تناقضات آقای دوستدار در نامه به هابرماس


ف. آزاد


• نامه نویسی به هابرماسی که فاقد ظرفیت لازم است آنهم با چنین نامه ای سراسر متناقض، جز ارضای غرض پیش پا افتاده حمله به اسلام چه میتواند باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ آبان ۱٣٨۹ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۱۰


انتظار من از تحصیلکرده فلسفه این بود که دستکم تفاوت میان "تناقض" و "تضاد" را بفهمد ولی متاسفانه حدت غرض نسبت به اسلام آقای دوستدار مثلا در مقاله "دانش چیست ...، در رابطه با هراکلیت" نشان عجز او از این تشخیص است: امری که حاکی از جهل مرکب نسبت به هردوی این مقولات منطقی است. بگذریم که دانش اصلا حیطه کسی نمیتواند باشد که تنها تحقیق اش در باره "فلسفه" ضددانش نیچه باشد. و این مرا یاد صحبتی باهشترودی انداخت که در پاسخ نظرخواهی کسی در مورد کتاب "انسان و جهان" محمد تقی جعفری گفت "او که نه انسان شناس است و نه جهان شناس".

اما کسی که از فرط عصبیت دینی مخالفت با اسلام قادر به تشخیص بین تناقض و تضاد نیست که آنرا دستکم در حدود منطق باید هر دانشجوی فلسفه نیز بشناسد، خود چگونه به تناقض فکر اساسا دینی خویش که صرفا در مخالفت با دینی دیگر (اسلام) تعریف میشود پی ببرد؟ تناقضی که همچنانکه افاضات اخیر وی در آن نامه قدیم اخیرا ترجمه شده نشان میدهند، همچنان باقی هستند.

چه او در آن نامه می نویسد:

"سروش ... دست‌پرورده‌ی مکتب مولوی، یکی از بانفوذترین عارفان ماست. به زحمت می‌توان به سخنی از او برخورد که از اشعار عرفانی این عارف لبریز نباشد. عرفان ما با استراتژی منحرف کردن اذهان از مسائل از طریق رویایی ساختن جهان خودآفریده‌اش و به کمک برانگیختن شور و شیدایی در آن‌ها، علم و فلسفه را کشته و دفن کرده است."

ـ اینکه نه تنها سروش عارف باشد (؟) بلکه بانفوذ ترین عرفای معاصر (!) بسیار محل تردید است ونشان دهنده اینست که آقای دوستدار از حول حلیم ضد اسلامی داخل دیگ کیهان نویسی افتاده است. اما اینکه تاثیر تاریخی عرفان در متن فرهنگ ادب گرای شعر زده ایران به برکت حماسه های فردوسی طوسی چنان شده است، جزء بدیهیات است.

اما تناقض ذهن دینی ضد عرب آقای دوستدار در اینست که چرا در جوار آن بدیهیات در آن نامه از حماسه سرائی فردوسی با محتوی مجعول و استراتژی منحرف تر از عرفان مولوی سخنی در میان نیست که با انحراف اذهان از واقعیات و ساختن جهانی مجعول از عنعنات باستانی ایران به کمک بر انگیختن شور و شیدایی اساطیری در میان مردم، علم وفلسفه را کشته و مدفون تر کرده است. که اگر مولوی یا ابن عربی با جهانی ساختن رنج بشری آنرا از زاویه ای غیر علمی دیده اند، فردوسی با جعل ایران باستان ایرانی را به خوابی قرون وسطی ای کشانده که ضد علمی است. واین انحراف فرهنگ ایرانی از علم و فلسفه بسی سهمناکتر از آن دیگری است .

باز مینویسد: "از این‌گونه دین، در حدی که حضورشان همه جا محسوس است، دو تا بیشتر نداریم، یکی مسیحیت و دیگری اسلام. در مقایسه‌ی آن‌ها با هم مسیحیت به دلایلی بسیار نسبتا بی‌زیان است و از لحاظی و در مواردی حتا سودمند."

ـ ایشان که برای عوام خواننده کیهان دایم در ضرورت سئوال رجز میخواند، چرا از خود سئوال نمیکند: که چرا دراینجا که قصد پرداخت به جنبه منفی دین است دیگر مثل سالهای پیش از "ادیان جهانی بهائی و یهودی در جوار مسیحی و اسلام" ننوشته است؟ چه چشم پوشی کنونی از نفوذ جهانی دین یهودی در غرب به بهانه ظلم تاریخی غرب به یهود، به همان اندازه خطاست که دادن جنبه جهانی به "بهائیت" بجهت علائق خانوادگی در آنسالها.

و کدام اند آن دلایل (ناگفته ایشان) در بی زیان بودن مسیحیت و عجیب تر از آن در سودمندی دین مسیحی که در خود غرب بنعوان قاتل و همانا دفن کننده هزارساله علم و فلسفه شناخته شده است. دفنی که فرهنگ غربی بدون اقتباس از همان فلسفه اسلامی مورد ذم نویسنده در قرون وسطی هنوز قادر به برخواستن از قبرش نمیبود.

مینویسد: "اما دین، هر آینه اگر بتواند، حق حیات را از روشنگری می‌گیرد. دلیلی آشکارتر از این نمی‌توان آورد که تا هم امروز تدریس تئوری تحول (چارلز داروین) در برخی از استان‌های امریکا ممنوع است".

ـ با این تناقض آشکارتر نظر نویسنده میان "سودمندی مسیحیت" و "ممنوع کردن درس تکامل" وسیله همان دین در قرن بیست و یکم چه باید کرد؟

آیا در آمریکا هم اسلام مانع تدریس تئوری تحول داروین است یا مسیحیتی که نماد آن همانا وجود جرج د. بوش بعنوان رئیس جمهور آمریکا بوده و است. چه فضاحتی که حتی فرض امکان بوش در آمریکای مسیحی تنافض آشکار سیستمی را میرساند که نان آور چنان قلمی محسوب میشود.

باقی مطالب نامه همچنانکه نوشتم بدیهیات اند، همچنانکه از هابرماس نمیتوان انتظار داشت که مثلا نظیر راسل منطقی بیاندیشد و در پرداخت به مسائل اجتماعی و عملکرد های اجتماعی اش دقیق باشد. راسل ریاضیدان و مخصوصا منطق دان بود و از آنرو ست که نوشته هاو فعالیت اجتماعی او منطقی بودند: هم آمریکای مسحی را به دادگاه میکشانید و محکوم میکرد و هم شوروی "بی دین" را . ازمخاطرات مسیحیت مینوشت و از عوارض همه ادیان و نه مثل شما از محاسن مسیحیت که غیر از شما و اعوان جرج د. بوش هیچ کسی به آن معتقد نیست. راسل هردو چشمش بینا بود و نظیر بعضی از یک چشم و تمامی عقل معیوب نبود. پس نامه نویسی به هابرماسی که فاقد ظرفیت لازم است آنهم با چنین نامه ای سراسر متناقض، جز ارضای غرض پیش پا افتاده حمله به اسلام چه میتواند باشد.

از یاد نبریم که عملکرد تدین مسیحی نسبت به فرهنگ بشری بسیار مخاطره آمیز تر و اساسی تر از آن تدین اسلامی بوده است. و تدین فرهنگ غربی بسیار اساسی تر از تدین فرهنگ شرقی محسوب میشود . و برخلاف ذهن باستانگرای ایرانی که هنوز پس از یک هزاره پایبند مالیخولیای اساسا مجعول ایران باستان رجزهای فردوسی است، دینیت غربی بسیار مخاطره آمیز تر از دینیت شرقی برای جهان کنونی است. چه روشنفکران غرب نظیر چامسکی موید این نظر ما هستند که دینیت غربی موجد سیاسی شدن دینیت اسلامی بوده است. و یعنی این مسحیت مضر آمریکا ست که از سر کوته بینی سیاسی در مبارزه باشوروی آفریننده طالبان و حامی اصلی القائده بوده است. نهاد این تاثیر نامیمون فرهنگ مسیحی بر اسلام معاصر را باید در این حقیقت تاریخی جست که در دینیت دانشمندان غربی سازنده جهان بینی معاصر غربی نظیر دکارت، نیوتن، ریمان و کانتور تردیدی نمی توان داشت اما در دینیت فرزانگان فلسفه اسلامی چون فارابی، ابن سینا و صدرا که تکفیر شدند البته باید تردید کرد.

بگذریم که بر خلاف غرض آقای دوستدار دین آفریننده اندیشه نیست بلکه نوعی اولیه از آن در شرایط معین تاریخی بشمار میاید که مخصوصا بجهت قصور غرب در پالایش فرهنگی خویش از خرافات مسیحی و تسلط نامیمون فرهنگ غربی بر عالم بواسطه سلطه نظامی و اقتصادی غرب، امروز گریبانگیر عالم شده است.