از : امیرحسین آمویی
عنوان : افراط در دینستیزی، خود، نوعی دینورزی است!
به "لیبرالدموکراتچپمیانه"
دوست عزیز نوشتهی شما نشان میدهد که خودتان متوجه جریان هستید! اما برای احتیاط بخوانید: آقای دوستدار از یک موضع کاملا جزمی و خشک با مفهموی برساختهی خودشان، یعنی "جامعهی دینخو"، در افتادهاند. اصلانی و مصداقی هم در این ارکستر، همراه با دوستدار، آکورد ضد گنجی و دیگران گرفته اند. میگویند پلیس آلمان روزی مردی را دستگیر کرد. مرد اعتراض کرد که "چرا توقیفم کردهاید؟" گفتند: "دستور دادهاند کومونیستها را دستگیر کنیم." مرد گفت: من کومونیست نیستم، ضد کومونیستم." گفتند: ضد کومونیست هم نوعی کومونیست است!" مارکس در جایی گفته است: "ضد انقلاب هم انقلاب است!" حالا اقای دوستدار چنان عصبیتی در ضدیت با دین خویی نشان داده که خودش نوعی دینخویی شده است. ضمنا شاید خواندن "جایگاه دیالوگ سیاسی در شرایط کنونی و اهمیت آن" بدک نباشد. ضمنا نوشتههای دیگران در این ارتباط بیشتر جنگ زرگری است و برای پرت کردن همه از مرحلهی وحدت برای دموکراسی، جنجالپردازی شدهاند.
امیرحسین آمویی
٣۲۲۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱٣٨۹
|
از : خسرو ریحانی
عنوان : آب در خوابگه مورچگان
با سپاس از آقایان اصلانی و مصداقی
دست مریزاد برای نوشتهی پر محتوا و مستندتان. «آب در خوابگه مورچگان» ریختهاید.
٣۲۱٨۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ آبان ۱٣٨۹
|
از : همنشین بهار
عنوان : امروز یا فردا همه به خاک میافتیم و میرویم
هر درونی که خیالاندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد
به نظر میرسد مصباحها و صدری ها که در درون و بیرون همه ما لانه دارند، به هدف خویش رسیده اند، میان ما دیوار کشیدند، ستیز و فاصله کاشتند و قلم و ذهن ما را به زهر آلودند تا شب سیاه میهنمان که کید و دروغ و تیرگی آنجا است، از یاد برود...
***
در اینکه مقاله « هان ای شرم! سرخیات پیدا نیست »، هم دردمندانه است و هم شرافتمندانه، تردیدی نداشته و ندارم.
اشاره ام به «ارزیابی شتابزده»، (که هنوز به آن باور دارم)، از سر مهر بود.
جز به قاتلان زندانیان سیاسی و این زمانه پرنیرنگ، به کسی نسبت کید و دروغ نداده ام و شعر نیمایوشیج (یا گزارش کذب هادی غفاری در مورد مرگ پدرش) را برای زخم زدن به دوستان همدردم ننوشته ام.
قدر همدیگر را بدانیم. امروز یا فردا همه به خاک میافتیم و میرویم...
٣۲۱۶۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : باز هم می پرسم.
باز هم می پرسم چون من روشن نشده ام که حرفهای همنشین بهار و رفقایش چه ارتباطی با بحث دینخویی و نامه ی سرگشاده ی آرامش دوستدار به هابرماس دارد که انقدر کشش می دهید؟ آخر حرف کدامیک امروز بدرد ما می خورد، حرف همنشین بهار و یارانش در اینجا یا حرف آرامش دوستدار و محتوای این مقاله؟ اگر کسی بتواند بمن نشان دهد که حرف همنشین....مهمتر از دوستدار و محتوای اصلی این مقاله است، من می روم پی کارم. اگر نه، منظورتان از به انحراف کشیدن این بحث مهم بوسیله برخی ها چه می تواند باشد بغیر از آنکه عده ای می خواهند خرده حسابهایی که در گذشته داشته اند را در اینجا تلافی کنند.
ریشه ی بدبختیهای کشورمان دینخویی است که تا از شر آن حداقل در قشر حاکم رها نشویم این دایره وحشتی که قرنهاست دامن ما را گرفته و تبلور آنهم در این ۳۱ سال بوده آزاد نخواهیم شد. حال بمن بگویید این مبحث مهمترست یا تاریخ دیدار صدری با تمساح یزدی؟ کوبیدن کل این مقاله بخاطر ایرادهای اسرائیلی باعث نمی شود که به احترام کسی اضافه و یا از آن کم کند. ابراز فضل کردن با کوبیدن رقیب در واقع ابراز جهل و عقده است.
آقایان اصلانی و مصداقی محترم، حتما در اخبار چند روز گذشته شنیده اید که حمله نظام دینخو در ایران از مرز علوم انسانی عبور کرده است و دامنه اش به علوم تجربی هم کشیده شده است. دانشگاه ایران و دانشگاه بهشتی هم دشمن نظام دینخو تشخیص داده شده است. هزاران دانشجو بلاتکلیف شده اند و با بخطر انداختن خود علیه این رژیم و برای حفظ تتمه ی نظام آموزش و پرورش ما دارند مبارزه می کنند. نظام دینخو دارد مدارس ایران هم می کند مثل مدارس طالبانی در پاکستان. این حمله به کل زیر بنای آموزش و پرورش در ایران و جایگزین کردن آنها با کانونهای خرافه و شهیدپروری برای حفظ نظام بزرگترین فاجعه در تاریخ ماست که ما باید خیلی آنرا جدی بگیریم. اگر نظام موفق شود تیشه زده است به ریشه ی هر مدنیتی که ۳۲ سالست ملت با دست خالی در صدد حفظ آن بوده است. حال من از شما می پرسم که آیا این مهمترین مسئله ایران در حال حاضر است یا آنچه همنشین بهار و رفقایش می گویند؟ اگر این موضوع برایشان مهم بود وارد این جنگ و جدل با شما نمی شدند. آیا شما باید وقتتان را صرف آنها کنید یا صرف مبارزه با فاجعه ای که در نظام آموزشی ایران در شرف وقوع است و خطر یک حمله ی نظامی به ایران؟ بمن بگویید اولویت های ما چه باید باشد؟ با تشکر از مقاله ی خوبتان.
٣۲۱۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : ص
عنوان : عذر بدتر از گناه
توضیحات همنشین بهار عذر بدتر از گناه است. او در دفاع از خود عالمانه این دو زندانی بزرگوار را با هادی غفاری و دروغپردازی آگاهانه او مقایسه کرده است. اقای همنشین بهار به صرف خود ندیدهاند که توضیح دهند این دو بزرگوار هیچ تاریخی را جا به جا نکردهاند و این ادعای نابخردانه و عجولانه احمد صدری است. همراه شدن با شعبدهبازی احمد صدری کاری است ناشایست. از آن بدتر آسمان و ریسمون باقی بعدی است که از اقای همنشین بهار بعید به نظر میرسید.
٣۲۱۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : مهدی اصلانی
عنوان : تاریخ درج خبر یا تاریخ دیدار؟ مسئله این است
دوستان گرامی سلام من تمامی کامنت ها را با دقت خواندم و از برخی کامنت ها بسیار آموختم تنها یک سئوال از هم نشین بهار و تمامی دوستان که کارپایه نظری شان را بر درستی یک اصل گذاشته اند دارم؟ ابتدا آن اصل. اصل برای هم نشین بهار و دیگران که چون ایشان خوانده و نبریده گز کرده اند آن است که ما تاریخ دیدار دکتر صدری با مصباح یزدی را شهریور آن هم یازدهم شهریور ذکر کرده ایم!! اگر تنها یک نفر بتواند یک جمله از متن مشترک من و ایرج بیابد که دال بر درستی چنین خبری باشد بنده به سهم خود از همه گان به طور رسمی پوزش خواهم خواست. ما با دادن دو لینک تاریخ درج خبر و نه تاریخ دیدار را به نقل از ماهنامه معرفت سوم و چهارم شهریور ذکر کرده ایم. تاریخ درج خبر را نه تاریخ دیدار را. چرا دکتر صدری یازدهم شهریور را به ما نسیت داده؟ چرا ماهنامه ای ایدئولوژیک و غیر خبری خبر دیداری مربوط به هجده سال پیش را الان به روز می کند پاسخ به این سئوالات و مواردی دیگر از ناراستی های مقاله دکتر صدری در نوشته جدید و مشترک من و ایرج امروز یا فردا روی نت قرار خواهد گرفت. با احترام به همه کامنت خوان ها و نویس های منصف
٣۲۱۱۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : peerooz
عنوان : سر گیجه
جناب لیبرال دمکرات چپ میانه،
عرض شد وقتی بجای سه چهار خط کامنت ، انشای سی چهل خطی مینویسیم دچار سر گیجه و درد سرهم میشویم.
٣۲۱۰۵ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : کافر
عنوان : " من از افکار تو متنفرم اما جانم را فدا میکنم تا تو بتوانی فکرت را بیان کنی." ولتر
من فکر میکنم همه متفکرین و همه آنها که فکر میکنند افکارشان برای تنویر افکار دیگران لازم است که در معرض افکار عمومی قرار گیرد و افکار خود را در معرض افکار عمومی قرار میدهند و البته فکر خوبی هم میکنند نباید فکر کنند که همه یک جور فکر میکنند و قضاوت را به عهده خواننده بگذارند تا او چه فکر کند.
٣۲۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : سهراب صادقی
عنوان : (حافظا این چه کید و دروغ است...) خطاب به آقای اصلانی و آقای مصداقی نیست .
به نظر بنده شعری که آقای همنشین بهار در پایان نظر خودش آورده (حافظا این چه کید و دروغ است...) خطاب به آقای اصلانی و آقای مصداقی نیست .
من و همسرم، چند سال پیش از طریق نوشته های همنشین بهار با کتاب بسیار خوب نه زیستن نه مرگ آشنا شدیم و خودم تقریبا همه نوشته های همنشین را خوانده ام. ایشان تا آنجا که یاد دارم همیشه در مورد آقای مصداقی خوب نوشته است.
من یکی باور نمیکنم که منظور از شعر مزبور ، نویسندگان مقاله «هان ای شرم سرخی ات کو» باشد.
به خاطر احترام به آقای مصداقی و آقای اصلانی این سطور را نوشتم و امیدوارم موفق باشید. با آرزوی خیر و تشکر از اخبار روز . سهراب صادقی
٣۲۱۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱٣٨۹
|
از : یاور
عنوان : عدم انتقاد پذیری
آقای مصداقی در یک جوابیه به "همنشین بهار" در سایت مورد علاقه شان "پژواک ایران" و بعد از کلی نکوهش سایت "روشنگری" و مسولین آن نوشته اند که:
"همنشین بهار در مطلب خود روی موارد زیر تکیه کرده است.
۱- در رابطه با فردی که با مصباح یزدی دیدار داشته، نوشتهاید:
« زمانی که با ایشان دست میداد کمی! فقط کمی به این فکر نکرد که همین دستان، فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ... را صادر کرد؟»
این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا میدانستم سالها بعد چنین و چنان میشود؟ »
همنشین بهار علیرغم این که به خوبی واقف است در لحظهی دیدار و دیده بوسی احمد صدری و مصباح یزدی دستان او و همراهانش به خون صدها جامعهشناس، متخصص علوم اجتماعی، روانشناس، استاد تاریخ و جغرافیا، دکتر اقتصاد و اقتصاد سیاسی، کارشناس حقوق سیاسی و حقوق بینالملل، فیزیکدان، شیمیدان، پزشک، مهندس و... آلوده است روی نام دو نفری که مقاله به آنها اشاره کرده معرکه گرفته و حق را پوشانده است. این کاری است زشت و غیراصولی."
واقعا که تعجب آور است که جناب مصداقی چگونه آسمان را به زمین وصل می کند که به حق بودن خود را نشان دهد! تمام این حرفهای آقای مصداقی درست اما آیا احمد صدری که چه بسا نظر لطفی هم به ملاهای مرتجع دارد دو ماه پیش با مصباح ملاقات کرده بود یا نه؟! آیا در این مورد مشخص و نه در مورد کلی دیدار با مصباح حق کلام با "همنشین بهار" می باشد یا نه؟
آقای مصداقی در همین برخورد نشان می دهد که اصلا قادر به قبول کمترین انتقادی نمی باشد و تنها خود را حق و دیگران را باطل می دانند. او با ذکر اینکه "همنشین بهار" نیز به نوعی از "اسلام" علاقه دارد سعی در بی اعتباری او کرده و از قرار خود او در تاریخ نه چندان دور علاقه ای به "اسلام" حال از نوع "انقلابی" نداشته است.
آیا خاطرات زندانی آقای مصداقی به غیر از حقانیت "مجاهدین" و بطلان "مجاهدین" از اسلام رها شده می باشد؟
اشتباه نشود که خاطرات زندان آقای مصداقی در کل سند مهمی در محکومیت نظام جنایتکار رژیم اسلامی می باشد اما آیا او به غیر از دشمنی با هر منتقدی از خود می تواند نمونه ای دیگر نشان دهد؟
"همنشین بهار" اکنون به جمع کینه توزان پیوسته است و باید او را نیز به صرف انگشت گذاشتن بر روی یک حقیقت تاریخی بی اعتبار کرد!!!
٣۲۰٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : موضوع چیست؟ چرا از اصل مطلب پرت شده ایم؟ اشتباه می کنم؟ راهنماییم کنید، البته بغیر از آندو.
من ارتباط برخی از این نظرات را به اصل مطلب در اینجا درک نمی کنم که شاید از ناآگاهی من درباره برخی مطالب مهم در رابطه با آنچه مثلا جسارتا یا همنشین بهار می گویند سرچشمه می گیرد. خوشحال می شوم که بغیر از ایندو کسانیکه تاکنون ۸۰ درصد نظراتشان در رابطه مستقیم با این مقاله بوده مرا راهنمایی کنند تا مبادا من نکته مهمی در حرفهای ایندو را نمی دانم و باید بدانم.
اگر آنچه ایندو می گویند از موضوع پرت است باید دید که چرا اینها بجای پرداختن به اصل مطلب طوماری می نویسند که هیچ ارتباطی با ۹۵ درصد این مقاله ندارد. بنظر من، گوشزد کردن آن ۵ درصدی که بدون آنهم مقاله مقصود خود را می رساند هیچ اشکالی ندارد ولی اینکه آدم ۹۵ درصد نوشته خود را به آن ۵ درصد اختصاص بدهد مرا به شک می اندازد که مبادا هوا برای برخی آنقدر پس است که با چنین ترفندی قصد به انحراف کشاندن اصل مطلب را دارند. ضمنا به من چه مربوط است که یکی از این آقایان مجاهد خلق است یا نیست؟ باشد، برای خودش است. آنچه برای من مهم است آن چیزیست که او نوشته است.
موضوع چیست؟ چرا از اصل مطلب پرت شده ایم؟ اشتباه می کنم؟ راهنماییم کنید، البته بغیر از آندو.
٣۲۰٨۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹
|
از : همنشین بهار
عنوان : گفتمان سنت گرایی همواره به دنبال دشمن میگردد.
بعد از آنکه هادی غفاری درانداخته بود، ساواک پدرش را در زندان کشته است، من که تا آخرین روزهای حیات آیهالله غفاری با او بودم و خالی بندی های هادی را هم میشناختم، نوشتم آیهالله غفاری به مرگ طبیعی در زندان درگذشت و... البته تاکید نمودم که او برخلاف پسرش، متین و بزرگوار بود...
بعد از این یاداشت، یکی با عصبانیت نوشته بود ساواک چنین و چنان است و چرا ساواک شاه را تأئید کرده ای؟ تو همنشین زمستانی...
به او گفتم نه، من و هیچکس دیگر قادر نخواهد بود مسببین شکنجه پاکترین جوانان ایران را تأئید کند، گزارش غیرواقعی از زندان را تأئید نکردم...
بعدها هم که این اشتباه تکرار میشد که اسدالله لاجوردی در شمار کسانی بوده که سال ۵۵ جلوی تلویزیون آمدند و سپاس سپاس اعلیحضرتا گفتند، یادآور شدم این گزارش دروغ است و او از قضا با شرکت کنندگان در آن نمایش رسوا، مرزبندی داشت و بسیار هم شکنجه شده بود.
بلافاصله تعدادی همسان و همآهنگ تاختند که شما طرفدار جلاد اوین شدهای...و...
خیال میکردند اثبات شئیی نفی ماعَدا میکند !
آیهالله محمد تقی مصباح یزدی
نسبت امثال محمد تقی مصباح یزدی، با واپسگرایی و سنتگرایی، مثل روز، روشن است. دیدگاه مصباح یزدی ها است که گفتمان سنتگرایی را پیش میبرَد و میدانیم گفتمان سنت گرایی همواره به دنبال دشمن میگردد.
تعجبی نیست اگر بشنویم تکه تکه شدن توماج و سامی و نقدی و فرخزاد و بختیار و برازنده و مختاری و پوینده و فروهر و مجید شریف و...قتلهای محفلی کرمان و...سربه نیست شدن همه کسانیکه در این دیدگاه پوسیده، گبر و زندیق و اجنبی معرفی میشوند، زیر سر امثال مصباح یزدی است که به جمهوریت لباس شرک و به جنایت ردای مقدس میپوشانند.
فتوای جنایت زیر سر آنها است و من در اینگونه موارد، کوچکترین تردید یا توهمی نداشته و ندارم و مدتها پیش در ویکیپدیا نوشته و توضیح دادهام، (هرچند مریدانش که در آمریکا و کانادا، هایدگر میخوانند، دائم قیچی میکنند ! )
***
دوستی بی توجه به نکته کلیدی که در آغاز نوشتم، به تقلید از آقای علیرضا نوری زاده میگفت به جای اینکه بنویسی گفتمان سنت گرایی (که مصباح یزدی ها نمایندگی میکنند)، به دنبال دشمن میگردد، بنویس مصباح یزدی «خرفت» (البته او به جای مصباح لغت دیگری به کار میبُرد)،
میگفت بنویس مصباح یزدی خرفت در دوره هایی از زندگیش مفعول و بعد فاعل بوده است...(...)
توجه نداشت که او و امثال او ابدا خرفت نیستند. پیش از آنکه سازمانهای اپوزیسیون ایرانی، اینترنت را دماغ درآورند، او، وب سایت های خود را ایجاد کرد و اینترنت را تمام و کمال به خدمت گرفت و یادگیری تخصصی (حداقل) دو زبان خارجی را (غیر از عربی) برای شاگردانش در دستور کار گذاشت و پیش و بعد از «کژراهه» احسان طبری ، ترتیبی داد تا طلاب برگزیده، (مستقیم و غیرمستقیم) پای صحبتهای او و امثال او بنشینند و با مسائل جدید دنیای معاصر آشنا شوند.
آن دوست توجه نداشت که در ارکان سیاسی، اقتصادی، نظامی و مذهبی ایران هزاران مصباح مثل خوره، حرث و نسل ایران زمین را دارند تباه میکنند.
جُدا از معدود افرادی که خود به دلیل صلاحیت علمی به مدارج بالای دانشگاهی رسیده اند و موضع من و شما را هم نداشته باشند، ربطی به جماران و مَماران ندارند ــ امثال مصباح یزدی دهها دزد با چراغ آمده را (از کیسه بیتالمال) به آمریکا و اروپا ...میفرستند تا مثلاً با دست پُر، (با چراغ) برگردند و گزیده تر، برَند کالا...
به او گفتم لااقل بگو که رابطهاش با دکتر شریعتی مثل جن و بسم الله بود، بگو در اعدام روحانی شوریده و پرشور «حبیب الله آشوری» ، همین حضرت مصباح که کتاب توحید و منش آزادیخواهانه آشوری را برنمیتافت، نقش داشت. بگو علی مبشری ها که در اسیرکشی سال ۶۷ به جلد حجاج و سندی بن شاهک رفتند و ثابتی و عضدی و ...را روسپید کردند، دست پرورده او بودند. بگو که در راهاندازی برنامه تلویزیونی چراغ (مصباح یعنی چراغ) سایهاش هویدا است، حتی در خانهنشین کردن نیروهای خودی، غیظ به اغاجری...، شلیک به حجاریان، اینکه محمد خاتمی حلال زاده نیست ! و توجیه تقلب انتخابات ، زیر سر او است...
***
چه کسی تردید دارد که «مراد عالیجنابان خاکستری» امثال اوست؟ عروسکهایی چون فلاحیان و سعید امامی و حسین الله کرم...تنها کوک میشوند و میشدند. ماهی از سر گنده میگردید. دُم و دنبالچهها که کاره ای نبودند....
رفقای دردمند و خواهران و برادران عزیز، در اینگونه موارد که تردیدی نیست. اصلاً تردیدی نیست. حرف من این بود که حتی در مورد دشمن (شمر و یزید هم که باشد)، انصاف را زیرپا نگذاریم تا سّنت سیئه دشمنان آزادی که کاه را کوه میکنند و به قضاوت فله ای مینشنند و همرزم دیروز خود را (حتی وقتی جان به جانآفرین میدهد) ــ «بریده نادم» و «بریده خائن» و اینگونه دُرافشانیها، لقب میدهند، بر گفتمان ستمدیدگان که آزادی و عدالت است، گرد و غبار ننشاند.
با کمال احترام:
همنشین بهار
٣۲۰۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹
|
از : ایرج مصداقی
عنوان : از به کارگیری شیوههای غیراخلاقی بپرهیزیم حتی در رابطه با دشمنانمان
موضعگیری آقای همنشین بهار در مورد ارتباط مصباح یزدی و احمد صدری و تأکید بر این قسمت از نوشتهی مهدی اصلانی و من :
« زمانی که با ایشان دست میداد کمی! فقط کمی به این فکر نکرد که همین دستان، فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد؟»
و اشارهی بعدی ایشان به این نکته که :
«این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا میدانستم سالها بعد چنین و چنان میشود؟»
و شیوهای که برای بیان آن به کار گرفتهاند به ویژه پس از پاسخ احمد صدری غیر اخلاقی است. ایشان به گونهای برخورد کردهاند که گویا نوشتهی احمد صدری را ندیده و از موضع یک فرد مطلع و منصف پیشبینی موضوعی را کردهاند! حال آن که ایشان در چند روز گذشته در این مورد سکوت کرده بودند و درست پس از موضعگیری فرصتطلبانه احمد صدری به اظهار نظر در این باره پرداختند.
همنشین بهار به خوبی بر این نکته واقف است که جانمایهی نوشتهی مهدی اصلانی و من درست، منطقی و شرافتمندانه است. معرکه گیری روی یک جمله از یک متن چند صفحهای شیوهی فرصتطلبانهای است که احمد صدریها برای پوشاندن حقایق در آن استادند. شیوهی نادرستی که همنشین بهار در مقالهی «مُشک آن است که خود ببوید، نه آنکه «هابرماس» بگوید» با چاپ عکس «احسانالله خان دوستدار (خالو قربان)» و تلاش برای چسباندن او به آرامش دوستدار و گوشه زنی به او نیز تکرار کرده بود.
همنشین بهار با توجهی به شناختی که از من و حساسیتهایم دارد خود بهتر از هر کسی میداند که «کید» و «دروغ» با من لااقل کمتر نسبتی دارد. نیازی نیست برای دفاع از احمد صدریها و دباشیها نسبت کید و دروغ به امثال من و ... بدهند.
در ضمن بایستی تأکید کنم من تنها و تنها به نام خودم مینویسم و نمایندگی هیچکسی و از جمله زندانیان سیاسی را به عهده ندارم. من هیچ جمعی را نمایندگی نمیکنم. اگر کسی صدای من را صدای خودش دید، ربطی به من ندارد.
به عنوان یکی از نویسندگان مقاله، سلیقهی دوستم مهدی اصلانی برای گذاشتن نام «هان ای شرم! سرخیات پیدا نیست» را دوست دارم. این که شکسپیر این جمله را گفته یا نه مسئله من نیست. مهدی اصلانی همانگونه که توضیح دادهاست آن را از شعر شاملو الهام گرفته و در زیر مقاله نیز توضیح آن را داده است. اگر میدانست که شکسپیر چنین جملهای دارد حتماً به او اشاره میکرد.
٣۲۰۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹
|
از : ایرج مصداقی
عنوان : پاسخ به آقایان جسارتاً و همنشین بهار
آقای جسارتاً بایستی به اطلاع شما برسانم که مهدی اصلانی زنده و حی و حاضر است و نیازی به مدافعین کوتاه فکری چون شما ندارد. بعید میدانم شما با خواندن یک متن بیش از ۵ درصد از توان مغزیتان را به کار برید وگرنه از نوشتهی فوق چنین برداشتی نمیکردید که ۹۵ درصد آن نوشتهی من است و امضای مهدی اصلانی را پایش گذاشتهام! نترسید کامنت اصلیتان را سایت «روشنگری» که ذرهای صداقت و راستی در کار آنها نیست انتشار دادهاند. در ضمن میتوانید از آقای اصلانی سوال کنید که ایده نوشتن چنین مقالهای از چه کسی بود؟ البته برای من جای بسی خوشحالی است که همراه دوست عزیزم مهدی اصلانی این مقاله را انتشار دادم.
از آنجایی که توضیحات کاملم به آقای همنشین بهار را قبل از انتشار کامنتشان به خود ایشان دادهام نیازی به تکرار دوبارهی آن در اینجا نمیبینم. اما پاسخ ادعاهای ایشان در مورد آلوده نبودن دستان مصباح یزدی به خون متفکرین ایرانی قبل از قتلهای زنجیرهای را در مقالهای که در این رابطه در دست تهیه داریم به اتفاق مهدی اصلانی خواهیم داد. این که «مدعی حق دارد بگوید من از کجا میدانستم سالها بعد چنین و چنان میشود؟ » را نیز در همان مقاله روشن خواهیم کرد تا نگرانی آقای همنشین بهار رفع شود.
ایشان حق دارند نسبت به جملهی «استخوانِ هزاران جانِ جوان در خاکپشتههای اسلامی شیار شد» حساسیت نشان دهند چرا که خود را مدافع نوعی از اسلام میدانند. اما هرچند این عبارت از من نیست، اما از جایی که خود را مدافع هیچ نوعی از اسلام نمیدانم حساسیتی هم نسبت به کاربرد آن ندارم. تردیدی هم ندارم که رفقایم را به نام «اسلام» و به اتهام محاربه با خدا و رسول خدا ذبح کردند.
٣۲۰۵٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : hadi shahab
عنوان : تا فقاهت با هر فرم و شکلش برای همیشه ازذهنیت ما خارج شود.
همنشین بهار گرامی،
برای یک فلسفه دان آنهم دردوران ما که با وجود این اینهمه کشتار، شکنجه و .. در ایران به دیدار مصباح یزدی میرود این خود
نشانه دهان کجی به تاریخ مبارزات همان انسانهایی است که اصلانی و مصداقی اینجا از آنها یاد کرده و میکننند.
آخر بهار گرامی بگو تا به کی باید ما دهان خود را ببنیدم و چیزی نگوییم چرا که طرف ملاقات کنننده با مصباح یزدی یک فیلسوف شناخته شده و معروف است. یا اینکه نوشته ای :
"این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا میدانستم سالها بعد چنین و چنان میشود؟ "
آیا مصباح یزدی و سایر هم پیالگیهایش پیش از ان جنایت کار نبوده اند و او فقط " فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد"؟ و دیگر در هیچ جنایتی دست نداشته ؟
همنشین بهار گرامی نوشته ای:
"چه عیب دارد پرسیده شود آقای آرامش دوستدار در دهه شصت و اوج کشتار جوانان آزادیخواه میهنمان، چگونه مخالفت خودشان را علیه استبداد دینی نشان دادند"؟
بله این سوال باید از آقای آرامش دوستدار و همه روشنفکران پرسیده شود تا درجه روشنفکری همه حضرات بطور علنی روشن گردد.
تا فقاهت با هر فرم و شکلش برای همیشه ازذهنیت ما خارج شود.
همنشین بهار گرامی رودربایستی یک مصلحت است و آنرا با حقیقت کاری نیست.
با احترام فراوان
هادی شهاب
٣۲۰۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : جسارتا
عنوان : نسخه لایت تر
ما بچه های تهران ضرب المثل معروفی داریم که می گوید "چهاردیواری و اختیاری". چند دفعه خواستم یک کمنت مختصر را که نوشته بودم در این جا منتشر کنم که مسئول محترم اخبار روز آن کمنت را مناسب ندید و منتشر نکرد. نسخه "لایت" کمنت را فرستادم ولی باز هم منتشر نشد. امیدوارم این نسخه که لایت تر از آن یکی است منتشر شود!
خوب بود آقای مهدی اصلانی جداگانه می نوشتند و آقای مصداقی هم جداگانه می نوشتند. آقای مهدی اصلانی اهل آن کار هایی که آقای مصداقی می کند نیست و با نوع نوشتن و "استدلال کردن" و ... بیشتر احتمال می دهم که نود و پنج در صد مقاله را آقای ایرج مصداقی در راستای خطی که دنبال می کند نوشته باشد و از آقای اصلانی خواسته باشد تا در آن شریک شود.
مثلا آقای مهدی اصلانی اهل این نیست که تاریخ ملاقات ۱۸ سال پیش احمد صدری را با تمساح یزدی که در آن زمان مثل زمان شاه طبق نسخه طبیب شریف انگلیسی ورود به سیاست برایش ضرر داشت و فقط به مفت خوری و مفت گویی بسنده می کرد، به دو ماه پیش جلو بیاندازد و بعد هم آن حرف ها را بنویسد. چون آقای مهدی اصلانی اهل حقیقت است نه اهل مصلحت.
کار آقای ایرج مصداقی به طوری که بنده در سال های اخیر دیده ام جا انداختن سیاست های اصلی مجاهدین است و در کنار آن به بهانه های درست و غلط تسویه حساب با تعدادی انتخاب شده از میان افرادی که مجاهدین تصمیم به تسویه حساب با آن ها را دارند. اما کار آقای مهدی اصلانی اصلا این نیست و مسئله او از این نوع نمی باشد.
این که شخصیت فلانی و فلانی و فلانی که به هابرماس نامه نوشته اند چنین و چنان باشد و نباشد نه ربطی به حرف آن ها و محتوای حرف آن ها دارد و نه ربطی به سوابق زندان آقای ایرج مصداقی. این نوع کار ها که برای پیشبرد حرف خود نباید به اصل حرف طرف مقابل پرداخت بلکه باید او را خراب کرد یا "افشا" کرد یا... از نوع کار های مجاهدین است. بیشتر توضیح نمی دهم چون مطمئن نیستم همین کمنت لایت در لایت بنده هم منتشر شود.
بنده "فرهیختگی" آقای آرامش دوستدار که قبلا هم با آن آشنا بودم را وقتی کمنت یکی از خوانندگان را در این صفحه که نقل قول پرسش و پاسخ های دوستدار با آرش است خواندم بهتر شناختم و از همه خواهش می کنم آن کمنت را بخوانند.
اجازه بدهید از همه این ها بگذرم و با حفظ احترام عمیق خود به آقای مهدی اصلانی، و نفرت عمیق خود از تمساح یزدی ها و خمینی ها و خامنه ای ها و همه رژیم و کسانی که بخواهند قباحت کمک مادی و معنوی کردن به آن را کمرنگ کنند، یک جسارت مختصر به خرج بدهم و بپرسم که آیا اگر سه نفر + یک (آن سه نفر به علاوه اکبرگنجی و مقاله جداگانه اش) که به هر دلیلی از جنبش سبز دفاع می کنند، به هر دلیلی در نامه به هابرماس یا در مقاله خود از مجاهدین خلق دفاع می کردند باز هم آقای ایرج مصداقی برای "افشا کردن" آن ها وارد میدان می شد یا خیر؟
٣۲۰۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : همنشین بهار
عنوان : اشاره زیبای شکسپیر در نمایشنامه هملت
گرچه ایران خاک پاک ایزدی در حصار ظلمت اهریمن است و دشمنان رحمت و مهر بذر یأس میپاشند، اما از درون شب تار گل صبح خواهد شکفت.
***
سلام بر آقای آرامش دوستدار، بر شما و بر دوستان عزیز آقای اصلانی و مصداقی
هابرماس یا هرکس دیگری که به جباران و دجالان روی خوش نشان دهد البته که با سیاهی و پلیدی همآواز شده و بیش از هرکس، خودش را زمین خواهد زد. در این واقعیت تردیدی نیست، اما «هان ای شرم! سرخیات پیدا نیست» یک ارزیابی شتابزده بود.
***
خود آقای دوستدار فرموده اند:
« هیچ چیز برای اندیشیدن ضروری تر از این نیست که مخالفان از حقوق برابر در رّد یا تأیید این یا آن اندیشه، از آزادی تام برخوردار باشند.»
کلمه را با کلمه باید پاسخ داد حتی اگر شمر و یزید گفته باشند.
نامه اندیشمند ارجمند آقای دوستدار به هابرماس ، هم آموزنده و هم پرسشزا است. جانب قاتلین ارانی و نازلی را گرفتن البته ایجاد سئوال میکند. چه عیب دارد پرسیده شود آقای آرامش دوستدار در دهه شصت و اوج کشتار جوانان آزادیخواه میهنمان، چگونه مخالفت خودشان را علیه استبداد دینی نشان دادند؟ چرا باید آنچه را ایشان میپندارند، همه بپذیرند؟ چرا نباید داده های نادرست شان در رابطه با میشل فوکو و هابرماس و حافظ و مولوی و یونان و غرب مَحک بخورد؟...
.............................................................
برادران عزیزم
رنج و پایداری شما قابل احترام است اما فراموش نکنید که شما به نام زندانیان سیاسی موضع می گیرید.
در رابطه با فردی که با مصباح یزدی دیدار داشته، نوشتهاید:
« زمانی که با ایشان دست میداد کمی! فقط کمی به این فکر نکرد که همین دستان، فرمان قتل دو جامعه شناسِ با شرافت، ...را صادر کرد؟»
این دیدار پیش از وقوع قتلهای زنجیرهای بوده و مدعی حق دارد بگوید من از کجا میدانستم سالها بعد چنین و چنان میشود؟
شما اشاره زیبای شکسپیر در نمایشنامه هملت را که گفت: هان ای شرم! سرخیات پیدا نیست "...oh shame! Where is thy blush?"
در جای نادرستی بکار برده اید و ما که خود ظلم فراوان دیده ایم و قضاوتهای ناروا تحمل کرده ایم نباید ارزیابی شتابزده داشته باشیم.
نوشته اید:
«ما در دورانِ حبسِ خود شاهد دو کشتار جمعی شنیع در زندانهای اسلامی بودهایم
استخوانِ هزاران جانِ جوان در خاکپشتههای اسلامی شیار شد»
برادران عزیز. فرض محال که محال نیست، فرض کنیم سال ۱۹۳۷ میلادی است و خود شما بر سر آرمان خویش هستید و در پی صبحی سپید با شب تیره میستیزید، می دیدید جزمیت فلسفه حزبی و قدرت حاکم، وفادارترین مبارزان راه آزادی را به توبه وامیدارد و یکی بعد از دیگری به رگبار می بندند، اگر خود شما شاهد گذار از آزادی به سرکوب، ربودن و تحریف رویاها و امیدهای انقلابی مردمان بی شمار در روسیه و اطراف و اکناف جهان بودید...و بعد کسی میآمد و آن ظلم بی حد را پای آرمان شما می گذاشت و مینوشت هزاران جان جوان در «خاک پشته های کمونیستی» شیار شد، قضاوت سنجیدهای داشت؟
میتوان کلیت یک مکتب و اندیشه را زیر سئوال برد. میتوان نوشت با ورود اسلام به ایران، همه جا را سیاهی و تیرگی گرفت و ظلم امروز در ظلمت دیروز ریشه دارد... اما از کارکرد جنایتکاران، قانون عام نسازیم. کم نبوده و نیستند دوستان شما که کوچکترین میانه ای با دین فروشان بیرحم و شقی نداشته و ندارند.
در جوان کشی سال ۶۰ و اسیرکشی سال ۶۷، پاکترین و آگاه ترین جوانان ایران که معشوقی جز آزادی نداشتند، تا دم مرگ به عقائد خویش وفادار ماندند و در کنار خواهران و برادران آته یست و مارکسیست خود دسته دسته طناب دار را بوسیدند فقط برای اینکه به ستمگران لبیک نگویند.
حافظا، این چه کید و دروغ است
کز زبان می و جام و ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست
که، بر آن عشق بازی ، که باقی ست
من بر آن عاشقم که رونده است...
با کمال احترام:
همنشین بهار
...............................................................
توضیح بیشتر در مقاله:
مُشک آن است که خود ببوید، نه آنکه «هابرماس» بگوید.
http://www.pezhvakeiran.com
٣۲۰۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : باخته
عنوان : توهین چرا؟
خانم و یا آقای نیاز, من نیازم تو را ندیدنه
شما مغز کل که نیستید تا نوشته ای خوشتان نمی آید دیگران را به "بی سوادی سیاسی " محکوم کنید. و یا به خامنه ای و خالخالی و بدیگران وصل کنید.
" احترام به کرامت انسانی " شما چه شد, که نوشتید؟ توهین بدیگران که نوشتید "آفرین به شعور و فهم شما." و پیش داوری های بیجا.
اتفاقن هابرماس در جنبش دانشجوئی آلمان افراد پر خاشگر با متدلوژی شما را به چپ فاشیسم "Linksfaschismus" متهم کرد.
در دادگاه نورنبرگ همه سران رژیم هیتلر را تا آنجائی که امکان داشت گرفتند و زندانی شان کردند و دادگاه نورنبرگ را تشکیل دادند تاثابت کنند که در جنایات هیتلری دست داشته اند یا نه. این فرق می کند با نظری که گفتید "در یک جامعه متمدن فرض را بر بیگناهی انسانها میگذارند تا مگر عکس آن ثابت شود". درست. هیچکسی نگفته که باید افراد شکنجه بشند و یا زندانی شوند.
٣۲۰۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : نیاز
عنوان : بی سوادی سیاسی تا به کجا
یکی نوشته "می توان گفت این ها در همه جنایات در سال های ۶۰ سهیم بوده اند مگر اینکه عکسش بعد ها ثابت شود که ایشان فقط آفتابه خمینی را با آب پر می کردند."
عجب. پس خامنه ای هم کارش درست است که همه را گرفته انداخته تو زندان تا معلوم شود اصلا گناهی کرده اند یا نه مگر اینکه عکسش بعدها ثابت شود! تا آنموقع فعلا زیر شکنجه له و لورده شوند و بمیرند. جدا از بی سوادی و طلبکاری برخی از سیاستکاران متحیرم. شاید بتوانید بلاخره زبان کشور میزبانتان را یاد بگیرید و بفهمید که در یک جامعه متمدن فرض را بر بیگناهی انسانها میگذارند تا مگر عکس آن ثابت شود. به این میگویند احترام به کرامت انسانی و به این میگویند "حقوق بشر غیر قابل تعدی است." قانون جنگل و ذهن های عقب افتاده و خلخالی وار میگوید همه را بزن بکش و اشخصیت هرکی را که ازش خوشت نمیاید به لجن بکش، اگر هم احیانا بیگناه بودند عیبی ندارد میروند بهشت!!!! حالا شما هم هرچی میخواهی هرکس را که خوشت نمیاید به لجن بکش اگر اشتباه کرده بودی آنها میروند بهشت....آفرین به شعور و فهم شما.
٣۲۰۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : تقدیم به آن ۱۶ ساله ای که از ایران نظرش را فرستاد.
در لینک زیر نامه سرگشاده ی آرامش دوستدار به هابر ماس را می توان دید:-
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/۹۸/
کسانیکه این نامه را نخوانده و درک نکرده اند، نه آرامش دوستدار را می فهمند و نه اعتراض او را به هابر ماس. من به شیرین عبادی ها، گنجی ها، سروش ها و صدری ها کار ندارم که بخوبی با افکار این دو شخصیت آشنا هستند ولی چون منافعشان حکم می کند که رژیم سرنگون نشود با آرامش دوستدارها جنگیده و خواهند جنگید. برای اینها سرنگونی رژیم یعنی تعطیلی در دکان هایشان، یعنی از دست دادن جاه و مقامشان در عرصه ی بین المللی بعنوان سخنگو و سخنران و مفسر و تعویض شان با آرامش دوستدارها، یعنی پاسخگویی به عملکردهایشان در این ۳۲ سال به ملت که برایشان نتیجه ای بجز رسوایی و انزوا نخواهد داشت. اینها برای حفظ خود و منافعشان چاره ای جز جنگ با آرامش دوستدارها ندارند. مسئله ی اینها مرگ و زندگی خودشان است و تنها راهی که بقایشان را تضمین می کند ادامه ی رویدادهای دهه ی ۶۰ و کهریزک ها و زندان وکیل آبادهاست. نه، من با هیچکدام از اینها هیچکاری ندارم، من با کسانی کار دارم که در ایران زندگی می کنند مثل آن پسر ۱۶ ساله ای که نظرش را در اینجا خواندیم، اینها هستند که می فهمند ماندن و نماندن این رژیم خون آشام حکم مرگ و زندگی یک ملت ۷۵ میلیونی و کشوری بنام ایران را دارد. او همان تنفری را از دخالت دادن دین در سیاست دارد که امثال من دارند چرا که ما با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده ایم که هر چه به عمر این رژیم فاشیست مذهبی افزوده شود بهمان میزان ملت و کشورمان رو به نابودی می رود. هابرماس ها یا نمی فهمند که حقایق دخالت دادن دین اسلام در سیاست در ایران یعنی چه و یا خود را به کوچه علی چپ زده اند. در هر دو صورت به رژیم فاشیست اسلامی در ایران کمک می کنند و باعث تداوم عمر رژیمی می شوند که ایران را نابود خواهد کرد بخصوص حالا که حمله ی نظامی به ایران روز بروز بیشتر و بیشتر می شود. هابرماس ها و گنجی ها با عملکردهای خود تاکنون به تداوم عمر این رژیم بخصوص به قشر بسیار اندک سبز علوی یاری رسانده و می رسانند و قشر عظیم لیبرال دمکرات این جنبش را عمدا تنها می گذارند. این حرفیست که دوستدار به هابرماس گفته است، آیا دروغ گفته است؟ هابرماس ها یا نمی فهمند و یا خوب می فهمد ولی منافع ملی کشورش و منافع شرکتهای بزرگ بین المللی مثل زیمنس و هفت خواهران نفتی را مد نظر دارند. اگر نمی فهمند، نامه ی آرامش دوستدار باید برایشان کافی باشد تا یک بازنگری عمیق در افکار خود بکنند. اگر می فهمند این نامه را به زباله دان خود خواهند انداخت. در هر دو صورت، ما باید سپاسگزار آرامش دوستدار باشیم که با این نامه خود یک خدمت بزرگ به بشریت و بویژه بما ایرانیان کرده است. شایسته است که آن دسته از روشنفکران، ژورنالیست ها و فعالان سیاسی ما که دینخو نیستند از این نامه بعنوان چتری استفاده کرده و به زیر آن جمع شوند تا بدینوسیله فاصله ای بسیار عظیم و محسوس بین خود و گنجی ها، موسوی ها، شیرین عبادی ها، سروش ها....صدری ها....ایجاد کنند تا ملت با حرکات خود نشان دهدکه برای رهایی خود جانب کدامیک را باید بگیرد. تسلط فکری هر کدام بیشتر باشد همان پیروز خواهد شد همانطور که در سال ۵۷ هم چنین شد. این اساسی ترین کاری است که الاهه بقراط های عزیز ما در برون می توانند بکنند و در رقم خوردن سرنوشت ایران موثر باشند. این بار سنگین بدوش آنهاست و حمایت از آنها بوسیله ی ما عوام در میزان اثرگذاری آنها در عرصه ی بین المللی وظیفه ی ملی ماست. با بزیر گرد آمدن چتری که در بالا آوردم، این عزیزان برای اولین بار در برون مرز خواهند توانست به نیرویی قوی و با نفوذ تبدیل شوند تا در مقابل قدرت و نفوذ گنجی ها و و و قد علم کنند و همانکاری را بکنند که قبل از انقلاب کنفدراسیون دانشجویان در برون مرز کرد. چنین سازمانی خواهد توانست، این پیام را هم به ملت ایران و هم به حامیان شیرین عبادی ها برساند که ما ملت با پوست و گوشت و استخوان خود دخالت دین در سیاست را ۳۲ سالست تجربه کرده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که بین دین اسلام و سیاست بهیچ عنوان نمی توان آشتی ای ایجاد کرد و نمی توان منشور حقوق بشر و دمکراسی پارلمانی را با وجود اسلام در کشورمان بومی کرد، نمی توان رشته های علوم انسانی که منشا همه ی آنها در غرب بوده است را در ایران بومی کرد، نمی توان مردمسالاری دینی را دمکراسی خواند، نمی توان فمینیسم را اسلامی کرد، نمی توان دین اسلام را تمدنی قالب کرد که با تمدن های بشری می تواند گفتگو کند.....و نه ایران آزمایشگاهی برای ماجراجویان تئوری پرور باید باشد و نه ملت ایران باید بعنوان موش های آزمایشگاهی برای مطالعه ی تئوری پروران و سودجویان قلمداد شوند تا ببینند چه چیزی را در اسلام می توان بومی کرد و نکرد، و چگونه می توان برای غارت منابعش مردم را کنترل کرد.
تقدیم به آن ۱۶ ساله ای که از ایران نظرش را فرستاد.
٣۲۰۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : منوچهر جمالی
عنوان : جنگ ودعوای بی خانه ها ، برسرخانه های اجاری
فلسفه،خانه ایست که انسان،خودش میسازد تادرآن زندگی کند.فیلسوف،هیچگاه درخانهِ اجاره ای زندگی نمیکند. ملتی که فلسفهِ خودش رانیافریده است،یا بی خانه وآواره است،یاهمیشه اجاره نشین است
٣۲۰۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : Hadi shahab
عنوان : البته ما نمیدانستیم که فیلسوفهایی مثل عبدالکریم سروش محل کارشان سیاهچالهای شکنجه باشد.
البته ما نمیدانستیم که فیلسوفهایی مثل عبدالکریم سروش محل کارشان سیاهچالهای شکنجه باشد.
دهه ۶۰ سنند تاریخی است که امسال عبدالکریم سروش ...با زندانیان سیاسی چه کردند.
اما چه زیبا و درست گفته آقای آرامش دوستدار به هابرماس،
"..
هشت سال پس از سفر شما به تهران، دو پیشامد متفاوت و از نظر اهمیت ناهمسان همدیگر را در ذهن من تداعی و نظر من را به خود جلب کردند. پیشامد اولی بود که وقوف من را نسبت به دومی تشحیذ نمود. اولی سال گذشته روی داده بود. منظورم «شوریدن آرام» مردم در ایران است. این شورش آرام بهصورت تظاهرات میلیونها نفر از مردم اعم از دانشجو و کارگر، دانش آموز و کارمند اداره و هر طبقهی دیگر، سه ماه تمام ادامه داشت تا سرانجام آن را حکومت با قهری بیرحمانه در برابر چشم جهانیان سرکوبید. بیشماری به زندان افتادند، به قتل رسیدند، زیر شکنجه جان دادند و از زن و مرد مورد تجاوز قرار گرفتند. و شما آقای پروفسور هابرماس سکوت کردید. خواستهای برحق این مردم این بود که از نظر کار و شغلشان تامین داشته باشند، ماهها در انتظار پرداخت دستمزد و حقوقشان ننشینند، از آزادی برخوردار باشند، طرز زندگیشان را خود انتخاب کنند، امیال خود را شخصا برآورند، لباس به سلیقهی خود و هر جور و هر رنگی که میخواهند بپوشند. آیا این مردم، با این خواستها و ایستادگیها در برابر امر و نهی قیمومتها، مهمتر از نخبگانی نبودند که شما با آنان گفتوگوهای فلسفی و جامعهشناختی کردهاید، مهم تر از اشخاصی چون مهاجرانی، کدیور، سروش، داوری، شبستری و مشابهانشان؟ اگر شما از آنان در تظاهراتی که به خاطر خواستهای برحقشان میکردند شخصا و رسما حمایت کرده بودید، بر استیفای طبیعی حقوق آنان تاکید میکردید و آن را برحق میخواندید، از دلیری و ثبات آنها به شگفت میآمدید و آن را میستودید، و بدینگونه از آنان پشتیبانی اخلاقی میکردید، حتما تظاهرکنندگان اندکی کمتر احساس تنهایی میکردند. و این اندک میتوانست، لااقل برای گروهی نسبتا بزرگ، بیشتر شود، چون امکانش بود برخی دیگر از همکاران شما در پی چنین نمونهای پا در میدان یاری گذارند.
حالا بد نیست این را نیز بدانید که حمایت آنچنانی عبدالکریم سروش و شرکا از جنبش سبز در نهان برای نجات خودشان بوده و هست! در واقع تظاهرکنندگان نمیبایستی از قدرت اسلام میکاستند، بلکه میبایستی قدرت را در حکومت اسلامی به سوی اصلاحطلبان میغلتاندند. به این ترتیب اسلام گزند نمیدید و قدرتاش برای او و یارانش حفظ میشد. لااقل این خوابیست که اصلاحطلبان برای خود میدیدند و همچنان میبینند. در حکومتی زدوده از اسلام و مسخشدگیهای اجتماعیاش اینان به سبب مشارکت در برآوردن انقلاب اسلامی و نیز به سبب اعمال همچنان مکتوم ماندهشان در تحکیم پایههای آن مورد مواخذه قرار میگرفتند. لابد زمانی چنین اتفاقی خواهد افتاد. قهرمانهایی چون سروش، شبستری، داوری و همانندهاشان فقط در میدان خالی از حریف عرض اندام میکنند."
٣۲۰٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : ایرج رشتی
عنوان : چند نکته مختصر
۱. از قتل محمدجعفر پوینده در این نوشته یاد شد. بنظر من زنده یادجعفر پوینده که اسناد حقوق بشر را ترجمه و انتشار یافت. پدر حقوق بشر در ایران است نه آخوند منتظری که خانم عبادی ایشان را پدر حقوق بشر می دانند. افکار عقب افتاده حکومت عقب افتاده " اسلام دموکراتیک" می جوید.
۲. بر عکس نظر آقای دوستدار , هر ترجمه ای بد نیست و حتی آخوند ها به یک مترجم خوب هم رحم نمی کنند. خوب است در نامه های فدایت شوم این نوع دید از جامعه ایران به خارجی ها منتقل شود
بهتر است از زنده یاد مختاری هم یادی شود. تا زمانیکه ملاها روشنفکران ما را ذبح اسلامی می کنند . گرفتن جایزه نوبل ادبی برای یک ایرانی مشکل است به ثمر برسد و در نتیحه باید از دیگران که جایزه ادبی گرفتند, امضاء جمع کرد.
۳. کسی حسودیش نمی شود. این واژه سیاسی نیست. گنجی دوست حجاریان بوده و هست. حجاریان اطلاعاتی رژیم بوده و فعلن می توان گفت این ها در همه جنایات در سال های ۶۰ سهیم بوده اند مگر اینکه عکسش بعد ها ثابت شود که ایشان فقط آفتابه خمینی را با آب پر می کردند.
بنظر من کسانی که زندانی بوده اند و صدمات روحی زیادی را تحمل کردند, بهتر است در پست های حساس قرار نگیرند. نمونه های تاریخی زیاد است. لاجوردی و خامنه ای آخریش نبوده اند.
۴. اگر به واژه هائی مثل " خس و خاشاک"(احمدی نژاد) و " کرم" (خامنه ای) را با واژه هائی که هیتلر برای تمسخر و بعدن نابودی یهودها بکار برد, مقایسه و اعتراض می کنیم و حتی در باره آلمان هیتلری هم می نویسیم مثل «موزه تاریخ آلمان» در شهر برلین . منطقی نیست از واژه های مشابه ای و تحقیر آمیزی مثل "هجوم ملخوار " استفاده کنیم. مگر اینکه رابطه فکری بین آخوند ها و سلطنت طلبها باشد. حکومت ایدئولوژی و یا ارثی.
٣۲۰٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : بیهوده باد در غبغب نباید انداخت!
بیهوده باد در غبغب نباید انداخت!
بیهوده به علم هزارسال پیش خودمان و به آنچه متعلق به بهترین متفکرانمان آن زمان ما یعنی خیام، بیرونی و خوارزمی و غیره است نباید امروز بالید!
ما با یک کلاف سر در گم تناقضات فرهنگی روبرو هستیم، طوری که با هیچکس نمیتوانیم به تفاهم برسیم. تا کنون همین تدین و دین ما باعث و عامل وحدت های غیبی ما بوده است! بزرگترین مشکل فیلسوفان و روشنفکران و روشنگران و متفکران سکولار و ناباور ما هم همین بوده است! هیچ کسی جز خودرا قبول ندارند! با هر مخالفتی موافق و با هر موافقتی مخالف و سخت ضد تیم و تشکیلات و تحزب هستند. شما ببینید بعد از انقلاب ظرف چه مدت کوتاهی حزب جمهوری اسلامی درست شد، در حالیکه هنوز که هنوز است بعد از سی و یکسال ما نتوانسته ایم همفکران سکولار و بخصوص ناباور را در یک تشکیلات، یا گروه و یا سازمان و یا شکلی از هر نوع تفاهم ساده جا دهیم!
جایی چه درست نوشته بود کسی:
« من در شهری زندگی می کنم که یکی از معروف ترین سمفونی های موزارت را روی دنده عقب وانت می گذارند!
شهری که روانشناس هایش همه از همسرانشان طلاق گرفته اند !
شهری که هنوز پیکان ۵۶ را ترجیح می دهند .
شهری که در جدول های روزنامه ها و مجله ها سوال این است : بی دینی ۷حرفی( و جواب می شنود : سکولاری !
شهری که می گویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت می کنند و به قولی گوشت برادرمرده خود را با ولع می خورند .
شهری که نظامی اش شهردار می شود !
مهندس برقش تاکسی دارد !
وزیر امور خارجه اش انگلیسی را با لهجه لری حرف می زند !
آدمها از دیدن پلیس می ترسند !
شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر می باشد !
شهری که در دانشگاهش فقط این را یادت می دهند که چگونه با حراست نرم صحبت کنی تا خوشش بیاید !
شهری که ملت رسانه ای دارد اما رسانه ملی ندارد
شهری که زبانش "پارسی" است اما می گویند "فارسی" چون زبان عربها "پ" ندارد !
شهری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم ، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم .
شهری که عبدالمالک ریگی را از هوا پایین می کشند اما دزدان چند مجسمه را نمی توانند پیدا کنند !
شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی!
شهری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه می بازد !
شهری که کف اتوبانش دست انداز دارد !
شهری که همه فکر می کنند فقط خودشان می فهمند !
شهری که مرگ بر آمریکا می گویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل یکبار ببینند !
شهری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند !
شهری که هنوز نفهمیدم من در آن به دنیا آمدم یا در آن مردم ! »
٣۲۰٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : امیرحسین آمویی
عنوان : توضیح به آقای/خانم روشنگر
روشنگر جان.
متأسفم که من برای اجتناب از اطالهی کلام عبارت را طوری نوشته ام که باعث برداشت دوگانه میشود. من عین عبارت را دوباره آورده ام. منظورم این نبوده که علت شکنجه شدن خود را توضیح دهند. مقصودم این بوده که علت شرح دادن شکنجهی خود را توضیح دهند؛ و گرنه هرکس میداند که چرا آقایان آن مصیبت را تجربه کرده اند. قسمتهای پایین تر نوشتهی من در اظهار نظر قبلی موضوع را روشن تر کرده است. این هم اصل مطلب:
"متأسفانه آقایان مصداقی و اصلانی، به شیوهی سنتی برخی از وابستگان به سازمانهای چپ یا مجاهد و فعال سرکوب شده توسط رژیم جانی جمهوری اسلامی که مدتی در زندان و زیر شکنجه بودهاند و سپس به خارج از کشور پناه آوردهاند، ابتدا به شرح زندان و شکنجهی خودشان پرداختهاند (امیدوارم که دلیلش را توضیح دهند)"
به عبارت دیگر خواستهام بگویم نیازی به آن مقدمه نبود. این نکته را بگویم که عدهای ذکر مفصل و با آب و تاب زندان و شکنجهی خود را حمل بر مرعوب کردن مخاطب به حساب میآورند! و مابقی حرفم هم به قوت خود باقی است.
موفق باشید.
٣۲۰۲۶ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : مسعود ابوعلی
عنوان : موضوع گنجی و امسال گنجی نیستند!
با پوزش, کامنت قبلی من که پست نشد ولی باید که نوشت و تمرین دمکراسی را به آزمایش گذاشت . به درستی که اینها به آمریکا و اروپا سرازیر شده اند! تا حالا کجا بودید؟ در زمان آن همه اعدامها کجا بودید؟
عزیزان, ا فعی کبوتر نمی زاید!
کاورج دادن به این مهزه های رژیم منحوس رژیم آخوندها به خودی خود نوعی آب در جوی این آدم کشان انداختن است. اینها همه جنایتکارند که حالا لباس مدوریته به تنشان کرده اند, مگر این واقعییت بر کسی هم پوشیده است؟
با تشکر
مسعود
واشنگتن
٣۲۰۲۵ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : روشنگر روشنگر
عنوان : دلیل شکنجه شدن!!!!!
آقای آمویی نوشتهاند که امیدوارند مهدی صلانی و ایرج مصداقی دلیل شکنجه شدنشان را توضیح دهند!!! بعدهم رو کردن دست حضرات را فرسنگها دور از دیدگاه متین و صبورانه علمی دانستهاند. دیدگاه متین و صبورانه را هم فهمیدیم
٣۲۰۱۱ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : peerooz
عنوان : فضولی و سر گیجه
دوستان گرام رضا سالاری ، امیر حسین آمویی ، لیبرال دمکرات چاپ میانه ، ... ، و دیگران ، من از خواندن کامنت های شما لذت میبرم و میاموزم ولی پر خوری مغز منجر به سر درد و سر گیجه میشود. آیا ممکن است کامنت هایتان را کوتاه تر و قابل هضم کنید ؟ امید که این فضولی را ببخشید. میدانم که شرح این هجران و این خون جگر طولانی ست ولی
٣۲۰۰۶ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : حمایت معنوی جهان آزاد به مبارزات ما علیه این رژیم دینخو و علیه همه ی دینخویان کمک می کند.
کنفدراسیون دانشجویی خارج از کشور در سالهای قبل از انقلاب و در طول شکل گیری انقلاب نقش بسیار مهمهی در بسیج افکار عمومی جهانی علیه رژیم گذشنه بازی کرد. ماهیت زشت رژیم از همان روز اولش نمایان گشت و ایکاش از همان زمان شبکه ای در برون مرز شکل می گرفت از جنس همان کنفدراسیون دانشجویی تا میشل فوکوها، رسانه ها، دولت های خارجی و مهاجرین ایرانی را بسیج می کرد. امروز وظیفه سکولارهای غیر دینخوست که این وظیفه سنگین را بعهده بگیرند و حداقل با لابی گری های خود لابی گری های رژیم را خنثی کند. اگر لابی گری های صدی ها و گنجی ها .... اهمیتی نداشت، رژیم تا این اندازه سرمایه گذاری نمی کرد که کرسی های دانشگاهی در دانشگاههای غربی و رای کشورهای عضو در سازمان ملل را بخرد و در اختیار دینخویان رنگارنگش قرار دهد. ما به حمایت معنوی جهان آزاد برای رهایی خود همانقدر نیازمندیم که رژیم به آن برای بقای خود نیازمندست.
همه ی کسانیکه که در مقابل جنایت های رژیم از روز اول سکوت اختیار کردند چون مصلحت را در این سیاست خود دیدند باید بما پاسخگو باشند. تاریخ را نباید عقب و جلو برد بطوریکه برخی از آنها را مشمول این پاسخگویی نکند. اولین اعترافی که باید بکنند که کدامشان به اجرای کامل منشور جهانی حقوق بشر در ایران اعتقاد داشتند و در این مورد چه کردند و مواضعشان امروز در برابر این منشور چیست تا ما تکلیف خود را با آنها روشن کنیم. دینخویان از این منشور خوششان نمی آید و طفره خواهند رفت.
٣۲۰۰۵ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : امیرحسین آمویی
عنوان : ایرانیان نیازمند حمایت خود از خویشاند.
یک پرسش از آقای آرامش دوستدار:
به چه دلیل شما فکر میکنید که آقای هابر ماس، یا هر فرد بیگانهی دیگری، باید شخصا از ایرانیان و جنبش آرامشان حمایت کند. آیا ایرانیان نیازمند این لطف آقای هابرماس هستند؟ آیا اصلا حمایت ایشان اختلافی اساسی در توازن قوای جنبش دموکراسیخواهی و ولایت سرکوبگر فقیه ایجاد میکند؟ اکنون دیگر تمام جهانیان چهرهی سیاه حکومت دینی را در ایران دیدهاند! جنبش دموکراسی هم با حمایت این کسان سرنوشتش تغییر نخواهد کرد. این ما خودمان هستیم که باید از هم حمایت کنیم تا آن پتانسیل و نیروی لازم را برای تغییر به سوی دموکراسی به دست آوریم. با ایجاد تفرقه بین خودمان درست بر ضد هدف عمل کردهایم.
امیرحسین
٣۲۰۰۰ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : امیرحسین آمویی
عنوان : در بارهی ما ایرانیان و تاریخمان
روشنگر جان
ممنون از توپ تو پر شما. گفته اید "چرا سسفسطه میکنید" و "دوغ و دوشاب را قاطی نکنید!"
اما به چند نکته توجه نکردهاید: اولا رژیم پهلوی از آغاز بر بنیاد کودتا بود، کودتای رضاخان میرپنج. مطابق استدلال برخی از آقایان هرکس که عضوی از دستگاه حاکمهی جابری بوده، یا ریختن خونش حلال است و یا به شیوهی انقلابی حکم اعدامش از هم اکنون مصدور. دکتر مصدق رهبر کبیر ملی ما، در آغاز، "مصدقالسلطنه" و یکی از بزرگترین مالکان (فئودالهای) ایران، مدتی مستوفی (رئیس کل تشکیلات اخذ مالیات) خراسان و پیش از آن و پس از آن از "نوکران" و "خادمان" (اینها اصطلاحات آن زمان است) در تشکیلات حکومت ظالم قاجار و بعد تا حدودی در دورهی پهلوی اول و سپس پهلوی دوم. اما شخصا دخالتی در مظالم رژیم نداشت، به گردش چرخ این دولتها کمک میکرد، زیرا که هر دولتی هرقدر هم که ظالم باشد، بازهم باید بخشی از مشکلات زندگی روزمرهی مردم و مسائل کشوری را حل و فصل کند. اگر مصدق با این دولتها کار نمیکرد آن دستگاههای ظالم ممکن بود کسانی را به کار بگمارند که ثمرهای بسیار بدتر میداشت و از این گذشته مصدق اصلا فرصت "مصدق شدن" نمییافت. مطابق نظر شما هر که به هر شکلی در قدرت حکومت جائر سهیم باشد، به حکم تسری مسئولیت، جائر و جنایتکار است. حکم تسری مسئولیت در تاریخ ایران فاقد ارزش و اعتبار است. در ایران مخصوصا باید مشخصا به مدرک جرم و سابقهی قابل اعتماد آنان استناد کرد! دیگر این که ما در کشورمان اصلا حکومت قانون نداشتهایم و نداریم، چه قبل از پهلویها، چه در دورهی پهلویها و چه بعد از آن تا امروز. معنی این حرف روشن است:
۱- ما در ایران حکومت استبدادی فردی داریم که در آن هیچکس صاحب هیچ حقی نیست، حتی خود فرد مستبد! بدین معنی که فرد مستبد میداند که اگر اوضاع کمی به هم بریزد، که همیشه هم میریزد، دیگر سر به تنش نخواهد ماند، به همین دلیل از هیچ ظلمی فروگذار نمیکند. داستان فعلی هم همین است. آقای خمینی هم همین بود: تصمیم و ارادهی فردی را بر تصمیم و ارادهی قانونی (که در اصل از نظر او حرف مفتی بود و برای این یکی هم هست) مرجح میشمرد. به نظرم میرسد که آقایان نویسندگان این مقاله هم، از لحاظ نقطه نظرهای حقوقی قانونی، از همان مکتب متأثرند: تهمت زدن به افراد بدون در دست داشتن سند و اثبات جرم آنان (منظورم تهمتی است که مشخصاً به آقای اکبر گنجی زده شده) در مخیله خویش و از همین الآن صدور حکم برای آنان. اجرایش را میگذارند برای وقتی که آقایان قدرت بگیرند. اگر واقعا مدرک قابل اعتمادی دارید چرا سراغ ایشان نمیروید و از ایشان شکایت نمیکنید؟ ایشان که خودشان به نکته در سخنرانی لندن اشاره کردهاند.
۲- من نوشتهی آرامش دوستدار را خواندهام. کل حرف ایشان را میتوان در یکی دو بند خلاصه کرد. و آن این است: آقای هابر ماس، در ایران که جامعهای تحت سیطرهی دین است، کسی اهل اندیشه و تفکر نیست و این عجیب است که شما (هابر ماس) خیال میکنید ما در ایران روشنفکران متفکری داریم که به شیوهی پوپر و پست مدرنیستها میاندیشند. بعد به هابر ماس میگوید دست از گزارش نادرست بردارید، اولا ایرانیان دلقکوار خود را متفکر نشان میدهند (مثال مجتهد شبستری و سروش و داوری اردکانی) در حالی که تفکر در تاریخ ایران معنی ندارد، علیالخصوص در جامعهی سیاه دینی، و ثانیا وقتی که شما به آلمانیها و غربیها گزارش غلط از ایران میدهید توی چشم مردم در ممالک غربی خاک میپاشید و تازه زمینه را برای اختلاط دین و سیاست هم در امریکا و غرب اماده میکنید و نمیفهمید که اگر مذهب با سیاست در آمیزند چگونه شلاق سیاست آلوده به مذهب بر پشت خمیدهی انسان خواهد نشست. و سرانجام میگوید که به جای این تصویر مسخشدهای که از ایران زمان خاتمی دادید که نباید میدادید، باید سال گذشته که رژیم "شورش آرام" مردم را به خاک و خون کشید، "باید از مردم شخصا و رسما حمایت میکردید". این حرفها را آقای دوستدار به بهانهی دیدن عکسی از خودش در کنار آقای گنجی زده است. مابقی حرفهای آقای دوستدار فاقد وجاهت علمی و غبرقابل قبول است: ایشان میگویند که در ایران دکان علم و تفکر و ادبیات بسته است چون ایران جامعهی دینی (اسلامی) است و ایرانیان هم در زمینهی بیشتر هنرپیشههای تئاتر هستند نه متفکر. ایشان توجه نمیکند که جوامع غربی هم تا قرن شانزدهم و در برخی جاها دیرتر جامعهی دینی (مسیحی) بودند، پس نباید قاعدتا در این قسمت ها هم اثری از علم و تفکر پیدا شود. از این گذشته حکم آقای دوستدار گریبان همهی دنیا را خواهد گرفت که همه به شکلی مذهبی بودهاند. ایشان ظاهرا نمیدانند که از یک طرف ظهور مذهب فصلی از تاریخ تحول و رشد جوامع بشری است و تفکر و شناخت نیز ذاتی بشر. از سوی دیگر اگرچه داستان تحول علم در ایران و ممالک غیر اروپایی داستان غم انگیز و راکدی است به خاطر این است که آن نوع تحولاتی که در اروپا تحت عنوان رنسانس شکل گرفت و پایهی مادی و مالی حمایت از علم بود به علاوهی وجود شرایط نسبتا آرام زندگی اجتماعی و سیاسی برای رشد علوم در ایران مهیا نشد و اگر هم میخواست شروع شود با دخالت بیگانگان جلوی حرکتش گرفته میشد که شد. راستی با وجود متفکرانی مثل خیام و خوارزمی و بیرونی و ابن سینا و سهروردی و بسیاری دیگر چگونه میتوان گفت که در ایران خانهی اندیشه و علم خالی و متروک بوده است؟ ایا اقای دوستدار واقعا از تمام تاریخ تفکر علمی در ایران باخبرند؟
۳- آقای اکبر گنجی اما به آقای دوستدار پاسخ دادهاند و گفتهاند که آقای دوستدار در اشتباه هستند. "هابرماس سکوت نکرد و واکنش سریع او توانست "برخی دیگر از همکاران" وی را هم در سراسر جهان به "میدان یاری" بیاورد. ده روز پس از آن حوادث با هابرماس، چارلز تیلور، مارتا نسبام، نوآم چامسکی، ماریو وارگاس یوسا (برنده ی نوبل ادبی ۲۰۱۰) و... تماس گرفتم و متن نامه ای را جهت امضا برای آنها فرستادم. هابرماس به سرعت نامه را امضا کرد و برای من نوشت: "به دنبال صدها امضا نرو، بلکه نامه را با امضای ده- پانزده تن از سرآمدان روشنفکری جهان سریع منتشر کن تا زمان از دست نرود. ضمن آن که امضای تعداد محدودی از مهمترین متفکران جهان، موثرتر از صدها امضا خواهد بود که برخی از آنها شهرت جهانی ندارند". آقای دوستدار اگر موازین بیان حکم علمی را رعایت میکردند، باید میگفتند که اطلاع ندارند که ایشان از ایرانیان حمایت کرده است یانه.
۴- متأسفانه آقایان مصداقی و اصلانی، به شیوهی سنتی برخی از وابستگان به سازمانهای چپ یا مجاهد و فعال سرکوب شده توسط رژیم جانی جمهوری اسلامی که مدتی در زندان و زیر شکنجه بودهاند و سپس به خارج از کشور پناه آوردهاند، ابتدا به شرح زندان و شکنجهی خودشان پرداختهاند (امیدوارم که دلیلش را توضیح دهند) و سپس با رویکردی که فرسنگها از دیدگاه متین و صبورانهی علمی که قاعدتا حالا، پس از آن همه مبارزه (که مایهی احترم و افتخار است)، باید از شاخصههای شخصیتی و ویژگیهای تفکر و منش این مبارزان باشد، بیصبرانه و بدون تعمق در متن، محتوا، مفهوم، کارکرد و اهداف افکار و شخصیتها، یکسان دیدن افراد، با دمیدن در نوشتهی فردی که اگرچه بسیاری از آراء او درست و قابل توجه است، اما با بزرگنمایی بخشهای غیر قابل اعتماد آن، یقهی کسانی را گرفته اند تا شاید ندانسته سدی شود در بنای یک جبههی متحد برای ایجاد دموکراسی.
۵- در این نوشته من نمیخواهم سخنی در بارهی افراد دیگر بگویم. بنده فقط و فقط میخواهم عرض کنم که اولا نباید بدون دلیل محکم به افراد، مخصوصا در آن نوشته به آقای گنجی و تا حدی هم دکتر سروش، تهمت بست و ثانیا باید متوجه بود که داستان تاریخ ایران داستانی است متفاوت با تواریخ کشورهای غربی: در ایران سیاهروز ما افراد نیکسرشت ناگزیرند در حیطهی قدرت مستبد وارد شوند یا سهواً و یا آگاهانه، یا از روی باوری که نخست درست مینماید و سپس نادرست و یا به هر دلیل شناخته یا ناشناختهی دیگر تا بتوانند به میهن خود خدمت کنند.
بهتر است به جای کوبیدن افراد در اندیشهی ایجاد یک جبههی واحد برای دموکراسی باشیم نه طرد و دفع افراد و اندیشهها. بهتر است از حقوق هم دفاع کنیم تا نادیده گرفتن آنها، بهتر است ابتدا به خطاهای خودمان نظر کنیم تا به خطای دیگران، بهتر است در دام نفاقافکنی بیگانگان گرفتار نشویم و فرصت را تا از دست نرفته دریابیم.
امیر حسین آمویی
٣۱۹۹۹ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : با نیاز موافقم بجز یک بخش
تجربه ای که از زندگی زیر سایه سیاه این رژیم از کودکی داشتم مرا از کل رژیم متنفر کرده است بخصوص بخاطر اینکه مرا مجبور به ترک وطنم کرد ولی انقدر می فهمم که نباید اجازه دهم این تنفر باعث کوردلی و انعطاف ناپذیری من شود. با اینکه می دانم که در به تباهی کشیدن ایران، موسوی و رهنورد و کروبی به اندازه خود دست داشته اند تاکنون از آنها حمایت کرده ام چون معتقدم در گذار به دمکراسی مراحلی را باید پشت سر گذاشت. حمایت از این سه را یکی از این مراحل می دانم. آزادی عمل این سه نفر با موقعیت گنجی و شیرین عبادی و سروش زمین تا آسمان تفاوت دارد، بنابراین انتظارهای ما از اینها هم متفاوت هستند. آن سه نفری که در ایران تحت شرائط سختی زندگی و فعالیت می کنند، نمی توانند هر چه می خواهند بگویند و بکنند ولی سه نفر دیگری که در برون مرز هستند و آزادی عمل دارند، می توانند و نمی کنند. مثلا من از اینها انتظار داشتم که تظاهرات بزرگی در سالگرد کودتای ۲۲ خرداد ۸۸ در برون مرز تدارک ببینند ولی چنین نکرده اند و من حس می کنم که فتیله جنبش سبز را پایین کشیده اند. وقتی شیرین عبادی در خارج از کشور می گوید که ایران آمادگی سکولار شدن ندارد، از جانب چه کسی حرف می زند؟ از جانب خودش، رژیم، ملت ایران...؟ وقتی مراکش را برای ایران می خواهد، از جانب چه کسی حرف می زند، ملت ایران در برون مرز یا ما ۵ میلیون ایرانی برون مرز....؟ آیا انقلاب کردند که ایران سکولار نباشد و ایران مراکش شود، چرا از اول این چرندیات را به ملت نگفتند؟ بعد از اینهمه فلاکت، این چیزهایی است که ملت می خواست و می خواهد؟ اینها چرا به مراکش مهاجرت نکرده و نمی کنند، در غربی که آنرا دشمن خود می دانند چه می کنند؟ مراکش و حکومت دینی ارزانی خودشان. اینها هیچ ارزشی برای ما ۵ میلیون ایرانی برون مرزی و آنچه فکر می کنیم و برای ایران می خواهیم هیچ ارزشی قائل نیستند. اینها برخی از دلائلی هستند که مرا از این سه بیزار کرده است مگر آنکه کسی به من نشان دهد که من اشتباه می کنم چون نمی خواهم مثل اینها انعطاف ناپذیر و بی توجه به دیگران باشم.
...و اما نیاز، این نظر دهنده چشم و گوش مرا متوجه نکته ای کرد که به غایت مهم است ولی این نکته مهم در عین حال مرا بسیار افسرده کرد. نیاز درست می گوید که خب گنجی ها از از حق و موقعیت خود در برون مرز برای پیشبرد اهدافشان استفاده کرده و می کنند، شما منتقدین اینها که از همه ی امکانات آنها برخوردار بودید چرا نکردید. واقع آدم انگشت به دهان می ماند که برخی فقط انتقاد را حرفه ی خود کرده اند و فقط نق می زنند و آنوقت ادعا می کنند که بخشی از آپوزیسیون رژیم هم هستند. اگر آپوزیسیون هستید چرا هنوز راه مبارزه را یاد نگرفته اید و اقلا از گنجی و برادران صدری و نصر یاد نمی گیرید؟ آیا حمایت شما از آرامش دوستدار فقط قرارست در حد چند مقاله و تا موقعی که تنور این بحث گرم است باقی بماند؟ یا تغییر روش خواهید داد چون بسیاری از ما پس از این تجربه، شما را زیر نظر خواهیم داشت و نق زدن را از فعالیت های شما جدا خواهیم کرد. شما از همه ی حقوق و امکانات گنجی ها برخوردارید و از شما انتظار می رود گنجی وار مبارزه کنید. بخشی از نظر نیاز که مرا سخت تحت تاثیر قرار داد را در اینجا می آورم به امید آنکه کمی همه ی ما را به تفکر تشویق کند. اگر نیاز اجازه دهد خیلی مایلم این نظرش را برای الاهه بقراط بفرستم.
نیاز:- " اما بجای انتقاد و حسادت ورزیدن به گنجی ها که چرا شدید فعالیت میکنند و اینچنین خود را به بزرگان غرب میچسبانند و نظر خود را به جای همه جا میزنند باید نگاهی به آینه به خودمان بیندازیم و بپرسیم آیا این امکان را ما سکولارها هم نداشته ایم و یا نداریم؟ آیا امثال گنجی دست ما را گرفته اند و یا عرصه را به ما ممنوع کرده اند؟ یا این خود ما هستیم که با کم کاری و سکوت صحنه را به آنها واگذارده ایم. به این ترتیب تلاش امثال آرامش دوستدارها ستودنی است که این رابطه مستقیم با یک فیلسوف برجسته که خیلی با روشنفکران دینی میپرد را خواسته است. اما قدم دوستدار در مقابل فعالیت های روشنفکران دینی که مثل "مور و ملخ "به خارج آمده اند کم است. از جانب بقیه سکولارها هم باید فعالانه تر و گنجی وار دنبال شود تا به غربی ها نشان دهیم بابا آلترناتیو دیگری هم هست.».
٣۱۹۹۷ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : نیاز
عنوان : گفتا ز که نالیم
در ضمن دوستان شما را نمیدانم ولی من شخصانامه گنجی و نامه سه نفر دیگر را همینجوری کیلویی یکی نمیکنم. فکر نکنم انتقاد گنجی قابل مقایسه با استنتاخ بی شرمانه نامه سه نفر دینخوی دیگر و اظهار فضلشان به نمایندگی از ایرانیان باشد. در ضمن خانم بقراط نیز مقاله جالبی نوشته اند که بی ربط نیست. اما از قضا خانم بقراط به نکته بسیار مهمی اشاره کرده است و آن اینکه این اصطلاح طلبان حکومتی مانند گنجی بنا به فشاری که سالهای اخیر به آنها آمده است مثل "مور و ملخ" به اروپا و امریکا سرازیر شده اند و بسیاری نیز با صاحبنظران غربی مانند فیلسوفها، نویسندگان و روشنفکران نامی غرب ارتباط برقرار کرده اندو تصور خود از وضعیت ایران را به آنها الغا میکنند که این نوشتار خانم بقراط بنظرم بسیار درست است. من شخصا از طرفی این تحرک شخص گنجی و بقیه اصلاحطلبان دولتی و نیمه دولتی و غیر دولتی را میستایم و از طرفی با افکار آنها هیچ سمپاتی ندارم. اما بجای انتقاد و حسادت ورزیدن به گنجی ها که چرا شدید فعالیت میکنند و اینچنین خود را به بزرگان غرب میچسبانند و نظر خود را به جای همه جا میزنند باید نگاهی به آینه به خودمان بیندازیم و بپرسیم آیا این امکان را ما سکولارها هم نداشته ایم و یا نداریم؟ آیا امثال گنجی دست ما را گرفته اند و یا عرصه را به ما ممنوع کرده اند؟ یا این خود ما هستیم که با کم کاری و سکوت صحنه را به آنها واگذارده ایم. به این ترتیب تلاش امثال آرامش دوستدارها ستودنی است که این رابطه مستقیم با یک فیلسوف برجسته که خیلی با روشنفکران دینی میپرد را خواسته است. اما قدم دوستدار در مقابل فعالیت های روشنفکران دینی که مثل "مور و ملخ "به خارج آمده اند کم است. از جانب بقیه سکولارها هم باید فعالانه تر و گنجی وار دنبال شود تا به غربی ها نشان دهیم بابا آلترناتیو دیگری هم هست. به امثال گنجی هم نمیشود اعتراض کرد که چرا خودت را به هابرماس ها و بزرگان میچسبانی چرا که او بهترین کاری که از نظر خودش برمیامده انجام داده و بخش بزرگی از فعالیت های او مخرج مشترک همه مخالفان رژیم جنایتکار نیز هست. اگر ما نمیتوانیم کاری که او کرده بکنیم یعنی خودرا به بزرگان غربی بچسبانیم گناه او چیست؟ بجای حسادت و تنگنظری ما سکولارها باید روش او را بکار ببریم یا دست روی دست بگذاریم و قهر کنیم و تنها هرکه را به میدان میاید به لجن بکشیم. آیا مبفرمایید بهتر بود او هم سکوت میکرد و مثل ما سکولارها خود را کنار میکشید و قهر میکرد و صحنه را یکسره به رژیم آپارتاید اسلامی واگذار میکرد؟ پس بی انصاف نباشیم.
٣۱۹۹٣ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : متن فارسی نامه دباشی و صدری ها به هابرماس
نامه صدری ها و دباشی به هابر ماس:-
استاد محترم آقای هابرماس:
اخیراً آقای آرامش دوستدار طی نامه مفصلی برخی از مواضع اخیر شما در باره دگرگونی های فکری در ایران، حقوق مسلمانان در غرب، و شرایط همزیستی دین و مدرنیته در جهان معاصر را مورد انتقاد شدید قرارداده اند.
دیدن انسانی چنین تهی از امید و خوشبینی، نه تنها نسبت به ایران و ایرانیان بلکه نسبت به همه انسانیت، جداً تاسف آور است. امیدواریم که نامه ایشان را بعنوان نشانه و نمونه ای از شرایط اخلاقی و فکری سرزمین ما تلقی نفرمائید. آشکار است که چنین حمله های شخصی ، چنین داوری های مغشوش و اصالت انگارنه درباره اسلام و ایران، و چنین تخیلات ساده انگارانه و اغلب مضحکی در باره مسلمانان، ایرانیان، دین، و مدرنیته می بایست از ذهنی تلخ و کین ورز بر خاسته باشد.
آقای دوستدار شما را سرزنش می کنند که چرا در باره تعدیات جاری در جمهوری اسلامی ایران سکوت اختیار کرده اید در حالیکه نامه های امضا دار شما در حمایت از حقوق مدنی در ایران بر عموم آشکار و در همه جا ثبت است. ایشان ادعا می کنند که شما فریب "شعبده بازی ایرانی - شیعی" گروهی فیلسوف نمای حرفه ای را خورده اید و می پرسند چرا می بایست شخصیتی چون شما مجذوب چنین نمایشی شده باشد. آنگاه به پاسخ سوال خویش شتافته می گویند: "ما ایرانیان استعداد این را داریم که مخاطب را به گونهای جذب کنیم. بیتفاوت است که وسیلهاش تفاهم چاپلوسانه باشد یا جا زدن خود همچون حریفی بیهراس." حتی در بدنام ترین نوشته های شرق شناسنانه قرون اخیرنیز به ندرت به چنین ادعای نژاد پرستانه و خصمانه ای بر می خوریم که تمامیت فرهنگ و تاریخ ملتی را به تزویر و سالوس مزمن متهم کند. این جمله و سایر جملات شبیه به آن در این نامه نشانگر ذهنی مملو از احساس حقارت و نفرت از خویش است.
آقای دوستدار در این نامه و در سایر آثار خود از یکسو برای پیشرفتهای دوران پهلوی، که به گمان ایشان ایران را به آستانه تمدن طلائی رساند اظهار دلتنگی می کنند و از سوی دیگر اسلام را خطری بی بدیل برای سلامت جامعه بشری می شمارند. شاهد مثالشان هم عکسی است که بر جلد یکی از مجلات آلمانی (اشترن) ملاحظه کرده اند. از سوی دیگر با ندیده گرفتن انواع بنیاد گرائی و خشونت زاده از مسیحیت، این دین را نمونه بی خطری از ادیان توحیدی قلمداد می کنند. شگفت آور است که کسی سه دهه از عمرش را در قلب اروپا زیسته باشد و به این اندازه از تاریخ و تمدن آن نا آگاه باشد. در اینجا نیز مانند موارد دیگر، آقای دوستدار شعر و عرفان ایرانی- اسلامی را که ریشه در سنت های مزدائی، بودائی، هندو، و مسیحی دارد توطئه ای برای "منحرف کردن اذهان" و "کشتن علم و فلسفه" تصور می کنند.
در جهانی که مورخین علم فراخنای جهان ایده ها را در نوردیده، تاریخ کنش ها و واکنش های محلی و جهانی در بین جوامع انسانی را باز سازی کرده، و با ارائه نظریات کار سازی در باره انواع مدرنیته سکه "اروپا مداری" را از دور تفکر خارج کرده اند، آقای دوستدار همچنان متعصبانه بر نظریه پیشرفت خطی و همگون تمدن اروپائی پافشاری میکنند و با تعمیم آن جهان غیر اروپائی را به برهوتی از جهل و بلاهت تبعید می کنند.
یکی از مکرر ترین ادعاهای آقای دوستدار اینست که زبان فارسی موجد امتلاء و ابتلای ذهنی است و توانائی پدید آوردن علم و فلسفه را ندارد. با اینحال خود ایشان بجز به فارسی چیزی ننگاشته اند. جای سوال است که اگر به زعم ایشان این زبان محدود و سترون است، چرا حضرتشان چنین به آن معتاد و گرفتارند؟ و نیز جای سوال است که چرا این فیلسوف (که ظاهراً از زندان قید زبان فارسی و دین اسلام آزادست) از امتیاز این رهائی وسکونت سی ساله خود در غرب بهره نگرفته تا حتی یک اثر قابل ذکر در فلسفه منتشرکند!
سرانجام، آقای هابرماس، ما بر این باوریم که ماهیت اخلاقی و فکری نهضت دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران با نامه نگاری به شما یا هیچ فیلسوف غربی دیگری حلاجی نخواهد شد. خیزش خود جوش مردم ما و خلاقیت و شجاعت اخلاقی مبارزات آنان در خیابان های روشن و زندانهای تاریک ایران و در آمال ایرانیانی که در سرتاسر جهان نگران سرنوشت سرزمینشان هستند به محک تجربه خواهد خورد. تنها هدف ما در نگاشتن این نامه این بود که شهادت دهیم آرامش دوستدار نه از سوی ایرانیان بلکه تنها از سوی خویش سخن می گوید و آنچه میگوید تنها نمایانگر ابتذال تخیلات شخص اوست.
با احترام
حمید دباشی، استاد مطالعات ایرانی، دانشگاه کلمبیا، نیویورک
احمد صدری، استاد جامعه شناسی و صاحب کرسی جیمز گوردن در مطالعات جهان اسلام، کالج لیک فورست، شیکاگو
محمود صدری، استاد جامعه شناسی در دانشگاه تگزاس وومن، و در فدراسیون دانشگاههای شمال تگزاس
٣۱۹٨۹ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹
|
از : ...
عنوان : آیا این پاسخها از دکتر آرامش دوستدار است یا از یک ناپُرسای دین خو و مرتجع؟
(چند پرسش و پاسخ، برگرفته از مجله آرش شماره ۱۰۱، صفحه ۳۷)
.........................................
سئوال: شما، نقش تاریخی جریانات چپِ طرفدار سوسیالیسم ایرانی را در تحولات اجتماعی٬ سیاسی٬ فرهنگی و فکری کشورمان، چگونه ارزیابی می کنید؟
آرامش دوستدار : همانگونه که سزاوارش است. یعنی اصلا به سطحی در خور ارزیابی نمی رسد.
...
سئوال : شما برخورد نیروهای سوسیالیستی به مذهب و تحلیلِ اندیشههای مذهبی، خصوصاٌ در ایران پیش و پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
آرامش دوستدار : پیش از انقلاب افتضاح، پس از انقلاب افتضاح تر. به همین سبب این هر دو مقوله همکار فطری اند.
...
سئوال : در تاریخ عقاید اسلام همیشه، جریانات عقلگرا در مقابل جزمگرایی بنیادگرا وجود داشته است. شما در ایران امروز چنین جریاناتی را چگونه تبیین میکنید، ویژگیِ آنها چیست، و تفاوتها و وجوه تشابه آنها با برداشتهای گذشته کدامند؟
آرامش دوستدار : در ایران کنونی در حد یک ذهن مخبط . آن عقل گرایی دوره های نخستین اسلام در واقع ناقص العقل گرایی بوده است.
...
سئوال : نظر شما در مورد جدائی دین از دولت چیست و نفش مذهب را در یک نظام دموکراتیک چگونه میبینید؟
آرامش دوستدار : همه کسانی که طالب جدائی دین و دولت اند ، از استثناها که بگدریم خودشان یک نه بلکه چند پا مسلمانند
...
سئوال : نظر شما در موردِ اقدامات و عملیات ضد آمریکایی و اسرائیلیِ بنیادگرایانِ اسلامی چیست؟
آرامش دوستدار : بنیادگرایان را باید تنبیه و تربیت کرد، بی تفاوت است که بر ضد چه چیزی بنیادگرا باشند.
...
سئوال : بنظر شما موانع عمده در راه همکاری نیروهای سکولار و مذهبی، برای ایجاد یک نظام سیاسی دموکراتیک در ایران کدامند؟
آرامش دوستدار : تنها و بزرگترین مانع ، نبود نیروهای سکولار در کشور ماست.
...
سئوال : در چه عرصه ها و با چه شرایطی نیروهای ملی ـ مذهبی و روشنفکران مذهبی میتوانند و مایلند که با نیروهای غیر مذهبی و مارکسیست، همکاری کنند؟
آرامش دوستدار : ملی ـ مذهبی. ملغمه ای است از بلاهت و وقاحت. مارکسیست ها رقیب ملی ـ مذهبی ها درسیاست هستند.
...
سئوال: یک دولت کارگری آتئیست و ضدمذهب، چگونه میتواند دولتی دموکراتیک و مقید به آزادی های سیاسی و مدنی هم باشد؟ آیا چنین ویژگیهایی قابل جمع است؟
آرامش دوستدار : آتیئسم با دموکراسی کمترین منافاتی ندارد، اما دولت کارگری به صرف محتوایش ضد دموکراسی است.
...
سئوال : با توجه به این که در بیشتر جوامع، اکثریت مردم، به ویژه طبقات پایین، به درجات مختلف اعتقادات مذهبی دارند، طبقه ی کارگر چگونه می تواند نیروی اصلی مبارزه برای سوسیالیسمی باشد که آتئیسم یکی از عناصر ضروری آن محسوب می شود؟
آرامش دوستدار : اولأ ما طبقه ی کارگر نه داریم و نه داشته ایم.ثانیأ آتیئسم کمترین نقشی برای طبقه ی کارگر ندارد. ثالثأ طبقه ی کارگر عملأ در حال اضمحلال است.
...
سئوال : از آنجا که همه ی ادیان نهادی شده و مسلط، پاسدار سلسه مراتب اجتماعی و بهره کشیهای طبقاتی و جنسی هستند، آیا جنبش سوسیالیستی میتواند این نوع کارکردهای ادیان را هم امری خصوصی تلقی کند؟ اگر نه، آیا برای مبارزه با این کارکردها باید با هر نوع اعتقاد مذهبی مبارزه کرد؟
آرامش دوستدار : جنبش سوسیالیستی در اصل مدتهاست به رحمت ایزدی پیوسته!. نمونه های معقولش به صورت سوسیال دموکراسی در اروپای غربی به وجود آمده اند، و متأسفانه در حال احتضارند، اگر تاکنون جان نداده باشند.
٣۱۹٨٣ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : نیاز
عنوان : فراافکنی نکنیم.
نظر ایندو نویسنده گرامی راجع به برادران صدری درست و فاکت دار بود. دست مریزاد. اما در مورد گنجی بچه گانه و بی انصافانه است. حالا آرامش دوستدار خدا که نیست که نشه بگی بالای چشمت ابروست. اگر انتقاد گنجی به دوستدار را کسی از خودی های شما کرده بود هم اینقدر به او بند میکردید و از نوشته اش مو را از ماست میکشیدید؟ گیریم که منظور دوستدار از "سکوت هابرماس" آنچه که شما میگویید باشد. آیا شرط انصاف نبود که به امضا کردن نامه اعتراضی سرگشاده توسط هابرماس هم از جانب دوستدار اشاره میشد و آیا همین اساس مقاله اکبر گنجی نبود که میگوید بابا نگو هیچ کاری نکرد، چون اتفاقا نامه سرگشاده را سریع امضا کرد. "هیچی نکرد" با "اما نامه را امضا کرد" یکی نیست، هست؟ یا میخواهید هرجا که دلتان میخواهد با دست و دلبازی های خودتان یک کارش را "کار" بدانید و دیگر کارش را کاملا نادیده بگیرید. شوخی تند و تیز کردن گنجی هم با دوستدار هیچ جرمی نیست که اینقدر دراماتیزه اش کرده اید و تمام سابقه گنجی رابطه گنجی و دوستدار را به این مفصلی شرح ماوقع برایش کرده اید. جدا آسمان را به ریسمان بافته اید که حرف خود را به کرسی بنشانید.
در غرب که شما زندگی میکنید اگر تلویزیونتان را باز کنید و کمی به "تاک شو" ها و رپرتاژها نگاه کنید میبینید که انتقاد کردن و برخ کشیدن اشتباهات یکدیگر در غالب طنز و کنایه الفبای دموکراسی است. اینکه گنجی برنده نوبل سال ۲۰۱۰ را در پرانتز یاد آوری میکند ایرادش کجاست که شما اینقدر زحمت افشاگری بخود داده اید. همه اینها چه ربطی به خود را بزرگ نشان دادن گنجی دارد. من یکی که راستش بیشتر احساس مو را از ماست کشیدن و اتفاقا تسویه حساب از موضع گیری تان نسبت به گنجی برداشت کردم. در ضمن من خودم یک چپ اومانیست هستم که هیچ اعتقادی به روشنفکران دینی و تزهای گنجی که هیچ، به دین هم ندارم. اما باید عادلانه و از سر انصاف به مصاف دگر اندیشان رفت و نه خاله زنکی. نه دوستدار و نه شما اجازه ندارید برای کاری که نمیتوانید ثابت کنید مرتب به گنجی تهمت همکاری با رژیم را بزنید و شخصیتش را تخریب کنید. خیلی از اپوزیسیون خارج از کشور بشکل قانونی از کشور خارج شده اند و این دلیل عامل رژیم بودنشان نیست. در ضمن من هم در مقابل سختی ها و شکنجه هایی که کشیده اید سر تعظیم فرود میاورم و احترام بسیار زیادی برایتان قایل هستم. ولی ایا شما همان انتقادی که به گنجی کرده اید که با یادآوری زحمات خود میخواهد خود را بزرگ نشان بدهد در مورد خودتان نیز نمیتوان گفت که مرتب زندانی بودن خود را به رخ میکشید؟ مطالب این مقاله تان که فکر نکنم به زندانی بودن و شکنجه شدن شخص شما هیچ ربطی داشت که آن را بر سر دیگران کوبیده اید ....
٣۱۹٨۱ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیبرال دمکرات چپ میانه
عنوان : گنجی ها و سروش ها....را با دانش های طوطی وارشان باید منزوی کرد و نه آرامش دوستدارها را که پایبند هیچ باوری نیستند و خادمین بشریت هستند. بی باوری آرامش دوستدارهاست که می تواند ایران را به کره جنوبی تبدیل کند وگرنه با این وضعی که دارد پیش می رود ایران کره ش
آقایان مهدی اصلانی و ایرج مصداقی گرامی، این مقاله ی شما و مقاله ی خانم الاهه بقراط با عنوان «نظامهای دینی و روشنفکران دینخو» بهترین مقالاتی هستند که من در باره این مطلب خوانده ام. از هر سه شما بی نهایت بخاطر روشنگری هایتان سپاسگزارم.
من مقاله ی شما را از آن جهت می پسندم که در کنار روشن کردن اصل مطلب به افشای سابقه و فعالیت های کسانی مثل برادران صدری و نصر می پردازد که در حفظ رژیم کوشا بوده اند و از کیسه ی ملت ایران برای خود در برون مرز دم و دستگاه درست کرده اند. ثروتی که باید در ایران هزینه ی بهبود زندگی مردم بخصوص در کردستان، سیستان بلوچستان، ترکمنصحرا، خوزستان، بم، و مرکز و جنوب تهران .... شود، همه به باد می رود که شما به یک قلمش در این مقاله اشاره کرده اید. دانشگاه های ما وضعی اسفناک دارند و نیازمند سرمایه گذاری هستند ولی رژیم برای بقای خودش این سرمایه گذاری را در دانشگاه های برون مرزی می کند تا صدری ها، گنجی ها، سروش ها ... زبان انتلکتوال آن باشند تا جهان فکر کند ملت ایران همین است که در این ها می بیند، و مبادا روشنفکران جهان مثل هابر ماس ها دریابند تا علیه کل رژیم بسیج شده و روی دولت های خود فشار بیاورند و افکار عمومی جهان را بر علیه کل رژیم به نفع ملت ایران بشورانند. صدری ها تفاله هایی هستند که سپر بلای رژیم شده اند بدون آنکه خطری بخود وارد کنند. اینها با این همکاری خود با رژیم مسئول سرکوب ملت ایران هستند و ما اینها را نه فراموش خواهیم کرد و نه خواهیم بخشید. همین اسنادی که خودشان بدست ما داده اند برای محاکمه ی آنها در دادگاهها کافیست تا محکوم شوند. اینها به چه حقی در این ۳۲سال با این حمایت خود از رژیم اجازه نداده اند که حرف دل ملتی بگوش دول خارجی، رسانه های بین المللی و فیلسوفانی مثل هابر ماس برسد؟ آرامش دوستدار با نظریه های خود درباره مسئله ی اصلی ایران که دینخویی است و فرستادن این نامه به هابرماس خدمتی کرده است که ما نه فراموش خواهیم کرد و نه بدون پاداش خواهیم گذاشت. من از ایرانیانی که خود را روشنفکر می دانند تقاضا می کنم کمپینی آغاز کنند که از آرامش دوستدار حمایت می کند. اینکار را با گذاشتن امضاء خود در طوماری/اعلامیه ای می توانند انجام داده و برای همه ی هابر ماس های جهان بفرستند. جای آرامش دوستدار در دانشگاه های ایران است که دانشجویانی بپروراند که از قید و بند همه ی باورها آزاد باشند تا بتوانند آزاد بیندیشند. تولیدات فکری بدون آزاد اندیشی امکان پذیر نیست. گنجی ها و سروش ها....را با دانش های طوطی وارشان باید منزوی کرد و نه آرامش دوستدارها را که پایبند هیچ باوری نیستند و خادمین بشریت هستند. بی باوری آرامش دوستدارهاست که می تواند ایران را به کره جنوبی تبدیل کند وگرنه با این وضعی که دارد پیش می رود ایران کره شمالی خواهد شد. این نوشته را برای خانم بقراط هم خواهم فرستاد. پیروز و تندرست باشید.
با تشکر فراوان از اخبار روز برای انتشار این مقاله ی بسیار خوب
٣۱۹۷۵ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : روشنگر روشنگر
عنوان : خلط مبحث نکنید
آقای آمویی چرا سفسطه میکنید. نخیر مصدق جنایتکار نبود بلکه توسط جنایتکاران سرنگون شد. کسی که در سال ۵۷ از خمینی دفاع کرده جنایتکار نیست. اما کسی که از سال ۶۰ به بعد از خمینی دفاع کرده جنایتکار است. ممکن بود بتوان بعد از انقلاب تا ۶۰ را به نوعی توجیه کرد اما بعد از آن دفاع از خمینی قابل توجیه نیست. حضور در کابینههای شاه که سیستم حکومتی قانونی کشور بوده قبل از ۳۲ جرم نیست اما بعد از کودتای مرداد ۳۲ جرم است. اگر این تفاوتهای ساده را نمیفهمید برای متأسفم. با این تلاشها نمیتوان دستهای خونین کسانی که از حاکمیت سیاه رژیم دفاع کردند و یا مشارکت درجنایات داشتند را پاک جلوه داد. این آقا بعد از آن که صدها جنایت مصباح یزدی مرتکب شده به بارگاهش راه یافته. آن یکی در چند سال گذشته برای سفیر رژیم میکروفون تنظیم میکرده. یا همچنان عضو لابی رژیم هستند. درک این مسائل هوش زیادی نمیخواهد.
آقای آمویی دوغ و دوشاب را قاطی هم نکنید.
من یک بار دیگر از نویسندگان این مقاله به خاطر روشنگری به جایی که داشتند تشکر میکنم
٣۱۹۷٣ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : امیرحسین آمویی
عنوان : آیا مصدق هم جنایتکار بود؟
امیرحسین
خوانندگان عزیز
من از این دو نفر آقا و نیز از شما عزیزان یک پرسش روشن دارم و بیان یک عرض ناچیز:
همهی ما میدانیم که دکتر مصدق و دکتر فاطمی و بسیار دیگر از شخصیتهای ملی-مردمی ما در کابینهی محمد رضا شاه و پیش از آن داری سمت و قدرت بودند. آیا می توان این گونه شخصیتها را به سبب دارا بودن مسئولیت در نظام ضد مردمی، در ایران، مقصر شمرد؟ آیا اگر پاسخ شما "آری" است، آنگاه نباید همهی کسانی را که زمانی از روی اعتقاد به نیرویی پیوستند و بعد از آن جدا شدند، مقصر دانست؟ اگر این گونه باشد که آن وقت ما باید همهی کسانی را که در خیابانهای ایران فریاد مرگ بر شاه و جمهوری اسلامی داند مقصر بدانیم! واقعا جای تأسف است. آقایان شما هنوز نفهمیدهاید که نمیتوان در ایران کسی را به جرم این که زمانی در کسوت "نوکر حکومت" یا "عملهی حکومت" بوده مقصر دانست. داستان قتل حسنک وزیر را که با تمام ناآگاهیهای تاریخیتان میدانید! چرا متوجه نیستید؟ آقا جان در یک نظام فکری یا سیاسی درست و معقول برای این که به کسی اتهام بزنید، باید دارای "شاهد" یا "مدرک" محکمه پسند باشی، اولاً ، و ثانیا پس تخقیق و دادن اجازهی دفاع به متهم، باید مدارک و مباحث را به یک هیئت داوری منصف احاله کنید تا آنان در مورد فرد متهم رأی بدهند. نه این که خودتان متهم کنید و رأی صادر کنید و تازه آن را اجرا هم بکنید. این چه صیغهای است که شما پس از این همه سال زندگی در خارج از کشور هنوز متوجه اصول اولیهی رعایت حقوق افراد نیستید.
داستان مسئولیت سیاسی در تاریخ ایران چیز دیگری است. در ایران فلک زدهی ما یک نظام سیاسی حقوقی مداوم و پایدار هرگز شکل نگرفت و همین باعث شده که مخالفان استبداد در کشور ما خود به بدترین مستبدان تاریخ مبدل شوند، با قدرت یا بیقدرت، در خارج یا در داخل، در زندان یا در خارج از زندان، مبارز پیشین مجاهد یا غیر آن.
آقا جان چطور باید به شما توضیح داد: ما در ایران استبداد فردی داریم– یک استبداد فردی کوتاه مدت و معمولا سی چهل ساله - و این استبداد به هیچکس رحم نمی کند، چه نوکر وفادار دولتی و چه نوکر وفادار ملت که در درون آن دولت صاحب منصبی شده است! آقا جان، همهی تاریخ ایران همین داستان است، دست از زدن تهمت به هم بردارید!
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. ("ملت" یعنی ایدئولوژی و رأی)
ممنون از توجهتان
امیرحسین
٣۱۹۶٨ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : مزدک خرمدین
عنوان : آزادی بیان...
با درود به دوستانیکه با برملا کردن عناصر فرصت طلب به دفاع از ازادی برخاسته اید.مهم نیست که با افکار انسانها موافق باشیم یا نه مهم پاسداشتن آزادی بیان و اندیشه است.
٣۱۹۶۵ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : رضا سالاری
عنوان : ایرانی باید اول از نقد فرهنگ خود بگذرد تا افق فکری جدیدی بیابد
آفرین بر این فیلسوف واقع بین، آرامش دوستدار، که نه چون اولین فیلسوف ضد فرهنگ دانشگاهی مدرن در جمهوری اسلامی، سروش، همان حیران عالم هپروت و شور و شیدای مجازی مولوی، مفتون و مجنون تفاسیر آسمانی و ربانی رسالت محمدی و تازیان، سرگشته و حیران بیابانی پر از ملغمه و مغلطه پوپری، و یا چون اولین و ماندگارترین فیلسوف فرصت طلب جمهوری اسلامی، یعنی همان داوری، که چون فردید و نصر متخصص بهم بافی هایدگر و ملاصدرا و خمینی و طباطبائی است، چقدر درد و فقر فرهنگی این سرزمین را درست دیده است. کجای این نظر او علط است هنگامیکه متهورانه میگوید:
«منتها عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتابهای دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربیاند، یا بازنویس آنها هستند. ما، تا آنجا که از عهدهمان برمیآید، جز این نمیکنیم که آنچه از منابع غربی به دستمان میرسد، به فارسی برگردانیم، چون خودمان سازنده نیستیم. اما اگر این کار را هم نمیکردیم، طبعا «وضع علم» نزد ما بدتر از این میشد که هست. علم ما در واقع رونوشتی بیش نیست»
وقتی محرکی بیرونی، یعنی حرفی، گفته ای، یا عملی، مغز ما و خود ما را وادار به یک واکنش و یا عکس العملی اجتناب ناپذیر و ناخودآگاه و آنی میکند، تا به محرک پاسخ دهیم، پاسخ و رفتار ما بدون اینکه شاید خود بدانیم از یک مسیر و فرایندی محدود رد میشود که قبلاً چهار مرحله را پشت سر گذاشته و یا از چهار اتاق کنترل فیلتر روانی رد شده است:
۱. مرحله اول باورهای ما. اول اثر محرک بیرونی وارد اتاق معیارها و معتقدات و باورهای ما میشود که بر آن اساس شخصیت و فردیت و فرهنگ ما شکل گرفته است. در این قسمت باور مغز است که شخصیتی یکدست و یک شکل به تمام افراد ایدئولوژیست ویا دیندار و دینمحور و دینخو میدهد. مثلاً بخاطر وجوه بسیار مشترکی که در باورهای آنها وجود دارد و بخاطر انعکاس ان باورها در رفتار و گفتار و پندارشان، تمام دینداران و مسلمانان ایران دارای فرهنگی یک شکل و شیوه برخورد متعصبانه ای یکنواخت میباشند، همان چیزی که مثلاً شخصیت فرهنگی مردم قم و مشهد و نجف و اسلام آباد را از دیگر مردمان شهرها و کشورها متمایز میکند. مثال دیگر رفتار متعصبانه و نهادینه شده تمام مسلمانان ایران است که با شنیدن نقدی از پیغمبر و امامان خود براشفته شده و در نهایت عصبانیت و تعصب معمولاً دست به یقه میشوند.... پس از نظر علمی آنچه برسر ما ویا فرهنگ و هنر و رفتار و کردار و پندار ناخودآگاه ما آمده دقیقاً ناشی از همین تأثیرات و تعلیمات دین و مذهب اسلام است. دوستار جز افشای یک حقیقیت علمی کار و گناهی مرتکب نشده. نتیجه این تأثیر یک بیماری روانی و فرهنگی تاریخی حداقل چهارده قرنی است که تا نگوئیم و نپذیریم آنرا داریم نمی توانیم به مداوایش با تغییر خود بپردازیم!
۲. مرحله دوم فکر کردن و تفکر و تشخیص درست از غلط. پس ما و یا مغز ما فقط میتواند براساس معتقدات و باورهای ما فکر کند و تصمیم بگیرد. اگر باور ما بی ارزش و مهمل و خرافی و غیر علمی و مخالف واقعیت و واقعیت گرایی باشد، مسلماً همواره کار مغز ما و تصمیم های ما هم بی ارزش و نامربوط و نادرست در میآیند.
۳. مرحله سوم مربوط به احساس ماست. براساس ابتدا باورها و بعد تفکرات وابسته به آن ما به یک احساس و درک احساسی از محرک بیرونی میرسیم. این احساس میتواند نوعی احساس خشم و کینه و قهر و غضب باشد و یا توام با شادی و نشاط و هیجان و یا حتی بی تفاوتی و بی احساسی باشد. خبرنگاری خارجی از خمینی بعد از ۱۵ سال جلای وطن قبل از فرودش در فرودگاه مهراباد در بهمن ۵۷ پرسید احساس شما الان چیست؟ جواب داد هیچی! یعنی در باور خمینی اصلاً از همان روز نخست ایران و ایرانی مکان و مقامی نداشت. هرچه در ذهن او بود باورهای دینی بود.
۴. مرحله چهارم مرحله انعکاسی و یا واکنشی ما بر اساس احساسمان هست. اگر احساس ما خشم آلود و کینه توز شود ما بدنبال پاسخی متناسب با این احساس خواهیم بود. وقتی قاضی خمینی از جانب اسیرش، که دختری دانش آموز ۱۳−۱۵ ساله مجاهد و یا کمونیست است، میشنود که از امام و مراد و جیره پردازش خمینی انتقاد می کند، و بعد یکباره دستور قتل و اعدام اورا صادر میکند، نتیجه همین احساس خشمگین شده او در این لحظه است. سه آکادمسین های مخالف دوستار هم بهمین دلیل از نوشتار و نقد دوستار دچار خشم عجولانه شده اند. مذهبیون متعصب و جیره خوار دولت کنونی هم به همین سبب با بی صبری و عجولانه عمل کردن زودتر از هر حکم دادگاهی خود را رسوا می کنند.
خلاصه
افکارو اعمال و رفتار و گفتار ما در پاسخ و یا واکنش به هر متحرک بیرونی شامل چهار مرحله: باور−فکر−احساس−واکنش میباشد. پاسخ نهایی ما جداً تحت تأثیر باورهای ما و جداً تحت تأثیر تعالیم و فرهنگ دین و مذهب و فقه نهادینه شده در تک تک ماست. چون از نظر علمی جداً و وسیعاً ثابت شده که این دین مهملاتی خرافی بیش نبوده، راه حل علمی برای تغییر ما اول از نقد و دور ریختن این باورهای نهادینه شروع میشود. منتهی بعضی از ما، از جمله مدعیان نشر و تعلیم علم، از قبول آن یا عمداً و یا سهواً عاجزند!
٣۱۹۵۹ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : صدا
عنوان : تشکر از اطلاعاتی که دادید
فقط نوشتم که بگویم من بشخصه از شخصیت و مواضع و سابقه کاری آقایان صدری ، دباشی و .... خبری نداشتم ولی حالا یک سر نخ هائی دارم که دنبالشان خواهم کرد وبه این خاطر ممنون. البته با آشنائی کامل به سابقه کاری آقای دوستدار و مقایسه متن نامهی ایشان به هبرماس و آنی که از طرف صدری و شرکا نوشته شده روشن است که چه دغدغه های باعث به قلم کشیدن این دو نامه شده است ولی از سابقهی تاریخی آدمها مطلع شدن همیشه فکر خوبی است.
آخرشم این که به نظرم آنهائی که اینجا نظر نوشته اند و تنها چیزی که به نظرشان آمده بگویند راجع به سابقهی سیاسی نویسندگان این مقالهی است گویا اصلا نخواسته اند ببینند و بفهمند که مقاله راجع به چه هست.
٣۱۹۵۶ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : تردید
عنوان : تردید
این که این دو نفر فقط به صرف آنکه هر دو در زندان حکومت اسلامی بوده اند، با هم این مطلب را نوشته اند نشانه خوبی نیست. وحدت در سایه "دشمن مشترک" در اساس راه به قهقرا می برد. یکی از بزرگترین خطاهای ما ایرانیان در دوران معاصر (صد ساله اخیر) پیروی از این شعار بوده است: "دشمن ِ دشمن ِ من، دوست من است"!
٣۱۹۵۲ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : ماهان شاهد
عنوان : خیرت که به ما نمیرسد، شر نرسان!
با سلام،
روی سخنم با خوانندگان این نوشته است.
خاطرات زندانهای رژیم اسلامی از آقایان مصداقی (نه زیستن، نه مرگ) و اصلانی (کلاغ و گل سرخ) "مشتی از خروار" در مورد جنایتکاران (اسلامی-ایرانی) است (خواندن این خاطرات را توصیه میکنم، آنگاه بهتر میتوان ادعای "بخشش و فراموشی" کرد).
مبدا جنایت این جانیان به "انسان"، در اعتقادات-تحقیقات-تفکرات-نظرات و ... افرادی "مغز مریض" مانند استاد!!! مصباح یزدی است.
فیلسوفی ایرانی (آرامش دوستدار) نامه ای به همکار-همتای آلمانی اش (یوگن هابرماس) مینویسد و نکاتی را به او گوشزد میکند.
"روشنفکران" به این فیلسوف میتازند و سعی دارند که نشان دهند که "افعی کبوتر زایش میکند".
ایرج مصداقی و مهدی اصلانی در نوشته مشترکشان "هان ای شرم! سرخی ات پیدا نیست" سعی به نشان دادن این نکته دارند که این "روشنفکران" مانند زاهدانی هستند که "چون به خلوت میروند، آن کار دیگر میکنند".
خوانندگان گرامی!
بهتر نیست که به جای آنکه به این تلاش آقایان اصلانی و مصداقی احترام گذاشته و اگر نقدی به آن داریم، صادقانه (که متاسفانه در مورد خیلی از "روشنفکران" و جود ندارد) مطرح اش نماییم تا آنکه .........
با احترام
ماهان شاهد
mahan_shahed@yhaoo.com
٣۱۹۵۱ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : روشنگر روشنگر
عنوان : عصبیت معترض از کجاست
آقای معترض خان شمایی که مدعی هستید دوستدار به فلسفه بیاحترامی کرده لطفاً اسم و سطح سوادتان را مشخص کنید تا مردم بدانید شما چقدر فلسفه دانید! مطلبی و یا نوشتهای از شما هست تا مردم بدانند رابطه شما با فلسفه و اندیشه چیست؟ راستش در نوشته آقایان ادعایی مبنی بر فلسفه دانی نیامده است و اما حضرت سرکار هیچ خدایی را بنده نیستید.
معلوم است که برای چه از روشنگری به حق آقایان به درد آمدهاید.
حضرت آقا زندانی سیاسی که چوب اسلام عزیز را خورده حق اظهار نظر ندارد پس چه کسی دارد؟
عقبه شما معلوم است. بیخود به چپ و راست نزنید.
٣۱۹۵۰ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : ناظر
عنوان : ندای وجدان فردی
من تصوّر می کنم به اصل مسئله پرداختن، ثمربخش تر از کشمکشهای طرفدارانه است. حقیقت اینه که حکومت فقاهتی، حکومت غاصب و خونریز و مستبد و ضد آزادیه. اعتراض برادران صدری و آقای دباشی به همان اندازه می تونه بی ربط باشه که نامه ی آقای دوستدار. اگه به زعم آقایان صدری و دباشی، آقای دوستدار، نماینده ی ایرانیان نیست، بی شک، اعتراض آقایان صدری و دباشی نیز، هرگز ندای نمایندگاه ایرانیان نیست؛ بلکه صدای حکومتگران مستبد و خونریزه. تفاوت اعتراض آقای دوستدار با اعتراض آقایان صدری و دباشی در اینه که آقای دوستدار، بر پایه ی وجدان فردی خودش، اعتراض کرده و آقایان صدری و دباشی بر اساس عقیده ی اسلامی و تکیه به قدرتمداران مستبد و ناحق. هر حکومت مستبدی، دست به قلمان و شمشیر کشان خودش را داره. استالین، هیتلر و ..... در دنیای امروز، من ترجیح می دهم که ندای وجدان فردی ام را بر زبان و قلم بیاورم، به جای آنکه اراده ی مستبدان ناحق را در دنیا گسترش دهم. صدای اعتراض آقای دوستدار، ولو به هیچ جا نرسه، بر ندای مدافعان حکومت فقها، صدها بار، ارجحیّت داره. همین.
٣۱۹۴۴ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : یک خواننده ی سپاسگزار
عنوان : با سپاس و دست مریزاد
آقایان اصلانی و مصداقی گرامی:
دست مریزاد! ممنون از این نوشته ی نافذ و آگاه کننده. امیدوارم کسانی که می خواهند به این "روشنفکران دینی" ایمان بیاورند و عکسشان را در ماه ببینند کمی تأمل کنند. آقای احمد صدری با بی شرمی و وقاحت تمام و کمال دیدار خود را با مصباح یزدی کتمان می کند و از طرفی می فرماید که تاریخ چاپ نشست وی با این قاتل دقیق و صحیح نیست بلکه وی سالها پیش با این جانی دیدار کرده است!
در ضمن چه کسی هزینه ی کرسی ایشان را در دانشگاه تأمین کرده و این یک میلیون دلار را که داده است؟
اذهان خفته ی بسیاری از ایرانی ها از صراحت و راستگویی آرامش دوستدار می هراسد چرا که گفته های او موجب می شوند برخی به چهره ی زشت خود در آینه نگاه کنند.
باز هم ممنون
٣۱۹۴۲ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : ثریا جوادی
عنوان : اعتراض های بی مورد !
مقاله بسیار سنجیده و قابل تحسین است . مساله روشن است , حکومتی جنایتکار کشورمان را به تباهی کشانده است. عده ای در خارج از کشور از این حکومت حمایت می کنند و مباشران این حکومت اند , باید در برابر آنان ایستاد , افشا و طردشان کرد دوستان معترض به مقاله انگار به کلاس درس فلسفه دعوت شده اند و منازعه بر سر اشتباه پارک کردن اتومبیل یکی دوفیلسوف و استاد دانشگاه است . صحبت سی سال جنایت و اعدام و شکنجه و تباهی ست که هنوز هم ادامه دارد , متوجه مساله هستید آقایان معترض به مقاله و مقاله نویسان و افشاگران؟!
٣۱۹۴۱ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹
|
از : معترض معترض
عنوان : اعتراض
من به این گونه نوشته ها اعتراض دارم. تا کی می خواهید علیه افراد افشاگری کنید. که چی؟ آقایان، شما از فلسفه چیزی نمی دانید، آقای دوستدار هم با آن نامه به فلسفه بی احترامی کرد و بدتر از او آن سه آقای دیگر. همه تان خجالت بکشید. به مسائل اساسی تری بپردازید.
خانم معترض
٣۱۹٣۹ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|
از : محمود محمودی
عنوان : افشاگری بحث جدی را منحرف می کند
تا کی می خواهیم با افشاگری های شخصی و سطحی علیه این و آن زندگی و مباحث جدی را با افشاگری های شخصی لوث کنیم؟ من برخورد منتقدان دکتر دوستدار را نمی پسندم اما در نامه دوستدار و واکنش مخالفان او مباحثی جدی مطرح است که ارتباطی با شخصیت فردی افراد و ربطی با افشاگری ندارد. زندانی شدن هم به زندانی حق نمی دهد که در مواردی که از آن اطلاعی ندارد اظهار نظر و کمبود فهم و استدلال خود را با افشاگری پر کند.این افشاگری ها سطح بحث را به حد مباحث شحصی پائین می آورد .
٣۱۹٣٣ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|
از : جواد مفرد کهلان
عنوان : مانعی در کار است؟
فکر نمی کنم در قضاوت عجله نموده باشم. این به اصطلاح روشنفکران و مدتی طولانی زندان نشین را با منم منم های شان دوست نداشته باشیم. نقد کنیم تا به خود آیند. از عوارض استبداد همین صرف نظر کردن از نقد و جلوگیری از اصلاح افراد و جامعه است. این روزنامه های انترنتی نباید محل لوس بازی و در دانه بازی باشند. آخوند ها در قم از جهات نقد و اصلاح از شما جلو زده اند. موضوع سفر قم و ماجراهای دیگر خوب بخوانید و پیگیری کنید.
٣۱۹۲۹ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|
از : جواد مفرد کهلان
عنوان : این قیل و قال است یا نقد و از برای چیست؟
درود بر شما زندانیان سیاسی سابق. "هان ای شرم! سرخی ات پیدا نیست." چه کسی شرمش باد؟ اصلاً روشهای خصلت گرایانه و نقد خصلتها چه دردی را دوا می کند. بررسی جریان سیاسی و نقدتان را بر آن در چند جمله روان به زبان روشن بیان کنید. این بررسی ها از نوع کوچه نشینهای بیکار است که غایبان کوچه را پهن میکردند.
٣۱۹۲٨ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨۹
|