« انسان ، اصـل ِخـودگـُستـر»
منوچهر جمالی
•
درفرهنگ ایران، انسان، خالق وآفریننده ندارد ، بلکه نیروی آفرینندگی خودش ، درگوهرخودش هست، و « اخو» یا « چیتره = چهره» یا « فـَرَن= پرن » نامیده میشود ، و« اخو=axv» ، همان اصطلاح « خوی » شده ا ست که امروزه برای ما ، معنای اصلیش را به کلی گم کرده است . از این رو نیز، فرهنگ اصیل ایران را نمیتوانیم بشناسیم .
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۲ آبان ۱٣٨۹ -
۱٣ نوامبر ۲۰۱۰
« انسان ، اصـل ِخـودگـُستـر»
« اصـل ِوسعـت یابـنـده »
درفرهنگ ایران،انسان، خالق ندارد
بلکه نیروی آفرینندگی
درگوهرخودش(خوی=اخو)هست
دانی که بحر، چرا موج میزند به جوش ؟
ازمن شنو ،.............که بحریم و بحر، اندرم
تنگ آمده است ، ومیطلبد ، موضع فراخ
برمیجهد به سوی هوا ، آب لاجرم - مولوی
درفرهنگ ایران، انسان، خالق وآفریننده ندارد ، بلکه نیروی آفرینندگی خودش ، درگوهرخودش هست، و « اخو» یا « چیتره = چهره» یا « فـَرَن= پرن » نامیده میشود ، و« اخو=axv» ، همان اصطلاح « خوی » شده ا ست که امروزه برای ما ، معنای اصلیش را به کلی گم کرده است . از این رو نیز، فرهنگ اصیل ایران را نمیتوانیم بشناسیم .
مایه جان انسان ، گوهریست ( تخمیست ، چیتره ایست = اخو) که اصل سرشاری وپُری است، و چون پـُراست ودرخود نمیگنجد ، خود را میگسترد ( گستاخ = axv- vist) . این خود گستری ، همان « خود آفرینی ، وبه خود صورت دهی » است . خود گستردن، خود آفریدنست . « چهره ( چیتره= chihr) ، می چهرد ، چهره ونقش میشود (chihrenitan ) ، پدیدارمیشود . چیتره که « تخم تاریک ، یا اصل نادیدنی وناگرفتنی است » ، چهره میشود ، نقش وگونه وروشنی میشود . تاریکیست که روشنی را میزاید . بی نقشی است که کشش ِگوهری به « نقش شدن » دارد .
انسان ، اصلیست سرشار(اخو= axv) واین سرشاری(pat-exvih ، pat-exv )نامیده میشود . آنچه پـُروسرشاروغنیست، درخود را گستردن ، خودرا میآفریند ، ازاین رو « چیترآکات = چهرآزاد » خوانده میشود . آنکه خود را میآفریند ، آزاد (= آکات ) است . آنکه مخلوقِ خالقیست ، عبد ومحکوم وتابع ومطیع ِخالقش هست . اخو، ازخود ، « پـَر» یا « برگ» درمیآورد . ازاین رو « فـرّخ =farna-axv » نامیده میشد . ازخود، فراخ میشود . گستاخی وفرّخی وفراخی ، همه بیان ویژگیهای گوناگون ِ« خود آفرینی ِ گوهرجان درهرانسانی ودرهرجانی » هستند . درفرهنگ ایران ، رابطه خدا با انسان وبا همه جانداران ، رابطه « خوشه » با « دانه های خوشه » است . نه تنها ، خوشه ، مجموعه دانه ها ست ، بلکه درهر دانه ای نیز ، خوشه هست . به عبارت دیگر، هردانه ای، تبدیل به خوشه میشود . هرانسانی (فردی) ، خدا( کل ) میشود . هرانسانی ، جهان وگیتی میشود . « خوشه » که نام دیگرش «Gunda » است ، معنای « پـُری وسرشاری وغنا وفراون » دارد(gundak) (یوستی).
اندیشهِ « اینهمانی دانه یا فرد ، با خوشه، یا کل » هیچگاه روان ایرانی را در تحولات هزاران ساله اش ترک نمیکند . هرفردی رابطه مستقیم وبیواسطه با کل( با خدا = خوشه ) دارد ، چون درخودش، بالقوه ، خوشه هست ، فقط باید خود را بگسترد . خوشه ، درفرهنگ ایران ، نه تنها بیان « کثرت وتعدد » بود ، بلکه به همان اندازه نیز ، بیان غنای« تنوع » بود . رنگین کمان وطاوس، خوشه رنگهایند . هفت سپهر، که هفت رنگند، باهم یک خوشه اند . بهمن که کمانست ( رنگین کمان ) ، خوشه وسرشاریست .
« خوشهِ فراز درخت همه تخمه » که سیمرغ باشد ، مجموعه تخمه های همه گیاهان وهمه جانها وهمه انسانهاست . خدا که ارتای خوشه هست ( هوچیتره ) مایه جان یا « نخستین عنصرهرجانی» ( ارتا = اخو = اخوشه ) نیزهست . خدا ( خوشه = اخوشه = اخو) ، مایه جان انسان هم ( اخو= ارتا ) هست. این واژه « اخو= خوی » که بیان اینهمانی گوهرخدا( خوشه ) با انسان(تخم ) بوده است ، سپس معنای خشک وخالی « سرشت وطینت وفطرت » را گرفته و امروزه بیشتر به معنای « عادت » کاسته شده به کاربرده میشود و معنای غنی را که دراصل داشته گم کرده است ، و دراین اصطلاحست که « یقین به همگوهری انسان با خدا درآفرینندگی» عبارت یافته بود .انسان ، اصل ابتکاروابداع ونوشوی وآفرینندگیست .
ویژگی دیگربنیادی این اصل ( اخو)، دراصطلاح « فرّخ = farna-uva» بیان شده است . «فرّخ» ، به شاخ تازه گفته میشود که ازتخم ودانه سربرمیآورد و نزدیک بدانست که چندین شاخه شود( برهان قاطع ). معانی زیبا ومبارک وخجسته ، معانی دست دوم هستند . « فرنا=farna= parna » که پیشوند « فرّخ » است ، درسانسکریت ، هم به معنای « پروبال » وهم به معنای « برگ » میباشد . ازتخم که تاریکست ، پرمیروید ، برگ میروید . تخم تاریک ، که اصل نادیدنی وناگرفتنی است ، در« پـَرها » یا در« برگها» ، نقش وصورت میشوند . درست این گرانیگاه رابطه « نقش» با « بی نقشی» درفرهنگ ایرانست. بی نقش ، با نقش ، رابطه « تاریکی » با « روشنی » را دارد . تاریکی وروشنی درفرهنگ ایران ، با هم جفت وانبازومتصلند . تاریکی ، آبستن به روشنی ، یا نقش ورنگ وصورت است . ازتاریکی ِتخم ، روشنی ونقش وصورت ورنگ، زاده میشود. بی نقش، تحول به نقش می یابد . درفرهنگ ایران، خدا نقاشی نیست که خودش ، همیشه بی نقش بماند و فقط فراسوی خودش، نقشهائی را بکشد که نقش خودش نیستند . بلکه خدا، اصلیست که « نقش بالقوه » هست وباید « نقش بالفعل » بشود، تا خدا بشود . بی نقشی است که همیشه کشش به نقش شدن ، به گستردن خود درنقش را دارد . تخم(اخو) ، بی نقشی است که برگهای درخت ، یا پَرهای مرغ میشود ( فرّخ ) .ازاین رو، درمیان درفش کاویا ن ، ماه پُراست( ماهِ پـُر، ارتای خوشه ، درهلال ماه است ) که مجموعه همه تخمهاست و ازاین تخمست که چهاربرگ میروید . همچنین « فروهر» ، هم یا به شکل « تخم چهارپر» ، یا «مرغ چهارپر»، یا انسان ( مردم= مر+ تخم) چهارپر، در آثار هخامنشیها رسم میشود . همه اینها ، « فرّخ » هستند . «فرّخ» ، یکی ازویژگی های بنیادی « اخو= خوی = بنمایه جان انسان » را بیان میکند .
گوهرانسان، اصل ِخودگستری هست
« گـُستاخ = axv- vist »
درفرهنگ ایران ، این آرمان ِ« گستردن ووسعت یافتن و فراخ شدن » ، فطرت انسان میباشد . چنانکه دراسلام ، « بستن عهد تابعیت با الله » فطرت انسان میباشد . اصطلاح ِ« گستاخ »، عبارت بندی این « فطرت خود گستری گوهرانسانست که اخو=axv باشد »
یکی ازمعانی « گستاخ » درپهلوی ، صمیمیت است . گوهرانسان، بدان غایت خود را میگسترد ، تا با جهان ، تا با مردمان، تا با طبیعت ، تا باخدا ، صمیمی شود . گستردن وصمیمی شدن، جفت هم وجدا ناپذیرازهمند . اساسا ، درخودِ اصطلاح « گستردن = vistartan » این معنا ، نهفته موجودهست . مسئله خودگستری ، مسئله تاروپور شدن با طبیعت ، با مردمان وبا جهان وبا خدا هست . انسان، خود را با همه پدیده ها درجهان وباخدا ، بهم می بافد ، یکی تار، ودیگری ، پود میشود . باهم یک جامه ، یک فرش، یک کرباس، یک پرنیان یا پرند، یک پیرهن، یک سرپوش میگردند . انسان درخود گستری با پدیده ها ومردمان واشیاء وخدا، به هم بافته میشوند ویک فرش ، یک کرباس ، یک پرنیان میگردند، که پرازنقش ونگاراست . نگاریدن ، هنگاریدن ( نقش شدن ) ، به هم جفت شدن وبه هم بسته شدنست . نقش ونگار، درتاروپود این پرنیان یا پوشاک هست . این معنای « صمیمی شدن » است . گستردن ، صمیمی شدن ، به هم بافته شدن ، باهم تاروپود شدنست . « اخو» که همان « پـَرَن » است ، همان « وای = وی = ویس » است . ( آتش جان انسان ، وَه - فرن – افتار نام دارد ). وای ، که همان باد نیکو باشد، « اصل به هم پیوند دادن انگره مینو وسپنتامینو» هست . به عبارت دیگر، وای = ویvi ، همه چیزها گوناگون را میتواند به هم پیوند دهد . ازاین اصل پیوند « وای = وی = ویس » ، واژه « وی=vi » برآمده است که ۱- هم معنای عشق ورزیدن دارد وهم ۲- معنای بافتن دارد ( درانگلیسی= weave ودرآلمانی = weben ) وهم معنای ٣- لباس پوشانیدن را دارد . یک معنای واژه « ویس=vis » ، پوشاک است . اینست که پسوند ِ «vis-startan =vi-staran= ویسترتن » درگستاخ ، که گستردن باشد ، همه این برآیندهارا درخود، جمع دارد .« وای= وی» یا باد که میوزد ، با بیرون آوردن گوهر ازهمه تخم ها، جامه رنگارنگ میشود . اینست که وای نیکو، دربندهش ، جامه رنگارنگ میپوشد . فرش ، درشاهنامه ، از« گستردنی » ها هست . به عبارت دیگر، وای که همان « سیمرغ یا پری » هست، خودرا میگسترد ، یعنی با همه جهان هستی ، یک بافته، یا پرنیان، یا فرش، یا پوشاک، وجامه وقبا میشود . به قول عطار
دو جهان ، پروبال سیمرغست نیست سیمرغ و آشیانه ، پدید
سیمرغ مطلقی تو، برکوه قاف قربت
پرورده هردوگیتی ، در زیر پروبالت
خدا ، درفرهنگ ایران، سیمرغ(= وای به ) است که پرش را گسترده است. مُرغ ( مَرَغه = تنگور) اصل ازنوزنده وسبزوتازه شویست که خودرا با جهان به هم بافته است . سیمرغ ، برای آفریدن جهان ، پروبال خودرا میگسترد و با جهان تاروپود میشود . یکی از ویژگیهای سیمرغ ، همین « بهم بافتن » است . سیمرغ درشاهنامه ، بازال ، تاروپود میشود . انسانها درشاهنامه ، درجشن ، با هم تاروپود میشوند ، چون ویژگی ِخود گستری را دارند . با هم تاروپودشدن ، یک کرباس یا پرنیان شدن ، به هم بافته شدنست . واژه « پرنیان = پرنی کان = parni-kaan» به معنای جایگاه « پرن = باد نیکو = اصل بهم پیوند دهنده » هست . سراسرجهان ، پرسیمرغ ( نقش سیمرغ ) هست ، ولی سمیرغ وآشیانه او، پدیدارنیست ، چون ، اصل نادیدنی وناگرفتنی، درفرش جهان ، در پرطاوس جهان ، درپرطاوس زمین ، گسترده شده است ، بهم بافته ونقش بسته شده است . اینست که جان درهرانسانی، خودرا میگسترد ، خود را فراخ میسازد ، خود را وسیع وپهناورمیسازد ، تا با همه چیزها ، به هم بافته ، وباهمه ، صمیمی بشود . آرمان زیستن ، زیستن درپهنای جهان و به هم بافته شدن با همه جهانست . حواس ونیروهای ضمیر( ازaxv =اخو، چهارنیرو، پدیدارمیشود، یا به عبارت دیگر چهارپرازاومیرویند= روان+ دین+ بوی+ فروهر ) برای آن هستند که انسان ، درجهان خود را بگسترد وباهمه صمیمی بشود . این جان انسان( اخو) ، خود را هم درحواس وهم درنیروهای ضمیر میگسترد ، تا امکان خود گستردن درجهان را بیابد . حواس ونیروهای ضمیر، ویژگی خود گستری جان ووسیع شوی درجهان ، برای صمیمی شوی باهمه جهان را دارند.
فطرت انسان، مانند اسلام، بستن عهد تابعیت واطاعت با الله نیست ، بلکه ، درخود، غنی وسرشاروقائم بذات هست وخود را میگسترد تا خود را بیافریند. بستن ِعهد ، برپایه بریدگی ازهم ، نهاده میشود . الله وانسان، ازهم بریده اند وتنها راه پیوند، همان بستن عهد تابعیت انسان با حاکمیت الله است ، ولی درفرهنگ ایران ، خدا وانسان، ازهم بریده نیستند، بلکه خدا (ارتا ) ، خوشه ایست که تخمش ( ارتا) نخستین عنصروگوهرجان انسان هست ، وهمان ویژگیهای خدارا درگوهرخود دارد که « اخو» باشد .
خود گستریِ گوهرانسان درگیتی
برای صمیمی شدن با گیتی
گوهرانسان، اخو=axv ، خودرا میگسترد ، نه برای آنکه جهان را بگیرد وزیرحکم خود درآورد ، بلکه خود گستردن ، صمیمی شدن است . انسان با گیتی، گـُستاخ است ، این معنارا داشته است که گوهرانسانی ، میخواهد درسراسرجهان وبا سراسرجهان بزید . صمیمی شدن ، چیست ؟ صمیمی شدن با هرچیزی ، پیوند یافتن با مغزومیان واصل آن چیزاست .« صمیم » درعربی ، به « استخوان » و « میان هرچیزی» و « اصل وخلاصه چیز» میگویند . دربخش دوازدهم بندهش که درباره رستاخیزاست میآید که : « نخست ، استخوان کیومرث را برانگیزد و سپس آن مشی ومشیانه وسپس دیگرکسان را برانگیزد » . چرا رستاخیز با برانگیختن « استخوان » کار دارد ؟ چون استخوان « ast-axv-an= ast-axvan » ، اصل هستی است وازخودش میتواند بروید . به استخوان درپهلوی ، «ast » هم میگویند . « اَست » ، دو معنی دارد ، هم به معنای هسته وتخم است وهم به معنای تخمدان وزهدانست . به عبارت دیگر، « اَست » ، تخمیست درزهدان، وجمع « تخم وتخمدان» است، واین انبازی در درفرهنگ ایران، به معنای ِ « اصل خود آفرینی= خودزائی= خودروئی » وخود بودن ( آزاد) است . واژه های « تخم= تئوخمان = توامان» ودانه (= دوانه ) وبذر(= باز+ رک = جفت به هم بافته ) و یوشم ( یوش= یوغ ) ، همه به معنای جفت هستند ، چون « قائم بذات = خود زا = خودرو» هستند . اینست که واژه astenitan دارای معانی ۱- توانستن وقادربودن و۲- ایستاندن است . ازاین رو، به آنچه جسمانی ومادی و استخواندار است ، «astomand » میگفتند . و آنکه قائم به جان وخرد خودش بود « astovan » گفته میشد وواژه « استوار» نیزازاین برآمده است ، ولی این واژه را سپس برای ایمان واعتقاد بکاربردند ، درحالیکه معنایش برضد ایمان واعتقاد بوده است . واژه استیدن = astitan که هست بودن باشد ، به معنای وجود داشتن و ایستادن است . تخم ، ازخود می بالد ومیایستد و با ایستادن وبلندشدن ، به وجود میآید . چیزی هست که ازخود میروید وبپا می ایستد وبه وجود میآید . چیزی « هست » که نطفه درزهدان است، جمع این دواصلست . ازاین رو بی نیاز از آفریننده یا خالق است . البته این معانی ، با آمدن خدای خالق وچیره شدن براذهان ، بکلی ازاین اصطلاح ، زدوده وفراموش ساخته شده است . درواژه« ast» است که به معنای « استخوان» هست ، فقط « تخم بودن استخوان» بیان میشود ولی در واژه « استخوان = است+ اخوان » ، بیان میشود که تخمیست که درآن « اخو = اخوان = خوان » هست . دراین تخم ، خوان (= گستره ووسعت ) ، « سروری وقائم به ذات بودن ، اصل خود گستر» هست . درهسته ومغز این استخوان، خوان گسترده وپـُرو مالامال وغناهست ، اصل فرشگردی ونوزائی ورستاخیزنده هست . ازاین رو هست که « هما یا کرکس یا سیمرغ » را با استخوان ، ارتباط میدادند. ولی درادبیات ایران ، فراموش شده است که همان « فروهر» درجان انسان، همین بخش از« اخو» هست که اصل نوزائی ورستاخیزنده باشد . این اصل « فروهر» درجان هست که هرجانی را به خوشه جانها ( سیمرغ = ارتا فرورد ) تحوّل میدهد . جان انسان، با این فروهر، به خدا( جانان) تحول می یابد . این همان هُدهُد ( هوتوتک = هو+ توتک = نای به = سیمرغ) هست که درهمه مرغان منطق الطیر ( درسی مرغ ) هست و همه را بسوی سیمرغ میکشاندو راهنمائی میکند . هما یا سیمرغ ، مغزهر استخوانی ، یا « اخوی هراستی یا تخمی » هستند . خدا با انسان، صمیمی است، چون درمغزاستخوان اوست .
تضاد« صمیمیت » با « تعـظـیـم »
« مغـز استخـوان » بودن= صمیمـی بودن
دیگران، ز«افسانه» میریزند ، صائب ، « رنگ خواب »
سُرمه بیداری ، از افسانه ، میریزم ما
گوهرخدایانی که برضد بُت ها برخاستند و بت هارا شکستند ونابود ساختند ، انباشته از« بُت » هست . یهوه والله ، خودشان را ازهمه بت هائی که شکسته اند ، ساخته اند . چرا ؟ چون این خدایان میخواستند به اندازه همه آنها، پرستیده شوند و عظمت بیابند . آنها درپرستش ِبت ، «عظمت بخشیدن به بت» و«خوارساختن انسان» را دوست داشتند . آنها درپرستش بت ، از شادی اززیبائی ِنقش ، کام نمی بردند . توحید، برپایه این « سوء تفاهم » بنا شده است . این خدایان، جوع ِعظمت دارند و میخواهند همه مردمان وطبیعت ، درخوارشماری وذلت خود ، گواهی برعظمت آنها بدهند . این جوع عظمت طلبی آنهاست که دربُت ها ، نقشهارا، رنگها را، موسیقی را خوارمیشمارند و میشکنند . آنها از« زیبائی ها » درنقش ها وآهنگها نفرت دارند ، چون دشمن ایجاد « حس ِذلت دربرابرعظمت » هستند . انسان در دیدن زیبائی ، به عشق وجستجوی وصال وآمیختن که اوج صمیمیت است، انگیخته میشود که درست برضد خوارساختن خود ، برای گواهی دادن به عظمت است ، که فاصله ودوری وبریدگی میطلبد . انسان میخواهد با خدایش صمیمی باشد . به قول مولوی :
« تعظیم» و« مواصلت» ، دوضدند
در« فـُسحتِ وصل» ، آن ، هبا بود
تعظیم در« فسحت وصل » ، هبا هست . خدا ، همیشه دروصال با انسان است ، چون « مغزاستخوان » انسانست ، وبه این پدیده، صمیمیت گفته میشود .انسان میخواهد که خدا ، مغز استخوانش باشد . خدا، آنگاه صمیمی است که مغزاستخوانش ( ast-axv-an) است . او اخو= axvدر هستی ( ast) اش هست .
این تخم خدای ِمهرهست که درمغزاستخوانست ، وهیچگاه نمیتوان آن را ازبین برد . این اندیشه در ادبیات ایران در دوره اسلام نیز باقی میماند . چنانکه اوحدی گوید :
جزمهرخود نبینی دراستخوانم ومغزم
گرزانکه برگشائی ، یک یک مفاصلم را
گربجوشد خونم اندرپوست ، چندان طرفه نیست
که آتش مهرم ، به مغز استخوان پیوسته است
مگر به سختی گور از بدن برون آید
وفا ومهر ، که درمغز استخوان رفته
به سرخود چه گردم ازچپ وراست
ازتو گشت استخوان من ، پرمغز
عطارگوید:
سودای تو، سر، چو برنمی تافت با مغز دراستخوان نهادم
سعدی گوید :
تنم بپوسد وخاکم به باد، ریزه شود
هنوز مهر تو باشد دراستخوان، ای دوست
عجب مدارکه تازنده ام محب توام
که تا به زیرزمینم ، دراستخوان ماند
« همین مهری که دراستخوان در زیززمین نیز میماند» ، اصل نوزائی وفرشگرد ورستاخیز است .اساسا واژه «مغز» که درپهلوی « mazga=maz-ga » است به معنای« جایگاه ماه » است . بهترین گواه براین معنی متنی است که دربخش ٣۰ گزیده های زاد اسپرم میآید . هفت سپهر، با هفت لایه تن، اینهمانی داده میشود . اندرونی ترین لایه تن ، مغزهست که با ماه اینهمانی دارد . ومیآید که « ماه درهنگام درخشیدن ، مغزهارا افزون کند » و« مغزبه ماه نیازمند است » . لایه فرای مغز، استخوانست که با تیر( تیشتر) اینهمانی داده میشود و لایه فرای استخوان ، گوشت است که با ناهید اینهمانی دارد . ساختارانسان، ازاجزاء خدایان بنا شده بود ، سپس این اندیشه به « همانندی » کاسته شد . مغز، جزئی ازماه است . ماه پـُر، عبارت از هلال ماه بود که زهدان آسمان شمرده میشد وخوشه پروین ( ارتای خوشه = اخوشه ) تخمهای درون این ماه بودند. اینست که تصویر انسان درشاهنامه ، ماهِ پـُر، فراز درخت سرو است . ماه، اصل روشنی درتاریکیست و نامهای دیگرش،« بینا» و کلیچه سیم ( کلیدسیم ) میباشد، وبه مهتاب، « زنگ» میگویند . هم واژه « سیم = اسیم » وهم واژه « زنگ » که تلفظی از« سنگ» است به معنای « یوغ = جفت = مهرودوستی وانبازی » است . «زنگ» نیز، مرکب از دوبخش بهم متصلست . پس ماه ، کلید مهرودوستی است . روشنی ماه ، مهرودوستی میآفریند . این معنا به « مغز، چه درسروچه درسراسراستخوانها » درانسان بازتابیده میشود . ازسوئی دیگر، ماه ، پیوند سه خدا باهمست : رام + سیمرغ + بهرام . سیمرغ ، رام را با بهرام به هم پیوند میدهد ، اینست که ماه ، پیکریابی « اصل مهرووفا » است، و تخم ماه که همان « اخو= اخوشه = ارتا » باشد ، گوهرجان هرانسانی است که درمغزاستخوانها افشانده شده است . این گوهرخدا با انسان که درمغزاستخوانش ، اصل « هستی = استی» اوست ، در گستاخی (axv +vist ) خودرا میگسترد ، تا با همه، جهان صمیمیت بیابد . انسان به وجود میآید، تا با مغزهمه چیزها ، پیوند بیابد و باهمه صمیمی شود . گوهرجان انسان، درآفریدن رابطه صمیمیت با جهان ، موءمن وکافر، اشون ودروند ، خودی وناخودی ، تمایز نژادی وطبقاتی وجنسی و قومی وملی وحزبی وامتی و... نمیشناسد . او میخواهد با « مغزهر استخوانی » ، پیوند یابد ، یا به عبارت دیگر با « اخو= axv=axvan» درهرانسانی که درژرفای استخوانهایش هست که سرچشمه مهرووفا ست ، صمیمی شود .
گوهرانسان ( ارتا که تخمی ازخوشه سیمرغ هست )
به حُکم هیچ قدرتی ، تعظیم نمیکند
درقرآن ، دیده میشود که ابلیس ، از امرالله که ازاومیخواهد به انسان خاکی، تعظیم کند، سرمی پیچد . چرا ؟ چون ابلیس که خدای ایران است ونام دیگرش درعربی « ابوحارث » است ، ودرست همین « ارس= ارتا » هست که درفرهنگ ایران، گوهر انسانست که « تخم آتش= جان » میباشد . ابلیس که ارتا (= حارث ) باشد، خودش ، گوهرجان انسان وتخم خدای ایرانست . ابلیس ، سرپیچی ازامرالله به تعظیم کردن، میکند ، نه برای آنکه انسان، ازخاکست واو ازآتش . خاک، برای اوپست وخوار نیست . خاک ( خاکینه ) که هاگ باشد، تخمست ، وارتا ، خودش « تخم آتش» است. این خود «ارتا» که خدای آسمان هست، تحول به« زمین وخاک » می یابد . نامهای زمین دربسیاری از زبانها بهترین گواه براین هستند. درآلمانی ( اِ رده = Erde) ، در پهلوی « اَرد» ، درعبری « اِر ِز » درعربی « ارض » ودرانگلیسی « ارس = earth» . آسمان با زمین تفاوت گوهری ازهم ندارند، ودوچهره یک خدایند. رخسار( سج ، که سجده ازآن ساخته شده به معنای رخساراست) برزمین نهادن، بوسیدن زمین ، یا انگشت به خاک زدن وآنرا مزیدن ، دردوره ای که برای تحقیر، بت پرستی خوانده میشود، آئین تغظیم خدای آسمان یا خدائی فراسوی جهان نبود ، بلکه همبوسی انسان با جفتش خداست . این سوء تفاهم محمد ازفرهنگ ایران بود . ابلیس که ارتا ، مهترپریان، خدای مجوسانست، درخاک، پستی وخواری ومرگ نمیدید، بلکه چهره دیگرخودش را می دید . ابلیس که ارتا باشد ، تعظیم نمیکند ، نه برای آنکه آدم ازخاکست ، بلکه چون گوهرش ، بالندگی وسرفرازیست ، ونمیتواند به امر الله را به تعظیم کردن بپذیرد .
ارتا ، هم خوشه تخمهاست وهم « کانون حبه های آتش » است . ویژگی « تخم آتش= فرن = جان » که گوهر انسانست ۱- بالندگی و بلندی جوئی ودرایستادن ، به وجود آمدنست و ۲- زبانه کشیدن وشعله ورشدن وسرفرازیست . نام ارتای خوشه ، سرفراز است . واژه « وَخشیدن » درفرهنگ ایران ، دومعنا دارد : هم نموکردن وبالیدن ورُستن است وهم زبانه کشیدن وشعله ورشدنست . انسان ، « هست » ، وقتی می بالد وسربرمیافرازد . اکرتعظیم بکند و خود را فروتن سازد وخود را خواربشمارد، نابود میشود . این تخم خدا ( اخو= ارتا = فرن ) درجان انسانست که درهمه انسانها ، سربرمیافرازد و می بالد . خدا که درمغزاستخوان اوهست ، امربه تعظیم کردن نمیدهد ، بلکه خودش ، گوهر بالیدن وبپای خود ایستادن وسرفرازیست و دراین بالیدن وبپای خود ایستادن وسرفرازشدن ، « هستی » می یابد . درمنتهی الارب ، تعظیم به معنای « استخوان استخوان بریدن گوسفند را » میباشد . این درست بیانگراحساسی است که بت پرستان از« تعظیم » داشته اند ، وحاضربودند به محمد ، باج بدهند ولی به الله تعظیم نکنند . چون تعظیم ، برضد خدای آسمانیست که خودش تحول به خدای زمین می یابد ، و انسان هم درمرگ که خاک میشود، به خدا وبه مادرش می پیوندد . خاک شدن وخاک بودن، ذلیل و خواروپست ومرده شدن ویا بودن نبود . تعظیم، احترام وحرمت وکبر ازسوئی ، و آداب وسلوک متواضعانه و تذلل وخود خوارسازی وفروتنی و کرّنش کردن ودوتا شدن وبه زمین خوار افتادن ، ازسوی دیگرست . چنین رابطه ای ، نفی رابطه صمیمیت میان انسان وخداست که درفرهنگ ایران ، مغزاستخوان ، یعنی « مغزهستی انسان » است ، وگوهر مهر میباشد نه عظمت . دموکراسی ، درست بر پایه رابطه صمیمی میان ملت وحکومت بنا میشود . آنکه سامان میدهد ومیآراید ، رابطه برتری برمردمان ندارد . شاه وحاکم ورئیس جمهور ورهبر هم ، « برادر» و« برابر» با مردمانست . ایده مساوات وبرابری دردموکراسی ، برضد تعظیم هست و خدائی را نمی پذیرد که انسان باید به او تعظیم بکند . دموکراسی ، با نفی وطرد چنین خدائی ، آغاز میشود . رابطه میان حکومت وملت ، رابطه تعظیم وتواضع نیست . تواضع وخود خوارسازی وفروتنی ، برضد گوهر جان انسان ( ارتا ) هست . فراموش نشود که مفهوم « بزرگی » درفرهنگ ایران، به هیچ روی معنای « عظمت » ندارد . ارتا که خوشه همه انسانهاست ، برضد چنین رابطه ای هست .
بررسی ادامه دارد......
|