ارزشهای ایرانی: در کشاکش مدرنیته و اسلام
محمدرفیع محمودیان
•
اشتباه است که اگر نظام ارزشی ایرانی را بسان نظام ارزشی متمرکز بر انفعال یا کنارهگیری از جهان یا آنگونه که وبر در مورد اسلام میاندیشید کوشندگی آنجهانی بشماریم. امر افکنده شدن در گرداب مدرنیته در این نظام ارزشی پذیرفته شده است. گسترهی زیست نظام ارزشی ایرانی دنیای مدرن است و رویکرد اصلی آن همانا در افتادن با ساز و کارهای جهان مدرن است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۵ آذر ۱٣٨۹ -
۲۶ نوامبر ۲۰۱۰
ارزشهایی که رفتار ایرانیان را سمت و سوی میدهد کدامند؟ چه اصول یا آرمانهای کلیای برای ایرانیان مهم بشمار میآیند؟ ایرانیان بخود، به جامعه و به جهان پیرامون خود چگونه مینگرند و جایگاه خود در جهان و جامعه را چگونه میبینند؟ در تقابل بین میراث فرهنگی بجای مانده از اسلام و ضرورتها و پویایی جهان مدرن ایرانیان کجا ایستادهاند؟ این پرسشهایی است که ذهن بسیاری را از متخصصین تا توده ی "عوام" مشغول بخود کرده و امروز در پسزمینه ی حوادث پس از انتخابات و تأکیدی که نه فقط از سوی حاکمیت بلکه بسیاری دیگر بر هویت و ویژگیهای ایرانی میشود اهمیت روزافزونی یافته است. من در این نوشته میخواهم به اتکای مقوله ی ارزشها پاسخی طرحگونه به این پرسشها بدهم. هدف من آن است که مشخص سازم در ایران چه نظام ارزشیای برخورد افراد به جهان و جامعه را سمت و سوی میبخشد. منظورم از مقوله ی ارزشها هنجارهای عامی هستند که در یک جامعه مشخص میسازند که چه هدفها یا شکل برخوردی به امور ارزشمندتر از دیگر هدفها یا شکلهای برخورد هستند. ارزشها شیوه ی مرسوم رفتار و نگرش نیستند، بلکه هنجارهایی کلی هستند که انسانها خود را ملزم به وفاداری بدانها میبینند. مجموعه ی ارزشها را تا آنجا که یک کل بهمتنیده را شکل می دهند نیز نظام ارزشی مینامم.
بگذارید اما با یک هشدار کم و بیش ارزشی آغاز کنیم. سخن گفتن یا نوشتن از ارزشهای ملی تا حدی خطرناک جلوه میکند. از یکسو به ارزشهایی معین اعتبار و دایره ی نفوذی بسیار گسترده نسبت میدهد و آنها را از نقد مصون میدارد و از سوی دیگر به جدایی ملتها یا جوامع بر مبنای مرزهای شکل گرفته در فرایند جنگ و زد و بندهای سیاسی رسمیت میبخشد. تعیین ارزشهایی بسان ارزشهای ملی نوعی نادیده گرفتن و سرکوب برداشتهای متفاوت افراد از زندگی و جایگاه انسان در جهان نیز هست. با اینحال بسیاری، چه در سطح عمومی و چه در سطح علوم تخصصی، از ارزشهای ملی و تأثیر آنها بر روحیه و رفتار انسان سخن میگویند. مفهوم اعتماد نمونه ی جالبی در این زمینه است. در علوم اجتماعی معاصر مفهوم اعتماد بسان یک رویکرد در زمینه ی ارزشگذاری یکدیگر اهمیتی فوقالعاده یافته و حتی رسانههای همگانی در مورد اهمیت آن و تفاوت شهروندان کشورهای گوناگون در مورد اعتماد به یکدیگر و به نهادهای اجتماعی خبر رسانی میکنند. اعتماد عامل تنظیم کننده ی رابطه و هماهنگی انسانها با یکدیگر است و هزینه ی داد و ستد اجتماعی و اقتصادی را کاهش میدهد. در جامعهای که افراد بطور نسبی بیکدیگر بیشتر اعتماد دارند، هزینه ی فعالیت در چارچوب نهادهای موجود کم است و کمتر مشکلی برای افراد در زمینه ی هماهنگ ساختن تلاشهای خود با یکدیگر یا با نهادها و موسسات پیش میآید. بررسیهای میدانی نیز نشان میدهند که هر چه میزان اعتماد در یک جامعه بالاتر باشد بطور معمول آن جامعه از شکوفایی اقتصادی و ثبات سیاسی بیشتری برخوردار است.
مشهورترین نظریهپرداز اهمیت ارزشها و تأثیر آن بر رفتار انسانها ماکس وبر است. به باور وبر شکلگیری سرمایهداری مرتبط با (و بر اساس برخی برداشتها بخاطر) مطرح شدن اخلاق پروتستانتی، بمفهوم ارزشگذاری کار سختِ هدفمند، صرفهجویی و زندگی یکپارچه منضبط، است. او پیدایش پروتستانتیسم در جوامعی مانند هلند، انگلیس و برخی بخشهای آلمان را علت ایجاد و گسترش روابط سرمایهداری نظاممند مدرن میشمرد. نظریه ی وبر مورد انتقاداتی جدی قرار گرفته است. برخی بر آن باورند که وبر رابطه ی ارزشها و ساختار اجتماعی را بگونهای وارونه دیده است و این ساختار جدید سرمایهداری است که زمینه ی پیدایش اخلاق پروتستانتی را فراهم آورده و نه برعکس. برخی دیگر درک وبر از اهمیت اخلاق پروتستانتی را نادرست دانسته و شکلگیری سرمایهداری را به عواملی دیگر، عواملی بیشتر مادی و ساختاری نسبت میدهند. برخی نیز برداشت وبر از ارزشهای پروتستانتی را اشتباه شمرده و بر آن باورند که سوداگران پروتستان بیشتر برای فریب جامعه در ارائه ی تصویری مثبت از خود و برانگیختن کارگران به کار بیشتر و دنبالهروی از انضباط حاکم بر کارخانه ارزشهایی خاص را تبلیغ میکردند.
برای کاستن از خطر کاربرد انگاره ی ارزشهای ملی میتوان سه راهکار در پیش گرفت. یکی آنکه ارزشها را در رابطه متقابل با ساختار اجتماعی دید و در آن چارچوب مورد بررسی قرار داد. بدین سان ارزشها امری صرفاً فرهنگی و ویژگی خاص یک قوم یا ملت نخواهند بود و تا حد معینی برخاسته از ساختار اجتماعی و تحول آن شمرده خواهند شد. ساختار اجتماعی نیز خود عاملی مستقل و تعیین کننده نهایی نخواهد بود و متأثر از فرهنگ و نظام ارزشی دیده خواهد شد. دوم آنکه ارزشها را در ارتباط با یکدیگر و در گستره ی یک نظام ارزشی درک و بررسی کرد. نظام ارزشی شمای کلی رویکرد مجموعه ی وسیعی از انسانها را به زندگی و جهان مشخص میسازد. هر گروه و شخص میتواند درک خاص خود را از آن شمای کلی داشته باشد. همزمان هیچ لازم نیست نظام ارزشی را به یک ملت یا قوم نسبت داد بلکه آنرا به حوزههای اجتماعی-فرهنگی تفکیک یافته از یکدیگر بر مبنای سابقه ی فرهنگی و میزان تأثیر از دگرگونیهای اجتماعی نسبت داد. به این شکل میتوان از ارزشهای پروتستانتی، ارزشهای مادی یا پسامادی سخن گفت و آنرا به مجموعه ی گستردهای از افراد نسبت داد. سوم آنکه ارزشهای مورد باور ملتهای گوناگون را نه در جدایی از یکدیگر بدانکه که گویی در حوزههایی یکسره متمایز با یکدیگر شکل گرفته و تکوین یافتهاند، بلکه در ارتباط با یکدیگر و متأثر از یکدیگر دید و بررسی کرد.
در این پسزمینه میتوان از نظام ارزشی ایرانی معینی سخن گفت؛ نظام ارزشیای که دربرگیرنده چند ارزش بهمپیوسته ی معین است. این ارزشها همه در ارتباط با ارزشهای حاکم بر جوامع مدرن قرار دارند. ارزشهای اصلی جهان مدرن تا آنجا که پژوهشگرانی مانند ماکس وبر، دورکهایم و پارسونز بدان پرداختهاند عبارت هستند از فردیت، کوشندگی، اعتماد و اخلاق مسئولیت. نظام ارزشی این جهان را میتوان کوشندگی فردی مبتنی بر اعتماد به دیگران و احساس مسئولیت نسبت به انسجام شخصیتی خود و دیگران دانست. در ایران این ارزشها شکل خاصی می یابند و به شکل فردگرایی، هوشمندی، ادعاآزمایی و پاکیزگی اخلاقی در آمدهاند. این ارزشها در مجموع یک نظام ارزشی مبتنی بر فردگراییِ هوشمندِ نگران از وضعیت خود و ادعای دیگران را شکل میدهد. پاکیزگی اخلاقی در این نظام تلاشی در جهت کاستن از نگرانی است. بگذارید هر ارزش را ابتدا در خود و سپس بسان جزئی از یک نظام ارزشی مورد بررسی قرار دهیم.
فردگرایی
فردیت بمعنای تمایز یک انسان از دیگر انسانها بر مبنای ویژگیهای شخصی است. بسان یک ارزش، فردیت بمعنای ارجگذاری تلاش در جهت متمایز شدن از دیگران بوسیله ی دست یافتن به هویتی خاص، جایگاهی ویژه ی خود و مقامی معین است. فردیت زاده ی ساختار جامعه ی مدرن و فرهنگ مسیحی-پروتستانتی است. بازار آزاد، تولید صنعتی، فرهنگ مصرفی و دموکراسی نمایندگی، همه، بر پایه ی فردیت بنیان نهاده شدهاند. هر کس باید خود هویت خاص خود و جایگاه خویش در جامعه را بدست آورد. ولی جامعه ی مدرن خود (یا خود بتنهایی) فردیت را بسان یک ارزش نیافریده است. دین مسیحیت بطور کلی و باز تفسیر آن در پروتستانتیسم بطور خاص با اهمیت بخشیدن به رابطه ی فرد و آفریدگار و رستگاری فردی آنرا بسان یک ارزش معرفی کرده است. مدرنیته پایه ی مادی و گستره ی اجتماعی موضوعیت یافتن فردیت بسان ارزش را فراهم آورده است. در جامعه شناسی مدرن، دورکهایم مهمترین نظریهپرداز مفهوم فردیت بشمار میآید و او بر جنبه ی نهادی فردیت تأکید ورزیده است. به باور او فردیت در فرایند تکوین جامعه ی مدرن زاده میشود و فقط در چارچوب تقسیم کار و رابطه ی متقابل انسانها با یکدیگر معنا دارد. آنسان تا آنحد از فردیت برخوردار است که تصمیمها، رویکردها و کنشهای او در فرایند ارتباط دوجانبه با جامعه و هنجارهای آن اتخاذ میشوند. به باور دورکهایم آنهنگام که فرد خود تکروانه در فاصله یا ستیز با جامعه رفتار میکند دیگر نه با فردیت که با نابهنجاری روبرو هستیم.
در ایران ما با فردیتی نانهادینه روبرو هستیم. مناسبات مدرن همه را برانگیخته که فردی عمل کنند، خود تصمیم بگیرند، خود تنظیم رابطه ی خویش با دیگران را بعهده گیرند و خود رفتار مناسب فرصتهای گوناگون را پیش گیرند. ولی مدرنیته در ایران رابطه ی متقابل بین فرد و جامعه را نیافریده است. مدرنیته در ایران از اعماق جامعه و از حوزههای خُرد زندگی اجتماعی سرچشمه نگرفته بلکه بوسیله ی نهادهای کلان سیاسی و اجتماعی، از ارتش و دولت گرفته تا موسسات اقتصادی و آموزشی بنیاد گذاشته شده است. به این خاطر، اجبار مدرنیته بصورت انتظار و هنجار اجتماعی متوجه افراد نشده است. شخص باید فردی رفتار کند، ولی نه آنگونه پرورش یافته که فردی رفتار کند و نه دیگران را چشمانتظار چنین رفتاری میبیند. همزمان، در نظام ارزشی سنتی اسلامی، فردیت نه فقط از اهمیتی خاص برخوردار نیست که تا حد زیادی امری نکوهیده است. در این نظام ارزشی، مومن هر چه بیشتر در زمینه ی یگانگی با امت اسلامی، انجام دقیق و یکنواخت آئینهای دینی و زدودن ویژگیهای فردی موفق باشد رستگارتر خواهد بود. مومنِ نمونه انسان دارای هویت و وجود خاص خود نیست بلکه کسی است که در جامعه، در آئینهای دینی و اجتماعی و نهادهای سنتی جامعه ذوب شده است. این نظام ارزشی سنتی و امت مورد تأکید آن در دوران جدید انسجام و اعتبار خود را از دست داده اما از آنجا که هیچ نظام ارزشی یا فکری دیگری به ستیز جدی با آن برنخاسته نفوذ خود را تا حد زیادی حفظ کرده است.
به این دلیل فردیت در ایران شکل فردگرایی یافته است. انسان باید فردی رفتار کند و برای خود هویت و جایگاهی خاص دست و پا کند. او اینکار را باید در رقابت با دیگران و گاه ستیز با نهادهای اجتماعی و سیاسی و نه به کمک و اتکای آنها انجام دهد. در ایران اساساً انسان باید فردگرا باشد و بشدت بر ویژگیهای و جایگاه خود در جامعه تأکید ورزد چون در کمتر زمینهای دیگر اعضای جامعه خود بخود هویت و وجود او را برسمیت میشناسند. فرد بخودی خود، بسان یک انسان، برای جامعه کسی نیست. او عضو امتی است که در هم شکسته و هنور جامعه ی بهمپیوسته ی مدرن جایگزین آن نشده است.
در اینکه در ایران نیز انسانها به تفرد و تمایز از یکدیگر دست یافتهاند شکی نیست. بیشتر افراد هویت، مقام و جایگاه خاص خود دارند. مسئله اما آن است که هیچکس از نظر ارزشی و اخلاقی ترغیب بدان نمیشود و کمتر کسی از تفرد خویش که عملاً پدیدهای نانهادینه است خشنود است. بسیاری از اوقات انسانها با در آویختن به اندیشههای عرفانی نارضایتی خود را از تلاشهای خویش در زمینه ی متمایز ساختن خود از یکدیگر نشان میدهند. آنچه در ایران ارزشمند بشمار میآید نه تمایز (با دیگران) که امتیازهایی است که تلاش در جهت تمایز برای فرد به ارمغان میآورند. به اینصورت فردگرایی معنای تلاش در پیشی گرفتن از دیگران میدهد. مناسبات مدرن انسانها را مجبور به متمایز ساختن خود ساخته است. این امر ارزش نیست ولی اگر بتوان در این زمینه به دستاوردهای بیشتری دست یافت آنگاه انسان کار مهمی انجام داده و احترام بیشتری بدست آورده است ارزش دستاوردها نه بخاطر جایگاه هنجاری آنها بلکه بخاطر وجه مادی-ارزشی آنها است، بخاطر اینکه زندگی مادی بهتر و احترام بیشتری را برای انسان فراهم میآورند.
هوشمندی
کوشندگی امری کم و بیش ضروری برای همه ی انسانهاست. ولی آنگونه که فیلسوف کانادائی چارلز تیلور مشخص ساخته برای اولین بار در پروتستانتیسم وجهی ارزشی می یابد. در پروتستانتیسم کوشندگی مداوم و دربرگیرنده ی کلیت زندگی فرد یکی از مهمترین وظایف دینی انسان میشود. انسان پروتستان موظف است که در طول زندگی خود کوشا باشد تا بتواند شکوه جهان، شکوه جهان آفریده ی ذات الهی را شکوفاتر سازد. او موظف است تا با کار خود هم زندگی خود و هم جهان را نظم و سامان بخشد. به این شکل کوشندگی بسان یک ارزش مهم وارد جهان مدرن میشود. همزمان نظام سرمایهداری نیازی جدی به کوشندگی کارگران و سوداگران دارد. برای تولید هر چه بیشتر ارزش اضافه مهم است که کارگران نه فقط منضبط و دقیق کار کنند بلکه خودانگیخته و پر شور کار را به انجام برسانند. فقط در اینصورت میتوان هزینه ی مراقبت را کاهش داد و از شدت مبارزه ی طبقاتی کاست. همزمان کارگران و کارمندان شاغل در صنعت، تجارت و موسسات اداری بوسیله ی پاداش مادی وعده ی ترفیع مقام تشویق به کوشندگی خودانگیخته میشوند. این باور ایدئولوژیک محدود به صنعت و تجارت یا دستگاه دیوانسالاری نمانده و به تمامی گستره ی جامعه اشاعه یافته است. در نتیجه در تمامی جامعه مدرن تنبلی، آسودهطلبی و تفریح خود انگیخته ( در تمایز با تفریح در خدمت بازیافت توان برای کار بیشتر) رویکردهایی مذموم به زندگی و جهان بشمار میآیند. در اینمورد البته نه باید نقش رنسانس و رمانتیسیم در تعالی بخشیدن به مفهوم کار و نگرش بدان بسان عرصه ی بروز خلاقیت را نادیده گرفت.
در ایران مدرن کوشندگی تا حد معینی مهم بشمار میآید. چرخ صنعت و تجارت و همچنین کار دولت بر اساس کوشندگی کارگران و کارمندان میچرخند. بعلاوه نظام آموزشی بر پایه ی سختکوشی و پشتکار دانشآموزان و دانشجویان در فراگیری درسهای خود بنیان گذاشته شده است. با اینهمه کوشندگی ارزش نیست. در نظام سنتی اسلامی-ایرانی کوشندگی جایگاهی خاص ندارد. جهاد بمعنای کوشش همه جانبه در راه گسترش دین و مهار خود در جهت رسیدن به رستگاری ارزشی مهم در این نظام است. اما امروز در جهان سکولارِ آکنده از تلاشهای مادی تأمین معیشت و تضمین مقامی برای خود، جهاد اهمیت خود را برای بیشتر افراد از دست داده است. هیچ تحولی نیز در نظام سنتی ارزشی رخ نداده تا این ارزش شکلی روزمرهتر، همچون کوشندگی پروتستانتی، پیدا کند. شریعتی و فعالین سیاسی متأثر از او در دهه ی پنجاه بر آن بودند که برداشت سیاسی امروزینی از مفهوم جهاد و دیگر ارزشهای دینی به جامعه ارائه دهند. اما از آنجا که تلاش آنها بیشتر محدود به حوزه ی سیاست رادیکال بود، و این حوزه هیچگاه تأثیر زیادی بر زندگی روزمره ی انسانها بجای نمیگذارد، راه بجایی نبرد.
ارزشی که امروز در این زمینه اهمیت یافته هوشمندی است. نیاز مدرنیته به کوشش و پشتکار بدون آنکه رویکرد مبتنی بر کوشش و پشتکار از بنیادی ارزشی برخوردار باشد افراد را برانگیخته تا هوشمندی را بسان ارزش ببینند. هوشمندی انجام کارها به بهترین شکل، با بهترین بازدهی ولی با کمترین میزان سرمایهگذاری، کمترین میزان تلاش است. کوشندگی امری ناخوشایند است. وقت و توان انسان را هرز می برد و اگر در خود ارزش بشمار نیاید هیچ ضروری نیست که بدان تن در داد. هوشمندی نوعی گریز از تن در دادن به تحمل رنج و سختیِ نهفته در کار و کوشندگی است. عنصر اصلی آن تیز اندیشی و محاسبه ی بهترین و سریعتر راه انجام یک کار با کمترین هزینه و میزان کار است. به این دلیل هوشمندی ارزشی مربوط به راه رسیدن به هدف و نه خود هدف یا چگونگی انجام کنش است. هوشمند کسی نیست که کار را به انجام نمیرساند و بوسیه ی تقلب خود را انجام دهنده ی آن معرفی میکند بلکه کسی است که کار را با کمترین میزان کوشش، با کمترین میزان تحملِ سختی و رنج انجام میدهد.
هوشمندی بهترین و شاید اصیلترین شکل بروز خود را در نظام آموزشی نشان میدهد. از سنین کودکی و نوجوانی، ایرانیان ترغیب میشوند که در مدرسه و دانشگاه هوشمند باشند. کنجکاوی، تلاش در جهت پی بردن به راز هستی و از لحاط دینی پی بردن به راز خلقت و اراده ی الهی مهم نیستند. مهم آموختن دانش به بهترین شکل ممکن برای استفاده ی عملی از آن در جامعه برای کسب کار و مقام است. برداشت از دانش اینجا برداشتی ابزاری-اجتماعی است. تا حد معینی به این منظور نظام آموزشی خیل عظیمی از شاگردان تیز هوش و توانمند پرورش میدهد، شاگردانی که در تمامی دانشگاههای جهان زرنگ بشمار میآیند و از پس سختترین درسها بر میآیند. هوشمندی ولی محدود به نظام آموزشی نیست. کارگر و کارمند، سوداگر و صنعتگر، زن و مرد، همه، یافتن راهی برای رسیدن هر سریعتر به هدفهای خود را یک ارزش میشمارند. برای آنها، وفاداری به اصول یا رعایت حقوق دیگران هیچگاه اهمیت رسیدن به اهداف خود را ندارند. کارگر، کارمند و سوداگر حتی اگر فردی معتقد به اصول دینی باشد باز نه انجام کار به دقیقترین و کاملترین شکل که انجام کار به بهترین شکل برای رسیدن به هدف را یک ارزش میشمرد. مهم برای او آن است که دستمزد، حقوق و سود لازم از کار خود را با کمترین سرمایهگذاری و تحمل کمترین میزان رنج و سختی را بدست آورند. در این راه او ضروری میداند که با نهایت دقت و تیزهوشی کارآمدترین شیوه ی کنش را بیابد و آنرا بکار بندد.
ادعاآزمایی
اعتماد چسپی است که انسانهای تفرد یافته ی جامعه ی مردن را بیکدیگر میچسپاند و از آنها یک جمع بهمپیوسته، یک اجتماع میسازد. جامعه ی مدرن نیازی جدی بدان دارد. در غیاب آن، همآنگونه که اقتصاددان آمریکایی داگلاس نورث نشان داده، هزینه ی داد وستد اقتصادی و اجتماعی سر بفلک خواهد زد. انجام کوچکترین معامله ی تجاری نیاز به نهادها و موسسات بیشمار مراقبتی و تنبهی خواهد داشت. اعتماد براحتی این مشکل را حل میکند. به اتکای آن فرد سخن، کنش و وعده ی دیگری را درست آنگونه که ابراز یا انجام میشود میپذیرد و بر آن مبنا عمل میکند. در پسزمینه ی اعتماد، افراد سخنان یکدیگر را پیش از هر چیز راست بشمار میآورند، کنش یکدیگر را درست و بهنجار میدانند و وعدههای یکدیگر را برخاسته از اعتقاد درونی و ارزیابی دقیق امور میشمرند. به این دلیل نیز اعتماد داد و ستد مستقیم بدون مشکل را ممکن میسازد. هر یک از طرفین داد و ستد کار خود را بر مبنای اعتماد به دیگری انجام میدهد و داد و ستد انجام میگیرد. اعتماد عملاً اعتماد میآفریند و جهانی را میسازد که در آن میتوان بیکدیگر اعتماد کرد.
در جهان غرب، اعتماد، آنگونه که وبر مشخص ساخته، تا حد معینی از برادری اجتماع اولیه مسیحیان نشأت گرفته است. گسترش اولیه ی مسیحیت گسترشی اعتقادی-ارزشی بود. مبلغین این دین را به جوامع و اقوام جدیدی معرفی میکردند. حلقه ی اولیه گرویدگان به مسیحیت در هراس از پیگرد و سرکوب مجبور بودند بسیار بهمپیوسته بیکدیگر بسر برند. تداوم زندگی و هویت آنها بسان مومن به دینی جدید در گرو بهمپیوستگی فشرده با دیگر همدینان بود. خود باور و آئین مسیحیت نیز با تأکید بر عشق زمینه ی شکلگیری این بهمپیوستگی را فراهم میاورد.
در دوران جدید جنبشهای اجتماعی و سیاسی، جنبشهائی مانند ملیگرایی (ناسیونالیسم) و کارگری که گروههای بزرگی را پیرامون یک خواست و هدف گرد هم جمع آوردهاند، نقش مهمی در تقویت حس نزدیکی و اعتماد شهروندان بیکدیگر ایفا کردهاند. در بستر پیدایش و تکوین این جنبشها، شهروندان بیش از پیش خود را بسان اعضای یک اجتماع بهمپیوسته دیدهاند. ملیگرایی فقط انگاره ی اجتماع تخیلی مورد اشاره ی بندیکت اندرسون را نپرورانده بلکه افراد را برانگیخته تا بخود همچون اعضای بهمپیوسته ی چنین اجتماعی بنگرند. حس بهمپیوستگی، احساس آنکه انسان با دیگران هدفی مشترک و برنامه ی کاری یگانهای را دنبال میکند و در این زمینه دیگران یار و باور او هستند، حس اعتماد به جامعه و یکدیگر را تقویت کرده است. در کشورهای اسکاندیناوی، جنبش کارگری (و سوسیال دموکراسی همراه آن) و جنبش کلیسای آزاد نقش ملیگرایی را ایفا کردهاند. این دو جنبش از یکسو بخش مهمی از تودهها را بیکدیگر نزدیک ساختهاند و از سوی دیگر با ادغام گروههای حاشیهای در جامعه بهمپیوستگی عمیقتر و قویتر جامعه را باعث شدهاند. بررسیهای تجربی نشان میدهند که شهروندان کشورهای اسکاندیناوی بیشترین میزان اعتماد در جهان را بیکدیگر دارند. این تا حد زیادی بخاطر بهمپوستگی قوی و عمیق شهروندان در جامعه ملی و احترامی است که یکایک شهروندان از آن – پیش چشم دیگر اعضای جامعه – برخوردارند.
در ایران از اعتماد کمتر نشانی میتوان یافت. اعتماد اینجا امری خصوصی است. افراد بطور عمده به افرادی که میشناسند یا دارای رابطهای در چارچوب روابطی مشخص و پیشاپیش شکلگرفته هستند اعتماد دارند. اعتماد عمومی به دیگر شهروندان، به افراد غریبه جهان پیرامون، نه مطرح است و نه یک ارزش بشمار میآید. مردم بیشتر با بیاعتمادی بیکدیگر برخورد میکنند. نمود بارز غیاب اعتماد را میتوان در زمینه ی فعالیتهای اقتصادی در پسامد کم همراهی دو یا چند نفر در کارهای تجاری و تولیدی، در زمینه ی فعالیتهای اجتماعی در بسامد کم شکلگیری نهادهای مدنی و در زمینه ی سیاسی در بی میلی افراد به ایجاد و تضمین ثبات احزاب و اتحادیههای صنفی دید.
گسترش دین اسلام در جهان و ایران و شیوه ی گرویدن به دین اسلام تا حد زیادی در تقابل با تقویت حس اعتماد در اعضای امت اسلامی قرار داشته است. اسلام بطور عمده بوسیله ی کشورگشایی گسترش یافته است و میتوان حدس زد که در این فرایند بسیاری نه با شور و رغبت که به اجبار یا در پسزمینه ی محاسبه ی عقلایی سود و زیان وفاداری به آئین قدیمی خود به دین اسلام گرویدهاند. مسلمان شدن نیز در فرایندی بسیار ساده، با ذکر شهادتین، رخ میدهد. به این خاطر اعتمادی به اسلام یا اعتقادات درونی تازه مومنین نمیتوان داشت. انسجام و استحکام اسلام نیز نه در گرو اعتقاد عمیق و همدلی مسلمانان که در توان ستیزندگی لشکر اسلام و شور جنگندگی عناصر آن قرار دارد. در مجموع بنیاد دینی باورهای مردم ایران مبنایی برای احساس اعتماد نیافریده است. از سوی دیگر، شکل ایجاد نهادهای مدرن نیز در فرایندی رخ نداده که حس اعتماد را بین افراد تقویت کند. نهادها بندرت از سوی افرادی با نفوذ و اقتدار محلی و توان بسیج یاران نزدیک شکل گرفتهاند. نهادهای مدرن بطور عمده از سوی دولت و اجزاء آن، ارتش و دیوانسالاری، بنیاد گذاشته شدهاند.
در این شرایط نه اعتماد که ادعاآزمایی بصورت یک ارزش در آمده است. اعتماد به دیگری یک ضد ارزش و نشان سادگی، بلاهت و گیجی شخص بشمار میآید. سخنان، کنش و وعده ی دیگری همه مشکوک هستند و غیر قابل اعتماد. فقط در صورتیکه مشخص شود که دیگری راست میگوید، درستکار است و معمولاً به وعدههای خود وفا میکند میتوان به او اطمینان و اعتماد داشت و با او کار و فعالیت مشتری را پیش برد. ولی حتی این اعتماد امری موقتی است و باید همواره باید دیگری را زیر نظر داشت تا در صورت لغزشش از اعتماد به وی دست کشید. هابرماس به اتکای نظام ارزشی مدرن غربی از مفهوم ادعای صحت سخن میگوید. به باور هابرماس هر گویندهای بهنگام ابراز یک گزاره ادعا میکند که حقیقت را بیان میکند (ونه دروغ)، که بهنجار و در سازگاری با هنجارهای اخلاقی و اجتماعی سخن میگوید و سخنانش دارای اصالت هستند به آن معنا که اعتقاد واقعی خود را بیان میکند. حال میتوان گفت که در فرهنگ ایرانی برعکس ادعای صحت را شنونده، البته بشکل منفی، متوجه گوینده میسازد. شنونده سخنان، کنش و وعدههای دیگری را همه مشکوک میداند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. ما همه آموختهایم که مراقب باشیم تا دیگری فریبمان ندهد. دیگری کسی است که همواره در صدد فریب ماست، که در نهایت خیانت میکند و ما باید پیشاپیش دست او را بخوانیم. ما باید سخنان و رفتار او را همچون ادعاهایی بشماریم که نیازمند راست آزمایی هستند تا بتوانند بطور موقت بسان گزاره و رفتار معمولی برسمیت شناخته شوند.
اینجا حتماً به اعتراض گفته خواهد شد که در ایران مردم گاه نهایت اعتماد خود را به افرادی معین، به آموزگاران خود و برخی رهبران دینی و سیاسی نشان میدهند. احترام فوقالعاده توده ی مردم برای روحانیت در دوران انقلاب نمونه بارز چنین اعتمادی است. این اعتراض تا حد زیادی ناوراد است زیرا اعتنا و احترام فوقالعاده به برخی شخصیتها نه نشان از اعتماد که نشان از حذف اعتماد از مقوله ی روابط اجتماعی دارد. اعتماد در رابطه ی دو جانبه معنا پیدا میکند. اعتماد فرد به دیگری اعتماد به دیگری در رابطهای است که دیگری و فرد بر قرار میسازند. اعتنا و احترام فوقالعاده متوجه کسی می شود که ما معمولاً او را در ورای روابط اجتماعی خود قرار میدهیم. اقتدار آموزگار و برخی رهبران دینی و سیاسی زاده ی ویژگیهای ترافرازندهای است که ما به آنها نسبت میدهیم. آنها لازم نیست راست بگویند و به وعدههای خود وفا کنند. آنها عناصری دیگرگونه هستند. با چنین افرادی کسی حاضر نیست داد و ستد اجتماعی روزمره داشته باشد و از دریچه ی اعتماد به آنها بنگرد. آنها متعلق به جهان دیگری پنداشته میشوند؛ جهان توان و قدرت ترافرازنده.
پاکیزگی اخلاقی
کانت فقط یک فیلسوف آلمانی قرن هجدهم نیست. او نظریهپرداز درکی از اخلاق است که جهان مدرن را فرا گرفته است. او بیش از آنکه عامل نفوذ و گسترش درکی معین باشد نظریه پرداز آن است. درک اخلاقی کانت بصورت سادهای که جهانگیر ( یا بعبارت دقیقتر جهان-مدرن-گیر) شده عبارت است از آنگونه رفتار کن که رفتار تو بتواند بسان قاعدهای جهانشمول الگوی رفتار همه باشد. از آنجا که هر کس خود را غایتی در خود میداند و حاضر نیست که دیگران از او همچون ابزاری در خدمت رسیدن به هدفهای خود بهره جوید، همه باید بپذیرند که انسان غایتی در خود است. مبنای این حکم اخلاقی آنگونه که کانت بما میگوید آن است که انسان موجود عقلایی است. انسان بگونهای عقلایی استدلال میکند که تمیتواند کنشی را انجام دهد که از دیگران نمیپسندد و انتظار ندارد. بطور مثال انسان نمیتواند استدلال کند که خود میتواند دروغ بگوید در حالیکه نمیپسندد و نمیخواهد کسی به او دروغ بگوید.
اخلاق کانتی را میتوان اخلاقی کلی محور دانست. حکم اصلی آن که حکمی برآمده از استدلالی عقلایی است آن است که بر مبنای دیدی کلی به خود رفتار کن، که آنکه از دیگران نمیپسندی بر خود نیز مپسند. به این سان فرد در یگانگی و همسانی با دیگران محور رویکرد اخلاقی قرار میگیرد. این باور در مورد اخلاق بنوعی در تمام باورهای اخلاقی جهان مدرن از فایدهباوری تا اخلاق گفتمانی هابرماسی پژواک یافته است.
ساز و کار نهادهای جامعه ی مدرن نیز تا حد زیادی وفاداری به چنین اخلاقی را ضروری ساخته است – هر چند میدانیم همه بدان همچون یک ارزش نمینگرند. وبر دو رویکرد اخلاقی مدرن در قلمرو کار در حوزه ی عمومی را اخلاق اعتقاد و اخلاقی مسئولیت میداند. بر مبنای اخلاق اعتقاد انسان فقط بر مبنای اعتقادات خود صرفنظر از آنکه کنشهایش چه پیامدهای میتوانند در بر داشته باشند رفتار میکند ولی در اخلاق مسئولیت انسان با توجه به پیامدهای کنش خود و مسئولیت در قبال آنها دست به کنش می زند. به باور وبر اخلاق اعتقاد میتواند پیامدهای وحشتناکی برای ساختار اجتماعی در بر داشته باشد. میتوان به اقدامات سیاستمدارانی اندیشید که بخواهند صرفاً بر مبنای اعتقادات خود عمل کنند. چه بسا که همه چیز در پیامد اقدامات آنها نابود شود. علت فقط نیست که اعتقادات انسانها برخی از اوقات هیچ سازگار با واقعیت نیست بلکه آن نیز هست که بسیاری از اوقات به خاطر تغییر شرایط انچه که مدتی پیشتر درست بوده ناگهان نادرست و خطرناک از آب در میآید. اخلاق مسئولیت مورد نظر وبر با اخلاقی کانتی (که بی توجه به پیامدهای کنش است) متفاوت است ولی در یک مورد اساسی بدان نزدیک میشود. اخلاق مسئولیت نیز باید دیگران را مورد توجه قرار دهد. اگر در اخلاق کانتی انتظار انجام رفتار مشابه از سوی دیگران نشان درستی و اخلاقی بودن رفتار است، در اخلاق مسئولت پیامدهای کنش بر دیگران تعیین کننده ی درستی یا نادرستی اخلاقی کنش هستند.
در رابطه با ایران باید با مواظبت زیاد از مقوله ی اخلاق سخن گفت. هر چند تأمل و بازاندیشی اخلاقی عنصر پایدار وجود و حضور هر انسانی در جهان است اما تمدن و فرهنگ اسلامی در زمینه ی اخلاق دست به بازاندیشی مدون چندانی نزده است. آثار فلسفی نوشته شده در قلمرو فرهنگ اسلامی از تعداد انگشت دست فراتر نمی رود و مهمترین آنها را میتوان اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی دانست که بیش از آنکه اثری بدیع و تحلیلی باشد در تداوم فلسفه ی اخلاق ارسطو نوشته شده و به توصیه ی اخلاقی میپردازد. بطور کلی دین اسلام را نیز نمیتوان دینی اخلاقی محور بشمار آورد. در مورد رابطه ی خود و دیگری و دیگری قرار گرفته در شرایط دشوار، یعنی بنیاد تفکر اخلاقی، اسلام هیچ حکم معین مهمی ندارد. مقوله ی اجتماعی اصلی اسلام امت یکپارچه است و این امت است که نسبت به آحاد خود دارای وظیفه است، هر چند که این وظیفه نیز مورد تأکید قرار نمیگیرد. اسلام اساساً برای رابطه ی مسلمان با مسلمان آن اهمیت رابطه ی مسلمانان با خداوند را قائل نیست. نمونه ی بارز این برداشت را میتوان در مورد برابری دید. در حالی همه ی افراد از نظر رستگاری در مقابل خدواند یکسان بشمار میآیند، قران اهمیت خاصی برای برابری اینجهانی مسلمانان، برابری اقتصادی و اجتماعی مسلمانان با یکدیگر، قائل نمیشود.
تأتیر این تفکر را در ایران معاصر میتوان در عدم موضوعیت بحث اخلاق و حتی احکام اخلاقی دید. نه مصلحین اجتماعی دینی و نه فعالین اجتماعی سکولار، هیچکدام، از اصول اخلاقی سخن نمیگویند. در جامعه نیز از داوریهای اخلاقی نشان چندانی نمیتوان یافت. ولی زندگی اجتماعی مدرن همه را به تأمل اخلاقی وا میدارد. بطور زومره در کار و حوزه ی عمومی انسان مجبور است دست به کارهایی بزند که بر زندگی دیگران تأثیر میگذارد. هیچ کارمند یا کارگری، هیچ رانندهای در ترافیک، هیچ رهگذری در خیابانهای پر ازدحام شهرهای بزرگ نمیتواند کنشهای خود را بدون پیامد جدی بر دیگران پیرامون خود بشمارد. در چنین موقعیتهای انسان مجبور به اتخاذ نوعی رویکرد اخلاقی است. در ایران، در غیاب نظام فکری اخلاقی، پاکیزگی اخلاقی مقام یک ارزش را پیدا کرده است.
پاکیزگی اخلاقی در فرایند پاکیزه نگاه داشتن خود از دغدغههای اخلاقی بدست میآید. این پاکیزگی را نباید بمعنای پرهیز از آلودگیِ دست زدن به کنشهای از نظر اخلاقی مشکوک یا نادرست دانست. چنین پرهیزی فقط به اتکای معیارهای دقیق اخلاقی ممکن است. پاکیزگی اخلاقی در عدم پذیرش مسئولیت و پاکیزهانگاری خود تا آخرین حد ممکن عینیت مییابد. عدم پذیرش مسئولیت بدو صورت رخ میدهد. در صورت اصلی آن فرد اساساً خود را کننده (یا فاعل) کنشهای خود نمیداند تا مسئولیتی در قبال آن بعهده گیرد. او بخود همچون عامل اراده ی دیگران، خانواده، جمع دوستان یا نهاد اجتماعی مینگرد. در صورت دوم، هنگامی که مسئولیت مشخص شده، و برای کنشگر و دیگران مشخص شده که کنش چه پیامدهای را در بر داشته یا دارد آنگاه فرد بجای قبول مسئولیت کل کنش را تعطیل کرده اعلام پاکیزگی میکند. احتمالاً از اینرو بسیاری در لحظههای بحرانی یا بگاه مشخص شدن خط و مرزها از قبول مسئولیت برای انجام کار شانه خالی میکنند. مهم همواره آن است که انسان در جهان از نظر اخلاقی پاکیزه بماند.
گاه فشار زندگی زیاد است و فرد مجبور میشود دست به کنشهایی بزند که میداند داوری در مورد درستی یا نادرستیِ اخلاقی آنها کاری فوقالعاده دشوار است. در ایران بررسی شرایط و پیشبرد داوری اخلاقی ارزشمند بشمار نمیآید. ارزشمند آن است که یا بر اساس باوری معین به حکم اخلاقی معینی رسید و خود را از مسئولیت اخلاقی رهانید یا تصمیم خود را تصمیمی فنی و غیر اخلاقی جلوه داد. ولی در هر دو مورد انسان نیاز به آن دارد که رویکردش از سوی دیگران در جامعه برسمیت شناخته شود. امور مرتبط به اخلاق جدیتر و سهمگینتر از آن هستند که بتوان بطور فردی در مورد در مورد آنها تصمیم گرفت. از اینرو انسانها خود را نیازمند آن میبینند و ترغیب نیز میشوند که همواره با یکدیگر از تنگناهای زندگی خود سخن گویند و به اموری که رفتارهایشان را توجیه می کند (همانند امرار معاش یا حفظ آبروی اجتماعی) اشاره کنند.
جمعبندی
نظام ارزشی ایرانی یک مجموعه ی بهمپیوسته از فردگرایی و انجام هوشمندانه ی امور در پسزمینه ی ادعاآزمایی گفتار و کنش دیگران و حفظ پاکیزگی اخلاقی خود است. خاستگاه آن افکنده شدن ایرانیان در گرداب مدرنیته بدون برخورداری از ساز و برگ لازم برای شناور ماندن در آن است. نظام ارزشی سنتی اسلامی بخاطر ناسازگاری با دنیای مدرن و همچنین فروپاشیدگی نسبی بنیادی را برای پایه گذاشتن نظام ارزشی جدیدی در اختیار کسی قرار نداده است. انسانها مجبور شدهاند خود بطور موردی (ad hoc) ارزشهایی را بیافرینند. اما این ارزشها چون از سنت ارزشی معینی متأثر هستند و در کناکنش (interaction) با ساختار اجتماعی خاصی شکل گرفتهاند یک مجموعه ی یگانه را میسازند.
اشتباه است که اگر نظام ارزشی ایرانی را بسان نظام ارزشی متمرکز بر انفعال یا کنارهگیری از جهان یا آنگونه که وبر در مورد اسلام میاندیشید کوشندگی آنجهانی بشماریم. امر افکنده شدن در گرداب مدرنیته در این نظام ارزشی پذیرفته شده است. گستره ی زیست نظام ارزشی ایرانی دنیای مدرن است و رویکرد اصلی آن همانا در افتادن با ساز و کارهای جهان مدرن است. اما نباید فراموش کرد که ما اینجا با مدرنیتهای روبرو هستیم که خود از اعماق جامعه نجوشیده بلکه در بستر تلاشهای هدفمند نهادهای سیاسی و اجتماعیِ معینی سرتاسر جامعه را بصورت سیلاب در نور دیده است. نظام ارزشی ایرانی تلاشی در جهت سمت و سوی بخشیدن به حرکت انسان در چنین سیلابی است. فردگرایی آن ارج گذاری و تشویق تلاشهای فردی انسانهایی است که در نهایت سرپناه و نقطه اتکایی جز تلاشهای شخصی خود ندارند. هوشمندیْ بهرهجویی از توان ذهنی انسان در زمینه ی موفقیت در گسترهای است که در خود بیمعنا جلوه میکنند. ادعاآزمایی رویکرد انسان به دیگران، دیگرانی که انسان از سر حادثه در کنار آنها قرار گرفته را تنظیم میکند. پاکیزگی اخلاقی نوعی صیانت ذهنی خود از دغدغههای اخلاقی در جهان پر تلاطم و پر از دیگری مدرن است.
نظام ارزشی ایرانی در مقایسه با نظام ارزشی جهان مدرن که عملی است ذهنی است. هوشمندی، ادعاآزمایی و پاکیزگی اخلاقی همه رویکردهایی ذهنی هستند. جهان مدرن زاده و استوار بر رویکرد عملگرا و دخالتجوی انسان است. شناخت و بازاندیشی ذهنی جزئی ار این رویکرد عملگرا است. شناخت و تأمل ذهنی انسان در وابستگی به درگیریهای عملی او شکل میگیرند و تکوین می یابند. در دوران مدرن، مهم دستکاری جهان و نه شناخت تأملی آن است. چنین رویکردی به جهان در ایران از ارزش خاصی برخوردار نیست. بدون شک انسان همه جا بگونهای عملی درگیر دستکاری و ساماندهی جهان است ولی در این مورد هم میتوان برخوردی ارجگذارانه داشت و هم برخوردی نکوهش آمیز. در ایرانِ امروز برخورد نکوهش آمیز جنبه ی غالب را یافته است. رویکرد ذهنی به جهان بیشتر پژواک این برخورد نکوهش آمیز است. زندگی معطوف به رستکاری و امت اسلامی دیگر آن اهمیت گذشته را ندارد و زندگی عملی، زندگی روزمره و اجتماعی، آن اهمیت را ندارد که انسان بخواهد خود را بتمامی درگیر آن است. هنوز آن ارزش نهایی که برای ایرانیان درگیری انسان در جهان را معنامند و ارزشمند نیز سازد یافته (کشف) یا ساخته (اختراع) نشده است.
به هر رو، نظام ارزشی پدیدهای پویا است. شاید در برهههایی کوتاه ایستا بنظر آید ولی همواره در حال تحول است. در وابستگی به تحول جامعه و دیدگاه انسانهایی مدام در حال حرکت و دگرگونی، نظام ارزشی تغییر میکند. آنچه امروز در مورد نظام ارزشی ایرانی میگوییم حتماً چند وقت دیگر غلط است. گروههای اجتماعی، افراد، جنبشهای اجتماعی و حرکتهای فکری همه دندان تیز کردهاند که آنرا یا تغییر دهند یا از تغییرهای مدام جزئی مصون نگاه دارند. باید دید که چه تغییراتی در نظام ارزشی ایران رخ خواهند دید و چه نیروهایی در تغییر آن نقشی مهم ایفا خواهند کرد.
|