"قضیه قتل ها مثل این که گریبان ما را گرفته" *
مسعود نقره کار
•
پس از کشتار بزرگ تابستان سال ۱۳۶۷, حکومت اسلامی روش دیگری برای کشتار مخالفان سیاسی و عقیدتی, دگراندیشان و روشنفکران و روشنگران برگزید. تک زنی به صورت وحشیانه و فجیع روش کشتار آزاداندیشان و آزادیخواهان شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱٨ آذر ۱٣٨۹ -
۹ دسامبر ۲۰۱۰
پس از کشتار تابستان سال ۶۷ به ویژه پس از فرمان فتوای قتل سلمان رشدی, آیت الله خامنه ای, آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله جنتی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله محمد یزدی، سردار محمدرضا نقدی، حجت الاسلام فلاحیان، حجت الاسلام حسینیان, حجت الاسلام مصطفی پورمحمدی و ده ها معمم و غیر معمم دیگر،سیاست گزار موج جدید کشتار آزاد اندیشان و آزادی خواهان میهن مان شدند. وزارت اطلاعات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، رادیو و تلویزیون، سازمان تبلیغات اسلامی، برنامه ریزان برنامه "هویت" و"چراغ" در رادیو تلویزیون، و جناح بازار"هیئت موتلفه اسلامی"، گروه های "فشار و کشتار" و... روزنامه های کیهان، رسالت، جمهوری اسلامی، هفته نامه کیهان هوایی، صبح و... نیز به عنوان ارگان های تبلیغاتی و اجرایی توطئه, جمع را تکمیل کردند.
همین مجموعه از طریق "گروه های فشار و کشتار" قتل دکتر کاظم سامی، عضو برجسته "جاما" و نماینده مردم تهران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی و وزیر بهداری را سبب شده بودند.
سال ۶۷, سال تشدید اختلاف میان جناح های حکومتی بود، که کنار گذاشتن آیت الله منتظری یکی از بارقه ها ی اش بود.
آیت الله منتظری که از سال ۱٣۶۴ مسئله رسیدگی به وضیعت زندان ها را مطرح کرده بود، از سال ۱٣۶۵ زیرفشارهای شدیدتری قرارگرفت. در پاییز ۱٣۶۵ مهدی هاشمی داماد و رئیس دفتر منتظری اعدام شد. دستگیری مهدی هاشمی و "اعترافات" او زمینه سازی برای کاهش نفوذ و بالاخره حذف منتظری بود. در زندان ها نیز طرفداران منتظری که مسئولیت هایی داشتند تصفیه شدند. منتطری اما در برابر کشتار سال ۱٣۶۷ واکنش نشان داد و آن را نادرست دانست.مخالفت منتظری در عرصه های دیگر نیز سرانجام باعث شد تا خمینی او را از "قائم مقام رهبری" عزل و خانه نشین کند. (یکشنبه ۶/۱/۶٨).
چنین ویژگی هایی، یعنی حذف رقبا و مخالفین درون حکومتی تازگی نداشت،واز ابتدای به قدرت رسیدن خمینی وجود داشت. خمینی بسیاری از یاران نزدک خود را مجبور به ترک وطن کرد و یا به جوخه های اعدام سپرد.
فاصله ی سال های ۱٣۶۷ تا ۱٣۷۱، در کنار عدم تحمل و کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی، اهل قلم "حزب اللهی" قلم شان را بیش از پیش به عرصه ی تهدید و تکفیر دگراندیشان کشاندند و نشان دادند که حاکمیت اسلامی و پیروانش تنها در ترور فیزیکی تبحر ندارند و کار ترور شخصیت را نیز استادانه انجام می دهند.
دی ماه سال ۱٣۷۱ از لاجوردی راجع به گزارش گالیندوپل- فرستاده ویژه سازمان ملل- در مورد وجود برخورد سوء و شکنجه در زندان های ایران، به ویژه زندان اوین، سوال شد، او گفت:
"... به این مسئله اعتقاد داریم که خشونت بزرگ ترین عامل بازدارنده است لذا با کوچک ترین خشونتی برخورد می کنیم، زیرا خشونت را بزرگ ترین سد در مقابل برنامه های فرهنگی زندان ها می دانیم. در زندان های ما نه تنها ضرب و جرح وجود ندارد بلکه با برخورد غیر محترمانه نیز برخورد می کنیم و هیچ کس حق ندارد با زندانی برخوردی غیر مودبانه داشته باشد تا چه رسد به این که شکنجه ای در کار باشد..."
در برخورد با اقلیت های مذهبی نیز جانشینان آیت الله خمینی راه صفویان و قاجاریان، به ویژه شیخ فضل الله نوری و "امام"شان را ادامه دادند.
به گزارش سازمان عفو بین الملل درفاصله ی سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲ (۱٣۵۷ تا ۱٣۷۱) حداقل ۲۰۰ نفر از بهائیان اعدام شدند، و صدها بهایی دیگر مورد تحقیر، تکفیر، ضرب و شتم قرار گرفته و یا در زندان ها شکنجه شدند.
براساس همین گزارش، ماه مه ۱۹۹۲ (۱٣۷۲) فیض الله مخودباد یک عضو ۷۷ ساله ی جمعیت یهودیان به "اتهام جاسوسی برای امریکا" دستگیر و در روز ۲۵ فوریه ۱۹۹۴ (۱٣۷۷) اعدام شد.
" از قرار معلوم اتهامات وی بر مبنای تلفن هایی است که وی با دوستان وآشنایان خود در اسرائیل و امریکا داشته است. اما واقعیت امر آن است که بازداشت، زندانی شدن و بالاخره اعدام وی به واسطه فعالیت های مذهبی او در جمعیت یهودیان تهران بوده است. جسد وی بعد از اعدام دارای علامت های شکنجه بوده و همچنین چشمان وی را از کاسه بیرون آورده بودند. برمبنای اطلاعات دریافت شده توسط سازمان عفو بین الملل، فیض الله مخوباد در عرض ۶ ماه زندانی بودن قبل از اعدامش، بارها به شدت شلاق خورده، مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته و چندین دندان خود را بر اثر ضربات مشت به دهان و صورت از دست داده بوده است."
قتل ٣ کشیش مسیحی، هایک هوسپیان مهر، تاتاووس میخائیلیان و مهدی دیباج در سال ۱۹۹۴ (۱٣۷٣) و نیز قتل حاج محمد ضیائی، رهبر اقلیت سنی در بندرعباس از دیگر جنایاتی ست که جمهوری اسلامی نسبت به اقلیت های مذهبی اعمال کرده است.
در همین سال رئیس جمهوری اسلامی، هاشمی رفسنجانی رفتار شرافتمندانه با زندانیان را مورد ستایش قرارداد.
رئیس قوه مجریه، آقای ابوالفضل موسوی تبریزی دادستان کل کشور و نماینده ی قوه قضائیه نیزدر آخرین روز سمینار سراسری مسئولان قضایی در هشتم تیر ماه ۱٣۷۲ مدعی شد که "مترقی ترین نوع حقوق بشر در جمهوری اسلامی حاکم است." در کنار رئیس جمهور رفسنجانی و دادستان کل کشور موسوی تبریزی، آقای لاجوردی رئیس زندان هم گفتند: "در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد."
درهنگامه ی این ادعاهای غیرواقعی , سعیدی سیرجانی شاعر، نویسنده و پژوهشگر به جرم های دروغین "جاسوسی، اهانت به اسلام، انجام عمل لواط، مصرف و فروش مواد مخدر" به زندان انداخته شد، و پس از شکنجه های فراوان جسمانی سرانجام در زندان جان باخت.
پس از قتل او چند نویسنده ی عضو" جمع مشورتی" کانون نویسندگان را به وزارت اطلاعات فراخواندند و آنان را تهدید کردند که حق ندارند درباره سیرجانی کلامی بگویند و یا چیزی بنویسند. سیرجانی اگر چه در زندان وادار به مصاحبه شد، اما پیش از دستگیری از آن جا که حدس می زد، به جاسوسی متهم اش کنند با زبانی سرخ و به طنز و طعنه در مقدمه ای بر رستم و اسفندیار نوشته بود: " گزارشگر این اشعار، از آن جانوران هفت خطی است که در سیزده سالگی از یک طرف برای تجزیه ایران با پیشه وری همکاری داشته و از طرف دیگر با دکتر بقایی کرمانی طرح تأسیس حزب زحمتکشان را می ریخته و در عین حال عضو رسمی حزب توده و از عوال ساواک آریامهری بوده است،" و خواننده را به شماره های پنج سال اخیر نشریات کیهان، کیهان هوایی و بولتن های محرمانه، ارجاع داده بود که وزارت اطلاعات علیه او منتشر کرده بود.
جرم سعیدی سیرجانی دفاع اش از آزادی بیان و قلم و جسارتش در بیان اعتقاداتش بود. او در سومین نامه اش خطاب به خامنه ای نوشت: " آدمیزاده ام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند." و باز او بود که به هراس "کوته آستینان" از قلم خود اشاره می کرد:
که دانند اگر خامه جنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم
پس از چندی جسد احمد میرعلایی، مترجم و پژوهشگر در پسکوچه های شهر اصفهان پیدا شد. جمهوری اسلامی ادعا کرد که میرعلایی بر اثر مصرف زیاد مشروبات الکلی جان باخته است.
جمهوری اسلامی علت درگذشت غفار حسینی مترجم و نویسنده را نیز، که جسدش در خانه اش پیدا شد، سکته مغزی اعلام کرد. کشتارها، برچسب سکته قلبی و سکته مغزی می خوردند.
هنوز اندوه سوگ غفار حسینی در سینه اهل قلم بود که ابراهیم زال زاده، روزنامه نگار و ناشر و سردبیر مجله معیار، و مدیر انتشارات "بامداد" و "ابتکار" مفقودالاثر شد. پاسداران اسلام پس از مدتی به خانواده اش خبر دادند که جسد او را پیدا کرده اند و در محلی به خاک سپرده اند.
«مهم ترین انگیزه قتل زال زاده نوشتن نامه ای سرگشاده از سوی ابراهیم زال زاده خطاب به هاشمی رفسنجانی است که در زمان سردبیری اش در مجله معیار با عنوان "آقای رئیس جمهوری، اجازه دهید اذان بی وقت بگوییم" نوشت و در آن نامه به صراحت نوشته بود: "آقای رئیس جمهورهیچ رژیمی در ایران پایدار نبوده و شما بهتر می دانید که اگر رژیم نتواند از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواست های مردم حرکت نکند، سرنگون خواهد شد."
در این سال اعلام شد که عباس امیر انتظام، معاون نخست وزیر در دولت بازرگان، که مدت ٣ سال به خانواده اش اجازه ملاقات با او نداده بودند، از بیماری های گوناگون رنج می برد، بیماری هایی که ناشی از شکنجه های روانی و جسمی بودند. او را سرانجام به بیمارستان منتقل کردند اما در بیمارستان نیز دست و پای او را با زنجیر به تخت قفل کردند و مأمورین نیز در اطرافش پاسداری می دادند.
و البته آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با جرج فادر رئیس و سردبیر مجله "بینش خاورمیانه" که بخشی از آن در "واشنگتن پست" (نهم ژانویه ۱۹۹۶) آمده است، در رابطه با حقوق بشر در ایران می گوید که او از "بی بی سی" شنیده است:
" در امریکا زندانیان که بیشتر سیاهپوستان هستند در حالی که پایشان در زنجیرست به کار گرفته می شوند". و بعد دلسوزانه اضافه می کند: "این فاجعه است. در ایران چنین چیزی وجود ندارد. زندانیان ایران حق دیدار خانواده هایشان را دارند. با آنان رفتاری شرافتمندانه می شود و در برابر کاری که می کنند دستمزد دریافت می کنند...."
در همان روزها پاسخ آقای امیر انتظام به خانم رناته اشمیت نماینده پارلمان و رئیس فراکسیون سوسیال دمکرات آلمان در مطبوعات انتشار یافت. خانم اشمیت در آغاز ماه فوریه از طریق سفارت آلمان نامه ای برای آقای امیرانتظام به مأموران زندان اوین می دهد. این نامه به او داده نمی شود. یک ماه و نیم بعد این نامه از کانال دیگری به آقای امیر انتظام می رسد. امیر انتظام در پاسخ با صراحت گفته است که او ۱۶ سال از حق دیدار خانواده و نوشتن نامه محروم است و حتی زمانی که او را برای درمان بیماری پس از ماه ها معطلی به بیمارستان می بردند، پاهای و دستانش زنجیرکردند. (عکس های این صحنه در شماره مخصوص مجله اکسپرس چاپ فرانسه منتشر شده است).
خبر پیدا شدن جسد احمد تفضلی معاون فرهنگ سرای زبان های ایران در صندوق عقب اتومبیل اش بر موج نگرانی افزود و...
" تفضلی روز ۲۴ دی ماه ۱٣۷۵ هنگامی که با اتومبیل خود از دانشگاه به خانه اش می رفت، ساعت ۲ بعد از ظهر نزدیک خانه اش در شمیران ناپدید شد و دوازده ساعت بعد جنازه او را با جمجمه شکسته و استخوان های از جا دررفته و شکسته و بدن خونین و مجروح در جاده ای دورافتاده در اطراف تهران پیدا کردند."
علیرغم این کشتارها، و نیز آزار و دستگیری نویسندگان و روزنامه نگاران اهل قلم، نه فقط ذره ای از خواست خود یعنی آزادی اندیشه ، بیان و قلم عقب ننشست، بلکه بر دامنه فعالیت خود برای تجدید فعالیت کانون نویسندگان ایران افزود.
جمهوری اسلامی نیز که از زبان رحیم صفوی، فرمانده سپاه پاسداران و سخنگوی نظامی خامنه ای وعده گردن زدن و زبان بریدن اهل قلم را داده بود، مثل همیشه به عهد خود عمل کرد. این بار ائتلاف خامنه ای ها، رحیم صفوی ها و قاتلین احمد کسروی (فدائیان اسلام و هیئت موتلفه اسلامی) به جان اهل قلم افتادند. آن ها با دستگیری و ضرب و شتم روزنامه نگاران و بستن روزنامه هایشان شروع کردند، و سپس ماشین کشتار خود را به راه انداختند.
محمد خاتمی، رئیس جمهوری اسلامی در اوایل شهریور ماه سال ۱٣۷۶گفت: « فکر را باید با فکر پاسخ گفت نه با داغ و درفش»، البته ایشان درجا تأکید کردند که در نظام اسلامی آزادی اندیشه و بیان محدود و مشروط است به عدم اخلال به مبانی اسلام و...”
چندی بعد حمید حاجی زاده شاعر کرمانی را همراه با پسر ۹ساله اش کارون، به ضرب کارد به قتل رساندند.
«... حمید حاجی زاده، شاعر معاصر کرمانی و پسر ۹ ساله اش، کارون در خواب و به شکل فجیعی توسط قاتل و یا قاتلانی به قتل رسیدند. این شاعر و فرزند خردسالش به ضرب چاقوی فرد یا افراد ناشناسی و به گونه بسیار فجیعی به قتل رسیده اند.
این جنایت در آخرین روزهای ماه شهریور رخ داد. به هنگام وقوع جنایت افراد خانواده شاعر معروف کرمانی در خواب بودند و متوجه حدوث فاجعه نشدند.
قاتل یا قاتلان قصد قتل حاجی زاده را داشته اند، اما پسر کوچک او که ابتدا توسط پدرش پنهان شده بود، به یاری پدر می آید، و حتا با قاتل یا قاتلان درگیر می شود، تا جایی که موی قاتل یا قاتلان در دست پسرک به قتل رسیده، دیده شده است. به همین دلیل پسر ۹ ساله اش نیز با ضربه چاقو به همراه پدرش به قتل می رسد...» (ر.ک به گزارش یک جنایت , مسعود نقره کار , سایت گویا , شهریور۱٣٨۵)
پیروز دوانی، نویسنده و فعال سیاسی نیزکه از سوم شهریور ماه ۱٣۷۷ از خانه بیرون رفته بود دیگر به خانه بازنگشت. اکبر گنجی در مقاله "عالیجناب خاکستری"، در روزنامه صبح امروز مورخ یکشنبه ۲٨ شهریور نوشت که پیروز دوانی در پایان شهریور ۱٣۷۷ به قتل رسیده است. روز ۲۷ نوامبر سال ۱۹۹٨، نامه سرگشاده ای با امضای جمعی از چهره های سیاسی خطاب به آقای خاتمی انتشار یافت که در آن تحقیق درباره وضعیت پیروز دوانی و قتل وی مطرح شده بود. در همین نامه تأکید شده بود: «به دنبال تماس های مشکوکی از سوی افرادی ناشناس مبنی بر بازداشت پیروز دوانی و سپس اعدام وی، مادر ایشان که سابقه ناراحتی قلبی داشته است، در اثر شنیدن این خبر با کمال تأسف سکته کرد و...»
اکبر گنجی روزنامه نگاری که روی پرونده قتل ها کار کرده است در مطلبی زیر عنوان "عالیجناب خاکستری" نوشت که دوانی در پایان شهریور به قتل رسیده است (صبح امروز، یکشنبه ۲٨ شهریور)." پیروز دوانی که از طرفداران حزب توده بود پس از انقلاب به زندان افتاد ولی پس از خلاصی از زندان، بیکار ننشست و به کارهای سیاسی به شکل علنی پرداخت. کارش این بود که پاره ای از بیانیه ها و یا مطالب را (از جمله نامه فرج سرکوهی) تایپ و تکثیر می کرد و به دفتر مجلات و روزنامه ها و یا محافل دیگر می برد.»
خانواده پیروز دوانی نیز طی نامه سرگشاده ای به محمد خاتمی، رئیس جمهور، خواستارمجازات آمران و عاملان قتل های زنجیره ای شدند؛ در قسمتی از این نامه آمده است:
«پیروز دوانی نویسنده، مترجم، محقق دردمند، آزادی خواه و وطن پرست روز سوم شهریور ماه ۱٣۷۷ از منزل خارج شده و دیگر هرگز به منزل بازنگشته است. تاکنون به همه مقامات مسئول مراجعه کرده ایم اما هیچ جوابی نشنیده ایم هرچه بیشتر از آن روز می گذرد روزگار ما تلخ تر می شود، نمی دانیم بر سر عزیزمان چه آمده و یا خواهد آمد. نکند سرنوشتی هم چون دیگر نویسندگان و آزادی خواهانی که یاران و دوستان پیروز دوانی بودند، داشته باشد.»
روز یکشنبه چهارم آذر ماه ۱٣۷۷(۲۹ نوامبر ۱۹۹٨) جسد مجید شریف مترجم و نویسنده از سوی خانواده اش در پی سه روز ناپدید شدن پیدا شد. ناصر احمدی از دوستان نزدیک مجید شریف در روز ۵ دسامبر ۱۹۹٨ در بخش هایی از گفت و گویش با رادیویی در شهر استکهلم گفت: «مجید شریف هنگام مرگ ۴۹ سال داشت. متأهل و صاحب یک فرزند بود...او فوق لیسانس فیزیک از امریکا و دکترای جامعه شناسی از فرانسه بود، نویسنده و مترجم توانایی بود. صرف نظر از مسئولیت تدوین آثار دکتر شریعتی حدود ۱۰۰ مقاله در نشریات گوناگون نوشت و ۲۰ کتاب و ترجمه هم داشت که برخی از آن ها عبارتند از: "اسلام راستین تولدی دوباره می یابد"، "اسلام منهای دمکراسی"، "خمینیسم به مثابه توتالیتاریسم خداسالارانه بی سرانجام" که تز دکترای جامعه شناسی اش بود و...، همچنین ترجمه "تاریخ یک ارتداد" به قلم روژه گارودی، "شرح حال روزا لوکزامبورگ"، "تاریخ یهود، مکتب یهود"،و چندین کتاب دیگر. مجید شریف شش اثرش را طی مدت سه سالی نوشت که به ایران بازگشت.»
در مورد چگونگی قتل مجید شریف، او پس از ذکر اظهارات منابع رسمی رژیم که علت مرگ را سکته قلبی اعلام کردند، گفت: «یوسف اشکوری آخرین نفری بوده که وی را عصر روز پیش از مفقود شدن، یعنی چهارشنبه در خانه شان دیده بود.»
ناصر احمدی گفت: «با توجه به این که مجید شریف در این سه سال به طور مرتب مورد بازجویی وزارت اطلاعات و امنیت رژیم قرار داشت تا علیه اپوزیسیون مطلب بنویسد و با رژیم همکاری کند، ولی او مقاومت کرد و به شدت علیه رژیم در این سه سال مطلب نوشت و حرف زد، مرگ ایشان مشکوک است.»
آذر ماه سال ۱٣۷۷ داریوش فروهر و پروانه فروهر، دو تن از آزادی خواهان میهن مان با ضربات متعدد کارد به قتل رسیدند، فاجعه ای که اعتراض های وسیعی در ایران و جهان سبب شد.
هنوز دو هفته از قتل فروهرها نگذشته بود که محمد مختاری ، شاعر، نویسنده و منتقد ناپدید شد. خبر در مسجد الرضا در ختم حمید مصدق (شاعر) به گوش اهل قلم رسید. یک هفته بعد جسد مختاری در بیابان های شهر ری پیدا شد.
پس از پیدا شدن جسد مختاری خبر ناپدید شدن محمد جعفر پوینده ,مترجم و منتقد, در روز ۱٨ آذر ماه، موجی از نگرانی وهراس در میان روشنفکران و پاره ای از مردم برانگیخت. جسد پوینده که مانند محمد مختاری خفه اش کرده بودند، در بیابان های اطراف تهران پیدا شد.
«هر کسی طنابی به دور گردن خود حس می کرد، چرا که پوینده و مختاری، برخلاف فروهر و خیلی های دیگر، با طناب خفه شده بودند. هر چیزی بیمناک بود، هر صدایی چون آواری بر سر شخص مردد فرود می آمد. یک روزنامه نگار که بعدها، نشریه اش تعطیل شد، می گفت همین که صدای پایی از پله ها می آید، دلم هری می ریزد.»
انتشار لیست های پیاپی، بر شدت دلهره می افزاید. شایعه وجود لیست هایی که قرار بود به وسیله باندهای مرگ نابود شوند خواب از چشم می ربود. لیست هایی که کسی آن ها را ندیده بود ولی همه از وجود آن خبر داشتند.
در چنین فضای هولناکی، "نسخه هایی از جزوه حجت الاسلام پروازی دست به دست می گشت و همه از خواندن آن بیش از پیش در اندیشه و دلهره فرو می رفتند. از دیدگاه بسیاری، جریان و افرادی که در این جزوه ذکر آن ها رفته بود، عامل قتل ها فرض می شدند. لیکن با پیگیری های بعدی و انتشار اطلاعیه وزارت اطلاعات، ماجرا از کانون جزوه ی معروف به "پروازی" دور شد.
پروازی در میان جمعی بسیجی پرده از روی تفکر خطرناکی برداشته بود؛ تفکری که همه جا را ناامن و همه کس را ترسان و لرزان می خواست، به خاتمی که تازه آمده بود هشدار می داد که: «کسانی ممکن است برای شما خطرزا باشند». او می گفت رئیس جمهور منتخب با بیست میلیون رأی آمده است، اما در تهران و قم دارد اتفاقاتی می افتد. سپس به کسانی اشاره می کرد که «مقاصد نادرستی دارند و با وزارت خانه های ارشاد، کشور و اطلاعات مرتبط اند و دارند سازمان دهی می کنند.»
پروازی، سپس به چگونگی تشکیل و تکمیل انصار حزب الله پرداخته بود و پس از شرح ماجراهایی در قم نوشته بود که «در تهران ماجرای دیگری است. داستان وحدت استراتژیک را سر داده اند و... وحدت استراتژیک این ها می تواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد. یک طرف فاز اندیشه، و طرف دیگر عمل.»
۱۶ دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات اعتراف کرد که افراد "خودسر وزارت اطلاعات در ترور فروهرها، پوینده و مختاری دست داشته اند".
«... در این بحبوحه روح الله حسینیان رئیس مرکزاسناد انقلاب اسلامی که ادعا کرده بود "خودش زمانی قاتل بوده است" کوشید موضوع قتل ها را جناحی کرده، آن را به گردن جناح چپ بیندازد. حسینیان روز ۲۲ دی ماه در گفت و گویی با روزنامه کیهان مقتولان را ناصبی و مرتد خواند. وی همان شب در برنامه "چراغ" که به طور زنده پخش می شد هر آن چه را که در روزنامه کیهان گفته بود با تفصیل بیشتر و برای مخاطبان گسترده تر تلویزیون بازگفت.
حسینیان گفت مقتولان از مخالفان نظام بودند به طوری که بعضی از آن ها حتا مرتد بودند و عده ای دیگر ناصبی بوده و نسبت به ائمه اطهار جسارت می کردند. درباره قاتلان نظر او چنین بود که این نیروها مذهبی بودند و از لحاظ سیاسی طرفداران جناح چپ استحاله شده و از هواداران جدی خاتمی، و " تا آن جا که من از سوابق ممتد آن ها اطلاع دارم مسئول این جریان آدم اهل فکری بود.»
سردار محمد نقدی، فرمانده حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نیز روز ۱۲ دی ماه ۱٣۷٨ در حاشیه مراسم سخنرانی اش در مسجد امام رضا در گفت و گو با خبرنگار "صبح امروز" گفت:
«قاتلان و مقتولان جنایت زنجیره ای از یک باند هستند و...»
این قتل ها و برخورد وزارت اطلاعات یادآور بسیاری از قتل های دیگر شد، قتل هایی که روزنامه سلام تعداد آن ها را حدود ۷۰ قتل اعلام کرد.
در این میان تلاش های افشاگرانه ی روزنامه نگاران، اهل قلم و نیز خانواده ی قربانیان سبب شدند تا چرایی و چگونگی برخی از این قتل ها روشن تر شود. قتل هایی که حسینیان در "مدرسه حقانی" درباره شان گفت: «قضیه قتل ها مثل این که گریبان ما را گرفته، هر چه می خواهیم فرار کنیم، راه فراری وجود ندارد.»
و "نیازی" نیز چگونگی وقوع قتل ها را اعلام کرد:
«قاتلان با همکاری یک نفر از آشنایان داریوش فروهر که احتمالاً جزو تشکیلات وابسته به وی بوده، ساعت ۹ و ۵ دقیقه شنبه شب (٣۰ آبان) به منزل وی مراجعه کرده اند.» و آن ها را به قتل رسانده اند.
اما قتل مختاری و پوینده شکلی دیگر داشت. «در مورد پوینده و مختاری نیز قاتلان آنان را شناسایی کرده و کمین می کنند و به شکل ربایش و جلب آنان را دستگیر کرده و با یک اتومبیل فولکس واگن به نقطه ای برده و به قتل می رسانند و سپس جنازه شان را در جایی انداخته و متواری می شوند.»
و به تدریج چهره قاتلین و روش کارشان، به ویژه سعید امامی (اسلامی) آشکارتر شد.
سازمان قضایی نیروهای مسلح دو روش" انهدام "را در اعلامیه خود شکافت: «در برنامه ریزی جهت از بین بردن اکثر سوژه ها درصدد آن بودند تا آن ها را در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار یا بستن رگبار به قتل برسانند. اما به دلایل اجرایی از انجام این امر منصرف می شوند وجهت قتل افراد مورد نظر روش تک زنی را به صورت وحشیانه و فجیع به اجرا در می آورند. با این انگیزه که در هر حال آحاد مردم آن را تقبیح نموده و ضمن تحریک عواطف و احساسات، تداعی کننده ی وجود ناامنی حتا برای زن ها در منزل باشد.»
به یقین طرح به دره انداختن نویسندگان در دره های حیران یکی از طرح های جمعی بوده که ناکام مانده است و چه بسا پس از آن تک زنی را شدت بخشیده باشند.
«وقتی یادداشت آقای محمد علی (سفرارمنستان) را خواندم، حس عجیبی که این سال ها فضای روشنفکری ایران را جویده و له کرده، ذهنم را پر کرد. به خصوص وقتی نوشته بود که در هنگام پرس و جوی مأمورین در آن وضعیت دیگر ابا داشتند که بگویند "ما نویسنده ایم"، احساس وهن کردم از آن چه بر فرهنگ مان گذشت. در این سال ها جامعه ی روشنفکری ایران چنان زیر ضربه های شدید قرارگرفت که دچار خفگی کابوس واری شد. این فضا با پیدا شدن جسدهایی در گوشه و کنار هر چه بیش تر تشدید می شد. (امروز تنها نویسندگانی که کشته شده اند از این ترس خلاصی یافته اند. "مصلحین" راه خوبی برای نجات نویسندگان از "ترس" یافته اند.) هنگامی که اتوبوس حامل نویسندگان و شعرا به طرف دره در حرکت بود، من بیست ساله آن روزها با شوق وافر اخبار روشنفکری ایران را – که در غباری از سانسور و سکوت پنهان بود و تنها از طریق شفاهیات به دست مان می رسید – دنبال می کردم...»
و حسینیان در نطقی در دفاع از سعید امامی در مدرسه حقانی (که به مدرسه تررویست پرور اشتهار یافته) گفت: «شاید صدها عملیات برون مرزی... خیلی عملیات داشت و اعتقادش همین بود و...»
درمیان هیاهووهنگامه ی بحث و جدل پیرامون "قتل های زنجیره ای"(پیوست ۱۴)، ولی فقیه آیت الله خامنه ای، گهگاه نطق یا خطابه ای بر پا می کرد و ارزش و اهمیت جایگاهش را گوشزد می کرد و مخالفین با خود را فاسد می خواند. او در نماز فطر مصلای تهران انتقاد از دستگاه های مختلف رژیم از جمله از انتقادهایی که نسبت به شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و یا کار دادگاه ها به عمل می آمد، ابراز ناخرسندی شدید کرد و به ویژه تاکید داشت: «انتقادهای فزاینده از قوه قضاییه را نمی تواند تحمل کند». وی اظهارداشت مقامات دولت، سخنان و توصیه های مکرر او را در مورد ضرورت مبارزه با فقر، فساد و تبعیض و اولویت قائل شدن برای توسعه ی اقتصادی به جای توسعه ی سیاسی رعایت نمی کنند. خامنه ای گفت: «کسانی که در عمل یا زبان این نظریه را رد می کنند، یا خود از وجود فساد و تبعیض منتفع هستند و یا فریب فاسدان را خورده اند. »
در این میان ایجاد محدودیت، آزار و اذیت و تکفیر و زندان و شکنجه کردن اقلیت های مذهبی نیز ادامه یافت.
بهائیان هنوز بزرگ ترین قربانیان عقیدتی حکومت اسلامی بودند. اکثربهائیانی که در ایران زنده ماندند بالاجبار ترک دین خود کردند . «بهائیان هنوز ازدواج شان به رسمیت شناخته نمی شود، فرزندان آن ها از نظر شرع اسلام و حکومت اسلامی مشروع نیستند. جوانان شان حق ورود به دانشگاه ندارند و شهادت آن ها را محاکم قبول نمی کنند» و تعدادی از آنان در زندان ها و شکنجه گاه ها به سر می بردند.
یهودیان درمحیطی زندگی می کردند که حتی "آقای منوچهر الیاسی" نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی موضوع دستگیری ۱٣ یهودی را به اتهام جاسوسی برای اسرائیل و امریکا سوء تفاهم خواند..
مسیحیان و زرتشتیان نیز شرایطی بهتر از یهودیان نداشتند، و مشمول اقلیت ستیزی حکومت اسلامی بودند و نمایندگان آنان در مجلس شورای اسلامی از ترس جان انگاری چاره ای جز نان قرض دادن به حکومت اسلامی نداشتند.
آقای باغومیان، نماینده ارمنیان در اشاره به سخنان انتقادآمیز خانم مادلن آلبرایت، وزیر امور خارجه ی امریکا (سال ۲۰۰۰)، که به رفتار حکومت اسلامی در قبال اقلیت های مذهبی، به ویژه مسیحیان اعتراض کرده بود، گفت:
«ما محتاج همدردی دیگران نیستیم و از حقوقی که به ما داده شده راضی هستیم.» و یا اقلیت دینی "مندایی" یا صائبین، که اقلیت دینی کوچکی در خوزستان (اهواز) هستند، به ادعای رهبرشان "شیخ سالم چحیلی"، «از آزادی دینی کاملی برخوردارند که این از وجود فضای مثبت آزادی دینی در ایران ناشی می شود.»
البته در کنار این تعریف و تمجیدهای مصلحت طلبانه و فرصت طلبانه ، حکومت گران حکومت اسلامی اما چهره ی اقلیت ستیز خود را پنهان نمی کردند. " روزنامه جمهوری اسلامی" در رابطه با بزرگداشت بابک خرم دین که در قلعه بابک (منطقه کلیبر آذربایجان شرقی) برگزار شد ، پیشاپیش این گونه به پیشواز رفت: «بابک خرم دین مزدکی و آدمکش بود.» و با آوردن نقل قول هایی از روحانیون حکومتی، انوشیروان وار به سراغ مزدکیان رفت!
آیت الله موسوی اردبیلی درباره بابک خرم دین گفت: «بابک خرم دین، کسی بود که اردبیل را تاراج کرد و در منطقه عرشه اردبیل به قدر موی سر به کشتار مردم اقدام کرد و تأثرانگیز است که بابک خرم دین به عنوان یکی از مفاخر اردبیل مطرح می شود در حالی که او مزدکی و آدم کش بوده است.»
آیت الله صافی گلپایگانی نیز در جواب یک سوال درباره بابک خرم دین نوشته است : «شبهه ای در کفر و الحاد بابک خرم دین نیست. ترویج افکار و دفاع از مواضع او ترویج باطل و معارضه با اسلام و برای تضعیف هویت اسلامی جامعه است و صرف بیت المال و مال شخصی در جهت اشاعه نام و یاد او همه حرام است. باید مسئولین امور جداً از این گرایش ها جلوگیری نمایند.»
مطهری نیز در "پانزده گفتار" گفته است: «بابک با ایرانی ها می جنگید نه با اعراب. بابک را ایرانی ها کشتند و ۲۵۰ هزار کشته دادند. ایرانی ها که با بابک می جنگیدند گرزی داشتند به نام کافرکوب. بابک با اسلام و مسلمین می جنگید.»
دشمنی حکومت اسلامی با اقلیت های مذهبی ودگراندیشان عقیدتی، چه در قانون اساسی این حکومت وچه در قانون مجازات اسلامی، چه در سیستم قضائی و چه در سیستم اداری و فرهنگی (آموزشی و تربیتی) و حتی زندگی خصوصی شان ... اَشکارا مشهود بوده است.
شبیخون به جشن های سال نو میلادی در ایران ، و دستگیری و زندان و شلاق و شکنجه ی مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان نمونه های برملا شده ی عدم تحمل دگراندیشان عقیدتی بود.
سیر کمّی اقلیت های مذهبی در حکومت اسلامی، گواه دیگری بر رفتار این حکومت با دگراندیشان عقیدتی است.
«سیاست های اقلیت ستیزی حکومت اسلامی صرفنظر از بهره برداری به منظور تزریق فکر برتری جویانه به جوانان مسلمان از هدف های مالی و منفعت طلبانه غافل نمانده است.
ساختمان آن مدارس ارمنیان که از شاگردان تهی شده در معرض مصادره قرار گرفته اند. ورزشگاه آرارات که در زمان نخست وزیر مرحوم امیر عباس هویدا با استفاده از محل قبرستان چند صد ساله ارمنیان ونک ساخته شده و در تمامی این مدت زمین آن به طور بلامنازع در تصرف ارمنیان بود با ساختن وقف نامه استرداد و تخلیه آن مورد ادعای مقامات قرار گرفته است. پس از مراجعات بی شمار و مذاکرات مفصل از جانب خلیفه گری آخرالامر موافقت کرده اند که با دریافت چند میلیارد بابت اجاره این موسسه عظیم ورزشی و فرهنگی آن را فعلاً در تصرف ارمنیان باقی بگذارند.
یکی از جوانان ارمنی پس از خاتمه تحصیلات خود در رشته طب برای گذرانیدن دوره خارج از مرکز در یکی از شهرستان های کوچک به طبابت می پردازد. دو هفته پس از اشتغال این جوان امام جمعه شهر به منبر می رود و می گوید یک طبیب ارمنی به این جا آمده اگر خودش نرود ما بیرونش می کنیم. طبیب جوان نه فقط آن شهر را بلکه ظرف مدت کوتاهی سرزمین ایران را ترک می کند.»
و هنگامی که دسته دسته مسیحیان را دستگیر و به زندان می انداختند، می توان تصور کرد که چگونه رفتار خشن و غیر انسانی ای با اقلیت بابیان ( به ویژه بهائیان) و دگراندیشان سیاسی و مخالفین سیاسی و عقیدتی داشته و خواهند داشت.
در این میان قتل هایی که به عنوان " قتل های زنجیره ای" شناخته شده اند،بیش از فجایع دیگر واکنش هائی را در داخل و خارج از کشور سبب شدند.
افشاگری و پیگیری روشنفکران و روشنگران و خانواده های قربانیان در داخل، و نیز موج گسترده ی اعتراض در خارج از کشور مانع از ادامه ی کشتار دگراندیشان، آن گونه که پیش می رفت، شد.
عده ای به اتهام ارتکاب به قتل های زنجیره ای دستگیر شدند، پیش از محاکمه ی این عده، ناصر زرافشان، وکیل خانواده ی محمد مختاری و محمد جعفر پوینده دستگیر شد و پس از مدتی با قرار وثیقه آزاد شد. اما مجدا" دستگیر و زندانی شد.
سرانجام پس از محاکماتی نمایشی عاملین قتل های زنجیره ای را "محافلی خودسر" اعلام کردند، و نام هایی نیز به عنوان قاتل برشمردند: «سعید امامی، مصطفی کاظمی و مهرداد علیخانی».
پخش ویدئو(و سی دی) شکنجه ها و نحوه اعتراف گیری از برخی از متهمین این قتل ها، که مخفیانه تهیه شده بود، ، سبعیت ناباورانه ی شکنجه گران را نشان داد.
واکنش و اعتراض روشنفکران و روشنگران دینی نسبت به قتل های زنجیره ای و کشتار دگراندیشان نیز تحرک چشمگیری به فعالیت روشنفکران و روشنگران دینی داد. اکبر گنجی، محسن کدیور، عبدالکریم سروش، عبدالله نوری، عمادالدین باقی، حسن یوسفی اشکوری و ... ده ها شخصیت دیگر منادی آزادی و طرد و نفی خشونت و حذف شدند.
در این میان سه اثر اکبر گنجی اگر چه برای او زندان و شکنجه ره آورد داشت اما قاتلین و خشونت طلبان درون و بیرون حکومت اسلامی را رسواتر کرد.
***********
* این مطلب, گوشه ای از کتاب "مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران" است. برای تهیه این کتاب می توانید با نویسنده کتاب تماس بگیرید. در ضمن زیر نویس ها و منابع به دلیل جحم زیاد درج نشدند, علاقه مندان به کتاب مراجعه نمایند. (م.ن)
mnoghrekar@hotmail.com
|