از : امیر جواهری
عنوان : داغی که کبود می نماید
در پائیزی دیگر و به یادگیلزادک جانم که همیشه با من است !
نرخ جان آدمیان را بر چه معیاری می سنجیم که چنین به حراج جان ها نشسته ایم؟
راستش نوشتن این یادداشت ؛ به خاطر پاسخگویی به حس کنجکاوی های رفیق مسافرم "مهتی جان اصلانی" برای شرکت در یادمان یاد یاران در شهرمان ، در روز یکشنبه ۲۶ سپتامبر در فضای خانه مان ردو بدل شد ، بر جانم نشاند.
او کنجکاو دانستن بود.
امیر؛ خلاصه معلوم شد که قاتلین این آتش سوزی کی ها و کجایی بودند، آره مشخص شد؟
من سرم را تکان دادم و زیر لب گفتم ، آری استاد معلوم و مشخص هم شد.
او دو باره پرسید ؛ نگفتی ، کی ها بودند ؟ کجایی بودند ؟ انگار یکبار گفتی ، نگفتی ؟
چرا گفتم .
خوب کجایی بودند ؟ لابد راسست ها یا خارجه کی ها بودند ؟
نه عزیز ، هموطن های اطو کشیده خودمان بودند.
چی، ایرانی بودند؟
آره ایرانی و از نوع ایرانی های پاک نهاد .
چند تا بودند ؟
چها ر تا .
هر چهار تا ایرانی بودند ؟
آره هر چهار تا شون ، از تخم لق ایرانی جماعت بودند.
دستگیر شدند ، محکوم شدند، هیچ دیدی شون ؟
آره
الان چکار می کنند ، زندانند ؟
نه قبلا هیچ ندیده بودمشان . الان هم بیرون اند و احتمالا در میان ما هم می لولند و همین درو و برها هستند و به ریش ما می خندند.
انگار تازه "مهتی" داغ شده بود و کنجکاوی اش گل کرده بود و مرتب سئوال می کرد.
من هم دهان گشودم و برای چندمین بار همه ماجرا را از سیر تا پیاز بر شمردم .
نمیدانم شاید دو ساعتی شد. یکریز حرف می زدم . او خسته نمی شد و حریص شنیدن بود . ولی من غم باد گرفته بودم و دیگر دهان وذهنم نمی کشید. ناخود آگاه برای او چند برگ از سنگ نوشته های سالیانم را خواندم تا تاب تحمل و تامل اش را دریابم .
برایم شیرین آمد ، هر نوشته را بجان می بلعید .
دریافتم آدم درد کشیده، پر درد هم است .
من چند برگی را خواندم و پرونده را بستم و سراغ "باقلاخورشت"سری به آشپزخانه زدم ... "باقلا خورشتی" که صبح "رفعت" بار گذاشته بود و اگر می سوخت و بهم می ریخت ، نفس جان "مهتی" بهم می ریخت . اما او دنبالم نیامد و نخ فکرش دورش پیچیده بود و تقلا می کرد که از آن در بیاید.... چه سخت می نماید ، حل چرایی این جوانمرگی !
حالا که دارم آن روز رامرور می کنم ، می بینم حدیث دادگاه پر خرج تاریخ سوئد، - که ناصر زراعتی ، نها تکه هایی از آنرا توصیف می کند - برای قاتلان آن جنایت به چه نرخ ارزانی به پایان رسید و برای ما به چه قیمتی تمام شد .
داغ نبودن آن جوانان ، آنگاه که توفانی چنین سیاه و تباهی آور، گل های شادی و حیات آنان را به چوب زخمی مرگ آفرید و آن همه بی مبالاتی این و آن سازمان و نهاد و اداره و پلیسی که خود ساعت ۱۰ شب در دل داعوای درون لوکال بین همین غول چماق ها و جوانان دختر و پسرشاد درون سالن ، همه و همه در دادگاه توسط دادستان و وکلای ما و شاهدان بر زبان آورده شد ولی به کناری نهاده شدند و کننده گان آنها ، تنها خود را سوگوار نمودند ولی چه آسان نرخ جان آدمیان را بی هیچ معیار حقوقی و قضایی به حراج گذاشتند و مجازاتی به میان نیامد .
تنها ما بودیم که این چنین غنچه های نشکفته را پرپر دیدیم و داغی که همچنان کبود می نماید برسینه داریم و همچنان هر روز مجازات می شویم !
امیر جواهری
۴ اکتبر ۲۰۱۰
٣۲۰٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨۹
|