج و برباد دادن ثروت ملی برای استقرار امپراطوری شیعه توسط حکومت اسلامی بود. ازاین منظر مخالفت اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی با این شعار و یا تبدیل آن " هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران " نه تنها درست نبوده بلکه یک دهن کجی أشکار با خواست به حق مردم بوده است.
خمینی در پیگیری و نیز مادیت بخشیدن به استقرار « نظامات اسلامی » بعد از حمله عراق به ایران گفت « جنگ نعمت است . » وی ازاستقبال از جنگ دو هدف را درنظر داشت. سرکوب مخالفین و محکم کردن پایه های حکومت اسلامی در داخل و دیگری تلاش برای استقرار امپراطوری شیعه در منطقه بود. ادامه جنگ ایران و عراق با « شعار راه قدس ازکربلا می گذرد» ، أنهم بعد از بازپس گیری خرمشهر دراین راستا قابل درک است. سیاستی که منجر به کشته شدن صدها هزار نفرشده و صدها میلیارد دلاراز ثروت ملی دوکشور را به باد داد.
ما دراین سلسله مقالات تلاش کردیم تا با بررسی و تحلیل از نظرات خمینی واعمالی که او درآنها نقش و تاثیر مستقیم داشته است ،ابعاد مخرب نظرات واعمالش را نه تنها درده سال اول حیات جمهوری اسلامی، بلکه درحیا ت ٣۱ساله نظام جمهوری اسلامی نشان دهیم. نشان دهیم که « راه و مدرسه » خمینی چه فجایعی را بوجود أورده و برای اینکه این اعمال و جنایات تکرار نشود، نقد او و گذشتن از نقظه نظراتش، برای پذیرفتن بدون قید و شرط دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر، برای اصلاح طلبان حکومتی ازاهمیت زیادی برخوردار است.
در پایان یکبار دیگر لازم به تاکید می دانیم که به پیجیدگی وضعیت اصلاح طلبان حکومتی أگاه بوده و می دانیم که أنها هنوز یک پایشان درحکومت است و امکاناتی در حکومت داشته که تمی توانند و نباید به آسانی از دست دهند. ازاین منظر وضعیت شان قابل درک است. اما انتظار حداقلی که از آنها وجود دارد این است که حداقل درمورد دهه اول حکومت اسلامی سکوت کرده و دوره وحشت و ترور خمینی و نظریات او دفاع نکنند.
ماشاالله سلیمی . منوچهر مقصودنیا
|