ما محکوم به دور هم جمع شدن هستیم!
الف. م. شیری
•
زیاده روی و افراط در تبلیغات مسموم پیرامون «اشتباه بلشویکهای» اتحاد شوروی را می توان یکی از عوامل مهم تشدید تفرقه در جنبش انقلابی بشمار آورد. بورژوازی در این عرصه، تا آنجا پیش رفت که گویا غیر از سوسیالیسم، تمام نظامهای اجتماعی- اقتصادی هم کارآمد بوده و هستند و هم در برقراری آنها نه تنها هیچ اشتباه و جنایتی روی نداده، بلکه، همه امور بی کم و کاست، بر وفق مراد آحاد جامعه بوده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۹ آذر ۱٣٨۹ -
۱۰ دسامبر ۲۰۱۰
در جهان کنونی هیچ انسان خردمندی را نمی توان سراغ داشت که از روی علم و آگاهی و باتکاء خرد و دانش خویش، باور داشته باشد که نظام سرمایه داری یک سامانه شایسته و لایق جامعه انسانی امروزی است و هنوز امکانات خود برای ترقی و پیشبرد جامعه را بطور کامل از دست نداده است. امروز کمتر کسی نظام سرمایه داری را بخشی از تاریخ تکامل اجتماعی نمی داند که دیگر به گذشته جامعه بشری مربوط است. با این همه، هنوز این نظام فرتوت، بموجودیت خود ادامه می دهد و هر روز بیش از روز پیش بر مشکلات و شوربختی های جوامع بشری می افزاید. چـرا؟
همچنین، در دنیای امروزی کمتر انسان عاقلی نمی داند که همه و یا حداقل، اکثریت قریب به اتفاق حاکمیتهای سرمایه داری در کشورهای مختلف جهان از حمایت و پشتیبانی واقعی ۵ – ٦ درصدی و یا در بهترین حالت، ١٠ درصدی جمعیت کشور تحت حاکمیت خود برخوردار هستند و سیاستها و برنامه های آنها در سمت و سوی خدمت به اکثریت جامعه قرار دارد. با این همه، چـرا و چگونه به حاکمیت خود ادامه می دهند؟
بنظرم، اولین و جدی ترین پاسخ این دو «چرا»ی بزرگ این است که؛ بر خلاف برخی تصورات، تفرقه، تشتت و پراکندگی فکری، سازمانی و سیاسی نیروهای ترقیخواه و پیشرو جامعه، خلاء ناشی از عدم حضور فعال احزاب رزمنده کارگری- کمونیستی باعث تداوم وضع موجود می باشد نه قدرت سیاسی، اقتصادی، پلیسی- امنیتی و نظامی سامانه سرمایه داری. این امر، امروز، در شرایط بحران مالی- اقتصادی عمق یابنده سرمایه داری، بیش از هر زمان دیگری روشن است و نشان می دهد که نظام امپریالیستی و حاکمیتهای سرمایه داری، دیگر باتکاء کنترل شدید پلیسی جامعه، به حساب نیروی قهر و سرکوب نمی توانند به بقاء خود ادامه دهند. ناکارآمدی و ناتوانی راهکارهای نظم موجود در جریان جنگهای امپریالیستی دو دهه اخیر، بخصوص در جریان شکست سنگین ماشین نظامی امپریالیسم در افغانستان و عراق بشدت مشهود است. ارتشهای مسلح به پیشرفته ترین سلاحهای کشتار جمعی و فردی امپریالیسم آمریکا و اروپا و اقمارشان(مجموعا چهل کشور) چنان هزیمت سختی را در این کشورها متحمل شده اند که دیگر مدیریت جنگ را از دست داده، برای مصالحه با همان «تروریستها» که به بهانه جنگ با آنها به منطقه آمدند، التماس می کنند، از جبهه ها فرار می کنند و یا در هراس از افزایش تلفات نظامیان اشغالگر، نیروهای مزدور بومی را به جنگ با نیروهای مخالف اشغالگری و نیروهای مقاومت ملی مجبور می سازند تا جنگهای امپریالیستی را به جنگهای داخلی با حضور اشغالگران تبدیل نمایند. سران امپریالیسم در محاصره کامل پلیس کنفرانسها تشکیل می دهند، مخفیانه به کشورهای اشغالی سفر می کنند، سیاستهای به اصطلاح راهبردی جدید، تنظیم می نمایند و... بموازات همه اینها، امپریالیسم در زمینه اقتصادی نیز به بن بست کامل رسیده و هر روز بیش از روز پیش در باتلاق بحران مالی- اقتصادی فرومی رود. به همین دلایل ساده، می توان گفت: علت جان سختی امپریالیسم، عامل عمده و اساسی تداوم موجودیت سامانه سرمایه داری، پیش از همه، نه ناشی از توانائیهای نظامی، امنیتی و اقتصادی آن، بلکه، محصول تشتت و تفرقه شدید در میان نیروهای مردمی، نفوذ گسترده افکار و روحیات فردگرائی در جامعه، خلاء ناشی از عدم حضور سازمان مبارز طبقه گارگر در جامعه و بطور کلی، پراکندگی و ضعف نیروهای تحولخواه می باشد. بورژوازی در تمام دوره موجودیت خود، هیچگاه از تلاش برای شکستن ضرورت سازمانیابی توده های کار و زحمت و تبدیل جامعه انسانی به افراد منفرد غافل نبوده است.
علل تفرقه و پراکندگی در جبهه انقلاب کدامند؟
در پی کاوی ریشه های تفرقه در جنبش کمونیستی– کارگری، روشن می شود که علل و عوامل متعددی در شکستن وحدت و یگانگی صفوف جنبش ترقیخواه موثر بوده و همچنان به فعالیتهای تخریبی خود ادامه می دهند. در اینجا، بخشهائی از مهمترین موارد این علل و عوامل مورد توجه قرار داده خواهد شد. در همین ارتباط، با قطعیت می توان گفت: اولین و عمده ترین آنها، این است که در اثر فعالیتهای جهل پرورانه و حیله گرانه بورژوازی، بخش قابل توجهی از نیروهای طبقه کارگر بدنبال سوسیال- دموکراسی کشیده شدند و سوسیال- دموکراسی، این گرگ میشینه پوش نیز به سهم خود چنان ضربات هولناکی بر پیکر جنبش چپ وارد آورد که در مقایسه با ضربات فاشیسم سرمایه داری بر آن، اگر سنگین تر نباشد، سبکتر هم نیست.
بی سازمانی، تبلیغ تشکیلات به اصطلاح افقی و ترویج «بازیهای» رایانه ای مثل «فیس بوک»، «تویتر»، «یو تیوب» و غیره، بمثابه مهمترین عامل شکست جنبش اعتراضی گسترده مردم ایران بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در بهار و تابستان سال ١٣٨٨ را شاید بتوان بعنوان بارزترین شاهد و نمونه انکار ناپذیر تسلط فردگرائی در جامعه بحساب آورد. این شیوه ای بود که بی تردید از سوی سیاستگزاران و جامعه شناسان امپریالیسم بطور مستقیم و یا غیرمستقیم بر مردم ایران و جهان با مهارت خارق العاده ای دیکته شد و اغلب جریانات سیاسی نیز در این دام گرفتار شدند. در حال حاضر، شمار زیادی از زبده ترین کادرهای جنبش کمونیستی- کارگری ایران و حتی جهان، خود را با همین «بازیهای» اینترنتی سرگرم ساخته، به کارهای غیر خلاق و بیهوده مشغولند. غافل از این که نه به کمک سایتهای انترنتی و نه به یاری صندوقهای رأی بورژوائی نمی توان به عدالت اجتماعی دست یافت.
وجود وب سایتها و وبلاگهای پرشمار که بقول یکی از همراهان، تعداد آنها و نویسندگانشان بمراتب بیشتر از طبقه کارگر ایران است، خود یکی از بارزترین نشانه های فردگرائی و تفرقه در جنبش ترقیخواه کشور ما بشمار می رود و تا زمانی که جنبش به این واقعیت پی نبرد که «یکی مرد جنگی به از صد هزار»، بعبارت دیگر؛ چند سایت درست و حسابی منعکس کننده نقطه نظرات مختلف در داخل جنبش چپ، بهتر از هزاران سایت اینترنتی است، این وضعیت برزخ در میان مبارزان عدالتخواه همچنان ادامه خواهد داشت.
بورژوازی همانطور که تمام عرصه های دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی را در جهت افزایش فشار بر انسان و بی عدالتی بکار گرفته است، اینترنت، این بهترین دستآورد علمی- تکنولوژیکی و سریعتری وسیله ارتباطی را نیز در جهت توسعه فردگرائی و دوری از سازمانیابی توده ها بکار گرفته و همزمان با آن، با ساختن دشمنان خیالی و تروریسم، جامعه را هر چه بیشتر زیر کنترل حاکمیتهای بورژوائی در می آورد. این سیاست دغلکارانه امپریالیسم، خود را در همزمانی اوجگیری اعتراضات گسترده مردم فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا، یونان و سایر کشورهای اروپائی با «هشدارهای پیاپی در مورد خطر عملیات تروریستی اروپا» و «کشف بسته های پستی حاوی مواد منفجره» بروشنی آشکار ساخت. روند حوادث نیز نشان دادند که این «هشدارها» و «بسته های پستی»، بازیهائی بودند در چهارچوب «شوک درمانی». بهانه هائی بودند برای پر کردن ارتش و پلیس و ژاندرم به خیابانهای شهرها، برای سفت تر کردن کمربند امنیتی به دور جامعه، برای سرکوبی خشن مخالفان نظم موجود و برای جلوداری از سازمانیابی توده های معترض.
برخی صاحبنظران، تجزیه اتحاد شوروی و تخریب سوسیالیسم، بعنوان پشتیبان سیاسی و معنوی نیروهای انقلابی را علت و عامل اصلی شکستن باورها و به تبع آن، تشدید تفرقه در جنبش انقلابی می شمارند. البته، نمی توان منکر این واقعیت تلخ بود و تأثیر منفی پدیده های شکست و ناکامیابی بر افکار و اندیشه، روحیات و اخلاق انسانها را نادیده گرفت. ضمن اینکه، اوضاع نابسامان جنبش عدالتخواهی در بیست سال اخیر نیز آن رابروشنی ثابت می کند، اما به دو دلیل روشن زیر، مشکل بتوان این فاجعه را علت و عامل اصلی تفرقه شدید در جنبش چپ حساب کرد: اولا- پراکندگی و تفرقه در میان نیروهای انقلابی قبل از این فاجعه بزرگ تاریخی هم وجود داشت و ثانیاًَ- پیروزی انقلاب کبیر اکتبر قریب پنجاه سال پس از قلع و قمع خونین کمون پاریس، بدون پشتیبانی سیاسی، مادی و معنوی هیچ اردوگاهی، این مدعا را ثابت می کند. در اینجا فقط یک واقعیت بسیار مهم را نباید فراموش کرد که در دوره تاریخی پیروزی سوسیالیسم وجود داشت ولی جنبش چپ امروزی، چه در سطح ایران و چه در مقیاس جهانی از آن محروم است و آن، فقدان سازمان رزمنده کارگری مورد اعتماد توده های کار و زحمت ، بمثابه نیروی اصلی رهبری کننده انقلاب و رهبرانی با اراده و عزم خارائین می باشد.
تعقیب و پیگرد دائمی، سرکوبی و کشتار بی امان کمونیستها بموازات تبلیغات و افترازنی های سیستماتیک برعلیه تشکلهای جبهه کار، اشاعه خرافه پرستی و روحیات بی تفاوتی، ایجاد جو سوءظن، خوف و وحشت در جامعه، بخش جدائی ناپذیر عوامل تفرقه در جنبش کمونیستی بحساب می آیند. اگر رسانه های امپریالیستی در سالهای اخیر بطور مرتب بمباران مناطق مسکونی را مستقیما از صفحه نلویزیونها نشان می دهند، اگر خیل عظیم کشته شدگان تجاوزات امپریالیستی را وسیعاًَ بنمایش می گذارند، اگر بطور مرتب از وجود زندانهای مخفی و دهشتهای زندانهای ابوغریب عراق و باگرام افغانستان صحبت می کنند و زندانیان گوانتانامو را در غل و زنجیر و برانکارد در مقابل دوربینهای تلویزیونی اینسو و آنسو می برند، هدف بورژوازی قطعا نمایش قساوت و بیرحمی برای ایجاد خوف و وحشت در دل انسانهاست نه نشان دادن ابعاد زیر پا نهادن حقوق انسانی. خود این امر، یکی دیگر از عوامل بسیار جدی روگردانی توده ها از تشکلهای انقلابی و کوتاه شدن صفوف جنبش ترقیخواهانه بشمار میرود.
زیاده روی و افراط در تبلیغات مسموم پیرامون «اشتباه بلشویکهای» اتحاد شوروی را می توان یکی از عوامل مهم تشدید تفرقه در جنبش انقلابی بشمار آورد. بورژوازی در این عرصه، تا آنجا پیش رفت که گویا غیر از سوسیالیسم، تمام نظامهای اجتماعی- اقتصادی هم کارآمد بوده و هستند و هم در برقراری آنها نه تنها هیچ اشتباه و جنایتی روی نداده، بلکه، همه امور بی کم و کاست، بر وفق مراد آحاد جامعه بوده است و فقط این بلشویکهای «خشن» که در راه کاملا هموار و بی هیچگونه مانع ودست اندازی پیش می رفتند، بعلت «نارکارآمدی» نظریه سوسیالیسم علمی، مرتکب «اشتباهات نابخشودنی» شدند. شکی نیست که همه این تبلیغات، پیش از همه در چهارچوب اقدامات باورشکنانه بورژوازی چنان با وسعت و شدت انجام گرفته و می گیرد که زهر این تبلیغات کشنده حتی بانفودترین و قویترین احزاب کمونیست و کارگری را نیز بتدریج از پای درآورد و در نقطه مقابل، استثمار انسان از انسان، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و زمین، بطور کلی ماهیت نظام سرمایه داری بمثابه ریشه و مبنع اصلی مصایب و مشکلات جامعه بشری را از دستور روز خارج کرد. نکته لایق دقت در همین رابطه است که این کمونیستهای سابق، توان درک «سوسیالیسم واقعاًَ موجود» را نداشته و از پاسخگوئی بر این سوال روشن عاجز بودند که: آن کدام «اشتباهات بلشویکها» و «ناکارآمدیهای سوسیالیسم علمی» بودند که در سایه آنها کمونیستهای اتحاد شوروی توانستند امپراطوری شکست خورده روسیه در جنگ اول جهانی را برغم مقاومت شدید و کارشکنیهای بی حد و حصر ضد انقلاب داخلی و خارجی، با وجود ویرانیهای عظیم و خسارتهای هنگفت انسانی، اقتصادی و علمی- تکنولوژیکی جنگهای داخلی و جنگ کبیر میهنی، در طول مجموعا فقط سه دهه سازندگی به یک ابرقدرت جهانی تبدیل سازند، بنیان معضلات بزرگ اجتماعی مثل استثمار انسان از انسان، بیکاری و بی مسکنی، منبع تمام مفاسد اجتماعی را بطور ریشه ای براندازند! همین گروه کمونیستهای پیشین به اندازه وینستون چرچیل، دشمن قاطع کمونیستها و عدالت اجتماعی هم نتوانستند عظمت کار بلشویکها را درک نمایند. چرچیل گفت: «استالین (بخوانید: بلشویکها) روسیه را با خیش تحویل گرفت و با بمب اتم تحویل داد».
همانطور که گفته شد؛ تفرقه اولین، مخوف ترین و مهلک ترین عامل ناکامیابی های احزاب کمونیست و کارگری بشمار می رود. در دوره معاصر، جبنش کمویستی کارگری جهان، از جمله ایران، به لشکر شکست خورده و پراکنده ای می ماند که بسیاری از بهترین کادرهای آن از روی ناآگاهی و یا عمد، به جبهه سرمایه پیوسته و همسنگران پیشین خود را آماجهای تیرهای زهرآگین خود قرار داده اند. بخش دیگری نیز که در جبهه کار باقی مانده اند، اگر چه همچون تک تیراندازان بسیار زبردست، در اینجا و آنجا سرسختانه مقاومت می کنند اما، همه این مقاومتها صرفنظر از مواردی بسیار دقیق، عمدتا بخاطر پراکنده کاریهای ناهمآهنگ، اساسا تکراری و غیرتخصصی، تأثیر مهمی هم بجای نمی گذارد.
یکی دیگر از بدترین آفات و عوامل تفرقه در جنبش کمونیستی، حضور گسترده روشنفکران متزلزل در آن است که اغلب خود را همه فن حریف و در مرکز ثقل عالم تصور می کنند. این گروه، که کلمات کار و کارگر، فقر و استثمار را یا از دهان این و آن شنیده اند و یا بعضا در برخی کتابها و نوشته ها خوانده اند، معمولا افکار، اندیشه ها و گرایشات طبقات بورژوائی و خرده بورژوائی و حتی برده داری و فئودالی را نیز با خود به جنبش کارگری وارد نموده، مثل خوره به جان آن می افتند.
در بررسی علل و عوامل تفرقه و ضعف نیروهای موثر در تکامل اجتماعی، نمی توان عامل فقر و گرسنگی مزمن توده های خلق، فشارهای مداوم اقتصادی بر آنها و تشکیل ارتش عظیم بیکاران در جامعه سرمایه داری را نادیده گرفت. علل و عوامل یاد شده در واقعیت خود، یکی از عوامل اصلی کوتاه شدن صف نیروهای مردمی و مهمترین مانع در روی آوردن توده های کار و زحمت بسوی تشکلهای کمونیستی- کارگریست. واضح است که نظام سرمایه داری بخش اصلی توده های خلق را در وضعیت گرسنه، نیمه گرسنه و محتاج به نان شب نگه داشته و چنان از رمق انداخته است، که فکر تأمین معاش عائله، دوندگی از بام تا شام بخاطر تأمین فقط مایحتاج اولیه زندگی، بیکاری و خطر دائمی بیکار شدن شاغلان، آنها را از نفس انداخته و بسیار طبیعی است که در چنین شرایط سختی، گرسنگان و نیازمندان به نان شب، در اندیشه ارتقاء آگاهی و دانش طبقاتی، تشکل یابی و فعالیتهای سیاسی- اجتماعی نخواهند بود.
این یک امر بدیهی است که هر تشکل سیاسی بدون اعتقاد عملی و راسخ به اصل جاودانه و خدشه ناپذیر برای هر زمان و هر دوره تاریخی «چاره رنجبران، وحدت و تشکیلات است» و بدون حضور زنده و فعّال در میان توده های خلق، بدون جلب پشتیبانی آنها و بدون سازماندهی مبارزات عمومی مردم حول مطالبات و خواستهایشان، طبعا نمی تواند در انتظار سرنوشتی بهتر از سرنوشت ناگوار اپوزیسیون چپ ایران در سالهای اخیر باشد. دقیقا، در نتیجه عدم درک همین واقعیت است که اغلب به اصطلاح تشکلهای سیاسی امروزی ایران که در مهاجرت اجباری بسر می برند، چشم انتظار آنند که در رکاب نیروهای نظامی امپریالیسم به کشور بازگردند. اگر مخالفان رژیم اسلامی در انتظار آنند که مردم کشور انقلاب عظیمی را به پیروزی رسانده و اعلام کنند که همه چیز آماده است و فقط منتظر بازگشت رهبران از مهاجرت و بدست گرفتن اداره امور کشور هستند، باید قبول کرد که در عالم خیال سیر می کنند و یا اگر منتظرند که رژیم اسلامی اظهار ندامت نموده و اعلام کند: مهاجران محترم! به میهن خویش برگردید، دفتر- دستک خود را دایر کرده و آزادانه برای سرنگونی ما فعالیت کنید، این هم جزء توهم و آرزوهای دست نیافتنی، چیز دیگری نیست.
آیا می توان بر تفرقه و پراکندگی نقطه پایان گذاشت؟
البته که می توان و هیچ مانعی هم نمی تواند سد راه تکامل اجتماعی باشد مشروط بر اینکه، اگر همه کمونیستها و بطور کلی همه مبارزان جنبش کارگری- کمونیستی واقعا مصمم به برقراری عدالت اجتماعی، باورمندان به آشتی ناپذیری تضاد منافع طبقات استثمار شونده و استثمارگر در یک سازمان پیکارگر طبقاتی گرد هم آیند، اگر شیوه های مبارزه مستقل خود را معین کرده، در مناسبات بین کار و سرمایه، در رابطه بین تابع و متغییر، در نقش تابع، ایفای نقش ننموده و همچنان راه کارهای دیکته شده بورژوازی را راهنمای عمل خود قرار ندهند، قطعا می توانند بر تفرقه و پراکندگی در صفوف خود نقطه پایان گذاشته و بر اردوی سرمایه داری و استثمار فائق آیند. این یک واقعیت غیر قابل انکار است و روند تعرض بورژوازی به دستآوردهای کارگران و زحمتکشان طی دو دهه اخیر نیز نشان می دهد، نه امروز و نه هیچ زمان دیگر، جنبش کمونیستی- کارگری بدون اتحاد و اتفاق نه تنها نمی تواند از طریق انتخابات «آزاد»، «دموکراتیک» و «شفاف» بورژوائی، به ساختن جامعه عادلانه نائل شود، حتی نمی تواند از داشته های زحمتکشان که در روند مبارزات سخت بدست آورده است، حراست نماید. افزایش شمار بیکاران جهان، قانونی کردن کاهش میزان دستمزدها، حقوق بازنشستگی و خدمات اجتماعی، بالا بردن سن بازنشستگی و ساعات کار هفتگی بخشی از دستاوردهای مبارزاتی زحمتکشان بود که امروز در اثر تعرض گسترده امپریالیسم از دست داد. انتخابات «آزاد»، «دموکراتیک» و «شفاف» بورژوائی، راهکاریست برای نفی تضادهای طبقاتی و از صندوقهای انتخابات بورژوائی، از این جعبه های جادوئی، سازندگان سوسیالیسم در نمی آیند. از درون آنها برلسکونی ها و سارکوزیها، پوتینها و مرکلها، کلینتونها و بوشها، رفسنجانیها و احمدی نژادها و در همه حال، از این دست مزدبگیران شرکتهای فراملیتی و کمپانیهای اسلحه سازی در می آیند. نمایندگان وال استریت و دیگر بازارهای بورس، حقوق بگیران بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در می آیند. اگر مردم به درون این جعبه ها «کبوتر» هم بریزند، مطمئناًَ شعبده بازان امپریالیسم «خرگوش» از آنها در می آورند. سوسیالیسم از طریق سازماندهی بخش آگاه طبقه کارگر در یک سازمان واحد سیاسی، با تشکیل شوراهای انتخابی کارگران، دهقانان و سایر زحمتکشان فکری و یدی اقشار و طبقات فرودست جامعه حول خواستهای طبقاتی و صنفی آنها ساخته می شود. بدون لغو مالکیت خصوصی بر موسسات تولیدی و زمین، بدون ملی کردن ثروتهای ملی و بدون تغییر بنیادی در مناسبات تولیدی و اعمال کنترل خلقی بر تولید، ساختن جامعه عادلانه، چیزی جز وهم و خیال نیست. این همان نکته کلیدی است که انتخابات بورژوائی منافی آنست. بفرض محال، اگر جدی ترین حزب کمونیست برنده انتخابات بورژوائی هم بشود، به هیچوجه نمی تواند مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان را لغو نموده، ثروتهای طبیعی کشور را ملی سازد. فقط مبارزه متشکل زحمتکشان می تواند استبداد سرمایه را درهم شکند.
به تحقیق و با اطمینان می توان گفت: مبارزه غیرسازمانیافته، خارج از چهارچوب تشکیلاتی، هیچ کمکی به آزادی کار از قید سرمایه نخواهد کرد. به گفته لنین: بهترین برنامه ها بدون داشتن تشکیلاتی که آنرا به اجرا درآورد، جز سخنان زیبا چیزی نیست. لنین همیشه تأکید می کرد که هر حزب سیاسی بر روی «سه پایه عظیم» استوار است: برنامه، تاکتیک و تشکیلات. هر گاه یکی از این سه تکیه گاه ناکارآمد از آب در آید و از بین برود، حزب نیز خودبخود درهم می ریزد. بنابراین، وحدت و سازمانیابی سپاه پراکنده کار، عاجل ترین و مبرم ترین وظیفه جنبش برای امروز و هر زمان دیگری بحساب می آید.
آری! امروز نیروی از نظر کمّی نسبتا گسترده و پراکنده چپ ایران، صرف نظر از دلبستگی ها و وابستگی های سازمانی، باید خود را برای نبردهای نزدیک آینده، هرچه زودتر از نظر کیفی بازیابی، از نو، مطابق با نیازهای مبارزاتی دوران حاضر سازمان داده و کارپایه ای پذیرفتنی برای اتحاد همه چپ های راستین تدوین نماید. بخصوص اینکه در طول همین سالها، خط و مشی ها مشخص شده، هر کسی جای خود را گرفته و مواضع خویش را معیّن کرده است.
این نوشتار نه حرف تازه ایست و نه حرف آخر. بلکه تکرار برخی بدیهیات و یک یادآوری، پیام و هشدار مجدد است به همه آن تشکلها، سازمانها و اشخاصی منفرد که علیرغم اعتقاد راسخ به سوسیالیسم علمی و باور عمیق به اهمیت و ثمربخشی جدی کار تشکیلاتی، همچنان به پراکنده کاری ادامه می دهند. هنوز جای امیدواری هست که احزاب و سازمانهای سنتی چپ، بدور از هر گونه تنگ نظری و تعصبات سازمانی، با یک بازنگری عمیق به اهمیت کار تشکیلاتی، ضمن تقویت تعامل و همآهنگی بین هم، در راستای اتحاد بزرگ و در راستای تجمیع نیروهای پراکنده پایبند به مبانی سوسیالیسم علمی حول اصول مشخص برنامه ای، تشکیلاتی و تاکتیکی، با استراتژی مشخص سوسیالیستی، گامهای عملی بردارند.
آری! اگر باورمندان سوسیالیسم علمی واقعا به سرنوشت مردم و زحمتکشان میهن مان دلبسته اند، اگر می خواهند مبارزه سپاه کار برعلیه اردوی سرمایه به برقراری سوسیالیسم فراروید، براستی، محکوم به دور هم جمع شدن هستند! براستی چاره ای جز وحدت و تشکیلات ندارند !
١٩ آذر ١٣٨٩
این نوشته و مطالب دیگر نویسنده در آدرس زیر نیز در دسترس می باشد:
www.eb۱٣٨۴.wordpress.com
|