بیماری شاعرانه - ویدا فرهودی

نظرات دیگران
  
    از : پریوش

عنوان : لطافت روح و اندیشه
این ابیات لطافت و طراوت خاص دارند که اندیشه ی زندگی به رغم ناروایی هایش را لطیف میسازند. همواره شاد و قلم توانایت پاینده باد
٣۲۰۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و یک نکته
از سر لشکر رحیمی یاد کردم؛ لازم است بگویم سیاستی ضد مردمی، که ساواک با وحشت آفرینی در پیش گرفته بود و "موفق" شده بود بسیاری از جمله روشنفکران دلسوز میهن را تا مغز استخوان ناراضی کند؛ چوب اش را رحیمی ها خوردند. چوب اش را آن افسر خلبان ایرانی خورد که وقتی دو جنگنده ی عراقی هواپیمای او را در آسمان مرز ایران و عراق محاصره کردند، و بردند در فرودگاه بغداد بر زمین نشاندند؛ و وقتی مطمئن شدند که او تسلیم و بی خطر شده، ناگهان بر خاست و خو و هواپیما را پیروزمندانه به ایران رساند. متأسفانه نام آن افسر دلیر ایرانی را به یاد ندارم. او بعد از انقلاب تیرباران شد!
٣۱۹۹۲ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹       

    از : کاظم

عنوان : ویدا فرهودی
ای واژه که از رگان من می جوشی
تا شعر شوی زجان من می نوشی
من کاملاَ درک می کنم صداقت در گفتارتان را و الحق که چنین است .
از عشق سرشارتر شوید
٣۱۹٨۷ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : صبح، با لب های من، در تیره شب خندیده بود --- چشم من اما صبح را در درونم دیده بود
سلام بر شاعر و بر همه سلام

دیوانه ای وجنون تو نیست غریب
جز این ز جهان فانی ات نیست نصیب
درمان نکند غم تورا مَرهـم کس
بیماری شاعرانه را نیست طبیب!

طبیب هست و نیست. هست زیرا شاعر بعد از سرودن آرام می گیرد. و نیست زیرا بعد از مدتی باز جام جان لبریز می گردد؛ و آماده ی سرودن.
این دیدگاه نه فقط از نقطه نظر احساسی و شعر پناهی، درست است؛ بلکه
از نقطه نظر علمی نیز درست می باشد. یعنی شاعر آتشی در دل دارد، که با
بیرون ریختن اش، آزاد می گردد. این تنها داروی اوست. یا بهتر است گفته
شود، این بهترین داروی اوست. آتشفان نیز دقیق همین کار شاعران را می کند.
در واقع می توان گفت: بیماری شاعرانه را، طبیب، هر بار، آزاد سازی درون
است از شور ِ لبریز شده؛ که عموماً تلنگری - عامل خارجی، یا داخلی مثل
یاد آوری یک خاطره۱ - بهانه ی آن فوران می گردد. پس به یاد داشته باشیم، که شعر اصل قضیه نیست، بلکه وسیله ای است برای خالی شدن، و رهایی از آتش درون. من اعتقاد دارم که حتی رمان و داستان نیز نوعی سرودن و خالی شدن است، البته اگر رمان و داستان باشد، نه سر هم بندی.
شاعر جامی را می ماند که هر بار چون پر شود، باده ی وجود سر ریز کند. فرق
شاعر با جام پُر این است که ظرف پر به آرامی سر ریز می کند؛ شاعر اما
وقتی سرشار می گردد، آتشناک است، سر از پا نمی شناسد. و وقتی نوشتن شعر
پایان می پذیرد، نفسی راحت می کِشد و می گوید، آخی راحت شدم از دست این
بیداد ِ دلپذیر.
و این را کسی داند که به این ترفند، به این وظیفه، به این حکم ازلی،
گرفتار است؛ و در خانه ی واژه ها، آتشبار.

و لازم است که این نکته نیز گفته شود که شور شاعران، با شوریدگی بیماران
عصبی یکی نیست. شاعر به هر حال نُرمال هم نیست. یعنی همه را نمی ماند. این
همه را نماندن نقص نیست، ویژگی خاص اوست. حتی می توان گفت برتری است.
زیرا در لحظاتی چون همگان است، و در زمان هایی دگر گون شده، چون آسمانی
که بعد از رعد و برق می بارد، سرودن آغاز می کند. یعنی در واقع در بین
مردمان جهان دسته ای هم وجود دارند که در عین حال که سالم و از نظر روحی
و جسمی در سلامت اند؛ اما دیگران را نمی مانند. و این پدیده که عموماً
مادر زاد است را باید در دسته بندی ویژه ای به بر رسی نشست. متأسفانه این
بر رسی صورت نگرفته. یعنی هزیان و پوچ گویی را باید با سخنی که دارای بُن
و اندیشه است، جدا ساخت، و به این پدیده باید به عنوان یک پدیده ی نادر
پرداخت؛ تا نتیچه ی دقیقی بدست آید. البته یک بیمار هم می تواند شاعر باشد، اما لازمه ی شاعر بودن بیماری و یا دیوانگی نیست.
و چون این بر رسی صورت نگرفته، پس مرز ها نیز مشخص نشده. این بر رسی، کار هر کس نیست. زیرا یک دکتر حتی بسیار خوب با دانش ِ
خود، به این دسته از آدمیان خواهد نگریست. در حالی که به نظر من کسی می تواند این موضو ع
را به بر رسی بنشیند که خود از این هدیه ی بی نظیر هستی بهره ای برده باشد.
از دیر باز این دگر شدن شاعران در لحظاتی ویژه را، هم شاعران و هم
دیگران، دیوانگی هم نامیده اند. در حالی که بر عکس است. یعنی در لحظه ی شور، کاری غریب شبیه کشف انجام می گیرد. و نظمی بر سخن حاکم می گردد که
تمرکز بیشتری را می طلبد. یعنی ذهن شاعر در لحظه ی سرودن دقیق تر از
لحظات دیگر عمل می کند. و روشنای این راز را از بسیاری دریچه ها می توان
نگریست در حاصل او، که شعر باشد.
این عمل شاعران گرچه بسیار دقیق و زیبا صورت می گیرد؛ اما همه حاصل وجود آگاه نیست. بلکه نا خود آگاه وجود نیز در پهنه ای به نام شور ، و در صحنه ای به نام سرودن،در هم می آمیزند، و چیز غریبی را بر صفحه می ریزند، که تعجب بر
انگیز است. حتی بسیار گاه خود شاعر بعد از خواندن سروده ی خود، در می
یابد که نکاتی را که منظور نظر اش نبود در شعر آورده.
حضور ایهام در شعر، بسیار بار از این دست است. یعنی ایهام بر دو نوع است. یک نوع
آگاهانه آفریده می شود و نوع دیگر ناخود آگاه ایجاد می گردد. به دلایل
بسیار که در این اندک نگنجد، من اعتقاد دارم که ایهام ناخود آگاه اتفاقی
نیست، بلکه چیزیست که از نهانگاه شاعر بر خاسته چنان، که حتی خود او نیز
از زایش آن بی خبر بوده است در لحظه ی سرایش. به نظر من، ایهام ناخود
آگاه زیباتر است از ایهامی که آگاهانه ساخته شده است. البته اتفاقی نیز می تواند رخ دهد.

عذر می خواهم که از خود مثال می زنم، زیرا من که خبر دل دیگران را ندارم که چه کسی و کی ایهام را ارادی و یا غیر ارادی درست کرده.

روزی در مصاحبه ای با یک
رادیو، شعر می خواندم. وقتی به این نقطه از یک منظومه ی کوتاه خود به نام
صبور رسیدم:
........
فرود بود و دود بود
چو رستمی
ز رخش خود
پیاده گشت.
برفتن این چنین همه
به جانشان،
به قلبشان،
یکی قمه شکسته گشت.
.........
در پایان شخص مصاحبه کننده، به فرود شاهنامه اشاره کرد؛ و این در حالی
بود که من در لحظه ی نوشتن، به فرود شاهنامه نظر نداشتم. از سوی دیگر نمی
توانستم، به آن انسان شعر شناس و آگاه بگویم شما اشتباه کرده اید؛ وقتی
که فرود کنار رستم در شعر نشسته است.

بگذارید مثال دیگری بزنم

در شعری بلند که برای بزرگان ایران زمین سال ها پیش سروده ام، هر نفر یک
و یا دو بیت از آن شعر بلند را از آن ِ خود ساخته. از جمله دو بیت در باب
بزرگ مرد ایران زمین سر لشکر رحیمی است در آن شعر:

................
رحیمی آن سپه سالار شیدا
نماید روی خود را چون هویدا
همو که راستی را پاس دارد
در اینجا احترام ِ خاص دارد
...............

من در این دو بیت واژه ی هویدا را فقط به معنی آشکار بکار برده
بودم. بعد از سرودن، وقتی که خواندم اش، به خود گفتم: پیر مرد که قربانی
شد، شاید دلی پاک داشته که آمده و در شعر من برای خود جایی پیدا کرده
برای نشستن.

۱ - این خاطرات به دو صورت در آدمی ظاهر می گردد. یکی آن است که انسان
خاطره ای را به یاد می آوَرَد.
حالت دوم این است که خاطره بطور آشکار
به یادت نمی آید؛ اما تأثیر اش را تو حس می کنی. به نظر من یکی از دلایل
اضطراب های بی دلیل، همین حضور ناپیدای خاطرات است. خاطره نوعی دیگر نیز ظاهر می شود و آن شرطی است. یعنی خاطره ای نیک و یا بد، خاطره ی دیگری را به یاد آدمی می آوَرَد. و این یکی، در آفرینش و شعر، و بخصوص در بخش تشبیه نقشی پایه ای دارد.

پیوسته شاد و شعر آلود باشید
٣۱۹٨۴ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨۹       

    از : پیرایه یغمایی

عنوان : .....
گویی منشین،حرف بزن،چاره صداست ...
سینه ات آتشکده باد که همواره درد را فریاد می زنی ویدا جان ...
٣۱۹۵٨ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨۹