از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : مردی که سرود را می مانست در شالیزاران اندیشه، در گیلان زندگی.
سلامی دیگر
یک نکته و حواشی آن: منظور از «سرود»۱ در شالیزار، اشاره است به آواز خوانی زنان گیلانی در هنگام نشا و ویجین، و ویجین دوباره. شالیزار۲، که حاصل اش شَل تک یا شَل تُوک است؛ را بعد از نشا دوبار ویجین۳ می کنند.
۱ - شعر شالی زار؛ که به خانه ی آواز می نشیند گرچه خوش، اما بسیار گاه حزین، از این دست است:
ویجیمی خوب بکَه، دواره مَکَه
دیلی گِته یاری، آواره مَکَه
آوارَه کَر، خوبه آوارَه بُوبُو
کو بَه کو بیگینه، صد پاره بُوبُو!
ترجمه:
ویجین را درست انجام بده، تا احتیاج به دوباره کاری نباشد
یاری را که دل گرفته - پسندیده - آواره مساز
آواره کننده ی یار، خوب است که آواره گردد
از کوهی به کوهی بخورَد، و صد پاره گردد!
۲ - شَل، نوعی خار شتر است که بیشتر در مناطق ییلاقی گیلان زمین می روید. و رویش پروانه زار است. ده ها نوع پروانه ی رنگ وارنگ برای خوردن حشرات ریز رویش می نشینند. این همه گوناگون و رنگ وارنگ هرگز و در هیچ جاییی پروانه ندیده ام، در جهانگردی خود. البته در گیلان هم فقط در قسمت ییلاقی این صحنه را می توان دید. یعنی این تنوع پروانه ها در جلگه ی گیلان یافت نمی شود. شَل بطور عمومی به خار نیز گفته می شود. دانه ی جوی برنج - شَلتُوک - در تُوک و یا نُوک خود، تیز است، و یا اینکه خار - شَل - دارد. و شَل تُوک، یعنی خار نُوک.
۳ - این واژه ی کهن ایرانی را در فارسی دری به خاطر گم گشتگی ریشه ی آن به غلط وجین می نویسند. این واژه با قاعده ی ویژه ای ساخته شده که در سغدی، تالشی و تاتی استان اردبیل هنوز بر قرار است. و فارسی زبان دیگر این ویژگی بسیار پر ثروت زبان های ایرانی را مثل اول ساکن ها، برای همیشه به فراموشی سپرده.
این ویژگی، زبان را بسیار شعر آلود و غنی و افشرده می سازد.
زبان هایی که از این قاعده سود می جویند، در آنها هر مصدر اصلی، عموماً پنج مصدر فرعی نیز دارد. و این باعث می شود که همه ی حالت ها صرف گردند. متأسفانه در زبان ملی ما - فارسی دری - به خاطر از بین رفتن این ویژگی، ما ناچاریم به جای صرف، توضیح دهیم. که در نتیجه به شعر آلودگی و افشردگی زبان لطمه ی جدی وارد می شود.
مثال:
دیدن
ببین
بالا را نگاه کن
پایین را نگاه کن
به نزدیک خود نگاه کن
به دور دست نگاه گن
چپ چپ نگاه کن
چنانکه دیدید، فقط در حالت کلی، فعل امر در فارسی دری صرف می شود. در حالی که در باقی حالت ها، به جای صرف شدن، توضیح داده می شود. و این، هم حجم را در فارسی نسبت به تالشی و تاتی استان اردبیل و ... افزون می گردانَد، و هم به شعر آلودگی و زیبایی بیان ضربه می زَند. و این را کسی می داند که آشنای این قاعده ی سخن گفتن باشد. در غیر این صورت برایش غیر قابل تصور است. چنانکه امروز فارسی دری بر عکس پهلوی و تالشی و تاتی استان اردبیل، و کردی و لری، و سمنانی و سیستانی، و سه زبان سلاویان شرق، و آلمانی و ... با اول ساکن دیگر بیگانه است و به اول ساکن ها اِعراب می بخشد، و با این کار، هم بر حجم می افزاید؛ و هم شعری را که مادر زاد در رود هر زبان جاری است، لطمه پذیر می سازد.
و اینک فعل امر از مصدر دیدن را در تالشی صرف می کنم:
دییَشتِن
دییَس
پِ دییَس
وی دییَس
دَ دییَس
آ دییَس
جی دییَس
واژه ی دَ = نزدیک، همین نزدیکی ها؛ متأسفانه در زبان های ایرانی دیگر منسوخ شده و فقط در تالشی و تاتی استان اردبیل در ترکیبات بکار می رَوَد، نه مستقل. در زبان آلمانی اما این واژه هنوز زنده است و در گفتگو های روزمره پیوسته بکار می رود.
و اما ویجین که در فارسی دری به غلط وجین نوشته می شود. این واژه از مصدر فرعی وی چیندِن، گَل آوَز - مشتق - شده است. مصدر اصلی این واژه، چیندِن = چیدن است؛ و در حالت های مختلف پنج مصدر فرعی دارد، که عبارت اند از:
چیندِن۴ = چیدن
وی چیندِن = چیدنی که به طرف پایین است، یعنی انسان سر خود را خم می کنی تا در کنار پای خود، علف ها را بچیند. یا اشیا را روی هم بچیند.این پیشوند وی، که علامت سمت پایین است در سه زبان سلاویان - اسلاویان غلط مصطلح است در فارسی دری، و از نظر تلفظ بسیار نازیبا است. - نیز دیده می شود.
پ ِ چیدن = از پایین به سوی بالا جمع کردن است. مثل جمع کردن گردو از زمین.
دَ چیندِن = چیدن در همین نزدیکی، چیدن روی هم. مثل چیدن هیزم روی هم.
آ چیندن = دست دراز کردن و از دورتر چیدن.
جی چیندن = یعنی کجکی چیدن
وجین - ویجین، در اصطلاح کشاورزی، عمل کندن و دور ریختن گیاههای هرزه از میان کشتزار تا مواد غذایی زمین به مصرف تغذیه ی گیاه اصلی برسد.
فرهنگ عمید، صفحه ی ۱۱۸۷
۴ - از یک فرد چیچنی پرسیدم: وقتی که شما مدتی از روسیه جدا شده بودید، چرا نام جمهوری خود را از چیچین، یا چیچن، به ایچگریا، تغییر دادید؟
گفت: زیرا عده ای فکر می کنند که این نام را دیگری بر ما نهاده، و معنی آن دزد است.
در باب این واژه مدتی طولانی تحقیق کردم؛ و به این نتیجه رسیدم که چی چن یا چی چین، به معنی دزد نیست؛ بلکه به معنی چیننده است. و چی در اینجا منظور حاصل و میوه است. یعنی دیگران می کارند و تو از کوهستان فرود آمده می چینی، بار خود گرفته بر می گردی. یعنی همان کاری که کولی های آزاده در همه جای دنیا می کنند. در ضمن نام خلق های قفقازی، بجز تات، و چند نام دیگر که ریشه ی ترکی دارند، اغلب ریشه در زبان های ایرانی دارند. یعنی در واژه نامه های ایرانی دارای معنی هستند. مثل لَک، مثل آوار، که نام دو خلق بزرگ جمهوری خود مختار داغستان است.
و این نشان می دهد که متأسفانه پدران ما به همسایگان خود بی مهر بوده اند. و این در حالی است که آنها زیبا ترین نام ها را برای ایرانیان، سلاویان ها و ... گزیدند۵. در خلق های غیر ایرانی ایران زمین از این نام های توهین آمیز فراوان است و گاه حتی نام بعضی خلق های ایرانی نیز توهین آمیز است. و این نشان می دهد، که فاشیزم فقط در قرن بیستم نبوده؛ بلکه برتری طلبی از دیر باز در بین بشر رواج داشته. البته بعضی از این اسامی که حالا همه ی گونه های خلق های نزدیک به هم - خلق های یک گروه - گاه با آن نامیده می شوند؛ در آغاز برای گروه کوچکی بکار رفته، و متأسفانه بعد ها همه گیر شده چنان که امروز دیگر نمی توان آنها را معنی کرد. یعنی دیگر صلاح نیست که معنی شوند.
۵ - تات که ترک زبانان - تورک زبانان - زمانی به کل ایرانی نژاد ها، می گفتند؛ یعنی زیبا، یعنی نیک پندار، نیک گفتار، نیک کردار. هنوز در بعضی از زبان های ترکی برای ستودن دختری نازنین و از همه جهت پسندیده به او می گویند تات لی قز، یعنی دختر ایرانی. متأسفانه ایرانیان و سلاویان ها این لطف را به اطرافیان خود نداشتند. هنوز در روسیه به خلق های آسیایی آن سر زمین خیلی راحت می گویند، چُور کا و چُوربان.
و این در حالی است که دیگران به آنها پهلوان و قوی تن، نام نهاده اند. روس یعنی بزرگ پیکر، یعنی پهلوان. رستم پهلوان افسانه ای ایران نیز نام خود را از این واژه دارد. در اصل روس تم = روس تن = پیل تن = بزرگ تن، است. پیل یا فیل۶ به معنی بزرگ هنوز در تالشی، تاتی استان اردبیل و به شکل غیر مستقیم در آلمانی نیز بکار می رود. فیلن دَنک = تشکر بزرگ. و این رشته سر دارز دارد، و به نوشتن دو ده جلد کتاب نیاز.
۶ - محققین نا آگاه ایرانی عموماً وقتی می بینند که پ یک واژه ای به ف تبدیل شده، فوراً حکم صادر می کنند که این واژه معرب شده است. این حکم همیشه صادق نیست. مثلاً در مورد قیصر = کی سر، درست است. اما در باب فیل و پیل درست نیست. بعضی ها پیل بکار می برند و دیگران فیل. این نوع چندگانگی در واژه های زبان های ایرانی فراوان دیده می شود. حتی دیده می شود که در یک زبان یک واژه را به چند شکل تلفظ می کنند. مثل پیل و فیل، مثل هونی و خونی تالشی، = چشمه. که در کردی سورانی همین واژه کانی است. در کردی هورامانی و یا خورامانی، هانه، است. و هانه همان خانه = چشمه، است. چنانکه در ایران مرسوم است می گویند یک چشمه اتاق. چنانکه خور همان هور است۷. یعنی یک واژه می تواند هم با خ، و ه و هم با ک، تلفظ شود. یا مثلاً واژه ی فارسی دری هندوانه. این واژه غلط مصطلح است؛ و هیچ ربطی به کشور هند ندارد. اصل این واژه هندونه و خندونه است. هنوز در تالشی و تاتی استان اردبیل به هر دو شکل تلفظ می شود. و آن هر دو، هُون دونه، و خُون دونه، است. یعنی دانه ای که تویش خونین و قرمز رنگ است. نام خون، یعنی همان روان زیبا، در رگ های ما، نیز بر می گردد به خونی، و هونی و کانی. در واقع خون، کان و هُون ِ جان است، یعنی زندگی در آن نهان است.
۷ - دهقان خردمند بی نظیر توس در این باب خور = خورشید، را، اینگونه هُور نیز می نامد.
نامه ی رستم به زال:
یکی نامه بنوشت به نزد ِ پدر
ز کار و ز کردار خود، در به در:
نخست آفرین بر خداوند هور
خداوند مار و خداوند ِ مور
خداوند ناهید و بهرام و مهر
خداوند ِ این بر کشیده سپهر
وزو آفرین بر سپهدار زال
یل زابلی، پهلو بی هَمال
پناه گوان، پشت ِ ایرانیان
فرازنده ی اختر کاویان
نشاننده شاه و ستاننده گاه
روان گشته فرمانش، چون هور و ماه۸
پس هور، همان خُور است، و هورامان کردستان نیز همان خورامان است. و هم هور نام روستایی است در استان اردبیل. هورامان، یا خورامان یا خَر ِم یا خورنغ؛ در برابر نسا، ی تالشی و پهلوی و نسِه ی کردی بکار می رود. نسا سایه سار است، و خورامان آفتاب پذیر. در ضمن خورنغ را باید با غ ایرانی نوشت، وگرنه شکلی غلط خواهد بود.
و هم لازم است بگویم که اِعراب گذاری روی شعر دانشمند بی نظیر توس، کار استاد میر جلال الدین کَزازی است. که من به هنگام نوشتن فقط امانتداری کرده ام. در ضمن نام فامیلی این مرد بزرگ لُر را بسیاری به غلط کُزازی می خوانند. کَزاز، باید به معنی غیر مستقیم نجار باشد. کَ یا کَه در زبان های کهن ایرانی، یعنی خانه. به احتمال بسیار قوی، اصل این واژه کَ ساز = سازنده ی خانه، بوده است. کَ بین و کابینت و ... نیز باید ریشه در این واژه ی کهن ایرانی داشته باشند. این واژه در سه زبان سلاویان شرق هنوز گاهی بکار می رود. مثل کَ مورکا؛ که خانه ی کوچک را به خانه ی مور، تشبیه می کنند.
در ضمن سپه کَ یا سپه کَه، یعنی خانه ی سگ، در جنوب ایران، نیز ریشه در این واژه دارد. سپه کَه، درواقع همان معبد سگ است که بر می گردد به زمان سگ پرستان. سپه یعنی سگ، و کَه هم یعنی خانه یا هانه. عده ای به غلط سیستان را سگستان نامیده اند که تصوری صد در صد نادرست است. سپه کَه، یعنی همان سگستان، یا معبد سگ در جموب استان سیستان و بل.چستان قرار دارد.
واژه ی سیستان هیچ ربطی به آن ندارد.
سیستان را به سه صورت می توان به تفسیر نشست:
۱ - سیستان، مخفف سیسته استان است؛ یعنی استان سوخته. وجود بقایای شهر سوخته در استان سیستان و بلوچستان، و هم محیط بیابانی و کویری آن گواه این سخن است. سیسته یعنی سوخته، و آن گل آوَز - مشتق - شده است از مصدر سیستِن = سوختن
۲ - سیستان = سی استان، است یا سی ناحیه است.
۳ - سیستان می تواند سیمرغستان باشد.
من خودم مفسیر اول را درست می دانم، به دلایل فراوان.
در ضمن سیمرغ نیز در واژه ی سیستِن = سوختن، ریشه دارد؛ و ربطی به عدد سی ندارد. این مصدر هنوز در تالشی و تاتی استان اردبیل به همین شکل بکار می رود. سی مرغ یعنی مرغی که می سییَد. یعنی مرغی که آتش می گیرد؛ می سوزد. نام دیگر اش عنقا، هما، ققنوس و ... است. در زبان های سلاویان شرق نیز به آن ژار پتیتسه، یعنی پرنده ی آتش می گویند. یعنی همان پرنده ای که می سوزد و از خاک خود دوباره زاده می شود. در باب این بی نهایت زیبا سرشت، فراوان می توان نوشت. چنانکه آدمی هم وقتی برای دومین بار، یعنی در خود زاده می شود، تحولی بزرگ در او رخ می دهد.
در ضمن استان سیستان و بلوچستان، مثل استان کردستان و استان لرستان و ... غلط می باشد. در زمان ساسانیان نیز به هر منطقه ای استان می گفتند. لرستان، یعنی لُر استان، یعنی استان لُر ها. کردستان یعنی کرد استان، یعنی استان کرد ها، اضافه کردن یک استان دیگر بر آن نا زیبا و اضافه گویی است. یعنی استان کردستان فعلی در اصل می شود، استان کرد استان. در زمان رضا شاه فرهنگستان علوم خدمات فراوانی کرد؛ غلط را نیز ارتشی ها به فرهنگ ایران بردند متأسفانه. از جمله این نامگذاری های غلط، یادگار آن زمان است.
۸ - در زمان دهقان خردمند توس، هنوز بشر فکر می کرد که هم ماه و هم خورشید می چرخد. این است که او فرمان خداوند را، به روانی ماه و خورشید تشبیه کرده است. در حالی که فقط ماه خون سرد روان است، و خور آتشناک و جوشان از انجام این کار ناتوان. که در غیر این صورت زندگی در روی زمین غیر ممکن می گشت.
شاد باشید
٣۲۴۱۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : در این زمانه ی گرگین که جای «عاطفه» نیست --- ز عشق ِ خسرو و دامون، بسی عاطفه زیست!
سلام بر شاعر، سلام بر عاطفه ی گرگین. زنی که همیشه مردی را بخواهی نخواهی به یادت می آوَرَد. مردی که سرود را می مانست در شالیزاران اندیشه، در گیلان زندگی. مردی که تهران دود آلود از او بوی شکوفه ی نارنج گرفت تا در حضور بوی بد زمانه، در چهار فصل خود، از آن در جیب جان داشته باشد پیوسته. خسرو دلیر مردی بود که به حقوث انسان دل بست، و گل سرخ می شد، وقتی که حقوق دیگری را زیر پا می دید. پس، برای همیشه، عاشقانه به مردم پیوست. گویی شعر افراشته ی رشتی را در ژرفای جان و نهان داشت جاودان و سبز:
بشکنی ای قلم، ای دست! اگر
پیچی از خدمت محرومان سر
مردی که نمی دانست بسیاران در فردا های دور و نزدیک، خود را به سفره و خوانی، به چرب لقمه نانی، خواهند فروخت راحت. مردی که نمی دانست، «بچه ات، صد تا عمو دارد» کلان دروغی بود.
جهان انسانیت، مبارزه و عدالتخواهی اینها را هم دارد. اینها خیلی مهم نیست؛ مهم این است که خسروانی کردن؛ در اوج ناجوانی ها، جوانی کردن؛ هنوز پایان نگرفته. خسرو گفت: من از مردمم دفاع می کنم...
و اینک جوان زنی، ستوده بانویی در این زمانه ی خاله و عمو مرده، در تهران دود آلود و روشن، خسروانی می کند، در اوج ناجوانی ها، نسرین، از مردم خود دفاع کرده، بزرگوارانه جوانی می کند.
نمی دانم عاطفه جان شنیدی یا نه؛ که: کوچولو که چشم به در دوخته بود؛ وقتی در باز شد و خاله آمد تو، گفت: خاله! مامان من می شی؟ آخه خوابم نمی بَره. خاله بر گشت به عقب، چشم هایش را پاک کرد. کوچولو دو باره سئوال کرد: خاله! مامان می شی؟ آخه خوابم نمی بره. خاله به سرعت رفت تا هم صورت اش را بشوید و هم از دست کودک شکنجه گر، رها شود؛ پس، هق هق کنان می گفت: چرا منو تیر باران می کنی با واژه هایت!؟ در این سر زمین ِ سر خود را بگیر تا نشکند، مامان تو بسیار اندک یافت می شود. من چطوری می تونم مامانت بشم!؟ وقتی در ۷۵۰۰۰۰۰۰ فقط چند صد نفر یافت می شوند که به بند بنشینند و پشت امروز ِ تیره، فردای روشن ببینند. نه! من نمی تونم مامانت بشم؛ مرا با واژه هایت تیر باران نکن!
به یاد دارم، همان روز ها، آن اتفاق، آن فاجعه، آن سخن زلزله وار کودک را برای دادستان تهران نوشتند؛ تاببینند ......... و فکر کنم دادستان با خود گفت: ما را با کودکان چکار!؟ هنوز تا محاکمه شان، در ایران زمین، دو صد سعید مرتضوی پوست و پست عوض خواهند کرد.
و اما پاییز و باد. این دو گرچه در دو شعر جداکانه آمده اند، و چون کشفی دلپذیر در شعر شما جایی یافته اند برای نشستن؛ با هم ارتباط مستقیم دارند!
چندی پیش در پای شعر جناب تورج پارسی نوشتم به زبان همه آشنای فارسی دری: چرا به جای رقص عربی از وَشتَن ایرانی استفاده نمی کنید!؟
گیسوی نازنین سخن را کسی تاب نداد، هیچ کس، به این فرزند چشمه و جنگل، جواب نداد!
راستی، چرا اینگونه است!؟
برای اینکه ما خود را نمی شناسیم. و چون شناخت دقیقی از فرهنگ و زبان خود نداریم؛ فکر می کنیم که آسمان سوراخ شده و زبانی به نام زبان فارسی دری از آن بالا افتاده پایین. در حالی که این زبان خوش آهنگ ِ شرین ِ شعر آلود، پشت غبار تاریخ، پشت این دم و دود، برای خود پدر و مادری نجیب دارد. همین زبانی که امروز ظاهراً فراوان طرفداران نا آگاه عجیب دارد.
بسیاری، زبان های ایرانی را که فارسی فرزند آنهاست را گویشی از فارسی می دانند. یعنی نوه ای را مادر بزرگ و پدر بزرگ می خوانند. زیرا نمی دانند، یا دوست ندارند که بدانند؛ که بُن فارسی دری، در آنها ریشه دارد. و به خاطر همین نخواستن، و یا ندانستن صادقانه، است که حالا دیگر بسیاری از واژه های فارسی دری برایشان فقط یک تلفظ است. زیرا اگر بخواهی ریشه بیابی، باید زبان های پیشین را اگر نه خوب، حد اقل کمی بشناسی. این بحثی بلند و لازم است که در این اندک نگنجد؛ من به آن اگر فرصتی یافت شد، زمانی دیگر بر می گردم.
اما همینقدر می توان گفت که این بیگانگی با خود، باعث شده است که دیگر، بسیاری از واژه ها در زبان شعر آلود فارسی دری مفهومی قرار دادی یا سرسری بیابند. یعنی فارسی زبان وقتی آیینه را می بیند به شکل قرار دادی آن را می شناسد. اما تالش زبان وقتی به کودک خود می گوید: برو آوینه = آیینه = نشان دهنده، را بیاور؛ یعنی برو نشان دهنده را بیاور! و از این دست بسیار است.
زبان زنده بر دو است: یکی، زبانی است که فرو نمرده، و آدمیان، هنوز در گوشه ای از این پهناور جهان، به آن زبان سخن می گویند.
دوم زبان زنده، آن است که گذشته از سخن گفتن به آن زبان، اجزای زبان برای صاحبان آن، نیز عمیقاً زنده است. یعنی در هنگام سخن گفتن تو بیساری از واژه ها را حس می کنی. تالشی از نادر زبان های جهان است که این ویژگی به روشنی روز در آن یافت می شود.
و اما پاییز؛ یعنی یک نمونه، یعنی مشتی از انبوه گلریز:
«خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد ِ خنک از جانب ِ خوارزم وزان است»
پا، با، وا، = باد است. به معنی بلند نیز می باشد. وا به معنی تاب نیر هست. وا یا واده به معنی باده، می، نیز می باشد۱. در زبان های کهن ایرانی، در بسیاری موارد، واژه ها کمی کوتاهتر از همان واژه در زبان فارسی دری است. مثل باد و با. با = باد، مثل باکو، یا کو وا(شهری است در شمال باکو) باکو یا وا کو، یعنی باد می کوبد. کو با یا کو وا، یعنی می کوبد باد.
پاییز = وا اییز است.
وا = باد است. و اییز، همان خیز فارسی دری است. گویی شاعر آن بیت، هم معنی اییز و هم خیز را نیک می دانسته که نوشته: خیزید و خز آرید... پس پاییز، یعنی فصل بر خاستن باد. همانطور که گفته شد. پا، با ، و وا = همان باد فارسی دری است. و اییز مشتق شده از مصدر ایشتِن = بر خاستن؛ است. این مصدر به همین شکل، دیگر در فارسی دری بکار نمی رود. در زبان های زنده ی ایرانی در تالشی و تاتی استان اردبیل هنوز دقیقاً به همان شکل کهن خود بکار می رود. در زبان آلمانی، هم با اندکی تغییر، و هم با پیشوند آاوف هنوز بکار گرفته می شود. بسیاری از این واژه های منسوخ شده در زبان فارسی دری را می توان در سمنانی، سیستانی، کردی، لری، تاتی استان اردبیل، تالشی، مازندرانی، گیلکی۲ و ... یافت. منظور از نام بردن، اشاره به زبان ها و گویش های هنوز زنده است در میهن عزیز ما ایران.
پس اگر فارسی زبان، با زبان های نیاکان خود بیگانه باشد و با شیوه ی فیس و تکبر ِ آن جوانی که به شهر نشینی با هزار عیب اش روی آورده، نیاکان روستایی زیبا زیست خود را به تمسخر بگیرد؛ بیشک دچار بی ریشگی و سر در گمی خواهد شد. و برای اینکه خودی بنماید؛ از علمی که آموخته، سو استفاده می کند - آگاهانه و نا آگاهانه - و شروع می کند به بافتن فلسفه های عجیب و غریب. گاه حتی از اعماق تاریخ نشانه های پَرت کننده می آوَرَد؛ که خود و دیگران را بکلی گمراه می سازد. به همه جا سر می زند بجز به آنجایی که باید. زیرا علم او هم، دیگر، یا سَمت دار است؛ و یا گسسته است. و علم سَمت دار، تو را به بیراهه می بَرَد در دره ی قبیله گرایی فرو می نشانَد. و علم گسسته، مثل تکه های کوره راههای نا پیوسته است. یعنی یک تکه از راه را که طی می کنی باید، برای پیمودن تکه ای دیگر - که راه پیدا نیست - به گزنه زار، یا به بیابان و خار بزنی. و وقتی دوباره راه - کوره راه - را می یابی، فکر می کنی که ادامه ی همان راه اول است. پس بر مبنای این خیال، حکم صادر می کنی! بی آنکه بدانی این رهی دیگر است و ترا در این سامان بکلی چشم و گوش اندیشه کور و کر۳. پس می تازی با این خیال که روشن گشته ای؛ که ره یافته ای. غافل از آنکه دور از واقعیت ها خیال بافته ای، و گیسوی ناجور سخن تافته ای، و آن سیه را بر دو چشم نظر نهاده ای، و تا چشم گشاده ای، سیاهی دیده ای، و آن را جهان پنداشته ای، و در باغ آن تیره روزگار، فراوان "شیرین" کاشته ای؛ که به قول فردوسی بزرگ اینک «... تلخ بار آوَرَد»
و به همین خاطر است که واژه شکافان ما اغلب به جای مصدر یابی، و بُن یابی واقعی، و شکافتن واژه و ریشه یابی آن؛ انشاء می نویسندو یا بر مبنای تمایلات قومی و قبیله گرایانه خود، تفسیر های آنچنانی کرده اند. و نادر افرادی چون پروفسور منوچهر جمالی یافت می شوند، که به ریشه یابی با کمک زبان های کهن ایرانی می پردازند. البته لازم است دوباره صد باره تکرار کنم که: من زرتشت ستیزی آن بزرگ مرد ایرانی را نمی پسندم و نمی پذیرم؛ زیرا برای نظر خود دلایل فراوان دارم. این بحثی جداست. اما بخش واژه شکافی ایشان را می ستایم. زیرا بی تعصب، بی نِغ و نوغ۴ِ مرکز گرایانه ی کور ساز ِ کَر گَر، از دریای زبان های کهن ایرانی می نوشد؛ پس خود نیز زلال و سرشار است. و خوش به حال محققی که این ره یافته است. زیرا این خوشبختی و نیک روزی به هر کس داده نمی شود، رنج فروان باید بُرد. در غبار روبی تاریخ، گَرد ِ بسیار باید خورد. و این، بر عکس ِ به هیاهو و سرسری دلبستن، چیز نشستن می خواهد. به ژرفای عشق، پیوستن می خواهد.
چهار زیر نویس + ۱:
۱ - در این باب، همین یکی دو روز پیش در بخش نظرگاه مطلب زیر که در حاشیه ی دست راست همین سایت منتشر شده بود، مفصل نوشته ام. از جمله آنجا توضیح داده ام که پیشواز درست و پدر و مادر دار است، و پیشباز = پیش + باز، غلط مصطلح و حتی کریه است. و این هم عنوان آن مطلب:
«منتشر شد: آتش و کلام، تاریخچه ای از ارتش زاپاتیستی ازادیبخش ملی»
۲ - گیلکی خیلی به کار من نمی آید، اما در مواردی از آن نیز سود می جویم. مثلاً واژه ی جُور که به معنی بالا، و هم آخرین خط جام جم است، را فقط در زبان گیلکی یافتم.
اما چرا گیلکی خیلی به کار من نمی آید؟
برای اینکه از خود دور، و دگر شده، فراوان دارد. مثلاً مصدر وَشتِن، در بعضی زبان های ایرانی هنوز بکار می رود. وَشتِن یعنی پریدن کوتاه؛ مثل پریدن از روی جویبار، و در جا پریدن. لطفاً دقت کنید که وَشتَن = رقص، را با وَشتِن = پریدن کوتاه، جهیدن؛ اشتباه نگیرید.
در گیلکی دیگر، مصدر مستقل آن وجود ندارد. پس با فعل کمکی «کردن» بکار می رود. پس گیلک زبان به جای مصدر، دو واژه ی وازکودن - واز و کودن، یعنی پَرش و کردن، یعنی همان پَرش کردن را در زبان خود بکار می برد. و این «کردن» متجاوزانه بلای جان مصادر اصیل ایرانی گشته است؛ که بی دقتی و تعصب کور ما نیز پیوسته به آن دامن زده، و می زند.
۳ - محققین ما برای یافتن بُن واژه ی اردبیل، به هر کجایی که بخواهی سر زده اند و چیز های عجیب و غریب و من در آوردی و گاه با تکیه بر واژه هایی کهن، منطق تراشی کرده و فلسفه بافته اند بسیار، تا خود را راضی کنند؛ در حالی که نمی دانستند که بیهوده تافته اند. اینها به جای اینکه در تاریخ دور و دیر بگردند، به خود زحمت نداده اند که به منطقه ی تالش نشین شهر عنبران۵ - انبرون - در دو قدمی اردبیل، که حالا هم جز استان اردبیل است، سری بزنند و بپرسند که ارده و بیل چیست! و افسوس!
ارده بیل، را اگر بخواهیم از تالشی به فارسی دری بر گردانیم، می شود بیل ِ ارده. بیل یعنی آبگیر و ارده هم همان ارده است. از این دست در تالشی فراوان است. مثل شوره بیل، مثل خشکه بیل. شوره بیل در واقع شورَ بیل است. خشکه بیل در واقع خشکَ بیل است. در بعضی از زبان های کهن ایرانی به جای کسره ی مضاف فتحه ی مضاف وجود دارد. پس ارده بیل، ارده است + فتحه مضاف + بیل. خشکه بیل(ییلاقی در ماسال) خشک است + فتحه مضاف + بیل. شورَه بیل(رودی در شهر اردبیل)، شور است + فتحه ی مضاف + بیل. و بیل آبگیر است، جای کودی رود است. از این واژه در منطقه ی بزرگ ماسال، که شهر ماسال هم جزیی از آن است، در نام های زیادی استفاده شده. مثل خشکه بیل، مثل بیلی، مثل بیلگاه دول، مثل سیاه بیلی و ... در همه این واژه ها بیل به معنی آبگیر است.
و حال این سئوال پیش می آید که چرا شوره بیل = شورَ بیل = بیل ِ شور، را آب شور نامیده اند، در حالی که آب اش شیرین است!؟
برای اینکه در بسیاری از نقاط استان اردبیل فعلی، در قدیم معدن نمک وجود داشت. و به احتمال قوی این رود در کنار یک معدن نمک قرار داشت و یا اینکه از روی یک معدن نمک رد می شد؛ که بعد ها نمک شسته شد و رفت، اما نام رود همچنان شور ماند. در زبان کهن ایرانی - تالشی - هنوز ضرب المثلی برای راه نمک اردبیل وجود دارد که برای راه دراز و دور بکار می رود. اردبیلی نمکه راه درازیه! یعنی به درازی راه نمک اردبیل است.
۴ - نِغ را فارسی زبان، نق هم می نویسند. چنانکه قبلاً تالش و تهران و تلا را، طالش و طهران و طلا می نوشتند. در حالی که این واژه ها با صدای ت دو نقطه ایرانی تلفظ می شود و نه با صدای ط دسته دار عربی. نغ را نیز ما ایرانیان، با صدای غ ایرانی تلفظ می کنیم، نه با صدای ق عربی. چنانکه واژه ی پهلوی بلوت را بسیاری به غلط بلوط می نویسند. در حالی که ت بلوت با صدای ت دو نقطه ی ایرانی تلفظ می شود؛ و گذشته از آن، اصل این واژه نیز پهلوی است. چنانکه اصل قیصر، کی سر، پهلوی است. متأسفانه بسیاری از ایرانیان فکر می کنند که قیصر عربی است. اما در زبان آریایی آلمانی این واژه هنوز حفظ شده است. فقط طبق قاعده ی تلفظ آلمانی یک اس را ز هم تلفظ می کنند. پس کی سر، به کی زر، تبدیل شده است.
۵ - واژه ی عنبران - انبرون - مثل ده ها واژه ی دیگر به لطف ملا بنویس ها، و مأموران بی سواد ثبت احوال، چنان شکلی دگر یافته که عربی از آب در آمده! و این در حالی است که عنبر، ماده ای خوشبو می باشد که از شکم ماهی عنبر بدست می آید. گاه روی آب ریخته می شود و به وسیله ی انسان از دیر باز جمع آوری می شده؛ و یا اینکه خود ماهی را بخاطر عنبر خوش بو، شکار می کردند. این ماهی تا ده متر رشد می کند، تا جایی که من می دانم در دریای کاسپین حتی یافت نمی شود؛ چه برسد به بالای گردنه ی حیران - هَی رون. در ایران ما، از این نوع اسامی من در آوردی فراوان وجود دارد.
انبرون یعنی انبرو زار، یعنی امبرو زار، یعنی امرود زار. امبرود یا انبرود یا انبرود یا امرود و ... نام نوعی گلابی است. این واژه بعد ها اَنبران و عَنبران شده است. انبران و انبرون، مثل نان و نون است. مثل تهران و تهرون است. مثل گیلان و گیلون است و
...
و در پایان به یاد خسرو، برای شما و دامون، به یاد گیلان زمین و آتش گرفته دریای عاشق، این شعر کوتاه گیلکی خود را با ترجمه اش اینجا می گذارم.
با احترام و ادب فراوان
لیثی حبیبی - م. تلنگر
در ضمن برای خسرو جان عزیز، و همه ی همراهان آن زمان؛ و بیژن جاودان و یاران او، بسیار شعر دارم به تالشی و فارسی که در نوجوانی سروده شده؛ و دیر تر سر نوشتی تلخ یافته اند در سر زمین خفقان؛ که آنجا هم خسرو واره ها را می کُشند، و هم سر لشکر رحیمی ها را. زیرا حکومت آنجا همیشه دست منوچهری ها و مرتضوی های جلاد بوده است! بخش هایی از آن شعر ها که هنوز به یاد دارم، را یکی دو سال پیش در نظرگاه سایت اشکوری عزیز آورده ام؛ که آنجا ثبت است. و هم بخش هایی در پای وبلاگ های جنبش پاکیزه خوی تالش، مثل وبلاگ «تاسینه تالش» و ... آورده شده.
عشق دریا و خورشید
هنگام غروب خورشید گاه صحنه ای غریب رخ می دهد ، که جان می ستاند و می دهد . مردم دریایی می دانند که من چه می گویم.
شعر گیلکی
عشق دریا و خورشید
غروبان
که خورشید
خو رَخته اوسانه
غروبان
که دریای عاشق
خورشیده دُوخوانه
بیده اید
پسر عاشق زمین - دریا
آتشه مانه؟!
ترجمه
عشق دریا و خورشید
غروب ها
که خورشید
قصد رفتن می کند
غروب ها
که دریای عاشق
خورشید را به خود می خوانَد
دیده اید
پسر عاشق زمین - دریا
آتش را می مانَد؟!
و خدا حافظ دوستان ارجمند که امکان آمدن به این سامان، امکان وقت گذاشتن را، "زندگی" نمی دهد. و چه زیبا گفته اند از دیر باز:«چو ما شوی؛ بدانی»
٣۲۲٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ آبان ۱٣٨۹
|
از : ف فارسی
عنوان : علاج
ببخشید اما علاج باید عذر خواهی از زنبق باشد و دوستدارانش که به بهانه ی شعر نمی توان زیبایی "ز" زنبق را به "ذ" بخشید
٣۲۲۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱٣٨۹
|
از : جواد مفرد کهلان
عنوان : کتاب؟
حالا دیگر کتابها کمتر روی کاغذ خوانده میشوند. دو سروده را هم ضمیمه کتاب می نمودید. اما این ذنبق در پیش علمای فقه اللخط زنبق (سوسن آزاد) است. ولی جای ایرادی هم ندارد چرا که زغال، ذغال هم هست. ضمناً ذنبق شکنی کار درستی نیست. غرامتش عذر خواهی است؛ ولی از ذنبق؟
٣۲۲۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱٣٨۹
|
از : ف فارسی
عنوان : اشاره
با درود
زنبق زیبا را بهتر است با "ز "بنویسید نه "ذ"
(فرهنگ سخن،فرهنگ معاصر،فرهنگ معین...)
٣۲۲۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱٣٨۹
|