از : نامی شاکری
عنوان : تا آن زمان!
... تا آن زمان !
"...اما تا آن زمان هرکس که از این فاجعه اطلاعی در دست دارد؛ موظف است دانسته های خود را فاش بگوید..."
در رابطه با متن متین و مسئولانه آقای سیامک طاهری چند نکته به نظرم می رسد :
۱) در میان فعالان جنبش سبز ، روحانیون طراز اولی وجود دارند که در آن سال ها مصدر امور مهم قضایی و امنیتی بوده اند . افزون بر آنها ، بسیاری از کارمندان و مسئولان سابق دستگاه های قضایی ، انتظامی و امنیتی اکنون در کنار مردم ایران و جنبش سبز حضور دارند. اطلاعات آنها بی گمان ، بسیاری از ابهامات آن فجایع را برطرف خواهد کرد. افشای این اطلاعات در وضعیت فعلی ممکن است با احتمال زیان و آسیب به آنان توام باشد اما وظیفه فعالان جنبش سبز فراهم آوردن شرایط و محیطی ست که این اطلاعات با امانتداری و دقت تمام با کاربردی تاریخی (و نه قضایی ) برای آگاهی مردم ایران انتشار یابد . اگر چنین کنیم ، برای آن کمیته حقیقت یاب یا دستگاه قضایی مستقل و بی طرف در آینده ، مجموعه اطلاعاتی مفید و کارآمد هم فراهم آورده ایم .
۲) اما بررسی آن "فاجعه " اولا ، نباید محدود به قربانیان شهریور ۶۷ بماند . ثانیا نباید محدود به قربانیان "این طرف " شود. در میان راهیان راه سبز امید ، کم نیستند مردمی از "آن طرف" که قربانی ترورهای کور سازمان های به اصطلاح انقلابی شده اند! با کمال تاسف تا امروز چنان رفتار شده است که گویا سخنگو و مدعی آن خون ها و قربانیان ، حاکمان جمهوری اسلامی اند . در میان کشتگانی که همه شان ناجوانمردانه ، "مزدوران نظام" فرض شده اند از این دانشجویان و دانش آموزان و ... ممتاز کم نبوده اند. جنبش سبز باید فضایی فراهم آورد که آنها هم در این رمزو رازگشایی همراه شوند. در میان فامیل و همسایگان کم نیستند بازماندگان این قربانیان !
۳) در فرایند این شفاف سازی است که آشکار خواهد شد ، آن کشتار و سرکوب ، سیاست اصلی نظام بوده است یا جریان های اقتدارگرای حکومت توانسته اند از آن فضای انقلاب / ترور/جنگ برای تحمیل منویات و پیشبرد " اهداف فرقه ای" شان استفاده کنند. می شود فرض کرد که ، جریان راست (اعم از محافظه کار ، قشری ، مرتجع و بنیادگرا) که دارای کمترین پایگاه مردمی و روشنفکری بوده ، فرصت را غنیمت شمرده است تا به دست مقامات و صاحب منصبان "خط امامی " (و بالقوه دمکرات) ، خود را از شر نیروهای ترقیخواه اعم از چپ و ملی خلاص کنند .
چند نمونه ی شخصی ، رویکرد "فرقه ای " آقایان را بر من مبرهن کرده است :
۱) دوستی داشتم به نام ا. ب که در سال های ۵۵ و ۵۶ کتابی با عنوان " پژوهشی در طبیعت و ماوراء طبیعت " چاپ کرد. یک اثر "آماتوری" فلسفی و تاریخی که چند سالی از زندگی اش صرف تالیف آن شد. نهادهای قدرت مرتبط با حوزه های علیمه قم از راه های گوناگون مانع انتشار کتاب شدند تا انقلاب شد و تعداد قابل توجهی از کتاب در فضای آزاد حاصل از انقلاب ؛ خود به خود از انبار خانه این دوست در خیابان مخصوص تهران آزاد و منتشر شد. در سال ۵۸ و ۵۹ کمیته محل ، باقیمانده کتاب ها را بار یک وانت نیسان کرد و برد. در سال ۶۱ یا ۶۲ هم جزو نظامیان حزب توده ایران محاکمه و اعدام شد. تصورش را بکنید یک کارمند ساده یکی از ادارات غیر نظامی ارتش در کنار بزرگان کمیته مرکزی حزب و نظامیان عالی رتبه ای مثل ناخدا افضلی ، فرمانده نیروی دریایی ! من شخصا شاهد بودم که "عالیجنابان " از پیش از پیروزی انقلاب و استقرار نظام ج . ا ، در یک رویکرد صرفا "فرقه ای " ، خون او را مباح دانسته بودند!
۲) سال ۶۱ یا ۶۲ بود. بچه های محل ، هنوز گل دروازه های میل گردی اشان را برای بازی مستقر نکرده بودند که موتوری کمیته سر رسید و پراکنده شان کرد و در آن میان م.م.ت ، بچه محل ۱۶-۱۷ ساله خوش قد و قامت ما را با خودش برد . م. را دیده بودم که گاهی سربه سر هم و سال های کمیته ای اش توی محل می گذاشت و به شوخی و خنده "مرتجع "شان می خواند .احتمالا نه خودش و نه طرف هایش چندان معنای آن کلمه را نمی دانستند... گاهی هم شیطنت می کرد و پوستر لوله شده ای از علی پروین یا ناصر حجازی را تقدیمشان می کرد که وقتی بازش می کردند ، مسعود رجوی یا موسی خیابانی از آب در می آمد و حسابی کفری می شدند. بین بچه های محل بسیار محبوب بود و برای رفتن و نرفتن به جبهه مورد مشورت واقع می شد. به یک ماه نکشید که به خانواده اش خبر دادند برای تحویل گرفتن جنازه اش که تیرباران شده بود . سوک سرود " می گذرد کاروان .. روی گل ارغوان ..." شهرام ناظری تازه منتشر شده بود . در مجلس ختم مخفیانه اش آنرا پخش کردیم . بچه های کمیته ی محل شهادت داده بودند که م.م.ت در ترور بچه حزب اللهی های محل فعالیت داشته ! به لج و لج بازی لابد !
۳) در سال ۶۲ ، مادر من با تقلای بسیار موفق شد وقتی بگیرد و برای "التماس و زاری " پیش حاج آقا لاجوردی برود برای کسب اطلاع از حال و روز برادرم که شش ماهی بود بازداشت شده و خبرش از اوین آمده بود . مادرم بود و مادرهای دیگر که حاجی آمده بود همراه یک روحانی (که مادرم می گفت حاج آقا مقتدایی بوده!) . اولین شکوائیه را مادر من سر داده بود با این کلمات که " ... به هزار زحمت بزرگش کردم ... شیرش دادم ..." و حاج آقا لاجوردی حرفش را بریده بود با این کلمات که" "" ببرد آن پستان هایتان که چنین شیطان هایی را شیر داده اید... " و مادران گریان و نالان را ترک کرده و رفته بود. مادرم همان وقت نذر کرده بود که ... چند سال پیش که "حاجی" را ترور کردند ، مادر من که حالا زن سالمند و سرد و گرم چشیده ای بود ، نذرش را ادا و آشکار و صریح توی محله شیرینی پخش کرد . چند صباح بعد هم دنیای ما را ترک کرد و رفت !
نامی شاکری ۳/آبان / ۸۹ - تهران
٣۱٨٣۱ - تاریخ انتشار : ٣ آبان ۱٣٨۹
|