چاوز، مورالس،.. و چپ ایران


پویا آزادی


• آیا چپ ایران نباید از خود بپرسد همکاریهای گسترده و مناسبات دوستانه حکومت احمدی نژاد با چپ های آمریکای لاتین بر چه پایه هایی استوار است؟ وجه اشتراک سوسیال پوپولیسم چاوز با پوپولیسم چاله میدانی احمدی نژاد چیست؟ همه کسانی که پول خرج کردن حکومت ایران برای نفوذ در عراق، افغانستان، لبنان ،کشورهای آفریقایی را به زیر سئول می برند، می توانند به مناسبات دوستانه حکومت ایران با ونزوئلا و کشورهای آمریکای لاتین نیز به همین ترتیب نگاه کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ آبان ۱٣٨۹ -  ۱۴ نوامبر ۲۰۱۰


روزانه رویدادهای بسیاری در حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران و جهان رخ می دهدکه جریانات سیاسی برخوردهای متفاوتی با آن ها می کنند. برخی خبرها در مرکز توجه آنها قرار می گیرد، برخی توجه آنها را به میزان کمتری جلب می نماید، برخی ممکن است برای آنها بی تفاوت باشد، ممکن است از شنیدن بعضی خبرها خوششان نیاید و هیچ گونه تمایلی به شنیدن بعضی دیگر از خبرها اساساً در آنها وجود نداشته باشد. این رویکرد به نوعی اپیدمی بوده و تا حدی نیز امری طبیعی محسوب می گردد. جریانات سیاسی به اقتضای پایگاه اجتماعی خود چشم اندازها و اهدافی را دنبال می کنند و طبیعی است که در برخور با انواع خبرهای خوشایند و ناخوشایند تلاش می کنند تا اخبار خوشایند را بازتولید نموده و در ابعادی گستره تر بازتاب دهند. در مورد برخی خبرها فقط به انعکاس محدود آن تن دهند و چشم و گوش خود را به روی بعضی دیگر از خبرها ببندند. طیف مخاطبان و انتظارات آنها، ساختار فکری گردانندگان جریانات سیاسی، میزان شدت خبر و برخی عوامل دیگر در ارتباط با چگونگی موضع گیری جریانات سیاسی تاثیر گذارند. نمونه های متعددی از موضع گیری های سیاسی جریانات سیاسی را می توان برشمرد که عدم تمایل آنها را به موضع گیری در ارتباط با برخی واقعیتها بازتاب می دهد :
-      احمدی نژاد برخلاف شواهد تاریخی روشن هولوکاس را انکار می کند. طرفداران حکومت فعلی همچنین تمایلی به بازگو کردن ضوابط قانون اساسی و سایر قوانین در ارتباط با حقوق ملت از جانب مخالفان خود نشان نمی دهند. آنها تمایلی به دیدن اجماع جهانی علیه رویکردهای هسته ای دولت حاکم بر ایران و همینطور اجماع جهانی اعتراض به نقض حقوق بشر در ایران ندارند. آنها همچنین تمایلی به دیدن و شنیدن مصاحبه های کسانی که شاهد شکنجه و تجاوز در کهریزک و یا سایر بازداشتگاهها و زندان های ایران هستند، ندارند.
-      سبزهای ایران تمایل چندانی به شنیدن شعارهای رادیکال جنبش سیاسی و اجتماعی پس از انتخابات در ایران، رویکرد رادیکال آن و تنوع و رویکرد سکولار جنبش از خود نشان نمی دهند. مدافعان مبارزه دمکراتیک مسالمت آمیز در درک پتانسیل دمکراتیک نیروهای فراکسیون ناتوان نشان داده و تمایلی به دیدن وزن و سهم آنها نشان نمیدهند.
-    فراکسیون مخالف شرکت در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری تمایلی به باور این حقیقت ندارند که نرخ مشارکت گسترده مردم در انتخابات و نرخ آرای بالای اصلاح طلبان سبب شد که حکومت قوانین بازی را برهم زده و زمینه شکل گیری اعتراضات سیاسی و اجتماعی انباشته جامعه و آنچه را به جنبش سبز معروف شد، فراهم آورد. رادیکالیسم انقلابی و ضدسرمایه داری تمایلی به دیدن پتانسیل های دمکراتیک و مترقی جنبش سبز نشان نمی دهد و دوست دارد آن را صرفاً دعوی برسر قدرت تعبیر نماید .
-      فعالان اجتماعی و سیاسی و اقتصاددانان طرفدار رویکردهای نئولیبرالی در ایران که برخی از آن ها از چهره های تاثیرگذار دوران سازندگی و اصلاحات بوده و اکنون مغضوب حکومت شده اند، تمایلی به دیدن تجارب فلاکت بار رویکردهای نئولیبرالی و اجماع واشنگتنی در جهان و کشورهای توسعه نیافته از خود نشان نمی دهند.
-      سلطنت طلبان دوست ندارند که درباره نقض حقوق بشر و وابستگی رژیم شاه صحبت شود. آنها همچنین از بحث درباره فدرالیسم برآشفته می شوند چه رسد به ساختاری مانند حکومت شورایی .
-      طرفداران غرب و آمریکا که تمایل دارند مانند پنج وعده نماز یومیه هرگاه صحبت از کودتای ۲٨ مرداد می شود، حزب توده ایران را به خیانت متهم کنند، تمایلی به شنیدن این حقیقت ندارند که اگر این کودتای نظامی در ایران توسط ایالات متحده آمریکا صورت نمی گرفت و دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون نمی کرد، زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران امروز تا چه حد می توانست با وضعیت موجود متفاوت باشد. آنها در حالی که از حقوق بشر آمریکایی دفاع می کنند، ترجیح می دهند چشم خود را برعملکرد نیروهای آمریکایی در گوانتانامو، ابوغریب، افغانستان و... ببندند.
-      دشمنان سوسیالیسم و آنهایی که فروپاشی بنیان های سوسیالیستی در اتحادجماهیر شوروری و شرق اروپا را جشن گرفتند و عصر پایان ایدئولوژی و پایان تاریخ را اعلام نمودند، تمایل چندانی به این ندارند که وضعیت اسف بار فاصله طبقاتی،جرائم اجتماعی، فحشاء و... را دراین کشورها مورد توجه قرار دهند. اگر هم مجبور شوند چشمان خود را بر روی این حقایق بگشایند، ترجیح می دهند که آن را میراٍث ساختار سوسیالیستی گذشته معرفی کنند نه دستاورد رویکرد سرمایه داری و جهان به اصطلاح آزاد .
-      طرفداران رویکرد رشد سرمایه دارانه در چین که تمایل دارند مدام درباره دستاوردهای رشد صنعتی در مناطق محدودی از چین مانند شانگهای صحبت کنند و ارقام رشد اقتصادی این کشور را به رخ کشند، تمایلی به بحث در مورد واقعیت های مربوط به نرخ فزاینده سطح فاصله طبقاتی و فقر و استثمار گسترده کارگران چین از خود نشان نمی دهند.
-      بریدگان از سوسیالیسم انقلابی و مارکسیسم و به اصطلاح طرفداران مدرنیسم و توسعه تمایل چندانی به صحبت درباره اهداف و استراتژی های ضدانسانی امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و جنگ افروزی آن از خود نشان نمی دهند. آنها همچنین دوست ندارند در باره سیاست های ضدمردمی دولت اوباما در تخصیص منابع ناشی از درآمدهای مالیاتی به بانکها و صاحبان سهام شرکت ها به عنوان راه حل بحران ساختاری سیستم سرمایه داری در شرایط بی خانمان شدن میلیونی مردم آمریکا صحبت شود. آنها چندان تمایلی به شنیدن صداهای نقادانه ای که علیه قراردادهای تسلیحاتی ایالات متحده آمریکا با دولت های عرب به عنوان فرصتی جهت رونق اقتصادی و جلوگیری از رشد بیشتر بیکاری مطرح می شود،ندارند.
به این موارد شواهد زیادتری را می توان افزود. این گرایشات از جانب نیروهایی که ذکرش رفت، دور از انتظار نیست. اما آیا نیروهای سیاسی که خود را پرچمدار اندیشه علمی و سوسیالیسم و مارکسیسم انقلابی می دانند، می توانند در رویکردهای سیاسی خود اینگونه عمل نمایند؟
جریانات سیاسی اساساً چشم اندازهای خود را در قالب شعارهایی مطرح می کنند. نمونه هایی از این شعارها از این قرارند:
- استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی
- صلح، آزادی، عدالت اجتاعی
- زنده باد آزادی و سوسیالیسم
-کار، نان، آزادی، حکومت شورائی
آیا اولویت قائل شدن برای استقلال به معنی آن است که مجاز هستیم چشم خود را بر روی رویکردهای ضددمکراتیک نیروهای سیاسی که ندای استقلال سر می دهند و عدالت اجتماعی را در پیاده سازی تئوری های نئولیبرالی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی جستجو می کنند،ببندیم؟
آیا اولویت قائل شدن برای آزادی های سیاسی و دمکراتیک و حقوق بشربه معنای آن است که می توان با هر نیرویی که خود را مدافع این رویکرد نشان می دهد، متحد شد و چشم بر روی ویژگیهای ضدعدالتخواهانه آن بست؟
آیا اولویت قائل شدن برای عدالت اجتماعی به معنی آن است که می توان چشم خود را بر روی رویکردهای ضددمکراتیک و ضدحقوق بشر برخی جریانات سیاسی بست و یا برای دفاع از استقلال ملی کشور اهمیت چندانی قائل نشد؟
آیا طرح شعار زنده باد آزادی و سوسیالیسم به معنای آن است که مسئله استقلال واجد اهمیت چندانی نمی باشد؟ و قرار است چشم ها بر روی توطئه های امپریالیسم جهانی در جهت تسلط بر حاکمیت سیاسی، اقتصادی و... کشورها بسته شود؟
اگر کار و نان را قبل از آزادی مطرح می کنیم، آیا این امر مارا مجاز می کند که برای بدست آوردن آن ها در مقابل ناقضان آزادی سکوت و مماشات کنیم؟ و...
این پرسش ها را می توان به شکل های مختلف ادامه داد. بی تردید برای آنهایی که واقعآ سودای دستیابی به استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی و سوسیالیسم را دارند، پاسخ این پرسش ها مثبت نیست. حتی اگر تقدم و تاخری هم برای یک خواسته در مقابل سایر خواسته ها قائل نباشیم و آنها را به موازات هم طلب نمائیم، باز هم در طرح شعار آنها دارای تقدم و تاخری خواهند بود که در این مورد ممکن است وزن شعار یا چیزی از این قبیل بر تقدم و تاخر آنها تاثیرگذار باشد. بنابراین باید دید تفاوت رویکردهای نیروهای سیاسی وقتی این یا آن شعار را مطرح می کنند، ناشی از چیست؟
پاسخ این پرسش به تحلیل مشخص آنها از شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه بر می گردد. در یک ارزیابی کلی می توان گفت بسته به اینکه برای کدام یک ازاهداف و خواستهای جنبش اهمیت بیشتر قائل باشیم، کدام یک را بیشتر در خطر ببینیم، کدام یک را دست یافتنی تر تلقی کنیم، کدام یک را پیش نیاز دیگری بدانیم کدام را دارای قدرت بسیج گری بیشتری ارزیابی کنیم و. ... تمرکز و تاکید بیشتری روی آن موضوع نموده و به جایگاه آن در شعار مدنظر خود اولویت بالاتری می دهیم. اما آنچه که مهم است این است که این اولویت بندی هیچگاه ما را مجاز نمی کند که پرنسیب های اساسی خود را در ارتباط با سایر اهداف زیر پا بگذاریم. این تحلیل می تواند تعیین کننده خطوط کلی ائتلاف ها و اتحادهای یک جریان سیاسی باشد. اتحادها و ائتلاف های هیچگاه نمی تواند و نباید نیروهای سیاسی را از چشم اندازهای خود دور نموده و به نوعی ماکیاولیسم و سیاسی کاری های صرف دچار نماید. براین اساس است که عبارت صف مستقل وارد ادبیات سیاسی چپ می شود. ائتلاف های سیاسی اساساً زمانی معنی پیدا می کنند که نیروهای شرکت کننده در ائتلاف برای یکدیگر وزنی قائل باشند و وجه اشتراک مقطعی و مهمی در خواست ها و اهداف خود ببینند. در این صورت برای نزدیک تر شدن به اهداف مشترک فعالیت ها و برنامه های مشترکی را مورد توافق قرارمی دهند اما همواره می دانند که تفاوت های هویتی با هم دارند و این تفاوت ها را به رسمیت می شناسند.
آیا می توان از یک طرف همسو و هماهنگ با یک نیروی سیاسی برای دستیابی به اهدافی در جامعه حرکت نمود و از سوی دیگر همزمان برخی از مواضع آنها را مورد نقد قرار داد؟ چقدر در این زمینه می توان پیش رفت که اساس ائتلاف به چالش کشیده نشود؟ یا باید اختلافات را مسکوت گذاشت. این مسکوت گذاشتن به نفع کدام نیرو تمام می شود؟
پاسخ روشنی به این پرسشها وجود ندارد و دیالکتیک آن برمی می گردد به درکی که از عبارت "تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" داریم. درست است که سازمان ها و احزاب سیاسی در عالم سیاست ممکن است ناگزیر از ائتلاف ها و انشعاب های زیادی باشند، اما آیا در ابن روند پرنسیب هایی را نیز رعات نموده و مرزبندی ای با ماکیاولیسم دارند؟
آیا نیروهای سیاسی باید همواره نگران رماندن متحدین خود باشند؟ اساساً آیا متحدینی که نگران رماندن آنها هستند، هیچگاه آن ها را به عنوان طرف ائتلاف خود چه به صورت صریح یا به صورت ضمنی به رسمیت شناخته اند؟ آیا نیروهای سیاسی از خودمی پرسند که چه میزان از نیرویی را که صرف اتحاد وائتلاف با نیروهای سمت راست خود می کنند، را صف ائتلاف با نیروهای سمت چپ خود نیز می کنند؟یا بالعکس؟
آیا می توان مانند دکتر محیط از یک سو به نقد مواضع حزب توده ایران در سال های آغازین انقلاب در حمایت از مواضع ضدامپریالیستی نیروهای خط امام و مماشات و سکوت در برابر رفتارهای ضددمکراتیک و ضدحقوق بشری آنها پرداخت و از سوی دیگر از هر فرصتی در برنامه استفاده نمود و زهرا رهنورد را با چارچوب های فکری شناخته شده اش یکی از معدود متفکران بزرگ جهان نامید و میرحسین موسوی را با باورش به سال های طلایی اول انقلاب که سال های نقض گسترده حقوق بشر و دمکراسی در ایران بود، مورد حمایت تقریباً مطلق قرار داد و همزمان همه نیروهای فراکسیون چپ را که موضع آنها در ارتباط با جنبش سبز نه موضع حمایتی بلکه انتقادی است،به تمسخر گرفت؟
نگارنده نیز مانند دکتر محیط براین باور است که جنبش سبز به لحاظ سیاسی جنبشی دمکراتیک بوده و طیف وسیعی از نیروهای سیاسی و اجتماعی را که اهداف اقتصادی و اجتماعی متفاوتی را دنبال می کنند، در بر می گیرد. وسیع بودن این طیف و تنوع خواستهای نیروهای شرکت کننده در جنبش ناشی از تمامیت خواهی حاکمیت است. آنها حتی دایره محدود دور خود را نیز تحمل نمی کنند و تمامیت خواهی آنها طیف مخالفان آنها را روز به روز گسترده می نماید. نیروهای دموکراتیک باید از این واقعیت به عنوان یک فرصت استفاده نمایند. با توجه به ضرورت دستیابی به دمکراسی جهت هدایت و تعمیق مبارزات طبقاتی، چپ ها نیز نمی توانند مخالف جنبش سبز باشند ممکن است آنها رهبران جنبش و دیدگاههای آن ها را به نقد کشند اما جنبش یک واقعیت مستقل از رهبران شناخته شده اش هست و پیشرفت آن می تواند امید دستیابی به برخی از خواستهای دمکراتیک را تقویت نماید. این برداشت میلیونها مردمی است که در تظاهرات خیابانی متعدد حضور یافتند و همچنان بدنبال فرصتهای بروز نیروی خود به هر شکل ممکن هستند. براین اساس حمایت از جنبش دمکراتیک مردم ایران که دراین بخش از تاریخ معاصر ما رنگ سبز بخود گرفته است، ضرورتی انکار ناپذیر است. اما آیا این ضرورت می تواند مانع از به چالش کشیدن کسانی باشد که سال ها در زمره بالاترین رده های تصمیم گیری در این کشور بوده و در جلو چشمان آنها فجایعی مانند سال ۶۷ رخ داده است؟
نگارنده از کسانی است که در مقطع انتخابات ریاست جمهوری ٨٨ در ارتباط با بحث های مربوط به شرکت یا عدم شرکت در انتخابات براین باور بود که باید شرکت کنیم و به موسوی رای دهیم برای اینکه بتوانیم در فضای نسبی آزادی مطبوعات و... احتمالی ریاست جمهوری ایشان از فرصت های بوجود آمده برای نقد ایشان و کل جمهوری اسلامی ایران استفاده نماییم. .عدم شرکت در انتخابات به معنای اییجاد فرصت برای تداوم بی دردسر حاکمیت جریان تمامیت خواه خواهد بود که چنین فرصت هایی در آن قابل تصور نخواهد بود.
دقیقاً از ورای چالشهایی از این گونه است که تفاوت مواضع و نقش نیروهای سیاسی شرکت کننده در جنبش روشن می شود و از همین رهگذر است که شکل گیری آلترناتیوی متفاوت از اصلاح طلبان حکومتی و نئولیبرالهای وطنی و مدافعان رژیم سلطنتی و ... می تواند معنی پیدا کند.
زمانی برای بخش بزرگی از چپ ایران مبنای موضع گیری سیاسی این بود که کدام نیرو در جبهه خلق و کدام نیرو در جبهه ضدخلق قرار دارد. این رویکرد منجر به آن شد که در مقابل مواضع نیروهای به اصطلاح ضدلق و به منظور تقویت نیروهای خلق که اینک حاکم شده بودند، چشمانشان بر روی گرایشات فاشیستی نیروهای متسب به جبهه خلق بسته شود. با همین روش برخورد، در سطح جهانی نیز در فضای سال های جنگ سرد، تعلق یا سمت گیری و نزدیکی با اردوگاه سوسیالیسم یا اردوگاه سرمایه داری مبنای نزدیکی و دوری از حکومت ها و نیروهای سیاسی تعریف می شد.بدین ترتیب ارزش های بنیادین آزادی،حقوق بشر،دمکراسی،عدالت،حق تعیین سرنوشت و...کم رنگ می شدند.و درفضای رقابت با جبهه مقابل ممکن بود چیزهایی موجه شوند که در تعارض با این ارزش های بنیادین قرار داشته باشند.
نظر چپ ایران در باره اخبار متعدد مربوط به مناسبات دوستانه چاوز،مورالس،اورتگا و... با احمدی نژاد چیست؟آیا باید مانند برخی ها با سکوت با آن برخورد نمود؟ به پرسش های مردم در این باره چه پاسخی باید داد؟
واقعیت این است که چپ ایران بهای گزافی برای خطاهایی از این گونه پرداخته است و باید از گذشته خود درس بگیرد. در میان صداهای مختلفی که امروز چپ ایران را نمایندگی می کنند، یکی از این صداها متعلق به دکتر محمدرضا محیط است که در میان غوغای رسانه ای VOA و BBC و ...جایگاه ارزشمندی را به خود تخصیص داده و پتانسیل آن را دارد که توجه تعداد بیشتری از خانواده های ایرانی را جلب نماید. این برنامه با زمان بسیار محدود خود در هفته در تلاش است تحلیل هایی را با پشتوانه نظری چپ به مخاطبان خود ارائه نماید و به نظر نگارنده در مجموع در این زمینه موفق بوده است. آقای دکتر محیط بارها از سوسیالیسم قرن ۲۱در آمریکای لاتین و اقدامات بنیادین چاوز و مورالس در راستای منافع مردم زحمتکش و علیه طبقات مرفه صحبت می کند اما از نقد اساسی مناسبات دوستانه و صمیمانه آنها با حکومت احمدی نژاد پرهیز می نماید. این انتقاد تنها به آقای محیط محدود نمی شود بلکه به خیلی از چپ ها در ایران بر می گردد.
آیا اگر روزی بخشی از چپ ایران در دفاع از سوسیالیسم واقعاً موجود در اتحاد جماهیر شوروی به امید فراروئی نیروهای خط امام به دمکراتهای انقلابی، دفاع از ارزشها و خواستهای دمکراتیک جامعه و حقوق بشر را در ازای دفاع از گرایشات به اصطلاح ضدامپریالیستی حکومت مسکوت گذاشته و برای دمکراسی و حقوق بشر اهمیت لازم را قائل نشد، مجاز است که امروز هم بار دیگر در دفاع از سوسیالیسم قرن ۲۱ آمریکای لاتین چشم خود را بر روی حقایق دیگری ببندد؟ آیا چپ ایران نباید از خود بپرسد همکاریهای گسترده و مناسبات دوستانه حکومت احمدی نژاد با چپ های آمریکای لاتین بر چه پایه هایی استوار است؟ وجه اشتراک سوسیال پوپولیسم چاوز با پوپولیسم چاله میدانی احمدی نژاد چیست؟ همه کسانی که پول خرج کردن حکومت ایران برای نفوذ در عراق، افغانستان، لبنان ،کشورهای آفریقایی را به زیر سئول می برند، می توانند به مناسبات دوستانه حکومت ایران با ونزوئلا و کشورهای آمریکای لاتین نیز به همین ترتیب نگاه کنند.
اگر قرار است رویکردهای اجتماعی و اقتصادی دولت های چپ در آمریکای لاتین را به عنوان پارادایمی جدید از سوسیالیسم مورد دفاع قرار داد،نمی توان بر روی رفاقت های گسترده چاوز، مورالس و اورتگا با احمدی نژاد چشم بست.نمی توان فوتبال مورالس با احمدی نژاد را ندیده گرفت.نگاهی به نامه اصانلو و سایر زندانیان سیاسی به داسیلوا رئیس جمهور برزیل بسیار معنی دار است .مشخص است که احمدی نژاد در این ارتباطات دنبال چیست.او به دنبال مشروعیت است.اگر در داخل کشور به کلی این مشروعیت را ازدست داده است،اگر در سطح جهانی نیز مشروعیت او به کلی زیر سئوال رفته است،بدیهی است که برایش مهم باشد با هر بهایی اندکی از آن را ترمیم نماید.برای این منظور از یک سو با هزینه های سنگین میزبان بخشی از ایرانیان مقیم خارج از کشور گردد.و از سوی دیگر درسطح سیاست خارجی نیز با کشورهایی مانند ونزوئلا، بولیوی، برزیل و...هماوایی نشان دهد.در حالی که هم رهبران آن کشورها وهم خود او می دانند که رویکردهای اجتماعی و اقتصادی آنها تا چه حد از هم متفاوت است.شاید هم احمدی نژاد به دنبال آن است که راه تبدیل شدن به رئیس جمهور مادام العمر شدن را از چاوز بیاموزد . اما چاوز و مورالس و...چه منفعتی از روابط دوستانه در این سطح با حکومت ایران می برند؟ آیا در پارادایم جدید سوسیالیسم قرن بیست ویکمی آمریکای لاتین انترناسیونالیسم پرولتری هم معنایی دارد؟حقوق بشرو حقوق اساسی شهروندن ایرانی چطور؟ رابطه بین سوسیالیسم،منافع ملی و انترناسیونالیسم در جهان معاصر از این زاویه نگرش چگونه است؟
پرنسیب های ما کدامند؟ اگر امروز که پایی در حکومت نداریم قرار باشد،به سکوت و محافظه کاری سیاسی در ارتباط با موضع گیری های خودخواهانه و منفعت طلبانه امثال چاوز و مورالس و...تن دهیم و با سکوت آن را برگزار نموده و اعتراض خود را نشان ندهیم ،الزامات بودن در حکومت ما را ممکن است به کجا بکشاند؟
نامه دانشجویان و اساتید دانشگاههای ایران به چاوز و نامه زندانیان سیاسی ایران به داسیلوا را جدی بگیریم و به آن بیندیشیم .فراموش نکنیم که چپ ایران برای تبدیل شدن به آلترناتیو در جامعه ایران باید اعتماد مرم ایران را جلب نماید و یکی از مواردی که در این رابطه باید در مورد آن موضع گیری نماید،همین مناسبات دوستانه و صمیمانه رهبران کشورهایی مانند ونزوئلا و بولیوی با حکومت ایران است.درست است که مردم ممکن است گاه مرتکب اشباه شده و شعارهایی مانند مرگ بر روسیه پس از سفر احمدی نژاد به روسیه در روزهای اول پس از اعلام نتایج انتخابات و استقبال رسمی رهبران روسیه از وی را سردهند و توجه نداشته باشند که ایران با مرزهای طولانی با این کشور بهتر است که حسن همجواری خود را با آن حفظ کند اما رسانه های غرب و نیروهای طرفدار غرب از شعار مرگ بر روسیه استقبال نموه و آن را بارها بازتولید نمودند .چپ ایران باید توجه نماید که مردم ایران نسبت به چاوز و مورالس چگونه می اندیشد.اگر تبلیغات رسانه های غربی آنها را در کنار نصراله رهبر حزب الله لبنان قرار می دهد،مردم ایران نیز مناسبات دوستانه آقایان با احمدی نژاد را می بینند.این اگر هم یک اشتباه سیاسی از طرف چپ های حاکم در آمریکای لاتین تلقی شود،اشتباهی بسیار بزرگ و مخرب است.فراموش نکنیم که تجربه سیاسی مردم بزرگترین معلم آنهاست.
آیا می توان سوسیالیست بود و به اتحاد جهانی طبقه کارگر اعتقاد نداشت و به بندو بست با حکام ایران ادامه داد و توقع داشت که مردم ایران نظر مثبتی به سوسیالیسم داشته باشند؟
بخشی از ذهنییت مردم در باره چپ به تبلیغات دائمی سرمایه داری و نیروهای ارتجاعی علیه آن برمی گردد،بخشی به تاریخ و مواضع فعلی عملکرد خود چپ در داخل کشور و بخش دیگری نیز وجود دارد که از عملکر جهانی چپ متاثر است.چگونه می توان گرایش یک ایرانی را در فضای رسانه ای کنونی و برخلاف آنچه از دوستی ها،شب نشینی ها وهمبازی شدن های رهبران چپ آمریکای لاتین که به نوعی پرچمدار چپ قرن ۲۱ محسوب می گردند با احمدی نژاد ، به آلترناتیو چپ ایرانی جلب نمود ؟در حالی که می بینند چپ های به قدرت رسیده در آمریکای لاتین بهترین دوستان سرکوبگران آنها در سطح جهان محسوب می شوند؟
در شرایطی که ضرورت شکل گیری آلتر ناتیو چپ در مقابل حکومت وسرمایه داری جهانی و در بین نیروهای دمکراتیک و ضد دیکتاتوری بیش از هر زمان دیگری احساس می شود،چرا چپ نباید با روشن کردن موضع خود در نقد رهبران سوسیالیست آمریکای لاتین در همکاری های گسترده و دوستانه با حکومت ایران مرزبندی خود را با آنها روشن کند؟
البته مروری بر مطالب منتشره در سایت ها نشان می دهد که چاوز از طرف بخش هایی از چپ در ایران به چالش کشییده شده است.اما این واقعیت چپ ایران را در کل نسبت به موضع گیری شفاف تر در این زمینه بی نیاز نمی کند.