موانع پلورالیسم سیاسی در ایران


ماشااله رزمی


• بدون نفی نتایج مثبتی که فرهنگ شهروندی برای جامعه مدرن داشته است مجبوریم قبول کنیم که شهروندی کلاسیک تنها پارامتر ارزشمند برای تضمین زندگی شایسته و کامل برای انسانها نیست من فکر میکنم که تعریف جدید از شهروندی بعد ملیتی را نفی نخواهد کرد و با اضافه کردن ملیت به شهروندی تعریف جدید عملی خواهد شد زیرا ملیت پایه شهروندی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ آذر ۱٣٨۹ -  ۵ دسامبر ۲۰۱۰


مقدمه:

در سال ۲۰۰٣ بعد از حمله آمریکا به عراق بشدت شایع بود که آمریکا بزودی به ایران نیز حمله خواهد کرد و حتی لطیفه ای سر زبانها بود که می گفتند «جورج بوش کربلائی شده و بزودی می خواهد مشهدی هم بشود» بعضی از مخالفان جمهوری اسلامی نیز علنا از حمله آمریکا به ایران دفاع می کردند و می گفتند که فاشیسم درهمه کشورها فقط با حمله خارجی سرنگون شده است.
درچنین اوضاع تب آلود سیاستمداری پیر از همشهریانم از راه دور بدیدن من آمده بود با هم راجع به راههای استقرار دموکراسی درایران بحث می کردیم بویژه که در آنروزها مساله صدور دموکراسی غربی به کشورهای مسلمان موضوع روز بود و من درحین صحبت با آن پیر جهاندیده سوال کردم که استاد بنظر شما اگر آمریکا به ایران حمله کند بنفع دموکراسی خواهد بود یا به ضرر آن؟ وی بعد از مکثی طولانی بدون اینکه جواب آری یا نه بمن بدهد گفت:
پسرم من در عمر هشتاد ساله ام فقط چند سال در ایران دموکراسی دیده ام و آنهم زمانی بود که متفقین در ایران بودند و حکومت مرکزی ایران دستش برای اعمال دیکتاتوری باز نبود و تنها در همان زمان بود که احزاب قدرتمند تشکیل شدند آزادی قلم وبیان وجود داشت و ملیت ها از حقوق ملی خود برخوردار می شدند.

خاطره بالا رابه این جهت ذکر کردم که ریشه داربودن دیکتاتوری در ایران بدست ایرانی را بیان کرده باشم که امید بهبود اوضاع بدست ایرانی را حتی برای افراد کارکشته سیاسی نیز به ناامیدی تبدیل کرده است. حکومت های ایران همیشه با عمده کردن و بهانه قراردادن خطر دشمن خارجی اعمال دیکتاتوری و نخبه کشی را توجیه کرده اند و اجازه نداده اند دموکراسی رشد کند و چنین است که درحال حاضر دوپایه اصلی دموکراسی یعنی سکولاریسم و پلورالیسم نه تنها در ایران وجود ندارد بلکه حرف زدن از این مقوله ها و دموکراسی از نظر جمهوری اسلامی تهاجم فرهنگی غرب محسوب شده و بشدت سرکوب می شود با اینهمه مدافعان دموکراسی راه دیگری غیر از ترویج اصول جهانشمول دموکراسی ندارند هرچند که دیکتاتورها همواره از دموکراسی بومی دم می زنند. بعنوان نمونه روز ۱۹ نوامبر ۲۰۱۰ مجمع عمومی سازمان ملل پیش نویس بیست و سومین قطعنامه محکومیت جمهوری اسلامی را بخاطر نقض همه جانبه حقوق بشر صادر کرد. معاون قوه قضائیه ایران که برای ممانعت از صدور این قطعنامه به نیویورک رفته بود طبق نوشته روزنامه ها گفت: «گناه ما اینست که دموکراسی ما کپی دموکراسی غربی نیست و ما نمی خواهیم دموکراسی غربی داشته باشیم». این جمله سیاست رسمی جمهوری اسلامی را درباره دموکراسی بیان می کند و نابجا نظام ولایت فقه را دموکراسی می نامد.

این مقاله می کوشد یکی از پایه های دموکراسی مدرن یعنی پلورالیسم سیاسی را تا حد ممکن تعریف و موانع موجود بر سر راه پلورالیسم سیاسی در ایران را توضیح دهد.


مفاهیم پلورالیسم:

پلورالیسم عبارت است از وجود جریانات فکری متعدد و متشکل سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و ایدئولوژیک در یک سیستم که با هم همزیستی بکنند ویکی برای ازبین بردن دیگری تلاش نکند.
در فلسفه پلورالیسم دکترین جمع جمعهاست که مستقل ازهم می باشند ونمی توانند یکی بشوند . پلورالیسم فلسفی با مونیسم و دوآلبسم مخالفت می کند .
درسیاست پلورالیسم نوعی ازسازماندهی اجتماعی است که تنوع عقاید رامی پذیرد ونمایندگان حزبی آنان را برسمیت می شناسد وازاین جهت یکی از پایه های دموکراسی است پلورالیسم سیاسی آزادی عقیده و بیان آزادانه آنرا می پذیرد واین پذیرش تنها به مولتی پارتیسم محدود نمی شود بلکه با اوتوریتاریسم مبارزه کرده وسیستم تک حزبی و دوحزبی را رد می کند.
در کشورهای چند ملیتی وچندفرهنگی پلورالیسم سیاسی تنها راه همزیستی مسالمت آمیز می باشد و نبود پلورالیسم درچنین جوامعی بمعنی دیکتاتوری محض است .تولرانس وپلورالیسم با رشد جوامع بوجود آمده اند . درجامعه طبقاتی تنها راه حفظ همزیستی صلح آمیزاجتماعی پذیرش پلورالیسم سیاسی است وگرنه جامعه همواره متشنج و نیروهای مخالف باهم درجنگ خواهند بوددرکشورهائی که تقسیم قدرت براساس مذهب انجام گرفته مانندلبنان وعراق پلورالیسم ویژگی خاصی پیدا می کند. برای تعریف پلورالیسم درچنین جوامعی باید شهروندی جدید را تعریف کرد.
تولرانس واحترام به عقاید دیگران خمیر مایه دموکراسی است اما درعین حال دموکراسی مدرن پرنسیپ هائی دارد که راه سوء استفاده ازدموکراسی را مسدود می کند مثلا دریک جمع دموکراتیک فردغیردموکرات نمی تواندعضو بشود و یا درحمعی که برای کسب حق تعیین سرنوشت ملی بوجودآمده،افراد و جریاناتی که این حق رانمی پذیرند نمیتوانند وارد آن بشوند . تولرانس ورواداری مطلق وجود نداردوحدود تعامل و رواداری سیاسی معیارهای حقوقی جهانشمول می باشد که درمنشورجهانی حقوق بشر قید شده اند .

مونتسکیو درسال۱۷۴٨ درکتاب روح القوانین می نویسد:
«هرکس به قدرت می رسد تمایل به سوء استفاده از قدرت را دارد » و برای اینکه سوء استفاده از قدرت انجام نگیرد «باید قدرت ، قدرت را متوقف کند» و چنین بود که وی موضوع تجزیه قوا واستقلال قوای مجریه ، مقننه و قضائیه از همدیگر را عنوان کردکه یکدیگر را کنترل و نیز تکمیل کنند وبدینجهت وی اولین طراح پلورالیسم درعصر روشنگری محسوب می شود .
در دوران ما این تقسیم قوا به امری عادی تبدیل شده است ولی متاسفانه استقلال قوا در کشور های ماقبل دموکراسی عملی نشده و نه تنها قوای سه گانه بلکه رسانه های جمعی نیز که اکنون رکن چهارم قدرت نامیده می شوند تماما در انحصارقشر یا گروه خاصی هستند که همه نهادهای عمومی راخصوصی کرده اند وازآنها برای حذف وبه حاشیه راندن مخالفان خود استفاده می کنند و معمولا با تاسیس یک یا دوحزب حکومتی قدرت را بین خودشان دست بدست می کنند وباپلورالیسم سیاسی به بهانه خطرناک بودن برای وحدت ملی مخالفت می کنند.دراینجا ایده های وحدت ملی ، تمامیت ارضی وامنیت عمومی صرفا برای حفظ قدرت دردست هیئت حاکمه عنوان می شود . حکومت های توتالیتر برای رد پلورالیسم سیاسی مخالفت شدید خودرابا سکتاریسم وفرقه گرائی تبلیغ می کنند اما درعمل خود این حکومتها فرقه گرا وسکتاریست هستند. روشمفکران این حکومتها خود را یونیورسالیست معرفی می نامند تا پلورالیسم را نفی کنند.


مذهب بعنوان زبان سیاست:

با توجه به تعاریف بالا باید دید اساسا مذهب (هرمذهبی که باشد ) پلورالیسم را می پذیرد یانه ؟
اگر بخواهیم پلورالیسم را درایران تجزیه و تحلیل بکنیم ابتدا باید دو موضوع روشن بشود :
الف – در جمهوری اسلامی ایران آنچه که حکومت می کند دین است با یک هدف مشخص سیاسی
ب – ویا جمهوری اسلامی یک سیستم سیاسی است که دین را بخدمت گرفته است ؟

آنچه که مسلم است اسلام برابربایک حزب سیاسی با برنامه وقواعد مدون که ازعلوم سیاسی سرچشمه گرفته باشد نیست در جمهوری اسلامی آشکارا سیاست واقتصاد بردین مسلط هستند درطول تاریخ نیزدین بویژه دین اسلام بعنوان پوشش قدرت سیاسی عمل کرده است بدینجهت درجمهوری اسلامی حضوردین درتمام حوزه های سیاسی واجتماعی با سه مورد زیر می تواند توضیح داده شود:

۱ –بعنوان ابزار و زبان تبلیغ و منبع توضیح سیاست .
۲ – بسان پوشش ضعف شخصیت سیاسی رهبران که مجبورند خودرا پشت دین پنهان کنند
٣ – همچون وسیله توجیه وپذیرش وضع موجود توسط مردم برای اجتناب ازانقلاب .

۱ - در جوامع مسلمان ، دین عکس العمل سیاسی – مذهبی برای جواب دادن به انتظارات اجتماعی متضاد ی است که این انتظارات از سنت وهمچنین ازمدرنیته درجامعه در حال گذار بوجود آمده اند . زبان مذهبی مخلوط باسیاست درتمام فعالیت های اجتماعی وجود دارد تاخوب و بد و موافق ومخالف راتعریف کند. خوب را توصیه کند وبد رانهی کند. وقایع روزمره درایران نشان می دهند که اسلام شدیدا سیاسی شده از طرف نیروهای سنتی محافظه کارکه با مدرنیته و سکولاریزاسیون جامعه مخالفند مرتبا بکار می رود درعین حال از طرف اقشار تهی دست جامعه که ازبین رفتن اخلاق راعامل بدبختی خودشان می دانند نارضایتی بزبان مذهبی بیان می شود دراینجا نمی توان اسلام راایدئولوژی طبقه خاصی تعریف کرد هر چند که بعد طبقاتی دین یک واقعیت است .
زبان مذهبی چون همزمان ازطرف طبقات متضاد جامعه استعمال می شود لذا دین و بطریق اولی اسلام درایران وسیله بیان سیاست است توسط اقشار مختلف جامعه و اشتباه خواهد بود که فرض شود ابزاری شدن دین اسلام مبنای قانونی داشته ومبتنی برعقلانیت است واقعیت موجوداین راثابت میکندکه جمهوری اسلامی به هیچ یک ازقوانین خود ش نیز پایبند نبوده وهر وقت ضرورت سیاسی ایجاب کندآن قوانین را زیر پا می گذارد. فراموش نشده است که خمینی درآغاز تاسیس جمهوری اسلامی گفت « برای حفظ نظام می توان احکام اولیه اسلام رانیزتعطیل کرد» وبدنبال آن چون می خواست انقلاب اسلامی را به کشورهای دیگرصادرکند ،چندین سال مراسم حج را ممنوع کرد . تشکیل نهاد غیر قانونی « شورای مصلحت نظام » نیزدلیل دیگری برابزاری بودی دین درجمهوری اسلامی است زیرا قوانین دینی را با هیچ مصلحتی نمی توان لغو یاتعطیل کرد دراینجا فقط مصلحت سیاسی مد نظراست واسلام زبان بیان آن سیاست می باشد .

۲ - دورکهایم ازنظرجامعه شناسی اسلام رادررابطه دینامیک با جامعه تعریف می کندکه کارکرد دوگانه اعتقادی و اعتراضی دارد اسلام سیاسی عقل گرانیست اما افراد پراگماتیک برای اثبات حقانیت خود از زبان اسلام استفاده می کنند و اینگونه استفاده از مذهب در جامعه ای که مبارزه سیاسی نهادینه نشده و قانونی نیست دین وسیله می شود وبرای مشروعیت بخشیدن به مواضع سیاسی بکار می رود .

مشروعیت

(دراینجا لغت مشروعیت به ناچارمعادل کلمه لجیتیمیته زبان های اروپائی بکارمی رودچون درفارسی لغتی که همزمان حقانیت ومقبولیت را بیان کند وجود ندارد )
در جامعه ای که اراده مردم بعنوان منبع مشروعیت سیاسی شناخته نشده ، سیاستمداران به انواع دیگر مشروعیت متوصل می شوند که ازآنجمله مشروعیت تاریخی، مشروعیت نظامی ومشروعیت مذهبی رامی توان نام برد ودردوران مامشروعیت مذهبی عامل اصلی تشنج در جوامع اسلامی است دراین جوامع مبارزه رقبا برای تغییر دین یا اصلاح آن نیست بلکه صرفا برای تسخیر قدرت سیاسی است تا در جایگاهی قرار بگیرند که به شهرت و ثروت برسند وآنرا دفاع از منافع و حقوق مردم معرفی بکنند . توسل به شریعت برای برآوردن اهداف سیاسی است و این در حالی است که مذهب اهداف متضادی را با خود حمل می کند که بعضی دموکراتیک و بعضی دیگر اوتوپیائی هستند .

مشروعیت مذهبی

درجوامع ماقبل دموکراسی درست مانند دوران قرون وسطی مشروعیت مذهبی از شناخته شده ترین مشروعیت هاست زیرا در این جوامع هنوز قوانین انسانی نهادینه نشده و قوانین دینی بشکل سنتی حاکم است و رهبران سیاسی این جوامع چون از طرف مردم انتخاب نشده اند تاخود رانماینده مردم معرفی بکنند لذ ابرای حفظ قدرت و ماندن بر سر کار خودرا نماینده خدا در زمین معرفی می کنند . جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی دو نمونه شناخته شده ازاین نوع در منطقه خاورمیانه هستند. مخالفت بااین نوع حکومت ها مخالفت با خدامحسوب می شود وهیچ گونه پلورالیسم سیاسی تحمل نمی شود .

مشروعیت تاریخی

تمام سیستم های سلطنتی مشروعیت خود را از تاریخ می گیرند واستدلال می کنند که چون سلسله آنها برای استقلال و حفظ مملکت جنگیده است بنابرین حکومت مال آنهاست وآنان میراث دارنیاکانشان هستند . درزمان های گذشته اگر روستا زاده ای به زورشمشیر به سلطنت می رسید برای اوشجرنامه درست می کردند واز جمله گفته می شد که فلان پادشاه برای نگهداری وارث خود ازخطردشمنان وبدخواهان دربار فرزند خودرابه یک خانواده روستائی سپرده بود تا اورابزرگ کند وبالاخره حق به حقدار رسید وفرزند فلان پادشاه که فراموش شده بود به خواست خدا به سلطنت رسید.
حکومتهای سلطنتی یا مونارشیک شاه راصاحب ملک وملت میدانند واغلب پادشاهان برای خود مشروعیت مذهبی نیز می تراشند و خود را سایه خدا در زمین معرفی می کنند. البته حساب نظام های سلطنتی اروپا ازاینان جداست زیرا طی قرنهای گذشته قدرت دراروپا به مردم منتقل شده و درباراز دولت جداست وشاه یا ملکه جنبه سمبلیک دارند.
دردوران های گذشته خاندانهای حکومتگرازمردم معمولی جدا بودندوجامعه به خواص وعوام تقسیم میشد که خواص حق وشایستگی حکومت داشتند وعوام فاقد چنین حقی معرفی می شدند که فقط باید کاربکنندودرسیاست دخالت نکنند . متاسفانه هنوز این تفکر غیر دموکراتیک واولیگارشیک درایران حاکم است .

مشروعیت نظامی

گروههائی که برای استقلای جنگیده اند ویا دردفاع از کشور پیروز شده اند و همچنین کلیه حکومتهای نظامی و ناشی از کودتا مشروعیت خود راازارتش ونیروهای مسلح می گیرند . اینان بخاطراینکه در یک شرایط استثنائی توانسته اند با توسل به قدرت نظامی کاری انجام بدهند و یا حکومتی راسرنگون بکنند و خود جانشین آن بشوند حاکمیت را حق طبیعی خود می دانند و با مردم مانند سربازان سرباز خانه رفتار می کنند که بدون چون و چرا باید اوامرآنان را اطاعت بکنند رضا شاه نمونه زنده چنین افرادی است که باکودتای سال ۱۲۹۹ شمسی بقدرت رسید .در دهه های ۵۰– ۶۰ میلادی دراکثرکشورهای سابقا مستعمره ونیمه مستعمره کودتا های نظامی رخ داد زیراارتش تنها نیروی سازمان یافته در آن جوامع محسوب می شد که نمونه های عبدالناصردرمصر،اسد درسوریه وعبدالکریم قاسم درعراق ازآنجمله بودندومردم نیزآن نوع مشروعیت رامی پذیرفتند زیراهنوزحاکمیت راحق ملت نمی دانستند و با دموکراسی آشنا نشده بودند .بعضی ازکودتا هاانقلاب نامیده شده اند ودرباره مشروعیت انقلابی کتاب های زیادی نوشته شده ولی مشروعیت انقلابی تقریبا شبیه همان مشروعیت نظامی است که برای حزب یا شخصیتی که انقلاب رارهبری کرده است ایجاد میشود وحداکثرمی تواند برای نسل همان انقلاب مشروع باشد و بعدازفروکش کردن جوانقلابی ویا مرگ رهبرانقلاب مشروعیت انقلابی نیزاز بین می رود .حکومتهای حاصل از کودتا پلورالیسم سیاسی را نمی پذیرند چون با حذف یک نیرو بقدرت رسیده اندو همواره بیم انرا دارند که خود توسط نیروی دیگر حذف شوند.

مشروعیت انتخابی

مشروعیت دموکراتیک وانتخابی ریشه دردولت شهرهای یونان باستان دارد . حکومت دموکراتیک شهرآتن که الگوی تاریخی دموکراسی های مدرن می باشد درواقع کمترازیک سوم جمعیت آتن را در بر می گرفت زیرا زنان ، بردگان ، کسانی که یکی از والدین آنها سابقا برده بوده ونیز کسانی که متولد آتن نبودند حق رای نداشتند ودارندگان حق رای آنقدر محدود بودند که می توانستند دریک آمفی تئاترروباز جمع بشوند و راجع به سیاست بحث وتصمیم گیری بکنند . درانقلاب فرانسه سیستم انتخابات نهادینه شد و همه مردان درانتخاب نمایندگان خود صاحب رای شدند . بعد از جنگ دوم جهانی دراکثر کشورهای دنیا زنان نیز حق رای بدست آوردند واکنون انتخابات عمومی برای گزینش نمایندگان و روسای جمهوری به امری عادی دردنیا تبدیل شده است . چرچیل می گفت « دموکراسی بدترین شکل حکومت است منهای تمام سایراشکال حکومتی ». یعنی بشرتابحال شکل مناسب ترازدموکراسی برای حکومت اختراع نکرده است و انتخاب دوره ای نمایندگان و رهبران کشورها علمی ترین ، عقلانی ترین وصلح آمیز ترین شیوه حکومتی است و به جامعه اجازه می دهد ازتمام استعداد های انسانی خوداستفاده کند.

در میان انواع مشروعیت ها که توضیح داده شد تنها مشروعیت دموکراتیک رسما پلورالیسم سیاسی را می پذیرد و سایر مشروعیت ها که غیر دموکراتیک وتحمیلی می باشندانحصارگرونابردبار هستند بدینجهت تا زمانیکه مشروعیت سیاسی ازطریق انتخابات آزاد در جوامع مسلمان توسط اکثریت مردم پذیرفته نشده مبارزه برای قدرت همواره خشونت آمیز خواهد شدزیرا دراین جوامع مبارزه قدرت با مبارزه برای مشروعیت درهم آمیخته ومشروعیت های سنتی هم عموما غیر خود را مستحق نابودی می دانند . نتیجه ای که از مشروعیت های دینی ، نظامی و تاریخی بدست می آید اینست که بعد از کسب قدرت به حاکم شدن اسلامیسم، دیکتاتوری نظامی ویا ناسیونالیسم افراطی منجر می شوند .

درایران امروزشرایط تاریخی واجتماعی برای تثبیت سیستم های قرون وسطائی وجودنداردبدینجهت تاسیستم حکومتی مدرن با انتخاب مردم ایجاد نشده است واکثریت مردم تغییردموکراتیک حکومت رابا رای واراده خودنپذیرفته اند توسل به خشونت از طرف حکومت برای ماندن درقدرت وازطرف مخالفان حکومت برای بزیر کشیدن آن ادامه خواهد یافت .
در دراز مدت هیچ دلیلی وجود ندارد که مشروعیت حکومت از طریق انتخابات توسط اکثریت مردم پذیرفته نشود
(هرچند که می توان گفت دردرازمدت همه خواهند مرد)اما درجامعه ای که هنوز سکولارنشده استفاده ازادبیات مذهبی برای رسیدن به اهداف سیاسی وتوضیح خوب وبد وخیروشرادامه خواهد یافت .

استفاده سیاسی ازمذهب دردوران مبارزات ضد استعماری درکشورهای مسلمان متداول شدو در ایران نیز در زمان ناصر الدین شاه در واقعه تحریم تنباکوکه درانحصار خارجی بود با فتوای میرزای شیرازی آغاز گشت و شعار «ما» و «آنها»دربسیج مردم موثرواقع گردیداماایران بدلیل قرارگرفتن ما بین سه امپراطوری،عثمانی، روسیه تزاری وانگلیس هرگز بطورکامل مستعمره نشده ولی مدتهاحالت نیمه مستعمره داشته است ومردم حق انتخاب آزادنه نمایندگان خودرا نداشته اند در ضمن ادبیات ضداستعماری ازکشورهای اسلامی مستعمره مانند مصروعراق به ایران آمده است بعنوان مثال سید جلال الدین اسد آبادی ادبیات ضد استعماری را از مصر به ایران آورد ویاعلی شریعتی که یکی از مبلغان فرهنگ ضداستعماری است خودبشدت تحت تاثیر فرانتس فانون ومبارزات ضد استعماری الجزایر بود .
ادبیات مذهبی در بسیج توده مردم علیه استعمارگران کارائی خود را نشان داد ه بود ولی بعد از بیرون کردن خارجی ها دیگر جهادعلیه کفارموضوعیت نداشت لذا مخالفان حکومت های تازه استقلال یافته مساجد را پایگاه خودقرار دادند و ادبیات مذهبی راعلیه دولت مستقل ملی بکار بردند وباین ترتیب ناسیونالیسم واسلامیسم رودرروی هم قرارگرفتند .
نکته اهمیت دار ایمجاست که ماهیت سیاستمداران مذهبی را نباید ازگفتارآنها نتیجه گرفت . بگفته بوردیو فیلسوف فرانسوی این اشتباه در دانشکده های علوم سیاسی انجام می گیرد و به تحلیل های غیر واقعی ازشخصیت های سیاسی مذهبی منجر می شود خمینی و خاتمی نمونه های روشنی هستند که گفتار شان با کردارشان کاملا عکس هم بود بویژه که در مذهب شیعه اصل تقیه وجود دارد ومبلغ مذهبی براحتی زیر قول خود می زند و ادعا می کند که قبلا تقیه کرده است . بنوشته عبدی لاحواری در کتاب « الجزایرودموکراسی» که شخصیت رهبران اوپوزیسیون الجزایرراتوضیح داده است ، بایداهداف سیاسی وموقعیت طبقاتی رهبران مذهبی - سیاسی رامد نظر قرارداد ونه گفته ها واستدلال های دینی آنها را.

٣ – در مورد توتالیتاریسم جمهوری اسلامی اظهار نظر ها و تحلیل های بسیارزیادی شده اما خیلی کم به شرایط و نقش تاریخی که نمایندگان فرهنگی جامعه بازی کرده اند اشاره شده است فرهنگ و شرایطی که مناسبات بین حکومت کننده و حکومت شونده را شکل می دهد بسیار مهم است زیرا هیچ حکومتی فقط باتکاء قدرت فیزیکی نمی تواند دوام بیاورد و ضروری است که پایگاهی در جامعه داشته باشد . این پایگاه می تواند بشیوه حامی پروری که از بالا تاپائین جامعه سازماندهی شده است بوجود آید ویا اینکه بخش اعظم مردم نسبت به اهداف و کارکرد دولت بی تفاوت باشند و دخالت درکارهای دولت راحق خود ندانند.
بعد ازهرانقلاب نیز برای اینکه جامعه دوباره دچارانقلاب وکشت وکشتارنشود اکثریت مردم تا آنجا که توان تحمل دارند به رژیم حاکم تمکین می کنند و تسلیم وضع موجود می شوند.دراین مرحله رفتارجمعی مردم شبیه رفتار زندانیان است تحقیقات علمی درباره زندانیان درآلمان نازی نشان داده است که زندانیان درآغاز زندانی شدن عصیانگر و پرخاشجو هستند و اغلب شورش ها درمیان زندانیان جدید پیش می آید ولی بعدازمدتی زندانیان چون طغیان وشورش رابی نتیجه و خطرناک می بینند دچارانفعال وگوشه گیری میشوند وآخر سراگرزندان طول بکشد شروع به همکاری با زندانبانان می کنند تااندکی وضع معیشتی خود رابهبود بخشند وزنده بمانند . مشابه این وضعیت درایران بعد ازانقلاب تکرار شده است ومردم از سر نا امیدی به جمهوری اسلامی تمکین کرده اند .

قدرت و اوتوریته جمهوری اسلامی از یک ایدئولوژی خاص آنطور که رهبران جمهوری اسلامی تبلیغ می کنند حاصل نمی شود بلکه بیشتر ناشی از آنست که اکثریت مردم دراین نوع جوامع این حق را برای خود قائل نیستند که از دولت حساب بخواهند وبرایشان مهم نیست که دولت چه انتخابی درسیاست داخلی داشته باشد البته سیاست خارجی جایگاه خاصی دارد مردم این جوامع که سابقا مستعمره یا نیمه مستعمره بوده اند اکثرا تمایل ضد خارجی دارند وآنراعرق ملی مینامند و دولت ها نیز همواره دشمن خارجی برای خود می تراشند ازاین روایران چه در زمان شاه و چه درزمان جمهوری اسلامی محکوم به تحمل یک حکومت خشن و توتالیترشده است . خمینی با دیکتاتوری شاه مخالفت کرد ولی خود بعد از گرفتن قدرت بلافاصله به یک دیکتاتور تبدیل شد شعار« خمینی بت شکن بت شده ای خود شکن» که در سال ۱٣۵٨ توسط طرفداران آیت اله شریعتمداری در تبریز داده می شد گویای این واقعیت بود .

درسایرکشورهای اسلامی وبطورکلی درکشورهائی که جهان سوم نایده می شد همین وضع تکرار شده است . ناصر ، صدام ، اسد ، قذافی و نظایرآنان علیه دیکتاتوری قیام کردند اما خیلی زود خود به دیکتاتور تبدیل شدند و راه دیکتاتور قبلی را برگزیدند. تکراراین دورباطل دیکتاتوری ناشی ازنبود مشروعیت حکومت ازطریق انتخابات است .درجامعه ای که آلترنانس وجودنداشته باشد وگردش مسالمت آمیزونوبتی نخبگان انجام نگیرد تکراردیکتاتوری حتمی است . شرایطی که بیش ازیک قرن است درایران تکرار می شود علاوه بربی تفاوتی مردم به سرنوشت سیاسی کشور، بنظر میرسد علت اصلی آن عبارت ازاین است که نمایندگان فرهنگی جامعه به مشروعیت قدرت ازطریق انتخابات باور نداشته و ندارند ومردم رامنبع قدرت وقانون نمی دانسته اند ونمی دانند .حاکمیت همچنان حق طبیعی و خدادادی درنظر گرفته می شود ودراین امرمهم چیزی فراترازجامعه یا بقول آلن تورن « متاسوسیال» یعنی چیزی خارج از انسان و جامعه تصمیم می گیرد .
فرق حکومت های دموکراتیک با حکومت های دیکتاتوری اینست که حکومت های دموکراتیک با رای مردم می آیند و با رای مردم نیز می روند ولی حکومت های دیکتاتوری با انقلاب،با کودتا ،بادست خارجی و یا به هر وسیله دیگر می آیند ولی حاضرنمی شوند جای خود را به دیگری بدهند تا کاربه خونریزی وانقلاب می کشد ورزیم سقوط می کند و بدینسان بوده که طی صد وپنجاه سال گذشته ایرانیان درهرنسلی یک انفلاب کرده اند وهیچوقت نیزآزاد نزیسته اند .


پلورالیسم سیاسی و پلورالیسم فرهنگی

در جامعه چند فرهنگی بویژه جامعه ای که در حین چند زبانی بودن داری جمعیت چند مذهبی نیز هست برای برقراری پلورالیسم سیاسی مقدمتا باید پلورالیسم فرهنگی ایجاد شود . می دانیم که ایده پلورالیسم فرهنگی درکانادا قانونی شده ونتایج خوبی نیز داشته است اما برای درک پلورالیسم فرهنگی ضروری است که تعریف کاملی از شهروندی جدید ارائه گردد .
در ایران بسیاری از کسانی که واقعا دموکرات هستند بدلیل درک ناقص از مفهوم شهروندی قادر به پذیرش حقوق ملی غیر فارس ها نیستند آنان می گویند که اگر درایران دموکراسی برقرار شود وحکومت انتخابی گردد مساله ملی حل می شود و طرح مساله ملی قبل ازاستقرار دموکراسی ایجاد مانع برای استقراردموکراسی در جامعه است صرف نظراز استدلال اینان که مساله ملی را جدااز روند دموکراسی می بینند ،اشکال اساسی دراینجاست که مفهوم شهروندی دریک جامعه چند فرهنگی برای اینان روشن نیست ومی گویند وقتی حقوق شهروندی تامین شد حقوق ملی نیز تامین می شود . در حالیکه دموکراسی مساله ملی را حل نمی کند واگر حل می کرد درفرانسه ، در انگستان ،دراسپانیا ودرسایر دموکراسی ها حل می کرد اما می بینیم که نه مساله ملی کورس در فرانسه و نه مساله ملی باسک دراسپانیا و نه مساله ملی ایرلند درانگلستان طی دویست سال گذشته حل نشده است زیرا تنها راه حل مساله ملی قبول « حق تعیین سرنوشت ملل بدست خودشان » است و درجوامع کثیرالمله پلورالیسم سیاسی فقط با قبول حقوق ملی اقلیت ها می تواند بوجود آید.

در دموکراسی حق شهروندی وجود دارد . شهروند فردی آزاد بدون در نظر گرفتن جنس، نژاد، زبان ، دین ، ملیت بوده و داری حق رای برای انتخاب نماینده خود است . شهروندی برپایه اندیویدوآلیسم شکل گرفته و اندویدوآلیسم از اصول ایدئولوژی لیبرالیسم است وانسان رابصورت تولید کننده ومصرف کننده در نظر می گیرد او را ازملیت خود جدا می کند و درمقابل بوروکراسی وقانون بازارآزاد تنها وبی دفاع رها می کند در عوض ملیت تمام آنچه را که شهروندی از انسان گفته بود به وی باز می گرداند و اورا در درون ملت حفاظت می کند بدینجهت تعریف کلاسیک شهروندی جواب نداده وامروز طرد شدگان درجوامع صنعتی محصول آن هستند .
برای تعریف شهروند ی جدید باید پرسید حقوق ملی درکجای این فرهنگ شهروندی قرار دارد و با توجه به اینکه ملیت یکی ازابعاد اصلی سازنده هویت انسان است وانسان بدون ملیت قابل شناسائی نیست وملیت هرشخص به هستی وی بسته است پس چرا ملیت درفرهنگ شهروندی نادیده گرفته می شود؟
( منظور من از ملیت دراینجا تعلق اتنیک شخص است و نه تابعیت کشوری وی)
انسان قبل ازهرچیز به ملتی تعلق داردواین هویت فرافرهنگی است زیرا در تمام فرهنگ ها با ویژگی های خاص خود وجود دارد . هویت ملی واقعیت بسیار محکمی است که قرنهاست پایدار مانده با این هویت است که انسانها فرهنگ خودرا همراه با دیگران شکل می دهند ، جهان بینی خود را می سازند و مقدسات خودرامی یابند درحالیکه شهروندی واقعیت نسبتا جدیدی است که در مرحله خاص از فرهنگ غربی و همزمان با انقلاب فرانسه در اواخر قرن هیجدهم بوجود آمده حتی می توان گفت که در درون فرهنگ غربی بوجود آمده است .اهمیت شهروندی از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق می کند مثلا شهروندی مرکزثقل فرهنگ فرانسه است ولی اهمیت نسبتا محدودی در فرهنگ کاتالان دارد واگراز کادرفرهنگ غربی خارج بشویم اهمیت شهروندی بعنوان کادر ساماندهی زندگی انسانها بسیار محدود است .
بدون نفی نتایج مثبتی که فرهنگ شهروندی برای جامعه مدرن داشته است مجبوریم قبول کنیم که شهروندی کلاسیک تنها پارامتر ارزشمند برای تضمین زندگی شایسته و کامل برای انسانها نیست من فکر میکنم که تعریف جدید از شهروندی بعد ملیتی را نفی نخواهد کرد و با اضافه کردن ملیت به شهروندی تعریف جدید عملی خواهد شد زیرا ملیت پایه شهروندی است. چنین تغییری درتعریف شهروندی احتیاج دارد به شناخت اهمیت ملیت درزندگی یکایک انسانها . فرهنگ فردی و وفرهنگ عمومی وفرهنگ جامعه هرسه حالت مجازی دارند که به فرهنگ شهروندی مربوط هستند درمقابل آن فرهنگ زنده انسانها قرار دارد که به ملیت وفرهنگ ملی مربوط است . دراینجاست که پلورالیسم سیاسی بدون پلورالیسم فرهنگی بی معنی می شود. ازنظر من ملیت درقلب شهروندی جدید قرار دارد.

ماشااله رزمی نوامبر ۲۰۱۰ - پاریس