انقلاب فرهنگی، ابزار بازسازی استبداد (۳)
آقای گنجی، دانشگاه ها اطاق جنگ نبودند!
فرید راستگو
•
افرادی چون گنجی، امروز بجای بیان حقایق رویدادهای اول انقلاب، تاریخ انقلاب را عملاً تحریف می کنند. اندیشه و ذهنیت گنجی، او را وامیدارد تا در سری مقالات سلطانیسم فرهنگی و سری مقالات زبان روشنفکری معاصر تمام تلاش و توان و استعداد خود را بکار گیرد که ثابت کند همه مثل خودش غیر دمکرات و خشونت طلب بوده اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ آذر ۱٣٨۹ -
۲۴ نوامبر ۲۰۱۰
پس از سخنرانی آقای گنجی در وین، مبنی بر اینکه دانشگاه از محل تولید دانش به مرکز گروههای چریکی و اتاق جنگ تبدیل شد، به دو مقاله برخورد کردم.
آقای ناصر زراعتی در مقاله خود می نویسد "وجود و حضور چند انجمن دانشجویی که نهایتش هرکدام یک اتاق یا کلاس در دانشگاهی در اختیار داشتند و فعالیتهای عده ای دختر و پسر پُرشور و معصوم در برگزاری نمایشگاه عکس یا نمایش فیلم یا سخنرانی را «ایجاد مرکز گروه چریکی» و «اتاق جنگ» جلوه دادن آیا توجیهی نامنصفانه نیست و نخواهد بود برای ماستمالی کردنِ تمام آن سرکوبها و بگیر و ببندها و کشت و کشتارها؟" (13). در این مورد آقای مسعود فتحی سر دبیر و مسئول محترم سایت عصر نو، در مقاله ای بنام «ضرورت کدام گفت و گو پیرامون گذشته؟» در پاسخ به گنجی می نویسد "آقای گنجی از کدام «اتاق جنگ» حرف می زند؟ این که در دانشگاه ها نیروهای مخالف جمهوری اسلامی اکثریت داشتند، تشکل های دانشجوئی طرفدار حکومت، اقلیت محدودی را تشکیل می دادند، بر همه روشن بود، اما این که حکومت این وضعیت را تحمل نکرد، دلیل آن نیست که دانشگاه ها «اتاق جنگ» شده بودند. این ادعاها توجیهی برای برچیدن بساط سازمان های دانشجوئی و تصفیه دانشگاه ها از نیروهای دگراندیش بود. همان طور که بعد از بستن دانشگاه ها، ستاد انقلاب فرهنگی ده ها هزار دانشجو و استاد را از دانشگاه ها اخراج کرد و راه ورود بسیاری از فرزندان مردم به دانشگاه را به بهانه های مختلف بست." (14)
بدنبال مطالعه مقالات آقایان زراعتی و فتحی با چند نفر از رهبران سیاسی و دانشجوئی آن دوران تماس گرفتم تا صحت یا عدم صحت ادعای گنجی در باب اطاق جنگ برایم روشن تر و مستندتر شود. از آقای ف تابان مسئول محترم سایت اخبار روز که به هنگام یورش پاسداران خمینی به دانشگاه، عضو مرکزیت دانشجویان پیشگام بوده است و گفتگوهای (15) متعددی در مورد انقلاب فرهنگی سال 59 داشته است، راجع به ادعای آقای گنجی مبنی بر مبدل شدن کلاس های درس و دانشگاه به اطاق جنگ سئوال کردم و ایشان در پاسخ می نویسد:
"سلام آقای راستگو، نمی دانم به این سوالات باید چه مقدار مشروح و با حوصله جواب بدهم. اما اگر شهادتی می خواهید بر موارد فوق: سازمان دانشجویان پیشگام یک سازمان دانشجویی و هوادار سازمان چریک های فدایی خلق (آن زمان) بود و هیچ گاه نه اسلحه ای داشت که به دانشگاه بیاورد و نه اتاق جنگی تشکیل داد. اعضای دانشجویان پیشگام تا آن جا که من می دانم برای دفاع شخصی نیز اسلحه نداشتند.
دوم. هیچ اتاق جنگی در دانشگاه وجود نداشته است. دانشجویان پیشگام در هر دانشگاه چند اتاق را به اشغال خود در آورده بودند و - برخی از این اتاق ها حتی قبل از انقلاب و از زمان شاه وجود داشته است - و در آن ها به فعالیت های تبلیغی و سیاسی و دانشجویی مشغول بوده اند. خود سازمان فدائی هم در آن دوره، مشی مبارزه مسلحانه با حکومت جدید را نداشت چه برسد به دانشجویان پیشگام. اتهام اتاق جنگ و انبار اسلحه را حکومت اختراع کرد تا بتواند دانشگاه ها و گروه های دانشجویی را سرکوب کند و امروز همه می دانند که هدف از این سرکوب چه بود و در چارچوب برنامه بلند مدت حکومت برای برقراری اختناق سیاسی و مذهبی می گنجید و ربطی به انبار اسلحه و اتاق جنگ نداشت. سندیکاهای کارگری را برای چه سرکوب کردند؟ آیا کارگران هم اسلحه به دست گرفته و اتاق جنگ تشکیل داده بودند؟
این رژیم اساس سیاستش بر دروغ بوده است و بعید است که هنوز پیدا بشوند کسانی که ادعای اصلاح طلبی و اصلاح داشته باشند و آن دروغ ها را باور و بدتر از آن تکرار کنند.
با درود."
همین سئوال را از یکی از دانشجویان هوادار سازمان پیکار در دوران حمله به دانشگاه ها که در ایران ساکن است و در آن زمان از فعالین دانشجوئی بوده است، پرسیده ام. او در پاسخ می نویسد:
"با سلامی گرم،
همانطوری که خود مطلع هستید در زمان یورش به دانشگاه ها، من از نزدیک شاهد جریان بوده ام و با جرأت می توانم بگویم در مرکز واقعه قرار داشته ام. من در شبها و روزهای قبل از حمله نیروهای سرکوبگر، حضور فعالی در دانشگاه داشتم. و باز هم می توانم با جرأت و صداقت بگویم در هیچ کدام از دانشکده های دانشگاه ما که یکی از بزرگترین دانشگاه های پایتخت بوده است، هیچ اسلحه ای در هیچ مکانی از دانشگاه وجود خارجی نداشته است. نه اسلحه گرم و نه اسلحه سرد. تنها اسلحه ای که در اطاق های گروه های دانشجوئی وجود داشته است عبارت بوده اند از قلم، کاغذ، چسب، منگنه، پونز، لباس کوهنوردی برخی از دانشجویان و گاهی نشریات برخی از گروه های سیاسی. بنابراین پدیده ای بنام اطاق جنگ در دانشگاه ما مانند سایر دانشگاه ها وجود خارجی نداشته است. این ادعای حسن آیت انگلیسی و دوستانش در حزب جمهوری اسلامی بود تا گروه های دانشجوئی را ریشه کن و تارومار کنند تا تنها محل باقی مانده مقاومت در برابر یکه تازیهای عناصر انگلیس حامی ولی فقیه مثل آیت و بقائی را در هم شکنند. موفق باشید."
آقای مجید زربخش که در اوان انقلاب و در زمان بستن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی یکی از رهبران حزب رنجبران ایران بود در مورد سئوالم در باره صحت گفتار گنجی مبنی بر مبدل شدن دانشگاه به اطاق جنگ می نویسد:
"دوست گرامی جناب فرید،
در پاسخ به پرسش ها در مورد گفتارآقای گنجی نکات زیر را برایت می نویسم:
تا آنجائیکه بخاطردارم در دانشگاه نه انبار اسلحه وجود داشته است و نه گروههای دانشجوئی، مسلح بودند. بنابرگزارش های آنروز رفقای دانشجو و استاد ما از دانشگاه، هیچگونه مدرک و شاهدی مبنی بر وجود اسلحه یا دانشجوی مسلح وجود نداشته است. افزون بر این در همان زمان پس از سرکوب دانشگاه، آقای فواد تابان نماینده دانشجویان پیشگام در تلویزیون جمهوری اسلامی این اتهام را صریحاً رد کرد. جالب اینکه در آنروز حتی نمایندگان انجمن اسلامی دانشگاه که درآن گفتگو شرکت داشتند در این مورد سکوت کردند. پس از سرکوب دانشگاه نیز جمهوری اسلامی دیگر این ادعا و اتهام بی پایه را تکرار نکرد.
اتهام بی اساس مسلح بودن دانشجویان مبارز وآزادیخواه در واقع بهانه و مستمسک حمله بدانشگاه و تعطیل دانشگاه بود. امری که بعداً انجام گرفت. با اینکه گروههای دانشجوئی مبارز، دفاتر را در دانشگاه تخلیه کردند معهذا این اقدام مانع از یورش سپاهیان استبداد بدانشگاه نشد، یورشی که در نتیجه آن عده ای ازدانشجویان جان باختند. حمله بدانشگاه در حقیقت بدان خاطر بود که اکثریت دانشجویان با اقدام حاکمان در استقرار استبداد مخالف بودند و رهبران جمهوری اسلامی در پی در هم شکستن این کانون مقاومت و بطورکلی تعطیل دانشگاه بودند. کمااینکه پس از این اقدام، یورش به سایرکانونهای مقاومت و گروههای سیاسی مقاوم و مخالف را تا متلاشی ساختن تمامی آنها دنبال کردند.
تکرار اتهام "تبدیل دانشگاه بمیدان جنگ " که حاکمان جمهوری هیچگاه هیچگونه دلیل و مدرکی برای آن ارائه ندادند توسط کسانی که در آن روزگار خدمتگزار جمهوری اسلامی و امروز مخالف آن بشمارمی روند، واقعاً غم انگیز است. آقای گنجی برای توجیه گذشته خود بجای اقدام شجاعانه نقد همدستی آنروز خویش با استبدادیان، از یک سو جنایات آنها را تطهیر می کند و از سوی دیگر دانشجویانی را که در آن روزگار علیه استبداد نو پا به مقاومت برخاسته بودند بر کرسی اتهام می نشاند".
با درود فراوان
مجید زربخش
22 سپتامبر 2010
آقای محمد جعفری، مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی در دوران ریاست جمهوری آقای بنی صدر، در پاسخ به سئوالم راجع به سحن گنجی چنین می نویسد:
"دوست عزیزم آقا فرید،
در پاسخ به سئوال شما باید بگویم همانطوریکه مطلعید یک بخش از کتاب "تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360" را به انقلاب فرهنگی اختصاص داده ام و در آنجا نوشته ام، عواملی که در صدد قبضه کردن کامل قدرت بودند و پشت سنگر دانشجویان مخفی و از پشت آنها را هدایت میکردند، به بهانهی تغییر نظام آموزشی کشور و انقلاب فرهنگی، برای اینکه تب و تاب گروگانگیری فرو نشسته بود و میبایستی برای سد کردن راه موفقیت ریاست جمهوری، طرح بستن دانشگاهها را به اجراء در آورند. قرار بر گلوله بستن و کشت و کشتار دانشجویان مخالف و گروههای سیاسی به بهانه تبدیل کردن دانشگاه به مرکز دفاتر احزاب و دستجات و انبار کردن سلاح و مهمات، گذاشته شده بود که آقای بنیصدر به موقع وارد عمل شد و مانع کشت و کشتار گشت. اطاق جنگ یا ستاد جنگی بهانه ای برای سرکوب دانشجویان و بستن دانشگاه بود تا کودتا علیه آقای بنی صدر که توسط حسن آیت و سران حزب جمهوری اسلامی طراحی شده بود به سهولت عملی شود. وگرنه بعد از اینکه آقای بنی صدر موفق شد که گروه های دانشجوئی دفاتر خود را تحویل مقامات دولتی بدهند و دانشگاه دوباره باز شد، آن افراد چون از این طریق تیرشان به سنگ خورد، از طریق آقای خمینی عمل کردند و اینبار با تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها را به تعطیلی کشاندند. فرض محال هم محال نیست. ما فرض را بر این می گذاریم که دانشجویان در دانشگاه اطاق جنگ تشکیل داده بودند. وقتی دانشجویان تمامی اطاقها و دفتر خود را تحویل مقامات دادند و همه را تخلیه کردند و آقای بنی صدر ریاست جمهوری باتفاق اعضای شورای انقلاب و جمعی از وزیران و گروه کثیری از مردم به دانشگاه آمدند و با سخنرانی مشروح و مفصل خود پس از سه روز تعطیلی که برای تحویل اطاقها و دفاتر گروه های دانشجوئی، دانشگاه بسته شده بود، در روز سه شنبه 2 اردیبهشت 1359 مجدداً دانشگاه باز وکار دانشگاه و کلاسهای درس و بحث و تحصیل شروع شد. پس بعد از اینکه به قول شما اطاقهای جنگ و اسلحه برچیده شده بود و دانشگاه باز و به کار خود ادامه داد، دیگر چه لزومی به بستن دانشگاه می بود؟ پس نقشه، نقشه حاکمیت استبداد و حذف ریاست جمهوری بود که با باز بودن دانشگاه در آن زمان امکان پذیر نبود. آقای گنجی در آن زمان، چون خود از عوامل حاکم کردن استبداد بوده شاید فراموش کرده باشد که آقای حسن آیت در آن نوار معروف خود، پس از باز گشائی دانشگاه بوسیلهی آقای بنی صدر، گفته بود: در طرح تعطیلی دانشگاه ها، بنی صدر توانست بر موج سوار شود و نجات یافت ولی این بار طرحی تهیه کرده ایم که پدر بنی صدر هم حریف نمی شود. و برای به اجراء در آوردن طرح کودتای خزنده، این دفعه از طریق مستقیم آقای خمینی و ستاد انقلاب فرهنگی دانشگاها را بستند.
شاد و خرم باشید".
محمد جعفری
در همین ارتباط با تنی چند از هموطنانی که در آن دوران دانشجو بوده اند، تماس برقرار کردم که تمامی، متفق القول سخن آقای گنجی را تکذیب کردند و گفتند سخن گنجی با واقعیت آن زمان هیچگونه انطباقی ندارد. یکی از آنان که در زمان یورش به دانشگاه ها در دانشگاه اهواز بوده است، در پاسخ به سئوالم می گوید:
"آنزمان دانشجویان بر دو قسم بودند. یک قسم که درس خوان بودند و در کلاس های درس حضور داشتند و یک قسم هم مثل من سیاسی بودند. برخی اوقات بچه های سیاسی در کلاس حاضر نمی شدند و در آمفی تئاتر و یا محیط های باز دانشگاه به بحث می پرداختند و گاهی هم افراط می کردند. مثلاً پیکاری ها و مجاهدین جدل می کردند و رنجبران، دشمن حزب توده بودند و توده ای ها با آنها دشمن و برخی اوقات زدو خورد می کردند. اما در دانشگاه اسلحه ای نبود. اگر منظور گنجی اطاق جنگ بوده است چون اسلحه بوده است، این ابداً درست نیست و بلکه دروغی آشکار است. رژیم به هر ترتیبی می خواست دانشگاه را ببندد تا صدای دانشجویان را خفه کند. جنتی که حاکم شرع اهواز بود با عده ای به دانشگاه حمله کرد و وقتی دید دانشجویان مقاومت می کنند، رفت رادیو اهواز و از آن طریق به مردم گفت مشتی کمونیست لامذهب دانشگاه را اشغال کرده اند. مردم کمک کنید تا دانشگاه اهواز را از دست آنها در بیآوریم. این سخنان عامل حمله شد و بدنبال حمله به دانشگاه اهواز چندین نفر کشته شدند و من خودم چندین جسد را دیدم. جرم تمام آنها این بود که مخالف رژیم بودند و فعالیتی بیشتر از فعالیت دانشجوئی نداشتند".
تا اینجا تلاش کردم توضیح دهم که آقای گنجی در ارتباط با واقعه بستن دانشگاه تحریف تاریخ می کند. چرا؟ چون 1) می خواهد مسئولیت بستن دانشگاه و انقلاب فرهنگی را به گردن دیگران از جمله گروههای چپ و مجاهدین بیاندازد. 2) تا به نحوی حامیان و عصا بدستان خمینی را در سالهای اول انقلاب تبرئه کند، چون با نیروهائی مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و اصلاح طلبان و بویژه شخص سروش احساس نزدیکی و همبستگی روحی و معنوی دارد. نتیجه منطقی استدلال های او به اینجا می انجامد که دانشگاه ها محل گروه های مسلحانه بوده اند و کلاس های درس به اطاق جنگ مبدل شده بودند پس ناچاراً آنزمان خمینی به پشتیبانی از اصحابش حق داشت تصمیم به بستن دانشگاه "پادگانی" کند. گنجی نه در سری مقالات سلطانیسم فرهنگی اش، نه در دیگر مقالاتش راجع به انقلاب فرهنگی و نه در بیاناتش در وین بدنبال این نیست که چرا و چه کسانی به بهانهی انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها را بستند و یا اینکه در حقیقت انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها دستآویزی برای بازسازی استبداد است، اصلاً حرفی به میان نیاورده است. او در اکثر مقالاتش بدنبال آنست که حوادث تاریخی – سیاسی بعد از انقلاب را جعل کند و به شکلی ناشیانه و با بحث های سخیف و جملاتی مجهول، همه را از خمینی گرفته تا دیگران، همه را در یک دیگ بیندازد، و وانمود سازد که همه ایرانیان غیر دمکرات، استبداد طلب، قدرت پرست و یکسان بوده اند و بدینوسیله خود او فراموش شود که در آن دوران از عمله استقرار استبداد بوده است. او می خواهد شریک جرم پیدا کند تا گذشته خود و یارانش را پنهان و توجیه کند. او در سلطانیسم فرهنگی 5 می نویسد: "آنچه روی داد مقتضای عمل جمعی انسانهای غیردموکراتی بود که این تاریخ را پدید آوردند. اگر آنها به گونه دیگری عمل میکردند، تاریخ دیگری آفریده میشد. اما آنها به گونه دیگری عمل نکردند، چون هیچ کدام دموکرات نبودند". بعد هم برای ثابت کردن نظر خود و تصدیق جمله اش و محکم کاری، بطریق سفسطه آمیزی از نویسنده ای با هویتی مجهول، جمله ای ناروشن می آورد تا عناصر مستبد و ضدملی را با افراد ضد استبداد و آزادیخواه و ملی قاطی کند و به مستمعین خود بگوید همه شبیه هم بوده اند. وی می نویسد: "سران حزب جمهوری اسلامی، طیف نهضت آزادی، بنی صدر، مهندس سحابی و دیگران از وضعیت دانشگاهها به شدت ناراضی بودند و چارهای جز "پیشگیری" یا "برخورد" در مقابل خود نمی دیدند. مهندس سحابی معتقد به پیشگیری بود. مهندس معین فر برخورد را مسلم و تعطیلی دانشگاهها را حتمی تلقی میکرد. هاشمی رفسنجانی میگوید از طریق حضور "تعداد زیادی بچه مسلمان در تهران" میتوان جلوی "شلوغی" دانشگاه را گرفت."... سید علی خامنهای در پاسخ بنی صدر میگوید: "به بنی صدر میگویم مسأله را در جریانهایی که منحرف میشود نکشید... مهندس میرحسین موسوی، تنها کسی بود که در آن جلسات از ضرورت "انقلاب فرهنگی" از طریق حضور تودهها در دانشگاهها سخن گفت". (16).
سخن بر سر این نیست که در آن دوران چه شخص و شخصیت هائی به مفهموم درک امروزین ما از دمکراسی، دمکرات و غیردمکرات بوده اند. تاریخ را نمی توانیم با دیدگاه و میزان سنجش امروزیمان از موضوعات و پدیده ها بررسی کنیم. سخن بر سر این است که چه کسانی به بازسازی استبداد کمک نمودند و 32 سال است ایرانیان را گرفتار استبداد فراگیر مذهبی کرده اند. بحث اصلی این است که در دوران باز تولید استبداد و وقتی که فرزندان ایران زمین از جمله دانشجویان ما، در دانشگاه ها و جوانان ما در زندانها، مورد شکنجه قرار می گرفتند و یا اعدام می شدند، افرادی چون گنجی که امروز دم از دمکراسی و حقوق بشر میزنند در چه جایگاهی قرار داشته اند؟ و این افراد امروز چه برخورد و نقد صادقانه ای به گذشته خود می کنند؟ آیا در دوران وحشت و ترور سالهای سیاه خمینی آنان در ضدیت با آدم کشی ها و اعدام ها قرار می گرفتند یا با دستان خود هم میهنانمان را سرکوب و آنان را به مقامات امنیتی و سپاه تحویل می دادند تا زندانبانان بجای آنان در زندان، فرزندان غیور کشور را مورد بازجوئی، شکنجه و اعدام قرار دهند؟. آنان بدنبال لاپوشانی و تحریف حقایق هستند چون خود باعث و بانی بازسازی استبداد بوده اند. آقای گنجی و امثالهم از آنجائیکه مرزبندی ذهنی با گذشته خود انجام نداده اند، بجای نقد دلیرانه گذشته خود بدنبال یافتن شریک جرم و نهایتاً توجیه خود هستند تا یکبار دیگر افکار عمومی را فریب دهند. وگرنه آنان می توانند به این پرسش پاسخ دهند. در دوران بازسازی استبداد توسط خمینی یعنی در سالهای اولیه انقلاب بالاخص در سالهای گروگانگیری، جنگ، بستن دانشگاهها، انقلاب فرهنگی و کشتار سال های 60 کجا بوده اند؟ آیا در مقابل جنایات، کشتار و خیانت همه جانبه علیه ایران و ایرانیان ایستاده بودند یا همراه و مشوق رفتارهای خیانت آمیز و جنایتکارانه خمینی و یارانش همچون خامنه ای، بهشتی، رفسنجانی، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان خط امام و احمدی نژادهای صدر انقلاب بودند؟. بحث در مورد وقایع تاریخی بعد از انقلاب جهت انتقال تجربه و تجربه اندوزی از تاریخ و جلوگیری از تکرار اشتباه و خطا و خیانت امری زیبنده و توصیه شده ای است، ولی تحریف و جعل تاریخ امری ناپسند و عملی زشت و نابخشودنی است. افرادی چون گنجی، امروز بجای بیان حقایق رویدادهای اول انقلاب، تاریخ انقلاب را عملاً تحریف می کنند. اندیشه و ذهنیت گنجی، او را وامیدارد تا در سری مقالات سلطانیسم فرهنگی و سری مقالات زبان روشنفکری معاصر (17) تمام تلاش و توان و استعداد خود را بکار گیرد که ثابت کند همه مثل خودش غیردمکرات و خشونت طلب بوده اند. گنجی برای تخریب افراد نهایت سعی خود را می کند. از جمله در سلطانیسم فرهنگی 4 می نویسد "به این ترتیب روشن می شود که تصفیه ی اساتید قبل از انقلاب فرهنگی، به دستور شورای انقلاب، آغاز شد. در شورای انقلاب به غیر از اعضای حزب جمهوری اسلامی، نهضت آزادی، ملی – مذهبی ها و ابوالحسن بنی صدر عضویت داشتند". اما در همین زمینه صادق زیباکلام که خود جزء ستاد انقلاب فرهنگی بوده است و دستی در فاجعه انقلاب فرهنگی داشته است و چندین سال پیش از عمل خود حلالیت طلبیده است می نویسد: "اینجا من برای ثبت در تاریخ باید بگویم که شورای انقلاب (در سال 1359 زمام امور مملکت به دست شورای انقلاب و بنی صدر به عنوان رئیس جمهور بود. صادق زیبا کلام) به هیچ وجه دستورالعملی، چه محرمانه و چه غیرمحرمانه نداده بود که استادان را اخراج کنید یا پیمانی ها را تمدید قرارداد نکنید". (18) گنجی که نمی دانم به نفع چه دستجاتی چنین مقالاتی را می نویسد حتی جملاتی از خود می سازد و به دیگران نسبت می دهد. "مطابق روایت محمدی، آنها در انتخابات به بنی صدر رأی داده بودند و در جلسات تعطیل کردن دانشگاهها در شیراز، هیچ بحثی علیه بنی صدر مطرح نمی شد." (19) و فراموش می کند که انقلاب فرهنگی دو ماه بعد از انتخاب آقای بنی صدر به ریاست جمهوری بوده است و افزون بر این معلوم نیست مجید محمدی کی و کجا جمله فوق را روایت کرده است. و یا در سلطانیسم فرهنگی شماره چهار می نویسد:
"بسیاری از مخالفان داخلی و ایرانیان مقیم خارج از کشور، ستاد انقلاب فرهنگی را مسئول قلمداد می کنند. اما مشکل آنست که هیچ کس مستند سخن نمی گوید و هیچ کس مسئولیت نمی پذیرد. رژیم هم راه های دسترسی به مدارک آن زمان را کاملاً مسدود کرده است. در اولین جلسه ستاد انقلاب فرهنگی با آیت الله خمینی، او دستور پاکسازی گسترده را صادر می کند. سروش و نجفی، نظر خود را در این زمینه اعلام داشته اند. در آن جلسه حسن حبیبی، شمس آل احمد، علی شریعتمداری و ابوالحسن بنی صدر هم حضور داشته اند که همگی در قید حیات اند. اعضای سابق ستاد دشوار است در این زمینه سخن بگویند. اما بنی صدر که پس از این واقعه، یکسال دیگر هم رئیس جمهور کشور بود، می تواند نظر خود را در باره آن جلسه و این که پاکسازی ها به وسیله چه دستگاهی انجام شد، اعلام دارد. در هر صورت این اقدام آنچنان ناپذیرفتنی از کار در آمد که هیچ کس حاضر به پذیرش مسئولیت آن نیست." (20)
جعل، آنقدر آشکار است که مرغ پخته را به خنده می آورد. افراد ستاد انقلاب فرهنگی که از طرف خمینی معین شدند چه کسانی بودند؟ به مقاله خود گنجی رجوع می کنم "پس از تعطیلی دانشگاهها، در تاریخ 23 /3/1359 آیت الله خمینی طی حکمی محمدجواد باهنر، محمد مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی و علی شریعتمداری را برای تشکیل "ستاد انقلاب فرهنگی" منصوب کرد. انقلاب فرهنگی برای مبارزه با غربزدگی، پاکسازی دانشگاهها از اساتید دگراندیش و انقلاب در فرهنگ بود. اما فرهنگ تنها پدیده ای است که در آن نمی توان انقلاب کرد. بدینترتیب دانشگاهها به مدت سه سال تعطیل شد. تعدادی از اساتید دگراندیش و دانشجویان مخالف، اخراج گردیدند و گزینش بسیار سخت گیرانه ای بر فرایند ورود به دانشگاه ها حاکم گشت." (21)
پس افراد ستاد انقلاب فرهنگی از طرف آقای خمینی معین شدند و اسمی از بنی صدر نیست و هر انسان صادقی که اطلاعاتی مبتدی در باب انقلاب فرهنگی داشته باشد، می داند که شمس آل احمد بعد از اینکه فهمید که هدف از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، بستن دانشگاهها است، بدون اینکه رسماً اعلان کند در جلسات ستاد شرکت نکرد (و ستاد انقلاب فرهنگی در جلسه مورخ 18 مرداد 1359 اعلان کرد که جلسه ستاد بدون حضور شمس آل احمد برگزار گردید. [کیهان، یکشنبه 19 مردا 59، شمار ه 11095، ص آخر) آل احمد دست خود را آلوده جنایت نساخت. حال چرا گنجی اسم او را می آورد که در اولین جلسه ستاد شرکت داشته است خدا می داند؟ گنجی در همان مقاله خود روایت سروش را در مورد اولین جلسه ستاد انقلاب فرهنگی می آورد.
"گرچه پاکسازی ها، عزل ها و نصب ها قانونا به ما ربطی نداشت، من غایت جهد خود را برای دستگیری از افتادگان می کردم. یک قلم بگویم که امام از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند که همه دانشجویان تودهای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج کند. احتجاج ما با امام سود نداشت و ایشان بر رای خود ماند. ما که مصلحت را در این امر نمی دانستیم، پناه به آقای خامنهای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود که توانست رای امام را برگرداند و به تودهای ها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمی گویم چون اصل شبهه را روا نمی دانم. آنکه برای تودهای ها چنین می کند با غیرتودهایها چه خواهد کرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حکم اخراج تودهای ها بود که باعث شد روند اخراجها، اگر هم صورت گرفت که صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلاب فرهنگی انجام پذیرد" (22)
گفتهی آقای سروش روشن است که جلسه ستادی که ذکر می کند که تشکیل شده است زمانی است که خامنه ای رئیس جمهور و رفسنجانی رئیس مجلس بوده است. خامنه ای بعد از کودتا علیه بنی صدر و مرگ رجائی و باهنر در شهریور 60، رئیس جمهور شده است و پاک سازی ها زمانی صورت گرفته اند که بنی صدر به فرانسه هجرت کرده بود. یعنی از مهر 1360 به بعد و در ضمن در هیچ سند دولتی و غیردولتی و حتی از افرادی که از نزدیک با جریان انقلاب فرهنگی مثل صادق زیبا کلام، عبدالکریم سروش، محمد ملکی یا دیگران، در ارتباط بوده اند، تا به امروز نگفته اند که بنی صدر در اولین جلسه ستاد انقلاب فرهنگی شرکت کرده است.
آقای گنجی! بر خلاف نظر شما "راه های دسترسی به مدارک آن زمان کاملاً مسدود" نیست. اگر شما منصف و اهل تحقیق بودید، تمامی جریان انقلاب فرهنگی از ابتداء تا انتها در جراید روز کشور، اطلاعات، کیهان، انقلاب اسلامی، و... موجود است، حتی آقای جعفری کار شما را راحت کرده و روز شمار انقلاب فرهنگی از فروردین 59، تا 13 خرداد 1360 و حتی بعد از آن را با سند و مدرک جراید همان دوران، در فصل دوم کتاب خود آورده است و تمامی این مدارک در خارج از کشور هم موجود است. اگر به آنها مراجعه کنید و نخواهید از روی هوا حرف بزنید، خواهید دید که بنی صدر در هیچ یک از جلسات ستاد انقلاب فرهنگی شرکت نکرده است. وقتی او آن را غیرقانونی و علیه خود تلقی می کرد، چگونه ممکن است در آن جلسه شرکت کند که علیه خودش تدارک دیده شده است؟ انقلاب فرهنگی طرح کودتای حسن آیت و یارانش علیه بنی صدر بوده است. حتی آقای سروش اخیرا فاش ساخته است که "این برنامه، یعنی پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود. در نوارهایی که از او به دست آمد و منتشر شد، گفته بود که ما برنامه هایی در دانشگاه ها خواهیم داشت که پدر آقای بنی صدر هم نمی تواند جلو آن را بگیرد. این برنامه اجرا شد، بدون آنکه ما مطلع باشیم. هر چه که بود، دانشگاه ها بسته شد... کسانی که دانشگاه ها را بسته بودند، می خواستند دانشگاه ها تا ۲۰ سال بسته بماند تا تمام اصلاحات لازم و تطهیرهای لازم صورت بگیرد و آنگاه بازگشایی شود" (23).
جعل و تهمت زنی از این بیشتر می شود؟ با این حال برای دقت بیشتر مقاله ام و برای ثبت در تاریخ، جمله آقای گنجی را برای آقای بنی صدر ارسال کردم و از او مسئله را جویا شدم که آیا شما در این جلسه حضور داشته اید؟ هرچند که من تحقیقاً جائی به این مسئله برخورد نکرده ام ولی گفتم شاید اسم شما از حاضرین در اولین جلسه ستاد انقلاب فرهنگی حذف شده است. آقای بنی صدر پاسخ دادند:
"باسلام،
مطمئناً حقیقت ندارد. هیچگاه چنین جلسه ای نبود و من در آن شرکت نکرده ام. به عکس، آقای شمس آل احمد را خواستم و به او گفتم برابر قانون اساسی، آقای خمینی چنین اختیاری را ندارد و این شورا خلاف قانون اساسی است. او هم دیگر در جلسات شرکت نکرد و ستاد انقلاب فرهنگی هم آن را اعلان کرد و تا کودتا با آن مخالفت میکردم. اما بعد از کودتای خرداد 60، کرد آنچه کرد.
شاد و پیروز باشید.
ابوالحسن بنی صدر"
آقای گنجی برای اثبات نظرات جعلی خود کار دروغ سازی را به جائی رسانده است که از زبان سیدعلی خامنه ای مستبد، سند می سازد: "یک نمونهاش، همین قضایای دانشگاه تهران بود که گروهک های الحادی آمدند دانشگاه تهران را تصرّف کردند و از اتاقها و سالن ها و مراکزش به عنوان اتاق های جنگ، انبارهای سلاح و مرکز توطئه علیه اصل انقلاب و علیه نظام استفاده کردند! فضا را قُرق هم کردند؛ یعنی یک حالت ارعابی نه فقط در مسوولان آن روز (مسوولان آن روز، دولت موقّت بودند که اصلاً جان و توان و دل و جگرِ ورود در این میدان ها را نداشتند) آنها که هیچ! که حتّی در دل بسیاری از افراد انقلابی هم ایجاد کرده بودند. در محیط خودِ دانشگاه تهران، اینها بیشترین رعب را ایجاد کردند. من یادم نمی رود که در یکی از سختترین آن روزهایش، اتّفاقاً خودم در دانشگاه بودم و یک برنامه هفتگی داشتم. در مسجد دانشگاه تهران، آن روز طبق معمول، روزِ برنامه بود. آمدم، دیدم دانشگاه خلوتِ خلوت است. به مسجد آمدم. شاید بیست نفر، سی نفری در مسجد بیشتر نبودند. وقتی وارد مسجد شدم، چند نفر آمدند و گفتند: آقا! زود از اینجا بروید! گفتم مگر چه شده؟! معلوم شد که بله، دانشگاه را قُرق کردهاند و از زدن و کشتن و این چیزها هم اصلاً ابایی ندارند! چه کسانی در مقابل این ها ایستادند؟ خودِ دانشجویان. اوّلین، یا یکی از اوّلین نشانههای بروز فعّالیت موثّرِ بسیار کارساز جوشش دانشجویی، در همین قضیه بود. دانشگاه نیمه تعطیل بود، اما دانشجویان - یعنی یک مجموعه انقلابی محض - همه زنده و فعّال آمدند و داخل دانشگاه ریختند و آن جا را تطهیر کردند. این قضیه، مربوط به سال پنجاه و هشت است که آن را عرض می کنم. این یکی از نمونههاست" [60]. (24)
پاورقی ها:
60- دیدار جمعی از نخبگان علمی و دانشجویان دانشگاهها ، 7//7//1387. (25)
نگارنده ساعت ها تمامی بیانات خامنه ای را در سال 1387-88 باز بینی کرده است و چنین جمله ای در بیانات خامنه ای پیدا نکرده است. آیا معلوم هست که آقای گنجی با چنین روشی آب به آسیاب چه کسانی می ریزد؟ برای ارجاع به بیانات خامنه ای در تاریخ 7/7/ 1387 به اینجا رجوع کنید (26). مگر اینکه آقای گنجی در پیدا کردن جملات فوق که مدعی است از بیانات خامنه ای درتاریخ 7 مهر 1387 می باشند ما را راهنمائی و یاری کند.
و چنین است تجربه عملی تاریخ، دارنده مرام استبدادی و عقل غیر آزاد و ذهنیت معتاد به قدرت در هر کجا و هر لباسی که باشد، فعالیتش یک نواخت است:" تحریف حقایق برای فریب مردم".
در شماره های آینده چرائی بستن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی را به همراه روز شمار آن با رجوع به اسناد و روزنامه های آن دوران بررسی خواهم کرد تا برای خوانندگان ثابت شود بستن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی یک طرح سیاسی با هدفی مشخص بوده است.
سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
13) news.gooya.com
14) asre-nou.net
15) www.akhbar-rooz.com
16) سلطانیسم فرهنگی 1 ، به نقل از مسعود رضوی، هاشمی و انقلاب ،انتشارات همشهری، بهار 1376، ص 348- 344.
17) zamaaneh.com
18) دانشگاه و انقلاب، انتشارات روزنه، صادق زیبا کلام ص 94
19) سلطانیسم فرهنگی 5
20) سلطانیسم فرهنگی 4
21) سلطانیسم فرهنگی 3
22) همانجا
23) www.bbc.co.uk
24) سلطانیسم فرهنگی 6
25) همانجا
26) farsi.khamenei.ir
|