•
اگر بهایی بودن
چیزهایی را باور داشتن است،
من هم بهایی ام:
زیرا
من نیز چیزهایی را باور می دارم؛
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۶ آبان ۱٣٨۹ -
۷ نوامبر ۲۰۱۰
شاد باد یادِ برادرم، ستّار جانِ لقایی؛
و پیشکش به همسرِ ارجمند وپرستارِ مهربانِ او،
عفت جانِ لقایی؛
و، نیز، به دکترفریدون وهمن،
به پاسِ نوشتنِ کتاب ِ" یکصد وشصت سال مبارزه با آیین بهایی"؛
و، همچنین به هفت تن بزرگان ِ به ناروا زندانی شده ی
هم میهنانِ بهایی ام در اوین یا هر شکنجه گاهِ دیگری
از شکنجه گاه های فراوانِ فرمانفرمایی ی آخوندی.
یک- من هم بهایی ام
اگر بهایی بودن
چیزهایی را باور داشتن است،
من هم بهایی ام:
زیرا
من نیز چیزهایی را باور می دارم؛
و گر بهایی بودن
ماندن است بر سرِ پیمانِ خویش
و باز نامدن از ایمانِ خویش،
وَر این دو بایا کند،
گذشتن از همه دار وندارِ خویش،
که هیچ،
از خان ومان
وز جانِ خویش،
من
نیز
خیلی بهایی ام؛
و نه تنها همین،
که سنّی ام نیز؛
و، همچنین ، درویش؛
و، همچنین ، یهودی؛
و عیسوی نیز:
هم ارمنی،
هم آسوری،
هم نوکیش.
و ، همچنین،
جانبازِ دلسپرده ی هر دین و
ملّت و
آیینِ دیگری؛
و، همچنین،
چالشگرِ نهایی ی همه این ها:
سرمستِ جامِ انکار،
من باده نوشِ میکده ی بی خدایی ام؛
و،همچنین،
در پیشبردِ آزادی
در چارچوبِ هر یک از همه دین ها،
من یک مجاهدم؛
و در رهِ رهایی از همه این ها،
امّا،
من یک فدایی ام.
و درسپاهِ حزب الله
نیز
سرباز ساده ای می بودم؛
و جان فشاندن
در راهِ آرمان هاشان را
آماده ای می بودم:
آن روزها که " حزب الله"
بود و نمودی دل سوزی آور می داشت:
همرنگِ " کودکانگی ی بی گناه"
و"آرمان- فریفتگی"
و" مرگ- شیفتگی" :
درراهِ شادکامی ی همکیشان،
الّبته،
نه تیره روزی ی دگر اندیشان.
(و تشنگی برای کشته شدن
از خود نزاده بود
هنوز
این تشنه کامی ی سیرابی ناپذیر
برای کشتن را.)
دو- برنامه ی کار
می گفت که :"شاه شهرها ویران کرد؛
گورستان بود آنچه آبادان کرد!"
امّا، به حقیقت ، سخن از شاه نگفت:
برنامه ی کارِ خویش را اعلان کرد!
سه- ای نازی ی تازی زده!
هی، های،آهای!
ای نازی ی تازی زده ی بی همه چیز!
خونخواره ی بدکارِ همه چیز ستیز!
مردم کشِ میهن سوز!
بد گوهرِ بدخواهِ بد اندیشِ بد آموز!
اهریمنِ زندگی نکوه!
ای مرگ ستا ی!
ای مرده پرست!
ای گور گرای!
در سینه ی ما به غیرِ کینِ تو مباد!
نفرینِ تو باد و آفرین ِ تو مباد!
ای دینِ تو بس بتر ز هر کُفر که هست!
هر کُفر هست باد ودینِ تو مباد!
آری ،
من بهایی ام،
و هر دگر اندیشِ دگر:
از هر ره وهر مذهب و هر ملّت و هر کیش ِ دگر:
جز دینِ تو،
ای دینِ تو بس بتر ز هر کُفر که هست!
آری،
هر کفر که هست باد دینِ تو مباد!
ای آمده باز از دلِ تاریک ترین ویرانه!
نفرینگرِ هر گونه ای از آبادی!
ای بودِ تو نابودنِ آزادی!
ای مایه ی اندوهِ توشادی!
ای دادِ تو بیداد!
در سینه ی ما به غیرِ کینِ تو مباد!
ای شوم ترینِ اوجِ توانایی ی نادانی!
با بودنِ تو،
گیتی به کمالِ خویش،
در شادی و آبادی وآزادی،
هرگز،
هرگز
نزدیک تَرَک نخواهد شد.
زیرا
(این گفته، من نیست،
خرد می فرماید:)
با یک دلِ غمگین ، به جهان شادی نیست.
تا یک دهِ ویران بُوَد، آبادی نیست.
تا در همه ی جهان یکی زندان هست،
در هیچ کجای عالم آزادی نیست.
بیست وپنجم شهریورماه۱٣٨۹،
بیدرکجای لندن
یاد داشت
سپاسگزارم از دوستِ فرهیخته و دلسوزم ، دکتر داریوش جانِ کارگر، که نکته ای مردم شناسانه را به من یاد آوری کرد و برآن ام داشت تا در این شعر اندکی دستکاری کنم.
بیست و نهم شهریور ماه ٨۹
بیدرکجای لندن
|