قطار یاد تو ناگاه...


شکوفه تقی


• زمستان، زیبا و پرشکوه، پر کرده چشمم را از دو سو. سکوت، در آئینه‌های روبرو، رمزخوان است و با من به گفتگو: در یکی‌ست‌ شهادت مذاب شمع،‌ در ذات شفاف تماشا. در دیگری روان سیال زندگی‌، در بال‌های سفید موسیقا ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ آذر ۱٣٨۹ -  ۲ دسامبر ۲۰۱۰


 زمستان، زیبا و پرشکوه، پر کرده چشمم را از دو سو. سکوت، در آئینه‌های روبرو، رمزخوان است و با من به گفتگو: در یکی‌ست‌ شهادت مذاب شمع،‌ در ذات شفاف تماشا. در دیگری روان سیال زندگی‌، در بال‌های سفید موسیقا...که قطار یاد تو ناگاه، در روشنای هزار قاب، میافتد روی شیشهی دیوار ما.
نگاهم را، در رقص گلبرگ‌های برف، دلم را، در کوچه‌های تردید از هر طرف، گم می‌کنم، تا پایان راهی، که آغاز خانه‌ای‌ست بی همراه. بر درش نوشته تنهایی دل‌نوشت خدایان است و سرنوشت آدم‌ها.

با یک قایق کاغذی، از آب‌های زمان می‌گذرم. دانه‌های برفی روحم را بی شتاب، به تبسم شعله‌ی شمعی می‌سپرم. نمی‌دانم خوابم یا بیدارم؟ لبخندم را روی لب‌ها تکثیر می‌کنم. چه فرق می‌کند سلامم بگویند یا خدانگهدارم؟
این قطار، با این پنجره‌های بسیار، بسیار افتاده روی شیشه‌ی دیوار. من هر سه تصویر را باهم، بسیار دیده‌ام بسیار. چه فرقی‌ست میان رازپوشی و کشف اسرار؟

وقتی خوشبختی، برای من، درک نورانی شمعی‌‌ست، که در امتداد تاریکی، روشنی را می‌نویسد. برفی‌ست، که میان دو هجای روشن شمع، رویای زمستان را تعبیر می‌کند، قطاری‌ست‌ که روی اقیانوس زمان می‌رود تا مرا به تماشای خودم ببرد. سقف آسمان عشقی‌ست که با همه‌ی بلندا، گذر از آستانش، پیشانیم را به سجده می‌گیرد.

شکوفه تقی