جایگاه دیالوگ‌ سیاسی در شرایط کنونی و اهمیت آن‌
در باره ی آراء سیاسی آرامش دوستدار، و برخی از حامیان وی


امیرحسین آمویی


• به جای متهم کردن بی پایه و اساس افراد باید آنان را تشویق به اتحاد با هم نمود و احیانا اگر ایرادی هم بر آنان وارد است یا با نقد سازنده و پسندیده و زبان سلیم و یا با رفتار پسندیده و مناسب مجذوب و به سوی اتحاد با جنبش تشویق کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۴ آبان ۱٣٨۹ -  ۵ نوامبر ۲۰۱۰


چندی است که ترجمه ی نامه ی آرامش دوستدار به یورگن هابرماس و نوشته‌ای از همو در باره ی آقای اکبر گنجی، در تحت عنوان "اشاره به وضع گنجی" که دو سه سال پیش نوشته شده، همین طور نامه‌ای که توسط حمید دباشی، احمد و محمود صدری در پاسخ به دوستدار و نیز نوشته‌ای از آقایان مصداقی و مهدی اصلانی، که هم در سایت "اخبار روز" و هم در جاهای دیگر، مثلا "کیهان لندن"، درج شده، مورد توجه قرار گرفته و از جهات گوناگون به بحث‌هایی که غالباً به صورت "اظهار نظر" بیان شده دامن زده است (نگاه کنید به "هان ای شرم، ..." در "اخبار روز"). این بحث‌ها به جای تاباندن نور بر شرایط ویژه‌ای که در آن هستیم و به جای ایجاد زمینه ی بهتر برای شکل‌گیری یک جبهه ی واحد دموکراتیک و تحقق بخشیدن به حداقل شرایط برای دموکراسی، بر عکس، مایه ی اختلاف و سردرگمی برای عده‌ای شده است. نویسنده ی این مطلب بر آن است که اقدام آقای دوستدار می‌توانست اساساً به شکلی دیگر صورت پذیرد و منجر به این آشوب فکری و جدال‌های لفظی بی‌ثمر نگردد. بدین معنی که آقای دوستدار می‌توانست در یک نوشته ی کوتاه و مختصر اصل مطلب را با هابر ماس در میان بگذارد و با پرسشی مستقیم از چگونگی اقدام او باخبر شود. من پیش از این که به دو نوشته ی آقای دوستدار، پاسخ آقای گنجی و سر انجام نوشته ی آقایان مصداقی و اصلانی بپردازم، بی‌فایده نمی‌بینم که توجه همه را به یک نکته ی ساده جلب کنم:
در شرایط سیاسی، تاریخی و طبقاتی حاضر، نیروی همه ی ایرانیان پیشرو و میانه‌رو و حتی تمام کسانی که با اصلاحات اساسی موافق هستند باید در مسیر واحدی افتد و در جهت ایجاد یک جبهه واحد برای تحقق دموکراسی‌خواهی به حرکت درآید. نیروهای پیشرو باید بکوشند با ایجاد شکاف بیش‌تر در جناح ارتجاع و حکومت ولایت فقیه و کشاندن این نیروها به سوی حمایت از جنبش دموکراسی‌خواهی و یا منزوی کردن آنان تا می‌توانند بر پتانسیل جنبش بیافزایند. بدون توجه به این اصل نه تنها انرژی جنبش مستهلک و از مسیر درست منحرف خواهد شد، بل که هرگونه شکاف و تفرقه در میان نیروهای پیشرو، که متأسفانه این روزها فراوان هم اتفاق می‌افتد، به تحکیم جناح مقابل و تجدید قوای ارتجاع دینی منجر می‌گردد.
اکنون به این نامه‌ها بپردازم:
خلاصه ی آراء و گفتار دوستدار در باره ی جامعه ی دینی، ایران، روشنفکران امروز ایران، آقای گنجی، و یورگن هابرماس که ضد و نقیض‌ گویی‌های فراوانی هم دارد چنین است:
در جامعه ی دینی، علی‌الخصوص جوامع اسلامی، دکان اندیشه تعطیل است. در این جوامع علم، حتی علوم انسانی، و تفکر، مخصوصاً فلسفه، جایی ندارد. کتاب‌ها همه از منابع غربی ترجمه شده‌اند. روشنفکران مثل هنرپیشگان تئاتر نقش بازی می‌کنند. افرادی مثل سروش و اردکانی، شبستری و غیره نمونه‌های این دلقکبازی هستند و اگر امروز با اندیشه‌های به ظاهر پوپری و پست‌مدرنیستی خودنمایی می‌کنند به این خاطر است که از اوج‌گیری جنبش سبز می‌ترسند و می‌خواهند قدرت فقط به جناح اصلاح‌طلب اسلامی منتقل شود تا آنها جان سالم به در برند. این آدمها و مدافعان آنان را که از جنبش سبز به صورت مشروط حمایت می‌کنند و دستشان به خیانت و خون مردم آلوده است نمی‌توان بخشید. در عین حال، خطاب به هابرماس می‌گوید که [لحن کلام از بنده است]: مرد حسابی، جناب فیلسوف، مگر ندیدی که میشل فوکو اوایل انقلاب رفت ایران و حالش از اوضاع به هم خورد تا جایی که پس از آخرین بازگشتش به فرانسه گفت که "دیگرنمی‌خواهد اسم ایران و ایرانی را هم بشنود"، و بعد "با ایرانیانی که در دو سفر او به تهران هم میزبان و هم رابط و راهنمای او در تماس با گردانندگان انقلاب بوده‌اند قطع رابطه می‌کند." بعد می‌گوید که من از تو تعجب می‌کنم که در دوره ی خاتمی، که دانشجویان را "اراذل و اوباش" خواند، رفتی ایران (هشت-نه سال پیش) و گول دلقکبازی‌های آقایان سروش و شبستری و اردکانی را خوردی!؟ هیهات مگر نمی‌دونی ما ایرانی‌ها خوب بلدیم تئاتر بازی کنیم. بعد می‌گوید که ببین آقای عزیز، من هشت سال پیش این چیزها را به شما نگفتم، چون خیلی از آن سفر شما برآشفته شده بودم که بتوانم فکرم را بر موضعی در برابر شما متمرکز کنم. باید اذعان کنم که سفر و گزارش‌های شما برای من کاملا فاقد معنی بودند. زمان ریاست جمهوری خاتمی بود با ۲۴ میلیون رای. حالا خیال می‌کنید اگر آن موقع نامه‌ای با همین محتوا براتون می‌نوشتم می‌توانست شما را به فکر فرو ببرد و باعث بشود در نتیجه‌گیری‌هاتون تجدیدنظر کنید؟ من باورم نمی‌شود، چون شما هم در آن زمان خیال می‌کردید خاتمی «منجی» ایران است. بعد می‌گوید اما حالا وقتش رسیده که چشمهاتون را باز کنید و ببینید که چطور این جانیان و عاشقان ولایت مطلقه فقیه "جنبش آرام" مردم را به خون کشاندند و سرکوب و چندین هزار نفر زندانی و اسیر کردند. خلاصه یک مقدار هم در باره ی چیزهای دیگر گفته از جمله این که گزارشی که هابرماس در آن موقع از ایران به مردم غرب داده غلط بوده و توی چشم غربی‌ها خاک ریخته و گمراهشون کرده. از این گذشته آن گزارش به آمریکایی‌ها و امثال بوش هم یک چراغ سبز بوده برای قاطی کرد دین و سیاست. و هشدار داده که جمع این دو خیلی خطرناکه. در مورد مسائل فلسفی و جوانب دیگر اوضاع ایران و غرب و علم و رابطه ی همه ی این‌ها با همدیگر هم چیزهایی نوشته که گاه درست و گاه غلطه، از جمله این که در جامعه ی دین خو کسی اهل تفکر و تفلسف و علم نیست و یادش رفته که در یک مرحله‌ای از تاریخ بخش اعظم دنیا در تحت سیطره ی دین‌های مسیحیت و اسلام بوده و تا حدی هنوز هم هست و اگر، خب این جور که دوستدار می‌‌گوید بود، حالا ما همه، اعم از مسیحی و مسلمان، باید توی همان غارهای پیش از تاریخ زندگی می‌کردیم. احتمالاً اقای دوستدار اطلاعی از مبانی مادی تحولات در ابزار و شیوه ی تولید در دوره ی رنسانس ندارد و یا اگر دارد باوری به آن ندارد، که اگر می‌داشت طور دیگری سخن می‌گفت. اما یک چیز دیگر را هم باید بگویم: آقای دوستدار در نامه ی خود به هابر ماس نشان داده که سلطنت‌طلب سکولاری هم هست. ببینید چه گفته و چه دفاعی از سلطنت کرده است:
"پنجاه سال طول کشید تا شاه، با وجود خطاهای بزرگ سیاسی، که قطعا به بزرگی خطاهای سیاسی ما انتلکتوئل‌ها نبودند، و پدر او بنیادگذار ایران نوین، کشور ما را به آستانه‌ی زندگی شهروندی متمدنانه رساندند."
این نکته خیلی جالب است که دوستدار خطاهای انتلکتول‌های ایرانی را بزرگ‌تر از خطاهای محمد رضا شاه می‌داند. ضمنا فراموش کرده که مثلا ما در تاریخمان "کودتای بیست و هشت مرداد" هم علیه مصدق را داشتیم، و بسیاری کسان دیگر که زندگی و جانشان را برای ایجاد ایرانی مستقل و آزاد از قید امپریالیزم بی‌دریغ فدا کردند.
در هر حال چیزی که دوستدار را از هابر ماس رنجانیده و مطلبی که در نامه ی او به هابر ماس موجب جدال فکری و گاه لفظی خوانندگان شده، این است که: چرا آقای هابر ماس که هشت سال پس از سفرش به تهران، [از خارج] شاهد «شوریدن آرام» مردم در ایران بوده و دیده است که تظاهرات آرام میلیون‌ها نفر توسط حکومت با قهری بیرحمانه در برابر چشم جهانیان سرکوب شده، تعداد بیشماری به زندان افتاده‌اند، به قتل رسیده‌اند، زیر شکنجه جان داده‌اند و از زن و مرد مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، حالا سکوت کرده‌اند. بعد به مواردی از مظاهر دموکراسی (؟) نیمبندی اشاره کرده و نوشته که:
"خواست‌های برحق این مردم این بود که از نظر کار و شغل‌شان تامین داشته باشند، ماه‌ها در انتظار پرداخت دستمزد و حقوق‌شان ننشینند، از آزادی برخوردار باشند، طرز زندگی‌شان را خود انتخاب کنند، امیال خود را شخصا برآورند، لباس به سلیقه‌ی خود و هر جور و هر رنگی که می‌خواهند بپوشند."
و از یاد برده که حرف اصلی مردم مهم‌تر از این‌هاست: "رأی من کو"، "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر ولایت فقیه" این شعارها مبین حرکت به سوی نوعی دموکراسی است که بعید می‌دانم در مد نظر و محبوب آقای دوستدار باشد. باری، اگر من اشتباه می‌کنم، ایشان باید صراحتاً این را اعلام و نظر خود را بگویند.
الغرض: بعد از این که پس از حدود هشت سال ونیم تأخیر صدای آقای دوستدار خطاب به هابر ماس از گلویشان خارج شده این بوده است:
"آیا این مردم، با این خواست‌ها و ایستادگی‌ها در برابر امر و نهی قیمومت‌ها، مهم‌تر از نخبگانی نبودند که شما با آنان گفت‌وگوهای فلسفی و جامعه‌شناختی کرده‌اید؟ ...اگر شما از آنان در تظاهراتی که به خاطر خواست‌های برحق‌شان می‌کردند شخصا و رسما حمایت کرده بودید، بر استیفای طبیعی حقوق آنان تاکید می‌کردید و آن را برحق می‌خواندید، از دلیری و ثبات آن‌ها به شگفت می‌آمدید و آن را می‌ستودید، و بدینگونه از آنان پشتیبانی اخلاقی می‌کردید، حتما تظاهرکنندگان اندکی کمتر احساس تنهایی می‌کردند. و این اندک می‌توانست، لااقل برای گروهی نسبتا بزرگ، بیشتر شود، چون امکانش بود برخی دیگر از همکاران شما در پی چنین نمونه‌ای پا در میدان یاری گذارند."
آقای دوستدار در این جا برای آن آزادی‌ها و حمایت از آن‌ها سنگ تمام گذاشته: یقه ی هابر ماس را گرفته که: نجنبیدی و "شخصاً و رسماً" از مردم حمایت نکردی. بعد دیده مثل این که تعداد یک نفر کافی نیست. آن وقت گفته که اگر کرده بودی امکانش بود که "برخی دیگر از همکاران شما هم در پی چنین نمونه‌ای پا در میدان یاری بگذارند" و یاری کنند. همین جا کمی صبر کنید تا برویم سراغ نوشته ی دیگری از ایشان در تحت عنوان "اشاره به وضع گنجی":
نوشته است که عکسی که از گنجی و او در رسانه‌های اینترنتی منعکس گشته، می‌تواند اکبر گنجی و او را همنظر جلوه دهد. بعد افزوده که با گنجی دیدگاهی مشترک ندارد و با او همسو نیست و حالا آقای دوستدار می‌خواهد جلوی این سوء‌تفاهم را [که بعید است ایجاد شده باشد] بگیرد. بعد نوشته:
"برخلاف اکبر گنجی و همفکران او من نه خیال می‌کنم دموکراسی را، که برقراری هرچه بیشتر و بهترش هدف اوست، می‌توان از خارج وارد کرد و اشاعه داد، و نه معتقدم که متفکران غربی با تزها و تئوریها و افکارشان مشکل‌گشای مسایل ما هستند."
بد نیست بدانید که این مطلب را دوستدار دوسالی قبل از نامه به هابر ماس نوشته است، اگرچه مهم نیست که تاریخ نوشتن این نامه‌ها چیست، زیرا تفکر متناقض و مشوب ذاتی‌یِ ذهن این فیلسوف ماست، اما: آقای دوستدار فراموش کرده که اصلاً به کمک و حمایت غربیان از جمله هابرماس و همکارانش نیازی ندارد! حمایت غربیان، از جمله هابر ماس، برای آقای دوستدار فاقد اهمیت است. خود او صریحا به نکته اشاره کرده است. اما چرا یقه ی هابرماس را دو سال بعد و یا در واقع پس از تقریباً نـُه سال چسبیده؟ یک علت آن می‌تواند بزرگنمایی و فضل‌نمایی باشد: رد این فضل‌نمایی و گاه بی‌ادبی را در زبان ایشان بیابید (مجله ی آرش شماره ی صدویک، مصاحبه و سلسله گفتارهایی از اکبر گنجی که مربوط است به زبان روشنفکران ایرانی است، از جمله در "رادیو زمانه"). علت دیگر تقلیل جنبش دموکراتیک سبز به سطح نازلِ طلبِ حقوق ماهیانه و پوشیدن لباس و امنیت شغلی است– که البته بسیار مهم هستند اما نه به اندازه ی ایجاد یک جمهوری دموکراتیک! علت دیگرش تمجید از نظام سلطنت است همچنان که دیدیم چگونه محمد رضا شاه را از روشنفکران برتر می‌داند. یک دلیل دیگرش می‌تواند این باشد که در بخشی از اپوزیسیون داخل و خارج شکاف اندازد: مثلا در مورد گنجی می‌گوید:

"همکاری و همبستگی با اکبر گنجی موجه است... اما من [دوستدار] گمان می‌کنم که دنبال او راه‌افتادن، یا درست‌تر بگویم، او را دوره‌کردن، بیش‌تر به زیان اوست تا به سود ما [نمی‌گوید این "ما" کیست.].... مبارزهٌ او با ظلم و اجحاف حکومت، پس از پشت‌کردن به آن و پیوستن به اپوزیسیون، به‌سبب شهامت و ایستادگی‌اش در این کار بیش از آن در خور تمجید و تقدیر است که همه ندانند.... شاید به همین سبب برای رفع هرگونه سوء‌تفاهم یا پیشگیری از بروز آن و نیز لزوم برخی توضیحات، من این سطور را در اینجا می‌نویسم."

همچنان که می‌بینید آقای دوستدار ضمن ستودن مبارزات آقای گنجی، به خواننده می‌گوید که باید او را تنها بگذارند و دوره‌اش نکنند چون به زیان اوست! بیان بهتر این تنها گذاشتن چیزی نیست جز ترک آقای گنجی و ایجاد شکاف در بخشی از اپوزیسیون و بعد گفته که این کار به "سود ما" هم نیست. اگر به روانشناخت دو کلمه ی "او" و "ما" توجه کنید، به روشنی خواهید فهمید که آقای دوستدار چه ماهرانه از زبان زرگری سود می‌جوید (به نمونه ی دیگری از این زبان باز هم اشاره می‌کنم). چطور ممکن است که شما کسی را به واسطه ی مبارزات بی‌شائبه ی او با رژیم "فقیه" مستبدِ مخبطِ مجنونِ جنایت‌پیشه بستایید اما بخواهید که کسانی او را در این مبارزه دوره نکنند! شاید حسادت یقه شما را گرفته و ما در جهل مرکب هستیم!؟
در همین "اشاره به وضع گنجی" مطالب بی‌ربط دیگری هم در باره ی آقای گنجی آمده که به قصد ملوث کردن چهره ی ایشان و پاشیدن خاک در چشم خواننده و سرانجام ایجاد شک در دل خواننده نوشته شده: مثلا:
"[خواننده] باید دو امر را از هم تمیز دهد: اولی آن است که او [گنجی] هم به سهم خود در استقرار جمهوری اسلامی دست داشته و در این حد ناگزیر با ستمکاران همسنگر بوده است تا زمانی که از آنان جدا می‌شود و به کسانی می‌پیوندد که پیشتر آماج تیر او نیز بوده‌اند. دومی آن است که این دو دوره از هم متمایز می‌مانند، هر اندازه هم که دوره‌ٌ دوم حقوقاً علت مخففه برای دورهٌ اول محسوب گردد." [آماج تیر و تمایز!؟]
کمی پایین‌تر باز فراموش کرده که قبلا چه گفته. نوشته است:
"اکبر گنجی زمانی با ستمکاران همراه بوده. از چند و چونی این همراهی و همکاری فقط خود او می‌داند و بس. ..."
"اکبر گنجی می‌تواند بدون کم‌ترین انتظاری از کردهٌ خود پوزش بخواهد و برای خودش طلب بخشش نماید. پذیرفتن آن و بخشیدن او مطلقاً با ستمدیده‌هاست...."
"تقریباً همه کسانی که در جبههٌ ستمکاران نبوده‌اند، از سوابق اکبر گنجی چیزی نمی‌دانند. سکوت او در این مورد قهراً او را مظنون جلوه می‌دهد. اگر هیچ کس نداند، خود او می‌داند که در زمان خدمت به جمهوری اسلامی چه کرده است. تکلیف اخلاقی اکبر گنجی ایجاب می‌نماید که بگوید در دورهٌ خدمتش چه می‌کرده. با ستمدیده و کلاً با ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی است که او را، اگر خطایی کرده، ببخشند یا نه. "
جل‌الخالق! آقای دوستدار متوجه نیست چه می‌گوید! اگر او می‌داند که "کسانی آماج تیر او [گنجی] بوده‌اند" چرا می‌گوید " از چند و چونی ...همراهی و همکاری [با ستمکاران] فقط خود او خبر دارد و بس..." و چرا اضافه می‌کند "تقریباً همه کسانی که در جبههٌ ستمکاران نبوده‌اند، از سوابق اکبر گنجی چیزی نمی‌دانند." آیا خود آقای دوستدار از نزدیک شاهد تیر خلاص زدن ایشان بوده؟ یا بر شکنجه دادنهایش نظارت می‌کرده؟ آقای گنجی باید بسیار مرد صبوری باشد که در کشوری خارجی زندگی می‌کند و این اتهامات آشکار را می‌شنود و می‌بیند و می‌خواند ولی از این افراد که تهمت بیجا می‌زنند شکایت نمی‌کند. راستی آقای گنجی فراموش کرده‌اید که به حضار هتاک که همین روش را داشتند، در دانشگاه لندن چه گفتید؟

مشکلات و مواضع فکری-اخلاقی آقای دوستدار زمانی روشن‌تر می‌شود که به آراء مشعشع ایشان در باره ی دموکراسی و نقش جنبش سوسیالیستی در ایران نیز توجه کنید. ایشان در همان نوشته ی خود راجع به آقای اکبر گنجی در مورد دموکراسی چنین نوشته است:
"هم از نظر تاریخی و سیاسی و هم از نظر اجتماعی و فرهنگی، جوامع غربی و جوامع ما ناهمانندتر از آن هستند که شباهت‌های ظاهری آنها اصلاً به حساب بیایند."
و در مصاحبه با آقای قلیچ‌خانی در مجله ی آرش، که در باره ی سوسیالیسم از ایشان پرسش‌هایی کرده‌اند، چنین می‌خوانیم [عبارات داخل قلاب از من است]:

س: [آقای دوستدار] به نظر شما، روش برخورد با تمایلات سرمایه‌دارانه‌ای که زیر لوای اسلام بیان می‌شوند، چگونه باید باشد؟
ج: بهترین [!] روش آن است که آدم خودش را از زیر لوای اسلام درآورد و به سرمایه داری پناه برد‏‎! [می‌بینید که ایشان مخالف اسلام و بهترین مدافع سرمایه‌داری است]
س: شما، نقش تاریخی جریانات چپِ طرفدار سوسیالیسم ایرانی را در تحولات اجتماعی٬ سیاسی٬ فرهنگی و فکری کشورمان، چگونه ارزیابی می کنید؟‏
ج: همانگونه که سزاوارش است. یعنی اصلا به سطحی در خور ارزیابی نمی رسد [ببینید این آقا اصلا متوجه تعداد زندانیان و شهید شده ی سوسیالیست هست!؟].‏
س: شما برخورد نیروهای سوسیالیستی به مذهب و تحلیلِ اندیشه‌های مذهبی، خصوصاٌ در ایران پیش و پس از انقلاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ج: پیش از انقلاب افتضاح، پس از انقلاب افتضاح تر. به همین سبب این هر دو مقوله [!]همکار فطری‌اند [!]‏
...
س: نظر شما در مورد جدائی دین از دولت چیست و نقش مذهب را در یک نظام دموکراتیک چگونه می‌بینید؟
ج: همه کسانی [!] که طالب جدائی دین و دولت اند، از استثناها که بگذریم، خودشان یک نه بلکه چند پا مسلمانند‏ [!] [به جز اقای دوستدار؟]
س : بنظر شما موانع عمده در راه همکاری نیروهای سکولار و مذهبی، برای ایجاد یک نظام سیاسی دموکراتیک در ایران کدامند؟‏
ج : تنها و بزرگترین مانع ، نبود نیروهای سکولار در کشور ماست.‏
س : در چه عرصه‌ها و با چه شرایطی نیروهای ملی ـ مذهبی و روشنفکران مذهبی می‌توانند و مایلند که با نیروهای غیر مذهبی و مارکسیست، همکاری ‏کنند؟
ج : ملی ـ مذهبی. ملغمه‌ای است از بلاهت و وقاحت. مارکسیست‌ها رقیب ملی ـ مذهبی‌ها درسیاست هستند [رجوع کنید به مجله ی آرش شماره ی صدویک*].
همانطور که عرض کردم، آقای دوستدار نه تنها از زبان زرگری، خوب، بل که از زبان اهانت بار هم بهره‌ای می‌گیرد. نخست این که خیال شما را راحت کرده گفته است: چون جوامع غربی با جامعه ی ایران تفاوت‌ها و ناهمانندی بسیار دارند، فکر ایجاد دموکراسی هم ناممکن است. اگر فکر می‌کنید منظور ایشان نه این است که من می‌گویم، نوشته ی ایشان را با دقت بیش‌تری بخوانید و با آراء دیگرایشان مقایسه کنید. دیگر این که همه ی کسانی که طالب جدایی دین از دولت اند، خود چند پا مسلمانند، بجز ایشان (!) که البته نمی‌دانیم و نمی‌توانیم دریابیم چه گرایش مذهبی دارند(!) از پاسخ‌های ایشان به پرسش‌ها نیز عشق به پیرایه ی ایشان را به سرمایه‌داری، نفرتشان را از نقش سوسیالیست‌ها در تحولات اجتماعی در ایران که افتضاح بوده، چه قبل و چه بعد از انقلاب، باورشان را به این که حتی یک نفر هم سکولار در ایران یافت نمی‌شود، حتی در زندان‌ها، و این که سوسیالیست‌ها در ایران رقیب و، از همین جا و بنا بر همان مجموعه ی واژگان که به کار برده‌اند، در سطح و از جنس ملی-مذهبی‌ها هستند [توجه کنید به همین قسمت که زیرکانه از زبان زرگری سود جسته] پی می‌بریم. اکنون تعریف جانانه ی ایشان را از دوران پهلوی که پیش از این گفته شد بیاد آورید. آیا می‌توانید بگویید که ایشان به چه جناحی وابسته‌اند و چه می‌خواهند؟ از این گذشته آیا پاسخ‌های غیرمحتاطانه و اکید جناب فیلسوفی به عقیده ی شما هیچ نشانی از درک علمی هر مبحثی، از جمله اوضاع و تاریخ ایران دارد!؟ بعید می‌دانم که ایشان به درستی از دست کم تاریخ ایران آگاه باشند.
اما آقای دوستدار چندان هم در این "ماجری" تنها نیست، کسانی ناگهان پشت سرش جمع شده‌اند و با هیاهویی که به پا کرده‌اند چنان گردنی برای چند تن از این هنرپیشه‌های تئاترهای معنوی و هواداران آنان کشیده‌اند که بیا و ببین. من شخصا ً با هیچ یک از آن آقایان و این آقایان و دیگران از جمله صدری و مهاجرانی و غیره کاری ندارم. جرم این افراد را، اگر مرتکب جرمی شده‌ باشند، باید یک دادگاه صالح به دور از هرگونه تعصب و مرام و مکتب، هرچه که باشد، بررسی کند. از این گذشته این آقایان می‌توانند خود پاسخگو باشند. اما در مورد آقای گنجی نکته‌ای دارم که بگویم. اجازه بدهید اول به نوشته ی آقایان مصداقی و اصلانی، که در حمایت از دوستدار و به قصد سرکوب و سرکوفت کسانی، از جمله آقای اکبر گنجی نوشته شده، نگاهی بکنیم:
آقایان دو بند (پاراگراف) بلند اول، حدود دویست و پنجاه کلمه، از نوشته‌ای را که عنوان پرطمطراقی از شکسپیر دارد، "هان ای شرم، سرخی‌ات پیدا نیست" به شرح علت نوشتن آن "مکتوب" اختصاص داده‌اند که در واقع شرح محبس و اوضاع وحشتناک آن، شرح قتل عام زندانیان جوان و مخالفان در سال‌های بعد از انقلاب به دست رژیم جلاد ولایت فقیه در ایران است. زبان به کارگرفته شده در این مقدمه زبانی سخنورانه و در واقع مرعوب کننده است. با استفاده از کلمات سعی شده تصویری نسبتا زنده از حوادث ترسیم شود به شکلی که خواننده استخوان‌های خرد شده ی خود را در حال پوسیدن بر تپه‌های اطراف تهران و دیگر جا‌ها ببیند و در همین حال هرگونه جرأت و جسارت را از دست بدهد. تصویری بسیار خشن و تا حدی زباندار که به شما می‌گوید: اگر زندان نرفته‌ای و مثل ما شهید زنده نیستی، بهتر است زبان در کام بگیری و خواننده ی من باشی و حتی بیشتر، هرچه می‌گویم بپذیری و خشم‌گیری بر هرآنچه که ما می‌خواهیم! رنگامیزی پسزمینه عالی است! آگاهی‌های داده شده ی سیاسی و تاریخی از جنایات رژیم بسیار گویا. مرحبا بر مصداقی و اصلانی! و بالاخره گفته‌اند که: "بهانه‌ی این مکتوب مشترک اما، انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ی اندیشمند ایرانی آرامش دوستدار و سپس پاسخ اکبر گنجی به آرامش دوستدار و به دنبالِ آن نامه‌ای دیگر با امضای سه تن از "اساتید" دانشگاهی خارج کشور (حمید دباشی، احمد صدری، محمود صدری) به یورگن هابرماس فیلسوف و نظریه‌پرداز آلمانی است.
از اینجا به بعد سایه ی تفکر و نوشته ی دوستدار و حمایت از وی به بهانه ی دادن پاسخ دندان شکن به حمید دباشی، احمد و محمود صدری بر نوشته ی آنان افتاده که به گمان این عزیزان، یعنی مصداقی و اصلانی، دوستدار را مورد هجوم قرار داده‌اند، هجومی که باز هم به قول آنان با نامه ی گنجی شروع شده. آن چیزی که فصل مشترک نوشته‌های دوستدار، مصداقی-اصلانی و گنجی است همین است: مصداقی و اصلانی می‌گویند که گنجی حمله به دانشمند بزرگ دوستدار را کلید زده است و در واقع سر سلسله ی حملات دیگر است. مصداقی و اصلانی دانشمند نازنین و مرشد خود را [درست عرض می‌کنم؟ ستایش‌های شما چنین می‌نمایاند!] همراه با بخشی از اپوزیسیون ملاخور شده در خطر می‌بینند. بعد به پاسخ یا نامه ی گنجی به دوستدار اشاره می‌کنند: "سکوت یورگن هابرماس یا عدم اطلاع آرامش دوستدار".
قضیه از این قرار است که آقای گنجی که دیده آقای دوستدار از مرحله خیلی پرت است، و نمی‌داند که در واقع هابرماس در برابر وقایع و کشتارهای خیابانی و بگیر و ببندها و شکنجه ی و سرکوب چند میلیون مردم در جریان "شوریدن آرام"، حدود ده روز بعد از حوادث واکنش نشان داده، به ایشان نامه‌ای می‌نویسد و ایشان را از خطا در می‌آورد و می‌گوید:
انصاف علمی" و فلسفه و روشنفکری حکم می کرد که آقای دوستدار به جای این گونه بی پروا سخن گفتن، بنویسند: "تا حدی که من اطلاع دارم، شما سکوت کرده اید". یا دقیق تر: "من نمی دانم که آیا هابرماس درباره ی "شوریدن آرام" چند میلیون مردم ایران و حوادث پس از آن سخن گفته است یا نه". و یا "اگر در این زمینه در جایی سخن گفته یا چیزی نوشته اید، لطفا لینک آن را برای من ارسال کنید."... "اما حقیقت این است که هابرماس سکوت نکرد و واکنش سریع او توانست "برخی دیگر از همکاران" وی را هم در سراسر جهان به "میدان یاری" بیاورد. ..."**
معلوم شده که هابرماس از گنجی خواسته که علاوه بر امضاء خود هابرماس، واسطه شود و امضاء چند تن از افراد مهم دیگر راهم در پای نامه‌ای در اعتراض به آن حوادث و دفاع از همان شوریدن آرام بگذارد و منتشر کند. این همان چیزی است که دوستدار آرزویش را داشته. اما آقای گنجی در پی جمع‌آوری امضاهای بیشتر مدتی صبر کرده و سرانجام نامه را با امضاء حدوی دویست و پنجاه تن از مشاهیر و شخصیت‌ها و افراد نامدار و شناخته شده منتشر کرده است (نگاه کنید به نامه ی اکبر گنجی). بعد گنجی قدمی جلوتر رفته و بر بی‌خبری دوستدار نور بیش‌تری تابانده و گفته است که مگر نمی‌دانید که هابر ماس حتی پیش از آن حوادث هم از حقوق مردم ایران دفاع کرده است:
"هابرماس، در زمان کوفی عنان هم نامه ی دیگری را خطاب به دبیرکل سازمان ملل متحد، به همراه ۳۰۰ تن از برجسته ترین روشنفکران جهان امضا کرد. در آن نامه هم به شدت به نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران اعتراض شده بود."
مابقی نامه ی آقای گنجی، بر خلاف قول مصداقی و اصلانی که آن را "غیرمودبانه" دانسته اند، با انتقادی ملایم از دوستدار که به شکلی به ترجمه ی فارسی آثار ماریو بارگاس یوسا مربوط می‌شود، و یک پاراگراف بیش‌تر نیست ( صدوچهل کلمه) به پایان می‌رسد.
نامه ی گنجی متین‌تر از آن نوشته شده که جای بحثی بگذارد. اما آقایان مصداقی و اصلانی، در عین بی‌ادبی آشکار، دو کلمه از متن نامه ی دوستدار را به هابر ماس پیراهن عثمان کرده‌اند، و باب گزافه‌گویی و تهمت‌زنی به گنجی را چهارتاق گشوده‌اند. نخست این که فرموده‌اند دوستدار به هابرماس گفته که چرا "شخصا و رسما" اعتراض نکرده‌ای! و گریبان گنجی را گرفته‌اند که تو هم علاوه بر کلید زدن هجوم علیه فیلسوف بزرگ، آقای دوستدار، و جنایات دیگری که در خلال خدمت به جمهوری اسلامی مرتکب شده‌ای، مرتکب "جعلی آگاهانه" در نقل قول هم شده‌ای، چرا که دو کلمه ی مذکور را حذف کرده‌ای! ببینید چه نوشته اند:
اکبر گنجی با جعلی آگاهانه [...] منیت خود را که روز به روز غلیظ‌تر از پیش می‌شود به رخ کشیده و "منم رستم دستان"‌وار [...] برخود لازم ندانسته روی تاًکیدِ دوستدار بر "رسماً و شخصاً" مکث کند. گنجی خوب می‌داند، اعتراضی که بیان بیرونی و مادی نیابد را هرگز نمی‌توان اعتراض نام نهاد."
مطالبی را که من حذف کرده و در داخل قلاب با سه نقطه نشان داده‌ام، پیش از این در قسمت‌های دیگر بحث مورد اشاره قرار داده‌ام. این خیلی عجیب است که کسی از یک سو بر "شخصی" و "رسمی" بودن اعتراضی انگشت تأکید و تهدید بتکاند و از سوی دیگر توقع داشته باشد که آن اعتراض "شخصی" بیان "بیرونی و مادی بیابد"! بیان بیرونی و مادی اعتراض شخصی چه می‌تواند باشد؟ نگارش رسمی نامه؟ یا راهپیمایی انفرادی در خیابان‌های آلمان؟ یا مثلا اعتصاب غذای انفرادی فیلسوف در مقابل پارلمان یا خودسوزی؟ منظور این آقایان چیست واقعا؟ آیا بهتر از آن که هابرماس و آقای گنجی کردند، اقدام دیگری قابل تصور هست؟ آخر اصلا ما چرا از یک فیلسوف آلمانی باید توقع داشته باشیم که یک تنه کار یک تظاهرات چند میلیونی یا کار یک جبهه ی دموکراتیک را برایمان انجام دهد؟ اصلا چرا باید کاری انجام بدهد؟ کمی بعد متوجه خواهید شد که درد این آقایان چیست. بخوانید و با لحنی متلک‌وار هم بخوانید، همان گونه که می‌بینید نوشته‌اند:
"راستای فعالیت اکبر گنجی از ابتدای مهاجرت و سفر قانونی‌اش به خارج کشور (تاریخ اپوزیسیون از بدو ورود ایشان شکل یافته و پیش از آن چیزی به نام اپوزیسیون موجودیت نداشته) به جهت موج ایجاد شده حرکت در میان روشنفکران غربی و بدین واسطه هم‌راه و مال‌ِخود‌کردن بخشی از روشنفکرانِ جامعه‌ی مهاجرت از جمله سه تن معروف (دباشی، صدری‌ها) بود. متاًسفانه کسانی از روشنفکران "نام‌دار" ایرانی که قامت خود را تا اندازه هم‌قدی با وی تنزل دادند، با هم‌راهی‌شان به تک‌روی‌های وی، میدانی خارج از اندازه بخشیدند."
ما نمی‌دانیم آقای گنجی کجا، کی و چگونه "بخشی از روشنفکران جامعه ی مهاجرت" را "مال خود کرده" است. اصلا مگر می‌شود روشنفکران را، آن هم در دنیای غرب، "مال خود کرد"؟ شاید آن بخشی که آقایان نمی‌خواهند گرایش‌ آنان را به سوی گنجی ببینند، بخشی است که مجذوب مبارزه ی طولانی و پیگیر آقای گنجی شده و به او پیوسته‌؟ همان مبارزه ی شش ساله در زندان رژیم و بعد رو کردن دست نیروهای سیاسی-امنیتی در قتل‌ها و همان ترورهایی که آقایان مصداقی و صدری در آغاز مقاله‌شان آورده‌اند؟ شاید برخوردهای متین و درست آقای گنجی این جذابیت را برای او ایجاد کرده است؟ آیا در سخنرانی او در دانشگاه لندن (سوآس) شرکت کرده‌اید؟ آیا شاهد گزافه‌گویی‌های جمعی از هوچیان در آن جمع بودید؟ آیا دیدید که ایشان با چه متانتی، که حاصل پرورش در خانواده‌ای پاک و بعدها پیوستن به انقلاب و سپس تجربه ی شرکت در جبهه ی جنگ و بعد شناخت ددمنشی رژیم و بعد مبارزه با آن رژیم تا پای جان و بعد شش سال زندان و بعد نگارش کـُتـُبی که در واقع سند رسمی آن جنایات است، تمام این‌ها، به اضافه ی نفس سلیم، به ایشان آن صبر و متانت را داده است. و تازه در کجا و کی آقای گنجی ادعای رهبری بخشی یا جناحی از اپوزیسیون را کرده. تا جایی که من می‌دانم، ایشان چنین ادعایی نداشته و هنوز هم ندارد. اما اگر حرکت سنجیده ی ایشان به گونه‌ای است که وی را در آن مسیر قرار می‌دهد، همچنان که حرکات شما دو تن شما را در مسیر خاصی قرار می‌دهد، چه اشکالی می‌توان گرفت؟
مابقی مطالب آقایان اصلانی و مصداقی به انتقاد از آقایان دباشی و دو تن صدری‌ها مربوط است. در این جا آقایان اصلانی و مصداقی به نکته‌های مهمی در مورد حرکات متزلزل این افراد در مسیر سیاسی‌شان اشاره کرده‌اند که تناقضاتی هم دارد و دیگران به آن تناقضات اشاره کرده‌اند (پاسخ همنشین بهار به مصداقی و اصلانی در "اخبار روز"). مع هذا نکته‌ها در خور توجه اند و باید در مد نظر کسانی که در اندیشه ی ایجاد وحدت در میان اپوزیسیون به منظور شکل دادن به جبهه ی واحد دموکراتیک هستند، باشد.
اکنون باید خواننده را بار دیگر به مطالبی که در پاراگراف دوم این نوشته مطرح کردم ارجاع دهم و برجسته کنم که فصل مشترک تمامی این مباحث تا جایی که به نویسندگان و خوانندگان متعدد و متنوع آن بر می‌گردد چیزی نیست جز ایجاد تغییرات دموکراتیک در ایران و سرنوشت ایرانیان. آرامش دوستدار به هابر ماس می‌گوید باید از حقوق مردم دفاع کرد، به ما می‌گوید که باید گرد افرادی جمع شد که توان بیش‌تری برای احقاق حق مردم دارند و نگران امر مهم سرنوشت مردم است و از دینسالاری گریزان است. اکبر گنجی در تکاپوی سازمان دادن به اعتراضات برون مرزی و مبارزه برای افشای هرچه بیش‌تر سیرت سیاه رژیم و گرد آوردن حمایت برای جنبش دموکراسی‌خواهی ایرانیان است، مصداقی و اصلانی نیز که مانند گنجی سالها در زندان بوده‌اند و اکنون در خارج به فعالیت برای آزادی ایرانیان از بند رژیم سیاه جمهوری مشغول اند، و سرانجام دباشی و صدری‌ها که "اکنون" می‌کوشند به جنبش سبز مدد رسانند، و در چهارچوب قانون اساسی حرکت کنند (چرا که باور دارند آن قانون با اصلاحاتی پتانسیل جمهوریت را برای جمهور ایرانیان دارد) سروش و دیگران، همه و همه تنها در یک نقطه وجه اشتراک دارند: حقوق قانونی مردم و آزادی و امنیت و دموکراسی! با یک مثال ساده میل دارم این بحث را که طولانی هم شد به پایان ببرم:
مبارزه ی سیاسی نیز به سان مبارزه ی نظامی است و هردو قانونمندی‌های یکسانی دارند؛ از جمله این که در میدان نبرد رویاروی، و چه پیش و پس از آن، دو جناح می‌کوشند در جناح متقابل شکاف و تفرقه اندازند و تا جای ممکن فرماندهان و نفرات حریف را به سوی خود بکشانند و یا منزوی و در غیر این صورت نابود کنند. فرماندهان برجسته می‌کوشند تا جای ممکن از نبرد رویاروی و خونریزی اجتناب کنند. توجه داشته باشید که هرقدر فرماندهان جناح حریف برجسته‌تر باشند با نفرات بیش‌تری می‌توانند به طرف دیگر بپیوندند! این عامل همان عاملی است که شکست را نصیب رقیب می‌کند. نظایر این را در تاریخ مبارزات نظامی فراوان دیده‌ایم. مبارزه ی سیاسی دقیقا همین مختصات را دارد.
حال ببینید از زمانی‌ که به ترتیب افرادی از صف ارتجاع فقاهت اسلامی جدا شده و به این سوی پیوسته‌اند و کسانی که مثل اکبر گنجی (پس از آگاهی از ماهیت رژیم و بدون این که مرتکب جرمی شده باشد) و سروش که سرانجام با پوزش‌خواهی از مردم به این جناح پیوسته است، و دیگران که از جناح مقابل جدا شده و جنبش سبز را در داخل رهبری می‌کنند تا چه حد به تقویت قوای جنبش دموکراسی‌خواهی، که چیزی نیست جز حکومت قانونی که مورد تأیید مردم است، مدد رسانده‌اند. فرصت بی‌نظیر پیش آمده برای رهبران سکولار و مردمی‌تر در این جناح باید به سرعت و بدون فوت وقت مورد توجه و بهره‌برداری قرار گیرد و به تشکیل جبهه ی واحد دموکراسی بیانجامد.
بحث‌های مطرح شده توسط این آقایان را می‌توان از زوایای دیگری هم مورد توجه و نقد قرار داد، لیکن هیچ کدام از این جوانب مقبول همگان نیست. این بحث‌ها طیف وسیعی از ویژگی‌های صورت و محتوای آنها را در بر می‌گیرد: از سبک، زبان، مسائل لغوی و جمله بندی تا ساختار و اجمال و تطویل و دیگر وجوه صوری نوشتاری گرفته تا هدف، محتوی، مخاطب، مباحث فلسفی سیاسی، علمی و داده‌ها و اطلاعات تاریخی و کرونولوژیک و روانی و دینی و غیره و غیره که هیچ کدام مورد توجه عام نیست، جز آنچه که عرض شد.
و نکته آخر این که به جای متهم کردن بی پایه و اساس افراد باید آنان را تشویق به اتحاد با هم نمود و احیانا اگر ایرادی هم بر آنان وارد است یا با نقد سازنده و پسندیده و زبان سلیم و یا با رفتار پسندیده و مناسب مجذوب و به سوی اتحاد با جنبش تشویق کرد. و در صورتی که فردی از این میان عمداً دستی به خون کسی آلوده او را با اسناد و مدارک متقن به دست دادگاهی صالح و به دور از تعصب و کینه ورزی سپرد. اگر بخواهیم هرکس را بنا به سهمی که در استقرار جمهوری اسلامی دارد مورد بازخواست و محاکمه قرار دهیم، آنگاه باید بیش از نیمی از ایرانیان را به پای میز محاکمه و به زندان بکشیم. همین که ایرانیان و نا آگاهی تاریخی آنان موجب شده که بیش از سی سال از شاهراه ترقی و دموکراسی عقب بیافتیم و نزدیک به یک میلیون تن را در جریان جنگ و تظاهرات و زندان و شکنجه و قتل‌های زنجیره‌ای و قتل عام‌های درون زندان از دست بدهیم، خود کیفری است که در دادگاه تاریخ برای ما مقدر شده است. ما از هم اکنون همه تاوان ناآگاهی خود را داده‌ایم. تهمت و تفرقه دیگر بس است، متحد شوید! مخصوصا که دشمنان خارجی در پشت دروازه‌های میهن ما در انتظار ایجاد عراق یا افغانستانی دیگر مترصد نشسته‌اند!
توفیق خوانندگان و پویندگان راه آزادی و پیشروان موجد جبهه ی دموکراتیک برای آزادی ایران را آرزو دارد.

امیر حسین آمویی

www.arashmag.com *
www.sabzlink.com