آسیب شناسی مبانی تاکتیکی چپ انقلابی
نگاهی انتقادی به موضع چپ رادیکال در برابر خیزش سیاسی مدنی اخیر مردم و موضع عمومی آن در برابر رفرمها و جنبش های رفرمیستی - ۶


اسماعیل سپهر


• چپ رادیکال نوین اگرچه در مقابله با جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی خود را در ائتلاف منفی با اصلاح طلبان حکومتی می یابد، اما حمله از پهلو به مواضع عدالت ستیز، آزادی ستیز و ضد دمکراتیک اصلاح طلبان حکومتی، افشاء تذبذب و ناپیگیری آنها در مقابله همه جانبه علیه رژیم اسلامی و بویژه افشاء تعلق خاطرشان به شکل رقیق شده ای از حکومت مذهبی را وظیفه تعطیل ناپذیر خود می داند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۵ آذر ۱٣٨۹ -  ۶ دسامبر ۲۰۱۰


- رویکرد چپ رادیکال نوین به خیزش سیاسی – مدنی اخیر مردم و جنبش سبز

در پرتو آنچه در بخش های پیشین در رابطه با رفرم و انقلاب گفته شد و با توجه به مشخصات و ویژه گی های خیزش اعتراضی سال گذشته مردم ایران علیه رژیم اسلامی، من مایلم نکات استنتاجی ذیل را به بحث بگذارم. قبل از آن، اما لازم به ذکر است که بخش اصلی مقاله حاضر ماه ها پیش و در کوران اعتراضات خیابانی مردم و با اشاره به شدت تحولات آن روزها به نگارش درآمده است. اکنون اگر چه جنبش اعتراضی مردم در اوج نیست و جناح حاکم در ظاهر تا حدودی بر اوضاع تسلط یافته است، اما نشانه های بسیار بر ادامه حیات و برآمد مجدد این جنبش حکایت دارد. هم ازاینرو، تلاش جهت ارائه ارزیابی درست و واقع بینانه از خصلت ها و ظرفیت های این جنبش کماکان حائز اهمیت بسیار است.
   
۱. امکان انجام برخی اصلاحات جدی در چهارچوب جمهوری اسلامی - هر چند به عنوان یک احتمال در کنار سایر احتمالات و هر چند به عنوان شق احتمالی ضعیف تر در مقایسه با برخی شقوق و احتمالات دیگر – غیر ممکن نیست. هیچ اصل مطلقی چگونگی و مسیر مرگ رژیم جمهوری اسلامی را قابل پیش بینی نمی کند. پیش از این چپ رادیکال با گره زدن پایان جنگ و مرگ خمینی به پایان عمر رژیم، خبط مطلق بینی و ساده انگاری خود در رابطه با زندگی و مرگ رژیم اسلامی را به نمایش گذارده بود. اکنون جایز نیست همان خطا را با اغراق در ظرفیت های خیزش توده ای مردم ( حتی خیزشی در ابعاد خیزش توده ای سال گذشته ) و بویژه انکار مطلق گرایانه شکلی از استحاله رژیم ( هر چند به عنوان یک شق و احتمال در برابر شقوق و احتمالات دیگر و هر چند به عنوان شقی ضعیف تر از شقوق احتمالی دیگر؛ از جمله احتمال تکوین یک انقلاب تمام عیار در برابر رژیم و یا احتمال موفقیت و کارآمدی اقتدار گراها در سرکوب و خاموش سازی تمام و کمال جنبش سبز ) تکرار کند.

۲. اگر اغراق پیشه نکنیم، حقیقت آنستکه در ایران پس از انقلاب ۵۷ شرایط سیاسی – اجتماعی هیچگاه به گونه ای رقم نخورده است که چشم انداز تحولات چند ماه بعد به نحو جدی با سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی تداعی شود. حتی خیزش و برآمد سال گذشته مردم ایران، برغم گسترده گی و ابعاد بزرگ و شورآفرین اعتراضات خیابانی در ماه های اولیه، هیچگاه نشان کاملی از وجود شرایطی که محتمل ترین شق تحولات سیاسی ماه های آتی با سرنگونی رژیم اسلامی تداعی شود، بدست نداد. جنبش سبز، البته در روزهای فراز خود با ترس و دست پاچگی آشکار اقتدارگرایان، با ظهور اعتماد به نفس بسیار در توده معترض، با به صحنه آوردن میلیونی مردم، با رادیکالیزه شدن سریع شعارها و با گشایش افقهای نوینی در برابر جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم اسلامی همراه بود. باینهمه، چه براساس تم اصلی در اهداف و مطالبات بالفعل جنبش سبز، چه بر اساس خواست و گرایش نیروهای طبقاتی موثر در آن، چه از نقطه نظر مشخصات نیروهای تاثیر گذار در رهبری آن و چه از زاویه ارزیابی از عوامل اصلی در تعادل قوای سیاسی کنونی – و در محور آن عزم و نیرو و درجه قدرت و سازماندهی جناح اقتدارگرا در رژیم، می توان گفت هیچگاه نشان کاملی از ظهور شرایط انقلابی در افق این جنبش پدیدار نشد. مهمتر، اما آنکه، در صورت تکوین یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی و حتی پیروزی چنین انقلابی، تعادل قوای سیاسی در فردای انقلاب ضرورتان شرایط اجتماعی – سیاسی نوید بخش تری از شکل گیری سازش سیاسی بین جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب رژیم و انجام برخی از رفرم های کوچک و بزرگ در چهارچوب جمهوری اسلامی را به ارمغان نخواهد آورد.

٣. این حقیقت را نباید کتمان کرد که نقش و وزن سیاسی نیروهای چپ و کارگری – نیروهای چپ در کل و نیروهای چپ رادیکال بطور مشخص - در تعادل قوای سیاسی موجود در جامعه، تعین بخش مسیر تحولات سیاسی آتی ایران نخواهد بود. بعلاوه قابل کتمان نیست که به غیر از نیروهای چپ، بخش مهمی ازنیروهای هواخواه سرنگونی رژیم اسلامی - و از قضا نیروهایی با وزن و چگالی بسیار بیشتری از کلیت چپ – در شمار ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی در جامعه ایران امروز قرار دارند. گرایش های شبه فاشیست در طیف سلطنت طلب و سازمان مجاهدین خلق که جز از سرنگونی سخن نمی گویند، قطعاً هیچ رجحانی بر نیروهای اصلاح طلب حکومتی ندارند. اگر رژیم اسلامی همین امروز در یک انقلاب قهرآمیز سرنگون شود و اصلاح طلبان حکومتی غایب صحنه باشند، بعید است که سهم چپ و نیروهای ترقی خواه بر سهم نیروهایی همچون سلطنت طلبها و مجاهدین خلق و برخی از شارلاتانهای سیاسی و نیروهای ارتجاعی دیگر بچربد.

البته قابل انکار نیست که در صورت شکل گیری یک شرایط انقلابی ادامه دار، امکان تغییر صف بندیها و سبک و سنگین شدن وزن نیروهای سیاسی در روند انقلاب منتفی نیست. اما صف بندیهای سیاسی کنونی، قطعاً تکوین یک انقلاب پیشرو و ترقی خواهانه را در افق قرار نمی دهد. لذا شکل گیری نوعی سازش سیاسی بین نیروهای اصلاح طلب حکومتی و نیروهای اقتدارگرا، به نحوی که امکان شکل گیری نوعی از استحاله رژیم و انجام برخی اصلاحات دمکراتیک جدی در افق قرار گیرد ( و این همه، البته حداقل در شرایط حاضر جز ناظر بر ترسیم یک شق احتمالی ضعیف نمی باشد) ضرورتاً بدترین و تاسف بارترین شق احتمالی تحول مسیر حوادث سیاسی آتی نخواهد بود. و مهمتر آنکه با فرض شکل گیری یک انقلاب تمام عیار علیه رژیم اسلامی، چنین انقلابی - در مقایسه با شرایطی که اصلاح طلبان به هر دلیل به فرا دستی قدرتی در رژیم اسلامی نائل آیند - ضرورتاً افق های روشنتری در برابر کارگران و زحمتکشان نخواهد گشود.
   
۴. جنبش سبز بی تردید به نیروهای اصلاح طلب رژیم محدود نیست و بخش مهمی از فعالین و سازماندهندگان این جنبش هیچ تعلق خاطری به اصلاح طلبان حکومتی ندارند. با اینهمه چپ رادیکال نمی تواند وزن قابل توجه اصلاح طلبان در بدنه و رهبری این جنبش را انکار کند. حقیقت آنستکه بخشی از فعالین و مشارکت کنندگان در جنبش سبز، در اصلاح طلبان حکومتی نمایندگان سیاسی خود را می جویند و بخش مهمتری از آنها اگرچه تعلق خاطری به اصلاح طلبان ندارند، اما اصلاح طلبان را، دشمن خود نیز تلقی نمی کنند. و مهمتر آنکه در رفتار و حرکت سیاسی بخش بزرگی از مردم که هیچگونه توهمی به اصلاح طلبان حکومتی نیز ندارند، نشانه آشکاری از سمت گیری و رهبری مستقلانه، سراغ نمی توان گرفت.   

بعلاوه، اگر صرف ظهور یک خیزش عمومی علیه رژیم اسلامی و نمایش خشم و نفرت عمومی علیه اقتدارگرایان حکومتی در اعتراضات خیابانی، همه آن چیزی نیست که چپ رادیکال را به وجد می آورد، و اگر بهره برداری هوشمندانه و موقعیت شناسانه مردم از سپر دفاعی اصلاح طلبان در برابر وحشی گری و خون ریزی مزدوران رژیم اسلامی، در نگاه چپ رادیکال صرفاً به سقوط مردم در دامن بخشی از رژیم تعبیر نمی شود، چپ رادیکال نباید از حضور پر رنگ اصلاح طلبان در جنبش سبز ناخشنود و نا شادمان باشد. بدون اصلاح طلبان این جنبش شاید به این زودی چنین قد بر نمی افراشت و چنین به اوج نمی رسید. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، شاید شمار معترضین، تلون طیف های اجتماعی حاضر در آن و گسترده گی جغرافیایی اعتراضات، رژیم اسلامی را چنین به وحشت و زبونی نمی انداخت. بدون حضور موثر اصلاح طلبان در این جنبش، رژیم بسی متحد تر، قدرتمند تر و توانا تر، به سرکوب آن موفق می شد. و مهمتر آنکه، شاید بدون حضور اصلاح طلبان در رهبری این جنبش، جای آنها نه با چپ رادیکال و نه حتی سوسیال دمکراتهای رفرمیست و یا نهضت آزادی و حزب ملت و جبهه ملی و غیره ، که با نیروهایی از نوع سلطنت طلب ها، مجاهدین و نیرو های دیگری از تبار استبداد و ارتجاع پر می شد.

درست است که این جنبش، جنبشی متکی بر شرکت وسیع و آگاهانه توده کارگر و زحمتکش، جنبشی متکی بر رهبری و هدایت نهاد های خود گردان و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان، جنبشی معطوف به ایجاد خود حکومتی توده ها و جنبشی معطوف به استقرار دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی نبوده و نیست. درست است که تناسب اجتماعی نیرو های حاضر در این جنبش، خواستها، شعارها و افق سیاسی آن - حداقل در مراحل تکاملی تاکنونی آن - حتی نوید بخش استقرار شکل جامعی از لیبرال – دمکراسی و ایجاد شکلی از دولت رفاه نبوده و نیست. درست است که با دست یابی اصلاح طلبان حکومتی به سهم قابل توجهی از قدرت در چهارچوب نظام اسلامی، جنبش سبز احتمالاً بخش مهم و اساسی فروغ و بالندگی خود را از دست خواهد داد.   درست است که با عقب نشینی احتمالی اقتدارگرایان و صعود احتمالی اصلاح طلبان به صحنه قدرت بخش مهمی از توان و نیروی این جنبش به زائده قدرتی اصلاح طلبان تبدیل خواهد شد.

اینهمه، اما نقش جنبش سبز در فرو کاهیدن ترس توده ها برای طرح درخواست ها و مطالبات خود، در ایجاد اعتماد نفس عمومی برای حضور اعتراضی در خیابانها، در نمایش ابعاد میلیونی مخالفت مردم با اصل و اساس رژیم اسلامی، در افشای شعارهای دروغین و پزهای انتخاباتی آن، در نمایش پایگاه اجتماعی محدود اقتدارگرایان حاکم، در برملا کردن چهره خون آشام و سرکوبگر نظام فقاهتی و خلاصه در به لرزه درآوردن پایه های قدرتی رژیم اسلامی را، به هیچ وجه کم رنگ و بی اهمیت نمی سازد. ضعف ها و کاستی های جنبش سبز در عین حال نقش برجسته آن در به چالش طلبیدن گفتمان سیاسی – ایدئولوژیک اقتدارگرایان، در عمومی شدن برخی خواستها و شعارهای دمکراتیک، در ایجاد فضای گفتمانی بهتر جهت درک اهمیت شکل گیری نهادهای جامعه مدنی، در بسط نقد درون گفتمانی در پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان، در شجاعت بخشی به ایدئولوگ های جریانات سیاسی – مذهبی برای بسط قرائت کم تر انسان ستیز و آزادی ستیز از دین و دین مداری، در ایجاد فضای شور و بالندگی در صفوف اپوزسیون رژیم اسلامی و در تضعیف گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز نیروهایی از جنس مجاهدین خلق و سلطنت طلبها را، به هیچ وجه ناچیز و بی اهمیت نمی سازد. بعلاوه برغم بالادستی نقش اصلاح طلبان حکومتی در رهبری و هدایت جنبش سبز، وجود این جنبش – چه در روزها فراز آن در جریان پر التهاب تظاهرات خیابانی و چه در روزهای افول کنونی، در حضور نیمه پنهان آن در اذهان و احساس بسیاری از فعالان و همراهان آن – شرایط بمراتب سهل تر و مناسب تری را برای بسط فعالیت آگاه گرانه و سازمانگرایانه نیروهای سیاسی مدافع کارگران و زحمتکشان فراهم آورده است.         

۵. اینکه اصلاح طلبان حکومتی تا همین چندی پیش در کاسه قدرت رژیم سفاک و ارتجاعی اسلامی سهم ویژه داشتند و هنوز هم برخی از آنها در برخی از نهادهای رژیم همچون مجلس اسلامی و شوراها ی شهر و رده های میانی مدیریتی در برخی از نهادها و ارگانهای رژیم به ایفاء نقش مشغولند، حقیقتی غیر قابل کتمان است. اینکه این اصلاح طلبان خود سالها در راس نهادهای قدرتی به سرکوب همه مخالفان رژیم فتوا می دادند و بعضاً، شخصاً مجری اوامر سرکوب گرایانه رژیم بودند نیز، قطعاً محل تردید نیست. بعلاوه اینکه بخش اعظم اصلاح طلبان حکومتی برغم مخالفت آشکار با جناح اقتدارگرای رژیم و حتی اعلام برخی مرزبندی های آشکار با برخی از ویژه گی های تمامیت خواهانه و سرکوب گرایانه رژیم، هنوز مهمترین خواست خود را اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی اعلام می دارند (بی تردید نمی توان انکار کرد که بخش رهبری اصلاح طلبان درداخل هنوز عبور از اصل ولایت فقیه و رهبری خارج آن، هنوز عبور از خمینی را مجاز نمی دارند ) هیچ انکاری را بر نمی تابد.

این همه، اما به هیچ وجه بر چند حقیقت ساده پرده استتار نمی کشد؛ اول اینکه اصلاح طلبان بسی بیش از انتظار مخالفان قسم خورده رژیم در برابر زیاده خواهی و تمامیت طلبی جناح اقتدارگرای رژیم، از خود مقاومت و ایستاه گی نشان داده اند. و مهمتر آنکه این ایستاده گی با تلاش برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی برای شکل دادن به برخی مرزبندیهای سیاسی اصولی بین اصلاح طلبان و اقتدارگرایان و با تاکید نسبی بر برخی اصول و ارزشهای دمکراتیک و آزادیخواهانه ( و مسلماً نه تاکیدی شفاف و بی اما و اگر، و نه در برگیرنده همه اصول ناظر بر تاسیس هرگونه شکلی از دمکراسی جدی و قابل دوام ) و با اعتراف برخی از رهبران اصلاح طلبان حکومتی ( هر چند جویده، جویده و غیر شفاف) به سهیم بودن در برخی از جنایات و سرکوب گریهای رژیم اسلامی ( و به تعبیر آنها، البته برخی اشتباهات ) همراه بوده است.

دوم آنکه از قضا ناپیگیری و کوتاهی اصلاح طلبان حکومتی از نقد جدی به گذشته خود و عدم تبری از همه اصول و ارزشهای سرکوب گرایانه و ضد دمکراتیک رژیم اسلامی، از نگاه "سیاست لخت " و از نظرگاه سیاسی صرف و خالی از بار ارزشی، از یک جهت از کارکرد مثبت و قابل تاملی نیز، برخوردار است. تا آنجا که به جنبش آزادی خواهانه مردم ایران مربوط می شود، در چهارجوب تعادل قدرتی موجود در رژیم اسلامی، نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی بیش و پیش از هر چیز با نقش آنها بمثابه عاملی در جهت ایجاد شرایط سهل تر جهت حضورسیاسی - اعترضی مردم علیه رژیم و همچنین بمثابه سپر دفاعی در برابر سرکوبگریهای رژیم اسلامی، قابل تشخیص است.   مردم ایران در طی ده پانزده ساله اخیر و بویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری گذشته و حوادث متعاقب آن، به نحو موثر و هوشیارانه ای از تلاش اصلاح طلبان برای سنگین کردن وزنه سیاسی خود در حکومت اسلامی، بمثابه فرصتی مهم جهت ایجاد روزنه هایی برای سرپیچی و دور زدن حاکمیت ایدئولوژیک رژیم اسلامی، برای ایجاد و تجربه شرایط آزادانه تری از حیات سیاسی - اجتماعی و برای بیان بهتر و آزادانه تر اعتراضات خویش علیه رژیم اسلامی، سود جسته اند. مردم در عین حال با سپرگرفتن در پشت سر اصلاح طلبان، سلاح سرکوب رژیم را کند و قدرت مانور آن در استفاده از همه امکانات سرکوبگرایانه خود را، با محدودیت مواجه ساخته اند.

گفتن ندارد که بهره برداری سیاسی مردم از اصلاح طلبان حکومتی، ممکن نمی بود هرگاه اصلاح طلبان حکومتی با نفی همه اصول و ارزشهای رژیم اسلامی تماماً به صفوف اپوزیسیون رژیم پرتاب می شدند. با ورود تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون ،اگرچه پایگاه اجتماعی رژیم ضعیف تر می شد و نیروی سیاسی – گفتمانی آن شکاف های عمیق تری بر می داشت، اما تیغ سرکوب آن کاراتر و براتر می شد. با وقوع چنین سناریویی اگرچه رژیم از یک لحاظ ضعیف تر و شکننده تر می شد، اما با برخورداری از فرصت جدید برای بکارگیری هرچه گسترده تر و خشونت آمیز تر از سلاح سرکوب، احتمالاً از شانس بسیار بیشتری برای خاموش کردن و عقب راندن جنبش اعتراضی مردم علیه خود و تمکین آنها به زندگی در چهارچوب قوانین استبدادی رژیم اسلامی، برخوردار می گردید. به تعبیر دیگر با پرتاب تمام و کمال اصلاح طلبان حکومتی به صفوف اپوزیسیون رژیم، سلاح سرکوب رژیم کارایی و برنده گی بیشتری می یافت و در کل نیروی ماندگاری رژیم را – حداقل در کوتاه مدت – افرایش می داد.

سوم آنکه در چهارچوب راهبردهای سیاسی تاکنونی اصلاح طلبان، تاکتیک های تاکنونی آنها در برابر سرکوبگریهای چند ماهه جناح اقتدارگرای رژیم، برغم برخی اشتباهات، به استمرار و و امکان سر بر کشیدن مجدد شعله های جنبش اعتراضی مردم ( اگرچه نه به شدت و حدت گذشته و اگر چه به اشکال احتمالی دیگر ) کمک کرده است. مماشات طلبی با رژیم و تقید به حرکت در چهارچوب اصلاح طلبی "اسلام گرایانه"، بی تردید نقش مهمی در تبری اصلاح طلبان از دست یازی به حرکات اعتراضی تند و حذر از بکارگیری اشکال اعتراضی مبارزه جویانه تری همچون فراخوان به اعتصاب عمومی، بعهده داشته است. بعلاوه تصور اینکه اصلاح طلبان حتی با فراهم آمدن شرایط مناسب برای یکسره کردن کار رژیم، به حرکات و روشهای اعتراضی و براندازانه مردم پشت کرده و حتی از در مقابله با آن درآیند، منتفی نیست. با اینهمه، من برآنم که در حیات سی ساله رژیم اسلامی تاکنون هیچگاه شرایطی فراهم نیامده است که شانس غلبه مردم بر رژیم بر شانس غلبه رژیم بر جنبش اعتراضی مردم چیره گی یافته باشد. این بدان معناست که سمتگیری مماشات طلبانه و محافظه کارانه اصلاح طلبان اگرچه در جلوگیری از فعلیت یابی هر چه بیشتر ظرفیت های مبارزاتی جنبش اعتراضی مردم در یک سال گذشته بی تاثیر نبوده است، اما حداقل تا امروز، بمثابه مانع عمده ای در برابر پیشرفت و شکوفایی جنبش اعتراضی – انقلابی مردم، ظاهر نشده است. این، البته احتمال تبدیل اصلاح طلبان به مانعی عمده در برابر رشد و تعالی جنبش انقلابی مردم ایران را در آینده ای دور و نزدیک، منتفی نمی سازد. با اینهمه با در نظر گرفتن تعادل قوای عمومی بین رژیم و مخالفین آن و با نگاهی واقع بینانه به ظرفیت های جنبش اعتراضی – انقلابی مردم علیه رژیم اسلامی، چنین به نظر می رسد که برآیند راهکارها و روش و منش سیاسی عمومی اصلاح طلبان در جریان حوادث بعد از انتخابات، در کل به کند کردن سلاح سرکوب رژیم و به ادامه حیات جنبش سبز یاری رسانده است. بعلاوه به نظر من، تاکید اصلاح طلبان بر تعهدشان به بکارگیری روشهای غیر خشونت آمیز را، نمی توان تماماً به مماشات طلبی و ترس آنها از رادیکالیزه شدن جنبش اعتراضی مردم نسبت داد. در این میان، شناخت اصلاح طلبان حکومتی از نقاط قوت و ضعف همدستان و همراهان سابق خود و درایت سیاسی آنها در انتخاب راه های مقابله با خشونت طلبی و درنده خویی اقتدارگرایان نیز، بی تردید در موفقیت عمومی راهکارهای تاکنونی آنها، سهم قابل توجهی بعهده داشته است. تجربه جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم در همه سالهای گذشته نشان داده است که رادیکالیزه شدن سریع و زود هنگام این اعتراضات، شرایط مناسبی برای بهره برداری رژیم از مهمترین نقطه قوت خود، یعنی اعمال خشونت بی حد و مرز در روشهای سرکوبگرانه علیه مردم، فراهم آورده است. تجربه مبارزه مردم در جنبش اعتراضی – مدنی دوره اخیر، در عین حال بیانگر آنست که اجتناب از رادیکالیزه شدن سریع جنبشهای اعتراضی، در شرایط معین از قدرت قابل توجهی برای تضعیف و به استهلاک بردن نیرو و مشروعیت سیاسی – گفتمانی رژیم برخوردار است.

۶. تا آنجا که به نوع جهان نگری و اصول و ارزشهای بنیادی چپ رادیکال نوین مربوط است، بدیهی است که از موضع چپ رادیکال نوین، ایده آل ترین شکل تحول سیاسی آتی در ایران با شکل گیری یک انقلاب پیشرو ( و نه استحاله رژیم اسلامی و آنهم استحاله ای از نوع مورد مطالبه اصلاح طلبان حکومتی ) قابل تداعی است. چپ رادیکال نوین رسالت اصلی خود را در تلاش برای تدارک انقلاب کارگری مجسم می بیند و ظهور یک انقلاب پیشرو را بر هر سطحی از رفرم ها و اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی مرجح می شمارد. در نگاه چپ رادیکال نوین مهمترین اهداف و آماجهای آن؛ یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ای و دمکراسی مشارکتی و ایجاد شکلی از سوسیالیسم مشارکتی جز از گذر یک انقلاب تمام عیار، به منصه ظهور نخواهد رسید.

چپ رادیکال نوین در عین حال راه مقابله با نشانه های یک انقلاب ارتجاعی و واپس گرا را در دست شستن از آماجهای انقلابی، پشت کردن به انقلاب و حذر از پرتاب شدن به متن رویدادها و تحولات مربوط به انقلاب، جستجو نخواهد کرد. در طوفان سهمگین یک انقلاب آشفته و کور نیز، چپ رادیکال نوین رسالت خود را گریز از طوفان انقلاب و مقابله به آن نخواهد یافت. در نبود یک افق روشن و قابل اعتماد برای فردای انقلاب نیز، اگر چه چپ رادیکال نوین از تلاش برای تند شدن بیش از پیش جریان انقلاب حذر خواهد کرد، اما خود را به خارج از متن و به حاشیه های امن پرتاب نخواهد کرد. در آنجا نیز که ظهور نشانه های ارتجاع و عقب ماندگی بر تارک انقلاب، یافتن راه های بینابینی و تحمیل سطحی از رفرم ها و اصلاحات پایه ای به رژیم را، بر تلاش برای سرنگونی هر چه سریعتر آن مرجح سازد، چپ رادیکال نوین ماندن در متن انقلاب و اتکاء به نیروی اعتراض و خروش توده ها را موثرترین و اطمینان بخش ترین راه برای دست یابی به رفرم ها و اصلاحات عمیق تر و گسترده تر خواهد یافت.

۷. تحلیل فوق از نقاط مثبت و منفی نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی نه ضرورتاً مماشات طلبی با رژیم اسلامی را موجه جلوه می دهد و نه نوع استحاله شده ای از رژیم اسلامی را ایده آلیزه می کند. این تحلیل، در عین حال ذره ای از حقانیت موضع چپ رادیکال نوین علیه مماشات طلبی اصلاح طلبان حکومتی و تعلق خاطر آنها به حفظ شکلی از نظام ایدئولوژیک - مذهبی را، مورد سوال قرار نمی دهد. بعلاوه، این تحلیل به هیچ وجه ضرورت افشاگری چپ رادیکال علیه همدستی طولانی مدت و بعضاً ادامه دار اصلاح طلبان در ایجاد و حفظ رژیم استبدای و ضد بشری اسلامی بر ایران و همچنین ضرورت افشای دلایل اجتناب اصلاح طلبان از بکارگیری روشهای مبارزه جویانه تری علیه رژیم اسلامی را، مورد تردید قرار نمی دهد. در این رابطه نکات زیر قابل ذکر است.

با در نظر داشت شمول عملی اصول و مبانی فکری – استراتژیکی که چپ رادیکال نوین با آن قابل تشخیص است، آشکار است که صرف ارزیابی مثبت از بخشی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی، بخودی خود دستمایه و حجتی برای نوعی حمایت سیاسی چپ رادیکال نوین از اصلاح طلبان حکومتی، بدست نمی دهد. در یک نگاه کلی پیداست که هرگونه حمایت سیاسی ( و از جمله حمایت انتقادی ) از اصلاح طلبان حکومتی، منشاء توهم آفرینی به نیروی سیاسی است که نه تنها از سرمایه داری دفاع می کند، که رسماً به حفظ شکلی از نظام اسلامی می اندیشد و از تاکید بر مولفه های اساسی تاسیس هر گونه دمکراسی جدی و پایدار سر باز می زند. حمایت سیاسی از اصلاح طلبان حکومتی در عین حال به تقویت عمومی گفتمان رفرمیستی و تضعیف عمومی گفتمان انقلابی چپ رادیکال راه خواهد برد. چنین حمایتی بعلاوه به مخدوش شدن چهره انقلابی چپ رادیکال و مخدوش شدن مرزهای سیاسی آن با دشمنان سیاسی – طبقاتی آن منجر خواهد شد.

این همه، اما در یک شرایط خطیر سیاسی که چشم انداز تحولات کشور با بقاء و تثبیت حاکمیت فاجعه بار جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی و یا احتمال اشغال نظامی کشور توسط امپریالیستها ( و یا هر تحول سیاسی مهم دیگری که با حضور تعیین کننده نیروهایی از جنس مجاهدین خلق، سطننت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در صحنه سیاسی - قدرتی ایران همراه گردد ) تداعی شود، مسلماً دلایل سیاسی کافی و اقناع کننده ای برای امتناع از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از اصلاح طلبان – یعنی نیروی سیاسی که ممکن است به تحقق شکلی از استحاله رژیم اسلامی و تبدیل آن به الگویی از نظام اسلامی نسبتاً لیبرال و کمتر آزادی ستیز و به تعبیری یک شق کم خطرتر( هر چند به عنوان یک احتمال ضعیف ) جامه عمل بپوشاند – بدست نمی دهد. اگر پیروزی اصلاح طلبان حکومتی در عقب نشاندن و تحمیل الگوی حکومتی خود به اقتدارگرایان ترسیم بخش شر کمتر و شق کم خطرتر مسیر تحولات سیاسی آتی ایران است، آیا نباید با حمایت از اصلاح طلبان حکومتی احتمال تحقق چنین شقی را در برابر شقوق احتمالی بدتر افزایش داد؟

جریان سیاسی ای که حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از بالا و در مسیر گشایش های سیاسی در حوزه قدرت دولتی می جوید، شاید نتواند حذر از توهم آفرینی به دشمنان و اجتناب از مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و دلایلی از این دست را مبنای خودداری خود از اعلام نوعی از حمایت سیاسی از تاثیر گذارترین نیروی سیاسی در صحنه مبارزه با شر بزرگ و در مسیر اجتناب از وقوع یک فاجعه بزرگ سیاسی در برهه های مهم تاریخی، قرار دهد. در چهارچوب استراتژی معطوف به کسب قدرت دولتی، اجتناب از بند و بست های سیاسی به موقع با مخالفان سیاسی و دشمنان دیروز، شاید از تمایل به نوعی سیاست ورزی اخلاقی و غیر کارآمد و یا نوعی منش فرقه گرایانه نشان داشته باشد. در نگاه نیروی سیاسی ای که بازی در میدان جنگ و رقابت مدعیان قدرت را عرصه طبیعی سیاست ورزی و هنرنمایی خود می یابد، حذر از ورود جدی به جنگ و رقابت خونین و اثر گذار دشمنان بد و بدتر، شاید جز با واژگونه نشان دادن چینش صحنه جنگ و جز با پاک کردن صورت مسئله ممکن نباشد.

چپ رادیکال نوین، اما در تنظیم کنش و واکنش سیاسی خود، از پاسخگویی به الزامات بازی موفق و پیروز در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیرو های سیاسی مدعی حکومت بر مردم حرکت نمی کند. تاکتیک و موضع سیاسی چپ رادیکال نوین در برابر جریانات سیاسی بورژوایی – و اساساً هر جریان سیاسی و هر موضوع و هر مسئله سیاسی - بیش و پیش از هر چیز به پایبندی آن به نیازها و الزامات ایجاد شکل نوینی از نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، یعنی نظام مبتنی بر خود حکومتی توده ها و دمکراسی وسوسیالیسم نوع مشارکتی، متکی است. همانطور که پیش از این به مبسوط گفتم، پاسخگویی به نیازها و الزامات ایجاد خود حکومتی توده ها و برپایی دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی، در گام نخست با گسست از ایده تسخیر قدرت دولتی توسط حزب و سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان و اجتناب از مشروعیت بخشی به هر شکلی از حکومت نخبگان تداعی می شود. امری که در صحنه رویدادهای سیاسی و در پهنه طراحی راهبردها و راهکارهای سیاسی جز به اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی و حذر از هرگونه ائتلاف سیاسی با نیروهای سیاسی در قدرت، جز به اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند و جز به عدم حمایت از هرگونه ائتلاف و اتحادی که آلترناتیو قدرتی ای غیر از دمکراسی نوع مشارکتی و حکومت نوع شورایی را هدف خود دارد، قابل ترجمه نیست.

فعالیت سیاسی چپ رادیکال نوین، نقش آفرینی حرفه ای در میدان مسابقه قدرتی با جریانات و نیرو های سیاسی مدعی قدرت دولتی را هدف خود ندارد. برای چپ رادیکال نوین، میدان جنگ و رقابت قدرتی نیروهای مدعی قدرت دولتی، میدان اصلی قدرت ورزی و هنرنمایی آن نیست.   
تلاش برای ایفاء نقش یک بازیگر حرفه ای و تمام وقت در بازی نخبگان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات چنین نقشی، فقط پرداخت هزینه هایی از نوع تن سپاری گاه و بیگاه به مخدوش شدن چهره سیاسی – گفتمانی خود و یا توهم آفرینی به دشمنان سیاسی - طبقاتی را، به چپ رادیکال نوین تحمیل نمی کند. حضور تمام قد و تعیین کننده در تمامی صحنه ها و رویدادهای میدان قدرت ورزی مدعیان قدرت دولتی، ورود به میدان مغناطیسی دفاع از حکومت نخبگان و ابراز تمایل برای دست شسستن از تلاش در جهت ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم نوع مشارکتی است. در این میدان هیچ دری به سوی آماج اصلی و مقدم چپ رادیکال نوین، یعنی ایجاد شکلی از خود حکومتی توده ها، باز نمی شود. ورود به این میدان، در حقیقت قبول بازی در میدان هماوردی نخبگان و بزرگان عرصه سیاست، پذیرش مشروعیت و مطلوبیت حکومت نخبه ها و وداع با اصل و اساس هرنوع حکومت مبتنی بر اقتدار و قدرت ورزی آحاد مردم است.

چپ رادیکال نوین، اما با اصرار و ابرام بر خود حکومتی توده ای و با سمتگیری استراتژیک در جهت نفی همه اشکال حکومت مبتنی براقتدار و سیادت نخبگان، میدان جنگ و رقابت احزاب و جریانات سیاسی را میدان اصلی سیاست ورزی خود تلقی نمی کند. چپ رادیکال نوین حدود تاثیر گذاری سیاسی خود بر معادلات مربوط به قدرت سیاسی را اساساً از پائین و از طریق کمک به شکل گیری و شکوفایی نهادهای خود مدیریتی و خود گردانی کارگران و زحمتکشان ( و نه از بالا و از طریق کسب هژمونی در جنگ و رقابت سیاسی با احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت ) امکان پذیر می داند. کار و وظیفه اصلی و تعطیل ناپذیر چپ رادیکال نوین حضور فعال و همیشگی در همه عرصه هایی است که می تواند به بسط خودآگاهی، خود باوری و خود سامان یابی در صفوف کارگران و زحمتکشان یاری رسانده و به مهارت و توانائیهای آنها در تجربه اشکالی از خودگردانی و خود مدیریتی در محیط کار و زندگی شان یاری رساند.   در این مسیر، جدیت سیاسی و تعهد مبارزاتی چپ رادیکال نوین همیشه و همه جا، با حضور فعال در همه صحنه های جنگ و دعوا بین احزاب و گروه های سیاسی مدعی قدرت و اتخاذ سیاست تخطئه و تخریب فعال و یا تائید و حمایت فعال از طرف های اصلی درگیر در جنگ و دعوا بین احزاب و نیروهای سیاسی مدعی قدرت، تداعی نمی شود.

چپ رادیکال نوین حضور فعال در همه تحولات مربوط به تغییر موازنه قدرت سیاسی در حوزه قدرت دولتی را وظیفه عاجل و مقدم خود نمی شمارد. برای چپ رادیکال نوین، وظیفه مقدم آن با تلاش برای سرنگونی این یا آن حکومت ظالم و فاسد و غیر دمکراتیک، تداعی نمی شود. کار آگاهی بخش و سازمانگرایانه در بین کارگران و زحمتکشان ، اگرچه به نحو اجتناب ناپذیری با مبارزه با ارباب قدرت، رصد دائمی تحولات مربوط به جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی قدرت و تلاش برای تاثیرگذاری در مسیر تحولات آن گره خورده است، اما حضور حرفه ای و تمام وقت چپ رادیکال نوین در بازی قدرت مدعیان حکومت بر مردم را گریز ناپذیر نمی سازد. برای چپ رادیکال نوین دست بدست شدن قدرت دولتی و حاکم شدن نیروهای سیاسی کم خطر تر و کم زیان بار تر - و یا حتی نیروهای سیاسی پیشرو - بر اهرمهای قدرت دولتی اگرچه مهم، اما تعیین کننده ترین عنصر در شکل دادن به نوع تاکتیها و مواضع سیاسی آن نیست. تا آنجا که به چپ رادیکال نوین مربوط است ایده آل ترین و کم خطرترین راه برای تاثیرگذاری بر معادلات قدرتی در جنگ و رقابت بین نیروها و جریانات مدعی قدرت، تلاش برای به عرصه آوردن انواع تشکل ها و سازمانهای توده ای کارگران و زحمتکشان به صحنه جنگ علیه هر نوع حکومت مبتنی بر سلطه نخبگان و در راستای استقرار شکلی از خود حکومتی توده ای است. اولویت همیشگی چپ رادیکال نوین ماندن در میدان اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی و خود مدیریتی کارگران و زحمتکشان و دوری از میدان مغناطیسی بازی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم است. از نقطه نظر چپ رادیکال نوین، هیچ نفع و صرفه سیاسی، ضرر ناشی از ورود آن به میدان مغناطیسی سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی را جبران نخواهد کرد. از نگاه چپ رادیکال نوین، هیچ ضرورت و اظطرار سیاسی، مدخلیت موثرتر چپ رادیکال نوین در معادلات قدرتی مربوط به جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی را، در جایی که چنین مدخلیت و اثر گذاری به خروج اجتناب ناپذیر چپ رادیکال نوین از میدان طبیعی بازی خود و ورود آن به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم منجر گردد، موجه و مطلوب نمی سازد.   

دور ماندن از میدان مغناطیسی بازی و سیاست ورزی احزاب و جریانات سیاسی مدعی قدرت دولتی، اجتناب از ابتلاء به ویروس قدرت خواهی و پایبندی به نیازها و الزامات ایجاد هر شکلی از خود حکومتی توده ای ایجاب می کند که اولاً؛ چپ رادیکال نوین هرگونه ائتلاف مثبت با نیروهای بورژوایی را به شرایط واقعاً استثنایی محدود کرده و ثانیاً حضور در چنین ائتلاف مثبتی را به تامین تمام وکمال حداقل اصولیت های خود مشروط سازد. در چهارچوب این اصولیت های حداقلی، اجتناب از هرگونه حمایت سیاسی از نیروهای سیاسی در قدرت، امتناع از هرگونه ائتلاف سیاسی مثبت با نیروهای سیاسی در قدرت، اجتناب از ورود به هرگونه ائتلاف سیاسی معطوف به آلترناتیو قدرتی با نیروهایی که خود حکومتی توده ها را هدف خود ندارند، قبول و پذیرش اصول مربوط به تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار و پذیرش ساختار سازمانی باز و ژلاتینی ای که کمترین محذوریت سیاسی را به اعضا خود تحمیل نماید، بویژه حائز اهمیت بسیار است.

تامین این شروط حداقلی طبیعتاً دامنه ائتلاف مثبت چپ رادیکال نوین را به ائتلاف با دمکرات ترین جریانات بورژوایی محدود خواهد کرد و چهره سیاسی چپ رادیکال نوین را با نوعی از " منزه طلبی سیاسی " و شکلی از " انفعال سیاسی " تداعی خواهد کرد. این " منزه طلبی سیاسی " اما از نوع منزه طلبی فرقه ای و خرد گریز نیست.   منزه طلبی فرقه ای با برجسته شدن منافع فرقه ای و چشم فرو بستن بر منافع عمومی طبقه قابل تشخیص است. منزه طلبی فرقه ای پر است از خود خواهی و قدرت خواهی. منزه طلبی فرقه ای پر است از خیال بافی و انکار واقعیات مسلم. منزه طلبی فرقه ای با سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، با دگماتیسم، با سیاست یک بام و دو هوا، با وعده های بی اساس و ناممکن و با چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته ها و آرزوهای خود همراه است.

" منزه طلبی سیاسی " چپ رادیکال نوین، اما از اهداف و آماج های خود ویژه آن، از منش منحصر بفرد آن در سیاست ورزی و از اصول و مبانی متفاوت و متمایز آن در ترسیم راهبرها و راهکارهای سیاسی نشائت می گیرد. چپ رادیکال نوین سیاه نمایی مطاع سیاسی دیگران، و چهره آسمانی بخشیدن به خود و خواسته های قدرتی خود را پشتوانه " منزه طلبی سیاسی " خود قرار نمی دهد. برای توجیه "منزه طلبی سیاسی " خود، چپ رادیکال نوین خود را به غفلت نمی زند و چینش واقعی صحنه نبرد سیاسی را وارونه جلوه نمی دهد. چپ رادیکال نوین وجود نفع سیاسی در اشکالی از حمایت سیاسی از برخی از نیروهای بورژوایی در برخی از برهه های سیاسی تاریخ ساز را انکار نمی کند. چپ رادیکال نوین، انکار نمی کند که حاکمیت احزاب سوسیال دمکرات و برخی از احزاب و جریانات کم و بیش لیبرال، بسی کم خطرتر و کم زیان بارتر از حکومت احزاب راست و محافظه کار و صد البته حکومت های شبه فاشیستی و متکی بر داغ و درفش است. و حتی بیش از این، چپ رادیکال نوین انکار نمی کند که در نبود یک آلترناتیو چپ، حمایت انتخاباتی از سوسیال دمکرات ها و لیبرال ها در برابر راست ها و محافظه کاران دو آتشه و حتی حمایت انتخاباتی از امثال خاتمی و موسوی و کروبی در برابر آدم خواران ذوب در ولایت، حاوی نفع و صرفه سیاسی ملموس و قابل توجهی است. با اینهمه، چپ رادیکال نوین بطور معمول از ورود به صف بندیهای جنگی – رقابتی مدعیان حکومت بر مردم و از ایفاء نقش مستقیم در چنین جنگ و رقابتی سر باز می زند و "منزه طلبی" پیشه می کند.

چپ رادیکال نوین نه تنها در شرایط متعارف سیاسی از حمایت سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی کم خطرتر سر باز می زند و در همایش های انتخاباتی، در مقابله با احزاب و نیروهای راست، محافظه کار و اقتدارگرا، به کارو زار تبلیغاتی در حمایت از نیروهای سوسیال دمکرات، لیبرال و نیرو های سیاسی کم خطر تر و کم زیانبارتری از نوع اصلاح طلبان حکومتی دست نمی یازد، که در برهه های تاریخی مهم نیز در هیچ شرایطی از اصولیت های حداقلی خود در برخورد ائتلافی به احزاب و جریانات بورژوایی و خرده بورژوایی عدول نخواهد کرد. منطق چپ رادیکال نوین در این زمینه بسیار ساده و قابل فهم است. برای چپ رادیکال نوین، مشغول شدن به ظرایف بازی بزرگان و مدعیان عرصه سیاست و پاسخگویی به نیازها و الزامات بازی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، برغم همه نفع و صرفه سیاسی کوتاه مدت و بلند مدت آن، با پرداخت هزینه ای بمراتب بزرگ تر و با غفلت و انحراف از پاسخگویی به نیازها و الزامات کار و وظیفه اصلی آن رقم خواهد خورد. با مشغول شدن به فراز و نشیب های برد و باخت سیاسی در میدان قدرت ورزی مدعیان حکومت بر مردم و با تعدیل و چشم پوشی از اصولیت های حداقلی خود، چپ رادیکال نوین نه تنها از پایبندی به الزامات و نیازهای ایجاد دمکراسی و سوسیالیسم مشارکتی باز خواهد ماند که دیر یا زود خود را تماماً در میدان مغناطیسی جنگ و رقابت نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و به نوعی در برابر خود حکومتی توده ها، خواهد یافت.    برای چپ رادیکال نوین، مصون ماندن از ویروس قدرت طلبی و مقاومت در برابر جادوی قدرت، جز با اجتناب از ورود به میدان قدرت ورزی احزاب و نیروهای مدعی قدرت دولتی، جز با پیشه کردن نوعی از "منزه طلبی سیاسی" در مواجه با برخی از شرایط و موقعیت های سیاسی، جز با استواری بر حداقل اصولیت های ائتلافی سفت و سخت در هر اتحاد و ائتلاف سیاسی و جز با تمرکز فعالیتی خود در میدان کشت آگاهی سیاسی –طبقاتی در بین آحاد کارگران و زحمتکشان و در عرصه بسط و ارتقاء تجربه خود سامانیابی، خود گردانی و خود مدیریتی در صفوف توده لگد مال شده، ممکن نیست.

در توجیه چنین منش "منزه طلبانه ای" و در توضیح اکراه و امتناع خود از پاسخگویی به الزامات بازی در میدان مدعیان حکومت بر مردم، چپ رادیکال نوین نه وجود نفع و صرفه سیاسی در ورود به این بازی را به انکار می گیرد و نه اهمیت - و گاه اهمیت بسیار - نتایج متفاوت این بازی برای زندگی کارگران و زحمتکشان، برای انکشاف مبارزه طبقاتی و حتی برای ادامه مبارزه و تلاش سیاسی فعالان و سازمان سیاسی خود را کتمان می کند. چپ رادیکال نوین، اما وظیفه و رسالت اصلی خود را نه در تاثیر گذاری بر نتایج بازی قدرتی احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم و نه حتی شکست دشمنان سیاسی خود در چنین میدانی، می جوید. در نگاه چپ رادیکال نوین، نقطه قوت آن در برخورداری از مهارت و تبحر لازم برای بازی موفق در چنین میدان قدرتی، تجسم نمی یابد.

چپ رادیکال نوین، در عین حال نیک به عارضه اعتیاد در چنین بازی قدرتی آگاه است و خوب می داند که با چند بار بازی تفننی در این میدان نیز، معتاد این بازی خواهد شد و کار و رسالت اصلی اش فراموشش خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک میداند که با ورود به میدان مغناطیسی بازی مدعیان حکومت بر مردم، دیر و زود خود مدعی حکومت بر مردم خواهد شد. چپ رادیکال نوین نیک می داند که با پاسخگویی به مقتضیات بازی موفق و پیروز در عرصه قدرت ورزی خبرگان و نخبگان مدعی قدرت و با عدول از اصولیت های حداقلی خود در اتحاد و ائتلاف با کسانی که خود حکومتی توده ها را بر نمی تابند، چه آهسته و چه پر شتاب در سراشیپ سقوط به اردوگاه جنگاوران مدعی حکومت بر مردم قرار خواهد گرفت و چرخش هویتی کاملی را تجربه خواهد کرد.

چپ رادیکال نوین، اما به مبارزه و پیروزی در میدان بزرگتری از هماوردی سیاسی می اندیشد. چپ رادیکال نوین به پاسخگویی به نیازهای مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ هماوردی هواه خواهان خود حکومتی کارگران و زحمتکشان علیه بورژوازی و تمامی خواه خواهان حکومت نخبگان می اندیشد. چپ رادیکال نوین شکست قطعی دشمنان سیاسی خود و شکست دشمنان سیاسی – طبقاتی کارکران و زحمتکشان را فقط در چنین میدانی از جنگ و هماوردی ممکن می یابد. در نگاه چپ رادیکال نوین، هزینه سیاست ورزی در میدان جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم بی تردید برابر است با غفلت از پاسخگویی به نیازها و الزامات مبارزه و پیروزی در میدان بزرگ جنگ برای خود حکومتی توده ها. در نگاه چپ رادیکال نوین تنظیم ضرب کنش و واکنش سیاسی خود با فراز و فرود موجهای سیاسی حاصل از جنگ و رقابت احزاب و نیروهای سیاسی مدعی حکومت بر مردم، به نحو اجتناب ناپذیری با چشم پوشی از نیازها و الزامات اعتلاء جنبش خود آگاهی، خود سامانیابی، خودگردانی و خود مدیریتی در صفوف کارگران و زحمتکشان و با تضعیف و تعطیل مبارزه برای ایجاد دمکراسی مشارکتی و سوسیالیسم مشارکتی همراه خواهد شد.

٨. با چنین نگاهی به تکالیف، روش و منش چپ رادیکال نوین در سیاست ورزی، بدیهی است که ارزیابی مثبت از جنبه هایی از نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در شرایط سیاسی کنونی، به هیچ وجه مبنایی برای اعلام نوعی از حمایت سیاسی از چنین نیروی سیاسی بدست نمی دهد. اصلاح طلبان حکومتی هنوز هم بخشاً در حکومت اسلامی سهیم هستند و کاملاً یک نیروی ضد قدرتی محسوب نمی شوند. اصلاح طلبان درعین حال هنوز ایده آل حکومتی خود را نظام اسلامی اعلام می دارند و رسماً با بسیاری از عناصر اساسی تاسیس هرگونه دمکراسی پایدار دشمنی می ورزند.

اصلاح طلبان حکومتی، اما حتی اگر کاملاً به موضع اپوزسیون رژیم اسلامی در بغلطند و حتی اگر با یک چرخش ایدئولوژیک تمام عیار، به تمامی عناصر پایه ای تاسیس هر گونه دمکراسی پایدار تعهد نشان دهند ( امری که آشکارا دور از تصور به نظر می رسد ) بسیار بعید است که به ائتلاف ضد قدرتی مطلوب چپ رادیکال نوین؛ یعنی ائتلافی که شائبه طرفداری از هیچ نوع آلترناتیو مبتنی به حکومت نخبگان را به ذهن متبادر ننماید، تن بسپارند. در چند سال پیش و در چهارچوب " اتحاد جمهوری خواهان دمکرات و لائیک " طرح چپ رادیکال نوین برای ایجاد چنین ائتلافی نه تنها با امتناع آشکار دمکرات ترین بخشهای جریانات بورژوایی، که با مخالفت طیف وسیعی از جناح چپ سوسیال دمکرات های کنونی ایران مواجه شد. این در حالی است که وزن سیاسی همه این جریانات در معادلات قدرتی ایران ناچیز و شانس آنها برای نقش آفرینی در یک دولت آلترناتیو حقیقتاً اندک است. حال پیداست که تصور پذیرش شروط ائتلافی چپ رادیکال نوین از سوی اصلاح طلبان حکومتی و اساساً هرگونه جریان بورژوایی صاحب قدرت و صاحب نفوذ، که خود را آلترناتیو اصلی اقتدارگرایان حاکم بر ایران می داند، تا چه اندازه خیال پردازانه و دور از دسترس است.   

نکته مهم، اما انکار شانس نزدیکی و ائتلاف چپ رادیکال نوین با اصلاح طلبان حکومتی و حتی جریانات سیاسی داخل در جنبش سبز و حتی حامیان سوسیال دمکرات اصلاح طلبان در بین اپوزسیون رژیم اسلامی نیست. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین با حرکت از نفی هرگونه چشم انداز همکاری و ائتلاف سیاسی مثبت با اصلاح طلبان حکومتی، بر جنبه های مثبت نقش آفرینی سیاسی اصلاح طلبان حکومتی در تحولات سیاسی کنونی ایران چشم فرو نمی بندد و بویژه با قرار دادن اصلاح طلبان حکومتی در نوک تیز آماج حملات خود، آسیاب خون چکان، انسان ستیز و آزادی ستیز رژیم اسلامی را نیرومند تر نمی سازد. نکته مهم آنستکه چپ رادیکال نوین وجود جنبش سبز و نقش مهم اصلاح طلبان حکومتی در شکل دادن و در استمرار بخشی به آن را انکار نمی کند و شکست آن را در شرایطی که هیچ آلترناتیو بهتری در چشم انداز لحظه نیست، آرزو و اراده نمی کند. نکته مهم آنست که چپ رادیکال نوین دفاع از سرنگونی رژیم اسلامی از طریق حمله آمریکا، اسرائیل و سایر قدرتهای امپریالیستی را به امکان نوعی از استحاله رژیم اسلامی تحت هدایت اصلاح طلبان حکومتی ( اگرچه احتمال موفقیت چنین استحاله ای بسیار ضعیف باشد ) ارجح نمی شمارد. مهم آنست که چپ رادیکال نوین از خطر قدرت گیری مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، غافل نیست و سیادت سیاسی اصلاح طلبان حکومتی – حتی در قد و قواره ناساز، آزادی ستیز، دمکراسی ستیز و هواه خواه نوع رقیق شده ای از رژیم اسلامی – را بسی کم خطرتر و کم زیانبارتر از قدرت گیری نیروهایی از نوع مجاهدین خلق و سلطنت طلبان و شارلاتانهای سیاسی در انتظار، ارزیابی می کند. مهم آنست که چپ رادیکال نوین غلبه گفتمان آزادی ستیز و دمکراسی ستیز مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و حتی نیروهای چپی از نوع حزب کمونیست کارگری را، خطرناک تر و زیان بارتر از غلبه گفتمان سیاسی لیبرال ها و سوسیال دمکرات های طالب همکاری و همراهی با اصلاح طلبان حکومتی ارزیابی می کند.      

خلاصه کنم؛ موضع چپ رادیکال نوین در برابر اصلاح طلبان حکومتی بر امتناع از هرگونه حمایت سیاسی از اصلاح طلبان، بر امتناع از هرگونه ائتلاف مثبت با آنها و بر تلاش برای افشاء و خنثی سازی جنبه های منفی نقش آفرینی سیاسی آنها متمرکز خواهد بود. چپ رادیکال نوین اگرچه اصلاح طلبان حکومتی را هدف اصلی حمله و تهاجم خود نمی یابد، اما اصلاح طلبان را به تمامی از تیرس تهاجم خود خارج نمی سازد. چپ رادیکال نوین اگرچه در مقابله با جناح اقتدارگرای رژیم اسلامی خود را در ائتلاف منفی با اصلاح طلبان حکومتی می یابد، اما حمله از پهلو به مواضع عدالت ستیز، آزادی ستیز و ضد دمکراتیک اصلاح طلبان حکومتی، افشاء تذبذب و ناپیگیری آنها در مقابله همه جانبه علیه رژیم اسلامی و بویژه افشاء تعلق خاطرشان به شکل رقیق شده ای از حکومت مذهبی را وظیفه تعطیل ناپذیر خود می داند.