یادداشتهای شـبانه ۱۶
ابراهیم هرندی
•
روشنفکری، میوه جنگل بحرانهای فرهنگی در کشورهای پیرامونی ست. کشورهای آزاد و آباد نیازی به روشنفکر ندارند. یعنی کسی جرات نمی کند که در آن کشورها " همه دانا" و همه فن حریف باشد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ آبان ۱٣٨۹ -
۶ نوامبر ۲۰۱۰
٨۹. درباره روشنفکـری
روشنفکری یکی از پدیدههای کشورهای پیرامونیست که در کشورهای فلک زده ای مانند ایران از سده گذشته به این سو، روندی فزاینده داشتهاست. هریک از ما به آسانی می توانیم نام یک دوجین روشنفکر دست اول ِ ساخت ایران را ردیف کنیم . این کار برای یک انگلیسی و یا سوئیسی ناممکن است. روشنفکری، میوه جنگل بحرانهای فرهنگی در کشورهای پیرامونی ست. کشورهای آزاد و آباد نیازی به روشنفکر ندارند. یعنی کسی جرات نمی کند که در آن کشورها " همه دانا" و همه فن حریف باشد. اگر هم چنان کند، فرد نیکوکاری از او خواهد خواست که با وی به نزدیکترین مرکز روان درمانی محل برود. چرا؟ برای این که در آن کشورها بی پایانی ژرفای دانش بشری پذیرفته شده است و دوران علامگی سپری گردیده است و هم از اینرو، ژست های پیامبر گونه در آن سرزمینها نشانه خوش خیالی و خود- غول- پنداری و بیماریهای روانی ست.
در کشورهای کانونی همیشه برخی از دانشمندان بزرگ، سردمدار آزادی و آزداگی و ستم ستیزی کشورهای جهانخوار بودهاند. نمونه این کسان، اینشتن، سارتر، برتراند راسل، ایوان ایلیچ، هابرماس و نوام چامسکی هستند. هر یک از اینان در حوزه کار خود غولی بزرگ بوده و یا هست. اما در کشورهای جهان سوم آنان را روشنفکران غربی میپندارند. اما چنین نیست. در غرب، بیکاره همه دانایی که خود را روشنفکر بداند و روضه "چه باید کرد؟" بخواند، پیدا نمیشود. خداوند این نعمت را تنها به کشورهای پیرامونی ارزانی داشته است.
***
۹۰. شـــبانه
همیشه پنداشتهام که این شعر شاملو یکی از زیباترین شعرهای فارسی است.
یله بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خَنکای شوخ ِ چشمه ای،
وزنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد
در تجرد شب
واپسین وحشت ِ جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد.
غم سنگینت
تلخی ِ ساقه علفی که به دندان می فشری
همچون حبابی ناپایدار
تصویر ِ کامل ِ گنبد آسمان باشی
و روئینه به جادویی که اسفندیار
مسیر سوزان ِ شهابی
خط ِ رحیل به چشمت زند،
و در ایمن تر کَهج گمانت
به خیال ِ سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموش
در هم شکند.
چرایی این چگونگی را از هزار و یک چشم انداز میتوان بررسید، اما من در اینجا تنها از یک زاویه به این شعر خواهم پرداخت.
حکومت و دولت، دو شیوه اداره جوامع انسانی از آغاز پیدایش جامعه تا کنون بوده است. حکومت شیوه اداری ِ همه برای یکی است بدین معنا که هر حکومتی همه کارها و کوششهای شهروندان جامعه را در راستای استواری، پایداری و ماندگاری خود میخواهد و مردم را مهرههای کارساز دستگاه اداری خویش می پندارد. در چنین سازمان اداری، مردم هستند تا حکومت پایدار بماند و آنگاه که حضور مردم دست و پاگیر می شود، حکومتگران بی هیچ درنگی در پی برداشتن مردم از سر ِ را ه خویش برمی آیند. تاریخ هر سرزمین پر از داستانهای کشتار همگانی بدست حکمرانانیست که بسیاری از گروههای مردم را در گذر زمان با برچسبهای گوناگون درو کردهاند.
یکی از اساسیترین تفاوتهای حکومت و دولت این است که در شیوه اداری حکومتی، مردم داری تکالیفی هستند که ناگزیراز انجام آنهایند. در سیستم دولتی نیز شهروندان تکالیفی دارند، اما تاکید در این شیوه بر حقوق آنان است.
هر حکومتی، انسان را هماره کارا و کوشنده در راستای نیازهای ِ خود می خواهد و از او برداشتی چارپایانه دارد. ادبیاتِ حکومتی، ادبیات سربراهی، رمه سازی، برده پروری و قهرمان خواهی است. این ادبیات انسان را به مصلحت اندیشی و ذات-آزاری و خواست-انکاری و ستیز با نیازهای درونی خود می خواند. ادبیات کهن ایران پراز اندرزهای این چنینیست که انگار می خواهد از انسان موجودی افسانه ای و غیرممکن بسازد. باادب باش تا بزرگ شوی./بروشیر درنده باش ای دغل/بروکارمی کن مگو چیست کار/ره چنان رو که رهروان رفتند/همت عالی زفلک بگذرد/با بدان کم نشین که درمانی/بزرگش نخوانند اهل خرد.......
این ادبیات، بی که رعشه ای از گوهر پَران هنر داشته باشد، دستورالعمل حفظ الصحه و راهنمای مراعات جهات اربعه است.
در فرهنگی با چنان پشتوانه ادبی که انسان را موجودی هماره کارا و حسابگر میخواهد و رستگاری را در شقی و رقی و سودمندی میداند، ناگهان شاعری، تعبیر دیگری از خوشبختی میدهد.
یله بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خَنکای شوخ ِ چشمه ای،
وزنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد
ولو شدن در دامن طبیعت - یعنی همان که از دیدگاه رسمی سیستم اخلاقی جامعه "عین بطالت" خوانده می شود - و نیز- رها کردن پا در خنکای چشمه - بجای پا بر زمین سخت استوار داشتن و - دل سپردن به بافه های بلورین آواز زنجره - یعنی آنچه که تاکنون گوشهای ما آموزش و پرورش شنیدن آن را ندیدهاست و دلهایمان اجازه و فرصت رفتن با آن را نداشته است.
خانه نخست این شعر که با تصویرهای بسیار درخشان ِ "نازکاری چمن"، "خنکای شوخ ِ چشمه" و، "زنجیره بلورین صدای زنجره" همراه است، با ما از همراهی با طبیعت و یکی شدن با آن سخن می گوید. پس اگر راه این است، آنچه را که ما تا کنون " صلاح کار" می پنداشتهایم، عین گمراهی بوده است. در آغاز این شعر، شاملو خوشبختی را در شادی خلاصه می کند. شادی، آخرین خوشبختی انسان است که در پی آزادی و آبادی پدید می آید. آزادی، آبادی میآورد و آبادی، شادیِ همگانی. چنین است که هیچ حکومتی نه تنها سرسازش با شادی ندارد که آگاهانه نیز با آن میستیزد. اما شاعر می خواهد که انسان چنان آرام و آسوده خاطر باشد که:
در تجرد شب
واپسین وحشت ِ جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد.
غم سنگینت
تلخی ِ ساقه علفی که به دندان می فشری.
جامعه برآنست تا هماره همه را درگیر روزمرگی بدارد و ذهن همگان را در راستای کارکرد نهادهای خود بکار گیرد. از اینرو، همه مردم همیشه با واهمه های بی نام و نشانی که هیچ بنیاد منطقی ندارد در کلنجارند وهماره نگران رویدادهای ناگواری هستند که هرگز روی نخواهد داد. شاملو در این شعر در آرزوی زمانی است که بزرگترین نگرانی انسان ناآگاهی از سرنوشت ستاره ای باشد که به آن خّیره می شود و سنگین ترین غم جانش تلخیِ ساقه علفی که در آن حال به دندان می فشرد. آنگاه:
همچون حبابی ناپایدار
تصویر ِ کامل ِ گنبد آسمان باشی
و روئینه به جادویی که اسفندیار
مسیر سوزان ِ شهابی
خط ِ رحیل به چشمت زند،
و در ایمن تر کَهج گمانت
به خیال ِ سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموش
در هم شکند.
شاعر در این شعرانسان را جهانی و جهان را انسانی می خواهد. انسانی که واتاب ژرفا و گسترای گیتیست. تصویر کامل گنبد رازگونِ افسانه و افسون و روئین تن و جان در برابر جهانی بی پایاننما، تا آن را دفتر آرمانهای خود کند و آنگونه که میخواهد و می بایدش بسازد.
بس است. هدف من در اینجا اشاره به شمهای از زیباییهای این شعربرای برای نشان دادن گمان من از آن است.
***
۹۱. رویدادی شگفت
یکی از ژرف ترین پرسش هایی که روانشناسان اجتماعی با آن سروکار دارند، این است که چگونه آرمانها و ارزشهای سیاسی در ژرفساخت روانی انسان به ساختارهای عاطفی فرد
رو می گرداند؟ به زبان دیگر، چگونه در هر دوران، باورهایی که در راستای سود و زیان ِ توانمندان و فرمانروایان است، به نهانخانه ذهن فرد راه می یابد و صاحبخانه را چنان افسون میکند که این ارزشها و آرمانها را ازآن خود بپندارد و با سود و زیان خود پیوند زند!؟ بازهم ساده تر، چگونه سیاست اجتماعی دولت، به حوزه خصوصی ذهن فرد راه می یابد و او را چون حلقه ای به زنجیره کنشها و واکنشهای اجتماعی پیوند میدهد و در چرخه تولید و توزیع و مصرف بکار میگیرد؟ این که ارزشی بیرونی در ذهن ما به ارزشی درونی و عاطفی میگرداند، رویداد کوچکی نیست و پرداختن به چگونگی آن زمان درازی میخواهد.
داستان چگونگی گذر اندیشهای سیاسی از گستره همگانی به خلوتگاه ذهن فرد و به کار گماردن آن در پاسداری از آن اندیشه، داستان شگفت واسپاری پدیدهای فرهنگی به سازمان بیولوژیک انسان است. یکی از بازتابهای این چگونگی آن است که می توان به فردی بودن و خصوصی بودن همه آرمانها و آرزوها و رویاها و اندیشه های فردی شک کرد و بنیاد باورها و اندیشههای فردی را سیاسی پنداشت.
***
۹۲. امامیات
کیف ما را کوک کرد این انقلاب
کفر را مفلوک کرد این انقلاب
هرچه چشمانداز ِ نامشروع بود
پاک کرد و پوک کرد این انقلاب
امریکا و شوروی را در جهان
جملگی مضحوک کرد این انقلاب
چهره کفر جهانی را چه خوب
پر زچاک و چوک کرد این انقلاب
سنگر صدامیان را از میان
ضربه زد، متروک کرد این انقلاب
مسلمین را گوسفند سر براه
کافران را خوک کرد این انقلاب
آیه "بل هم اضل" درباب شیخ
را بسی مدروک کرد
عالمان حوزه را پروار کرد
کافران را دوک کرد این انقلاب
ناخودی نابود کرد و از خودی
گاه تکّ و توک، کرد این انقلاب
لاکـــن البته ولی با این همـــــه
کیف ما را کوک کرد این انقلاب
|