| 
				          		
						            
						            	
						            	
							            
							            	گنجشک  
							            
 
						            	
						       			ایوان تورگنیف
						       			
						       			
						       					- مترجم: میرمجید عمرانی 
						       					
						       			 
									• 
از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم. سگم پیش پایم می دوید.
ناگهان گامهایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد، گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.
						       		...
 
 
 
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						            آدينه 
							            ۲۱ آبان ۱٣٨۹ - 
							            ۱۲ نوامبر ۲۰۱۰
 
 
					            	
						            
  
		
 
 از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم. سگم پیش پایم می دوید.
 ناگهان گامهایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد، گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود. نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر. از آشیان افتاده بود (باد درختهای توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.
 سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگ پیش پوزه اش افتاد و پاک ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.
 به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!
 سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد! و با این همه نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند… نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.
 سگم ـ “ تره زور” ـ ایستاد و پس پس رفت. پیدا بود او هم این نیرو را شناخته است.
 با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم ـ و آکنده از احترام دور شدم.
 آری، نخندید! من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم.
 فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است. زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.
 
 آوریل ۱٨۷٨
 
 
 
 |