مروری بر نهضت آذربایجان در سالهای ۲۵ ـ ۱۳۲۴


احد واحدی


• واقعیت اینست که جنبش دموکراتیک آذربایجان قبل از آنکه فدای آغاز جنگِ سرد بین دو اردوگاه سوسیالیستی و امپریالیستی باشد، فدایِ طمع کاری شوروی در تصاحب امتیاز نفت شمال و یا تأمین منافع استراتژیک خود از جمله ایجاد امنیت در مرزهای جنوبی خود گردید! و درست تر اینکه، دولت شوروی پس از توافق با دولت قوام و انعقاد قرارداد نفت شمال، قلم قرمزی بر روی آذربایجان کشیده بود!! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ آذر ۱٣٨۹ -  ۱۱ دسامبر ۲۰۱۰


اشاره
۶۵ سال از آغاز نهضت ۲۱ آذر میگذرد، با وجود اینکه در طی این سالها در باره آن سخنهای بسیاری گفته و نوشته شده، هنوز بسی ناگفته ها و نا نوشته ها وجود دارد! هنوز تجربیات زیادی از آن جنبش به اصطلاح “بلااستفاده” مانده است. یعنی می شد به عنوان تجربه هایی گرانقدر مثمر ثمر واقع شود ولی بنا بعللی نشده است. هنوز اکثر راویان را با جریان ۲۱ آذر “حب” و “بغض” هایی است که در روایت آنها بشدت دخیل است! در یک کلام هنوز خیلی چیزها می توان از آن نهضت آموخت، درسهایی که به درد امروز مردم ما در مبارزه با اهریمن استبداد میخورد!
متأسفانه طی این مدت، ابتداء حکومت سلطنتی، بعدها و به پیرو آن حکومت اسلامی، با دروغ و ریا، فریب و افتراء سعی کرده اند تصویر کاملا” منفی از دوره یکساله حکومت ملی آذربایجان در اذهان مردم ایجاد کرده و مانع از بکارگیری تجربیات گرانقدر آن جنبش شوند. دولت شاهنشاهی تا روز سرنگونی اش سیاست کاملا” دشمنانه ای همراه با فریب افکار عمومی در قبال جنبش ملی ـ دموکراتیک آذربایجان بکار می برد؛ شاه سعی داشت با تیره نشان دادن چهرهء جنبش مردم آذربایجان، حقانیت رژیم را در سرکوب جنایتکارانه آن به ثبوت برساند. هرگز در دوره پهلوی از پیشرفت های اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی دوره حکومت دموکراتها، کلمه ای بر زبان جاری نشد؛ هرگز گفته نشد که، این جنبش تا چه اندازه مردمی و تا چه پایه دموکراتیک بوده است. هرگز از سرکوب وحشیانه خود که تا چه اندازه به جان، مال، و ناموس مردم رنجدیده آذربایجان از طرف ارتش و عوامل رژیم تجاوز شد، سخنی به میان نیامد. از تعداد خانمانهایی که برباد شد و از ارقام بالای کشته ها، تبعیدیها و زندانیان حرفی زده نشد و بجای آنها از “نجات آذربایجان!!” داستانها گفته شد! رژیم شاه به این همه اکتفاء نکرد، بلکه در پی شکست نهضت ۲۱ آذر، با انکار کثیر المله بودن جامعه ایران، در درست کردن ذهنیت منفی بر علیه احقاق حقوق ملی ملیتهای غیر فارس، به شکوفایی نوعی از شووینیسم دامن زد که متأسفانه بخشی از روشنفکران جامعه ما را نیز با خود همراه کرد! رژیم اسلامی با توجه به سیاست “امت سازیِ” خود، از یک طرف سبب روی آوری بخش بزرگی از مردم و روشنفکران به نوعی ناسیونالیسم که احیای شکوه ساسانی را مد نظر دارد و در خیلی مواقع با شووینیسم رژیم پهلوی، پهلو می زند، شده است و از طرف دیگر بجهت ماهیت ضددموکراتیک خود با برچسب “تجزیه طلبی” و “پان ترکیسم”، سعی در تحریک افکار عمومی بر علیه جنبش دموکراتیک مردم آذربایجان داشته ومبارزات امروز مردم اذربایجان و سایر ملیتهای ساکن ایران، در راستای بدست آوردن حقوق ملی خود را تخطئه می کند!فدائیلر
در چنین فضای ملتهبی، شایسته هست که، نیروهای دموکرات آذربایجان، فعالیت موثر و بدون وقفه ای را در ایضاح چگونگی وقایع سالهای برآمد و نشست نهضت ۲۱ آذربایجان داشته باشند؛ هنوز مسائل زیادی در این باره گفته نشده است، هنوز اسناد زیادی در این عرصه منتشر نشده است. دورهء یکساله حکومت دموکراتیک مردم آذربایجان تجربه بسیار ارزشمندی می تواند برای پژوهندگان صادق خود باشد! تاریخ را باید شکافت و از درون آن زشتی ها و زیبایی ها را سبک ـ سنگین کرد و از آنها درسها آموخت، تا ضمن پرهیز از اشتباهات گذشته بشکل واقع بینانه با آینده روبرو شد! همین ضرورت سبب نگارش این مقاله شده است.

مقدمه
در طول حیات هر ملتی لحظاتی پیش می آید که در صورت استفاده به موقع از آن، می تواند بر معضلات اجتماعی خود فائق آید؛ در صورت اینکه بخت، یار نباشد و یا بهر علت استفاده به موقع از لحظه سرنوشت ساز ممکن نگردد، سرنوشت بازیِ دیگری برای آن ملت رقم خواهد زد. ۲۱ آذر در تاریخ مردم آذربایجان چنین روزیست؛ روزی که یک چشم انسان آزادیخواه می خندد و چشم دیگر آن می گرید! شاید اگر پدران ما تمام جوانب امر را سنجیده و درست عمل می کردند، سرنوشت مردم آذربایجان و ایران طور دیگری می شد، و بخش بزرگی از خواسته های دموکراتیک مردم ما (از بدو مشروطیت تا امروز)، دهها سال پیش تحقق می یافت.
نهضت ۲۱ آذر به شکل خیلی ساده ای آغاز شد: نابسامانی های موجود در جامعه ما بستر مناسبی برای آن فراهم آورده بود؛ برخلاف ادعای دشمنان، جنبش ما ساختهء شوروی نبود که یک روز دستور برپایی آن و روز دیگر دستور توقف آنرا بدهند! کسانیکه واقعیتهای موجود اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن دوره را نادیده می گیرند، یا ناآگاهانی هستند که بدون اطلاع از جریان امر، با تاریخ بصورت عامیانه برخورد می کنند و یا عوام فریبانی هستند که بر بستر فقدان آگاهی عمومی، با جعل واقعیات، تنها، هیاهوی تبلیغاتی براه می اندازند و از آب گِل آلود ماهی می گیرند! واقعیت اینست که بر بستر پیروزیهای بشریت و در رأس آن اتحاد شوروی بر نیروهای جنایت پیشه فاشیسم، در دنیا شرایطی بوجود امده بود که نیروهای صلح طلب، عدالتخواه و دموکرات، فضای جدیدی برای فعالیت در راستای آرمانهای خود پیدا کرده بودند. مدتها قبل از آذربایجان، موج جدید آزادیخواهی و رهایی بحشی تمام شرق اروپا را که تا چندی پیش زیر چکمه های فاشیسم از نفس افتاده بود، در نوردیده بود! تمامی این جنبشها، فی النفسه از حمایت سیاسی و لجستیکی اتحاد شوروی برخوردار بودند؛ برخلاف هیاهوی تبلیغاتی دشمنان، رابطهء جنبش دموکراتیک آذربایجان با اتحاد شوروی و جهان پیرامون در چارچوب روابط جنبش های رهایی بخش و دموکراتیک با صفوف انقلاب و ضد انقلاب آن دوره قابل بررسی است! این نوع رابطه با اتحاد شوروی و مجموعا” با جبههء ضد فاشیسم، در دورهء مزبور هیچ نوع قباحتی نداشت! در اثبات این مدعا، همین بس که اکثر جریانات ملی ـ دموکراتیک سراسری ایران، حضور ارتش سرخ در شهرهای ایران را ضامن وجود و گسترش دموکراسی در تمامی ایران می دانستند! تنها کسانیکه با پیوندهای مرئی یا نامرئی با دربار و یا استعمار انگلستان و… وصل بودند، با این پدیده دشمنی می ورزیدند. ضمنا” بخش زیادی از جریانات سیاسی سراسری آن دوره، از موجودیت و ارتقاء جنبش ملی ـ دموکراتیک آذربایجان نیز حمایت می کردند و حتی موجودیت و حیات دموکراسی در ایران را در وجود حکومت ملی آذربایجان و در تحقق مطالبات دموکراتیک آن می دانستند. بعنوان مثال بریده ای از سر مقاله کیهان شمارهء ۸۳۲ نوشته عبدالرحمان فرامرزی مدیر آن روزنامه می آوریم:
“… شکی نیست که نهضت دموکراتها در شمال ایران، یکی از مهمترین حوادث ایران است و اگر این نهضت به تمام شهرستانهای ایران سرایت کرده و به نتیجه برسد، یکی از سرفصلهای تاریخ مشرق زمین به شمار خواهد رفت…”(۱)

زمینه های اصلی جنبش
پایهء اصلی نهضت دموکراتیک ۲۱ آذر را دهقانان تشکیل می دادند؛ علیرغم اینکه تمامی بار زندگی اجتماعی آن روزگار بر دوش دهقانان قرار داشت، دهقان خود، انسان به حساب نمی آمد. فئودالهای گردن کلفت که با هزاران رشته به حاکمیت وصل بودند، زیر حمایت پلیس و ژاندارم، زندگی را بر دهقانان تنگ کرده بودند. بهرهء مالکانه، مالیاتهای گوناگون و بیگاری، دهقان فلکزده را از پا انداخته بود. تظلم و دادخواهی دهقانان بوسیله نیروی ضربت فئودالها بشدت سرکوب می شد؛ چه اربابها بغیر از حمایت پلیس و ژاندارم دولتی، خود نیروی مسلح، زندان، شلاق، حتی محکمه داشتند. رعیت هیچ تکیه گاه درست و حسابی نداشت. بر این پایه، نافرمانیهای گوناگون در مناطق مختلف روستایی توسط دهقانان انجام می گرفت که منجر به درگیری و بعضا” شورشهای پراکنده دهقانی می شد. بر اساس گزارشهای گوناگونی که در نشریات آن دوره منتشر شده، در قبل از ۲۱ آذر۱۳۲۴ در مناطق مختلف آذربایجان به وفور چنین جنبش های بوقوع پیوسته بود؛ یکی از دلایل عدیده ای که بمحض تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان، نیروهای وسیع دهقانی به آن جذب شدند و رهایی خود را در ارتباط تنگاتنگ با فعالیتهای آن قرار دادند، همین مسئله است!اجتماع
ظلم و ستم دوایر دولتی از استاندار گرفته تا فرماندار و روسای ادارات که مردم شریف آذربایجان را شایسته هرگونه تحقیر و توهین می دانستند، آذربایجان را در موقعیتی قرار داده بود که، یا باید با قبول این همه بی عدالتی، ننگ ابدی را می پذیرفت، و یا از موجودیت خود بشکل جدی دفاع می کرد! کینه توزی رضاشاه با آذربایجان حد و مرزی نمی شناخت، او رذل ترین و تبهکارترین مأموران خود را به آذربایجان گسیل می کرد و آنها از هیچ توهین و تحقیر بر علیه مردم زحمتکش آذربایجان دریغ نمی کردند. این مأموران طی دو دهه آذربایجان را به خرابه زاری تبدیل کرده بودند؛ مرغوبترین محصولات کشاورزی آذربایجان با نازلترین قیمت و به زور سرنیزه از دهقان آذربایجانی خریداری شده و به تهران و سایر شهرهای سوگلی انتقال می یافت! در مقابل بنجل ترین محصولات آن مناطق با بالاترین قیمت به مردم آذربایجان فروخته می شد! با مالیاتهای اخذ شده از مردم آذربایجان، حتی املاک خصوصی خود را آباد می کردند، در صورتیکه شهرهای آذربایجان از داشتن یک کوچه یا خیابان تمیز محروم بودند! تمامی این نابسامانیها سبب نارضایتی وسیعی در بین اقشار مختلف جامعهء آذربایجان در قبل از ۲۱ آذر شده بود !
انکار وجود زبان آذربایجانی، پایهء اصلی آذربایجان ستیزی عوامل رضاشاه را تشکیل می داد؛ “سازمان پرورش افکار” با سیاست یکسان سازی فرهنگی خود، بیش از همه در مقابل فرهنگ، مدنیت و زبان آذربایجانی عَلَم شده بود! ممانعت از انتشار کتاب، نشریه، اشعار فلکلوریک حتی نوحه بزبان آذربایجانی، جان مردم آذربایجان را به لب رسانده بود. آذربایجان در ماههای منتهی به ۲۱ آذر یکپارچه آتش بود! مردم می پرسیدند، در حالیکه در انقلاب مشروطه، روزنامه “انجمن ایالتی آذربایجان” بنام “نالهء ملت” به دو زبان فارسی و آذربایجانی منتشر می شد و یا اولین کتاب درسی به سبک جدید در ایران توسط میرزا حسن رشدیه بزبان ترکی نوشته شده بود، چگونه امروزه حتی نوحه بزبان ترکی قدغن شده است!! شووینیسمی که در دورهء رضاشاه پایه گذاری شده بود، در عین ضدیت با تمام زبانهای ملی ساکنین ایران، قبل از هر چیز زبان آذربایجانی را نشانه گرفته بود. این شووینیسم خیلی از روشنفکران، نویسندگان و شاعران فارسی زبان را هم آلوده کرده بود!
آذربایجانی ها که خون عزیزترین فرزندان خود را جاری ساخته بودند تا آزادی بگیرند و مشروطیت را در ایران برقرار کنند، دیگر بعد ۲۰ شهریور و فرار رضاشاه و بوجود آمدن جو نسبتا” دموکراتیک تحمل شامورتی بازی های مرکز نشینان را نداشتند! آنها اکنون می دیدند که مرتجعین روباه صفت که تا دیروز علیه مشروطه از هیچ دسیسه ای دریغ نمی کردند، امروز در لباس مبدل، نقاب آزادیخواهی و مشروطه طلبی بر چهره زده و ثمره انقلاب را در اختیار دارند. آنها مشاهده کرده بودند که چگونه سردار قهرمانشان را به تهران کشانده، نابودش کردند و چگونه شیخ آزادیخواهشان را که از شرف آزادی و سربلندی ملت دفاع می کرد،بدست “مخبرالسلطنه” ها به قتل رساندند!

آذربایجان در دورهء سقوط رضاشاه
آذربایجان که در مشروطیت، سنگر اول آزادیخواهان بود، بدون کوچکترین بهره از ثمرات انقلاب، در دورهء رضاشاه همواره مورد کینهء خصمانه و ددمنشانهء رژیم وی قرار داشت. بهمین جهت بلافاصله بعد از سقوط رضاشاه، آزادیخواهان و روشنفکران تبربز جمعیتی بنام “جمعیت آذربایجان” تشکیل دادند. این جمعیت در تاریخ ۳۰ ,۷ ,۱۳۲۰ روزنامه “آذربایجان” را به مدیریت “علی شبستری” و سردبیری “اسماعیل شمس” منتشر کرد. رژیم چنان درمانده شده بود که، علیرغم میل باطنی، توان آنرا نداشت که جلوی این روزنامه را که به دو زبان فارسی و آذربایجانی انتشار می یافت، بگیرد؛ ولی در توزیع و پخش آن در تهران و شهرستانها سنگ اندازی می کرد. برای اولین بار بعد از سقوط رضاشاه، جمعیت، “کانون هنرپیشگان” را تشکیل داده، و نمایش نامه هایی بزبان آذربایجانی روی صحنه آورد، که مورد استقبال مردم تبریز قرار گرفت. با این وجود دولت میخواست بهر نحو از شر “جمعیت” خلاص شود، آنرا متهم به نفاق افکنی، افتراءگویی و ایجاد جدایی بین آذربایجان و سایر نقاط ایران میکرد. بالاخره “جمعیت” پس از ۶ ماه فعالیت، زیر فشار و توطئه چینی های “فهیم الملک” استاندار آذربایجان و تعقیب پلیس، متلاشی و ارگان آن تعطیل گردید.
با ورود متفقین، جنبش های خود بخودی و فی النفسه ای در میان دهقانان آذربایجان شروع شده بود، بطوریکه بسیاری بدعتهای ظالمانه فئودالی نظیر اخاذی مرغ و جوجه و یا گرفتن بهره علف و… از دهقانان متوقف شده بود؛ دهقانان هرکجا زورشان می رسید از دادن بهره امتناع می کردند. در فروردین ماه ۱۳۲۱ حزب توده ایران در تبریز شروع به فعالیت کرد که مورد توجه طبقات زحمتکش و ستمدیده خصوصا” دهقانان قرار گرفت.
اولین زمینه بزرگ تغییر در ایران، پایان یافتن جنگ جهانی دوم و فرار رضاشاه از کشور بود؛ رضاشاه از ایران رفته بود ولی دستگاه عریض و طویل استبدادی وی همچنان پابرجا بود. از طرف عناصر ارتجاعی آن دستگاه، ظلم و اجحاف در حق مردم فقیر و بیچاره، همچنان ادامه داشت. کشور انگلیس، علاقه مند هیچ تغییری در آن دستگاه نبود، تنها درپی تضمین قطعی برای ابقاء قدرت در دست عناصر وابسته به خود یود! ضمنا” انگلیس در پی پیروزی متفقین در جنگ، شریک (و در اصل رقیب) جدیدی مانند آمریکا پیدا کرده بود که باید حواسش جمع می شد که کلاهش پسِ معرکه نباشد! هرچند که بعدها مشخص شد که در مقابل رقیب سوم که شوروی بود، تا چه حد حاضر به اتحاد عمل با آمریکا می باشد! از نقطهء نظر مردم و نیروهای آزادیخواه و دموکرات، وجود اتحاد شوروی در ایران، فرصتی بزرگ برای تأمین آزادی فعالیت احزاب و اتحادیه ها، آزادی نشر روزنامه های مستقل و آزادیخواه بود. ارتجاع حاکم با عَلَم کردن تخلیه فوری کشور از نیروهای بیگانه، در اصل تنها خواهان خروج شورویها از کشور بود؛ چرا که انگلیس، با وجود دربار، سیدضیاء و دار و دسته اش، اکثریت نمایندگان مجلس، فراماسونها و عشایر مسلح، احتیاج به حضور مستقیم نظامی نداشت. ارتجاع در عین حال با پیش گرفتن این روش، می خواست افکار عمومی را که بیش از هرچیز مخالف وی و موافق برقراری آزادیهای سیاسی و اجتماعی بود، تحت الشعاع قرار داده و از مسائل حیاتی و خقایق امور، منحرف کرده و پایه های متزلزل خود را تا حدودی استوار سازد!

گام به گام بسوی آزادی
با وجود ستم افسارگسیخته اجتماعی ـ سیاسی، باوجود زندان، شکنجه و تبعید، نهضت آزادی آذربایجان، در حال پیشروی بود. روز دهم آذرماه ۱۳۲۳ در متینگی که از طرف “جبههء آزادی” که قبلا” با شرکت تمام احزاب و به رهبری “س. ج. پیشه وری” و “علی شبستری”تشکیل شده بود، برگزار گردید، تبریز به پا خواست! در این متینگ که با شرکت بیش از ۵۰ هزار نفر برگزار شده بود، زحمتکشان تبریز که اکثریت آنها را دهقانان تشکیل می دادند، خواستار “برپا کردن انجمن های ایالتی و ولایتی”، “تصفیه دولت از عناصرمستبد و فاشیست” و “اعطای آزادیهای دموکراتیک به مردم” شدند! با آنکه تلاش مرتجعین بر محو کامل آثار دموکراسی استوار بود، نهضت آزادیخواهانه مردم بی اعتنا به مواضع دولت و دیگر نیروهای بازدارندهء جامعه در حال گسترش و اوج گیری بود. در متینگ دیگری در تبریز، دراعتراض به حادثهء لیقوان که با ماجراجویی ارباب آنجا ۸ نفر جان خود را از دست داده بودند، ضمن اعلام اینکه “فجایعی که در آذربایجان روی میدهد، همه از روی یک نقشهء ارتجاعی است و به منظور کشتن و خفه کردن آزادی اجرا می شود”… طی تلگرافی به دولت مرکزی، مجلس و مطبوعات اعلام کردند: “… در آذربایجان بساط ارتجاعی باید برچیده شود و مسببین قتل و جنایت باید محاکمه و اعدام شوند و گرنه مسامحه دولت خود، تجویز قیام است…” (۲) صدرالاشراف در جواب تلگراف مردم تبریزگفته بود که: “به صد یک از این تلگرافها اهمیت نمی دهم”. (۳) مطبوعات نوشتند که: “آذربایجان متشنج و آمادهء انقلاب است”.پیشه وری
مردم آذربایجان برای سرنگونی ارتجاع و برای دفاع از آزادی و دموکراسی بپاخواسته بودند. برخلاف ادعای بی پایهء دشمنان خلق آذربایجان، این تودهء ساده و فقیر آذربایجان بودند که دیگر از نابسامانی اوضاع، کارد به استخوانشان رسیده و در پی احقاق حقوق ملی و اجتماعی حود بودند. در چنین شرایطی، ضرورت ایجاد یک تشکیلات ملی در آذربایجان، بیش از هر زمان دیگری احساس می شد. در ملاقاتی که بین سید جعفر پیشه وری و حاج علی شبستری و بعدها صادق پادگان صورت گرفت، توافق روی انتشار بیانیه ای که در عین طرح صورت مسئله آذربایجان، به راههای برون رفت از بحران نیز می پرداخت، انجام گرفت؛ بیانیهء مزبور که بعدها به بیانیهء تاریخی ۱۲ شهریور مشهور شد، بوسیله سید جعفر پیشه وری بدوزبان آذربایجانی و فارسی نوشته شد که با مراجعه به افراد با ۴۸ امضاء، با یک مقدمه و ۱۲ ماده به تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ منتشر شد! بدین طریق “فرقهء دموکرات آذربایجان” پا به عرصهء هستی گذاشت. ۲ روز بعد از انتشار بیانیه، دورهء دوم روزنامهء “آذربایجان” به مدیریت علی شبستری بعنوان ناشر افکار فرقه منتشر شد.

اهداف فرقهء دموکرات آذربایجان
زمانی فرقه آغاز به فعالیت کرد که، “آذربایجان متشنج و آماده انقلاب” بود، ظلم و ستم حکام و مسئولین فرستاده شده از مرکز، فساد دربار و هیئت حاکمه که جز به منافع حقیر خود به چیز دیگری نمی اندیشید، بی امنی، قحطی، هرج ومرج و بحرانِ فراگیر جامعه را در خود فرو برده بود. افزون بر آن ستم و تحقیر ملی، هجوم همه جانبه برای نابودی هویت ملی، فرهنگ و زبان مردم آذربایجان، آذربایجان را به کانون اصلی مبارزه تبدیل کرده بود. رهبران فرقه و در رأس آنها سید جعفر پیشه وری در اندیشهء ایجاد یک حزب فراگیر که وابسته به قشر یا طبقهء خاصی نباشد، بودند. آنها از ایجاد فرقه، تشکیل یک جبههء گسترده ای را مد نظر داشتند که تمام اقشار و طبقات اجتماعی را در درون خود جای دهد. آنها با وجود اینکه خودشان سوسیالیست بودند ولی مرحله انقلاب ایرا ن را مرحلهء ملی ـ دموکراتیک می دانستند و معتقد بودند که هنور جامعه ایران از نظر طبفاتی به آن درجه از رشد نرسیده است که از هژمونی طبقهء خاصی صحبت به میان آید! خودِ پیشه وری، بارها در سخنرانیهای خود گفته بود که، “درِ فرقه به روی همه باز است”! فرقه به فکر مبارزه طبقاتی نبود به گفتهء پیشه وری، “فرقه به تمام معنی ملی بود”! در فرقه، دهقانان پا به پای اربابان، کارگران دوش به دوش کارفرمایان و کسبه و روشنفکران و… همه با هم بخاطر اهداف مشترک مبارزه می کردند. البته این بدین معنی نبود که فرقه سمت گیری طبقاتی نداشت، بلکه فرقه در مجمع تشکیلات طبقات زحمتکش جامعه و بیش از همه دهقانان و کارگران بود و در طی یکسال موجودیت خود بیش از هرچیز در اختیار این طبقات قرار داشت و تمامی اقداماتی که در دورهء حکومت ملی انجام داد، بدون استثناء در خدمت زحمتکشان بود؛ با اینحال نوک اصلی حملهء فرقه، ارتجاع و استبداد بود، هدف فرقه، احیاء قانون مشروطیت بود که از طرف رضاشاه بکلی کنار گذاشته شده بود، تحقق اهداف معلق مانده سران مشروطه و جنبش خیابانی بود، مبارزه بخاطر اجرای مواد فراموش شده قانون اساسی از جمله، قانون انتخابات انجمنهای ولایتی و ایالتی بود، مبارزه بخاطر احیای هویت ملی، فرهنگی ، زبانی مردم آذربایجان بود که در عرض ۲۰ سال گذشته زیر شدیدترین فشارهای سیاسی ـ امنیتی از نفس افتاده بود، مبارزه برای جبران عقب مانده گیهای اقتصادی آذربایجان بود که به قیمت فربه کردن مرکز به آن تحمیل شده بود. مبارزه برای اخذ اختیارات داخلی بود! در حقیقت وظایفی که فرقه بعنوان یک جریان ملی بعهده داشت، از عهدهء احزابی با سمت گیری طبقاتی برنمی امد، در عین حال این وظایف تنها ویژهء آذربایجان نبود، بلکه برای کلِ جامعهء ایران بود. پیشه وری می نوشت:
“اصل موضوع احیای مشروطیت، تأمین آزادی و ایجاد دموکراسی است. فرقهء دموکرات آذربایجان حل مسئله مختاریت را خارج از مبارزه عمومی نمی داند. آذربایجان دیر یا زود حق و اختیار خود را خواهد گرفت و فرزندان او این وظیفهء مقدس را به هر قیمتی بوده باشد، انجام خواهند داد. ولی در عین حال نسبت به نهضت مردم ایران نمی توانند بی قید باشند…” (۴)
اوضاع آذربایجان همجنان ناآرام بود، تهران به عوض راه چاره، در فکر ارسال نیروی نظامی به آذربایجان بود! صدر الاشراف سقوط کرده بود و شاه بین حکیم و قوام در انتخاب نخست وزیر هنوز مردد بود.

فرقهء دموکرات آذربایجان در رأس فدرت
اگرچه اولین گام برای ایجاد فرقه انتشار بیانیه تاریخی ۱۲ شهریور بود، گام بعدی آن، برگزاری انتخابات مجلس و انجمن ها بود؛ برای این منظور، کنگرهء خلق آذربایجان می بایستی انتخاب می شد که مسائل مربوط به انتخابات آتی را حل و فصل کند. نقل پاراگرافی از کتاب “گذشته چراغ راه آینده است” میتواند ضمن تصویر اوضاع و احوال آن زمان، پاسخ مناسبی باشد برای آن عده که حضور مردم را در تحولات آن دوره انکار کرده و فرقه را دست پخت این یا آن قدرت خارجی قلمداد می کنند!
“انتخاب نمایندگان کنگره در میان شور و هیجان عمومی انجام یافت. مردم از شهزها و دهات در متینگهایی که زیر برف و باران و در هوای سرد پاییزی آذربایجان تشکیل می یافت با میل و علاقه شرکت می کردند تا نمایندگان خوود را انتخاب نمایند. استقبال وسیع مردم از برگزاری متینگ و انتخابات نمایندگان کنگره بخوبی نشان می داد که به هر نحوی و به اتکاء هر نیرویی که فرقهء دموکرات آذربایجان تشکیل شده است، این، اکثریت مردم آذربایجان اند که زیر پرچم آن فرقه جهت دفاع از آزادی و دموکراسی بپا خواسته اند و آزادی را نه فقط برای آذربایجان بلکه برای همهء خلق ایران خواهانند. (۵)
در ادامه دوباره می نویسد:
“مردم آذربایجان نیز که ظلم و فشار، تحقیر و توهین و ستم و بیداد دستگاه دولتی و عناصر مزدور ارتجاعی، جان آنها را به لب رسانده بود، برای دفاع از حقوق انسانی خود، برای برقراری آزادی و دموکراسی جهت حفظ شرف، حیثیت و ناموس خود به پا خاسته بودند و گرنه هیچ قدرتی قادر نیست مردمی را که حاضر به قیام نیستند وادار به قیام و انقلاب سازد.” (۶)
روز ۲۹, ۸, ۱۳۲۴ کنگره در میان شور و شوق مردم بوسیله حاج عظیم خان برادر ستارخان سردارملی افتتاح شد. نمایندگان کنگره بعد از چندین جلسه بحث و گفتگو، تصمیم گرفتند که کنگره وظایف مجلس موسسان را بعهده گرفته و بجای انجمن های ایالتی و ولایتی (که بنظر اکثریت سخنرانان دیگر کهنه شده بود) مجلس ملی آذربایجان را تشکیل دهد! کنگره در مصوبه نهایی خود، ضمن وفاداری به اصول مشروطیت، مردم آذربایجان را به کوشش در راه اجرای مواد دموکراتیک قانون اساسی، تأمین مختاریت و ادارهء امور داخلی خود، برگزاری انتخابات مجلس ملی و تشکیل حکومت ملی (بی آنکه به تمامیت و استقلال ایران خللی وارد نماید) برای ادارهء مستقیم امور داخلی فراخواند. کنگره با انتخاب یک هیئت ملی ۳۹ نفره، به آن اختیار دادکه تا تشکیل مجلس و دولت ملی، اجرای تصمیمات کنگره را عهده دار شود. کنگره، در عین حال خواستار تدریس اجباری بزبان آذربایجانی در کلیه مدارس شد.
برعکس سم پاشی دشمنان دموکراسی و عوامل شاه، فرقه دموکرات آذربایجان از چنان پایگاه نیرومند مردمی برخوردار بود که هر حرکت آن با تأیید اکثریت عظیم مردم مواجه می شد؛ افزون بر این، آنجا که فرقه بخاطر ملاحظات سیاسی به مسائل متفاوت با نرمش بیشتری برخورد می کرد، مردم خود در تعمیق و رادیکال کردن روند جریانات تصمیم می گرفتند! مجلس موسسان نامیدن کنگره، مجلس ملی نامیدن انجمن های ایالتی، تصمیم نمایندگان شرکت کننده در کنگره بود که از پس چند روز بحث مخالف و موافق به نتیجهء نهایی رسیده بود.
اولین مسئله این بود که فرقه میخواست جنبشی را که مرکز آن بنا به شرایط عینی وذهنی، آذربایجان بود، به وسعت تمامی ایران گسترش دهد؛ البته این کار مستلزمِ حرکت آزادیخواهانهء سایر نقاط ایران نیز بود. در کنگره ملی بتاریخ ۳۰ ,۸ ،۱۳۲۴ میر جعفر پیشه وری چنین گفت:
“… مسئله آذربایجان، در آذربایجان یعنی در مرکز آن شهر تبریز باید حل شود… بگذار آنها بدانند که استقلال تمام ایران به قدرت آذربایجان تأمین خواهد شد و این کار با اسلحه انجام نخواهد گرفت. ما نمی خواهیم انقلاب کنیم. ما بعد از آنکه مختاریت خود را گرفتیم، آذربایجان را بصورتی در خواهیم آورد که نمونه ای برای تمام ایران باشد. بگذار بگویند که در آذربایجان، مملکت آباد شده، مدارس عالی تأسیس گردیده، مختاریت ملی آذربایجان بین ارباب و دهقان قانون عادلانه ای برقرار ساخته و همین درس بزرگی برای تمام ایران خواهد بود.”(۷)
رهبران فرقه در هیچ دوره ای از جدایی آذربایجان از ایران سخن نگفته اند؛ تنها زمانیکه فشار ارتجاع حاکم بر آذربایجان بیشتر می شد و انتظارات جنبش دموکراتیک آذربایجان از نیروهای آزادیخواه سایر نقاط ایران برآورده نمی شد، رهبران فرقه از تصمیم گیری ویژه برای آذربایجان سخن گفته اند؛ که خود این سیاست نتیجه درایت سیاسی آنها بود و نتیجهء درس گیری از تاریخ و اینکه به سرنوشت دردناک سران مشروطه و خیابانی دچار نشده، حداقل بخشی از کشور را از زیر تیغ استبداد نجات دهند! نه اینکه آذربایجان را از ایران جدا بکنند، یعنی با استفاده از تجربیات تاریخ، اجازه سوءاستفاده از وضعیت موجود را به ارتجاع ندهند!
دومین مسئله، تأثیر مذاکرات صلح بین رژیم و رهبران فرقه بود که بعضا” استراتژی موجود را تحت الشعاع قرار میداد. در مذاکرات فوق، فرقه فکر می کرد که ابتکار عمل در دست جنبش آذربایجان است، ولی این ظاهر امر بود! روند حوادث نشان داد که فرقه در اشتباه محض بوده است؛ توافقاتی که در مسکو بین قوام السلطنه و سادچیکوف انجام گرفته بود، موضوع امتیاز بزرگ اقتصادی مثل نفت شمال که پیش پای شوروی گذاشته شده بود که گذشتن از آن برای هیچ کشوری آسان نبود، بزرگترین مانع را پیش پای جنبش دموکراتیک آذربایجان و ایران قرار داده و ابتکار عمل را بدست قوام دسیسه گر سپرده بود افزون بر آن اوتوپی بسیار نیرومندی در بین مردم و جریانات دموکراتیک (ازجمله بین اعضاء و رهبران فرقه) وجود داشت که احتمال اینرا که شوروی بخواهد هستی یک جنبش دموکراتیک واقعا” موجود را وجه المصالحه منافع مادی خویش بکند، نمی داد!
شاه در نهایت استیصال، رضایت به نخست وزیری قوام داده بود؛ چه او با توجه به سوابق و ارتباطات قوام از احتمال اینکه قوام همه قدرت را از آن خود کند، می ترسید! در عین حال شاه بی تجربه تر و در مانده تر از آن بود که بتواند خود به مشکلات فائق آید! قوام با روباه صفتی تمام و با پز دموکرات مآبانه ای سکان کشور را بدست گرفت؛ در اولین حرکت بر عکس دولتهای قبلی راه مذاکره با حکومت ملی آذربایجان را پیش گرفت و بطور موازی با پیش کشیدن داستان نیمه تمام نفت شمال مذاکره با شوروی را هم آغاز کرد! آزادی احزاب و سندیکاها، آزادی مطبوعات، شرکت سه نفر از اعضای کمیته مرکزی حزب توده در کابینه ائتلافی، تصویب برخی قوانین مترقی، سیمای ظاهری قوام را بیش از پیش “دموکرات” جلوه میداد، بطوریکه حتی رهبران فرقه را هم که شناخت نسبتا” درستی از شخصیت و ماهیت وی داشتند، دچار تردید کرد! در ابتدای امر چنین به نظر می رسید که قوام در پی یافتن زبان مشترک با فرقه و بطور کلی باجنبش آذربایجان است، ولی گذشت زمان نشان داد که مذاکرات فقط برای اتلاف وقت و نزدیک کردن زمان خروج نیروهای شوروی از ایران صورت میگیرد و دولت و در مجموع ارتجاع حاکم همچون دشمنی کینه توز و زخم خورده مترصد حمله و ضربه کاری زدن به نهضت دموکراتیک آذربایجان می باشد!

دستاوردهای حکومت ملی در عرصه های مختلف
علیرغم دسیسه های دشمنان، نهضت دموکراتیک آذربایجان در حال پیشروی بود؛ مسئولان حکومت ملی با درایت کافی در عرصه های مختلف حیات اجتماعی در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات عدیده ای بودند که شرایط موجود جلوی پایشان گذاشته بود و آنها باید آستینها را بالا می زدند و بشکل جدی کار می کردند! علیرغم تنوع وحجم زیاد کارهای اساسی انجام شده آنهارا می توان بشکل زیر خلاصه کرد:

در عرصه اقتصاد
سیاست اقتصادی حکومت ملی، بر مبنای استفادهء موثر از ثروتهای طبیعی، حمایت از تولید داخلی، حمایت از صنایع دستی، استخراج معادن و گسترش تجارت استوار بود. دولت مرکزی با تحریم اقتصادی و با ایجاد قحطی مصنوعی میخواست حکومت آذربایجان را نابود سازد! انتقال موجودی نقدی شعب بانک ملی به تهران، نخستین سیاست موذیانه مرتجعین حاکم بر ایران بود که درست چند روز قبل از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ انجام گرفت و حکومت آذربایجان را در تنگنای عجیبی قرار داد! در فردای ۲۱ آذر، بانکها در مقابل ۲،۲ ملیون تومان موجودی، مبلغ ۱۸ ملیون تومان (بعبارتی ۱۵ ملیون تومان) به بارزگانان، بخش خصوصی و شرکتها مقروض بودند!! حتی حکومت ملی پول نداشت که حقوق کارمندان را بدهد! حکومت ملی از طریق مالیات بر درآمد، بخشی از بدهی ها را باز پرداخت و در عین حال مجبور شد اوراق قرضهء بانکی به مبلغ یک ملیون تومن صادر کند. سیاستهای مناسب اقتصادی حکومت ملی سبب گردید که برای اولین بار در ایران، در آذربایجان، دولت با کسری بودجه مواجه نشود درآمدهای حاصله در موازنه بودجه شامل ۶۴ ملیون و ۶ هزارتومن در مقابل، مخارج آن ۶۳ ملیون و ۸۵۷ هزار تومن بود که علت اصلی آن منابع مختلف درآمد و هزینه در مقایسه با سابق بود! قسمت عمده مخارج بودجه حکومت ملی را هزینه های مربوط به آموزش، بهداشت، صنایع، ایجاد و گسترش راههای شوسه و آهن، مخارج مربوط به پست و تلگراف، حمایت از امور فرهنگی، کادرسازی و عمران و آبادی شهرها و روستاها تشکیل می داد!
در مفابل تلاشهای مذبوحانه رژیم ارتجاعی ایران در ایجاد قحطی مصنوعی در آذربایجان، حکومت ملی اقدامات موثری انجام داد. اولین اقدام انحصارِ قند، شکر و دخانیات در دست حکومت ملی بود. با این کار اقدامات ویرانگر محتکرین کارآیی خود را از دست داد! سپس مبارزه ای جدی با محتکرین و گرانفروشان، رشوه بگیران، دزدان و متجاوزین به امنیت عمومی انجام گرفت. ضمن اینکه با همیاری مردم، تعاونی هایی در عرضه مایحتاج عمومی مردم ایجاد کرد که قیمت اجناس ارائه شده در آنها ۲۰ تا ۵۰ درصد از قیمت بازار ارزانتر بود. سیاست صادرات و واردات حکومت ملی متکی بر حمایت از تولید داخلی بود؛ حذف عوارض برای صدور محصولات داخلی همچنین اخذ عوارض بیشتر برای ورود اجناس مشابه، از سیاستهای موثری بود که در این زمینه توسط حکومت ملی بکار گرفته می شد!

در عرصه معارف (آموزش و پرورش)
حکومت ملی بیشترین بازدهی را در عرصه معارف داشت؛ طبق تصمیمات اولیه کنگرهء خلق، زبان آذربایجانی، زبان رسمی ادارات و دوایر دولتی و محاکمات و… گردید. بدینطریق زبان زنده ای که بر اساس سیاستهای شووینیستی رژیم پهلوی به پستوی خانه ها رانده شده بود، به یکباره سر از کودکستانها، مدارس و دانشگاهها در آورد! شاید بزرگترین تصمیم حکومت دموکراتیک آذربایجان، آزادی زبان آذربایجانی بود که سر آغاز یک تحول بزرگ فرهنگی ـ اجتماعی محسوب می شد. به پی آمد آن، حکومت ملی به از میان برداشتن بی سوادی همت گماشت؛ تحصیل ضمن اینکه اجباری بود، رایگان نیز بود! نزدیک به ۴۰۰ مدرسه ساخته شد. در ۷ شهر آذربایجان، تبریز، ارومیه، اردبیل، مراغه، زنجان، خوی و اهر دارالتربیه ایجاد شد که سرپرستی، تربیت و حمایت کودکان بی سرپرست و یتیم را بعهده داشت. آماده ساختن وسائط لازم برای تدریس زبان آذربایجانی امری وافعا” دشوار بود؛ درسنامه ها و کتابهای درسی با مضمون جدید و البته مترقی تهیه شد. سیستم تدریس کهن که کاملا” مشکل و بازدارنده بود، از میان برداشته شد و به جای آن، شیوه های مدرن تدریس و برنامه های مناسب تدارک دیده شد.در خرداد ماه دارالفنون دولتی آدربایجان تأسیس شد که ضمن اینکه خوابگاه مجانی در اختیار دانشجویان قرار میداد، کمک هزینه تحصیلی نیز به دانشجویان پرداخت می کرد.
در حالیکه تا سر کار آمدن حکومت ملی بیشتر از یکی ـ دو روزنامه منتشر نمی شد، با قدرت گرفتن دموکراتها، بر اساس لایحهء مطبوعات و با استفاده از اصول دموکراتیک، بیش از ۵۰ روزنامه ومجله منتشر می شد. در دورهء یکساله اخیر، کانونهای مدنی و نهادهای مردمی مختلف ایجاد شد که در پیشبرد روند دموکراتیک جامعه مفید بود. ایجاد جمعیت نویسندگان، کانون هنرمندان، تاسیس تئاتر و فیلارمونی از دیگر اقدامات دموکراتها بود. شاید یکی از مهمترین دستاورد این عرصه، ایجاد ایستگاه رادیوی تبریز بود که تا ابد بنام فرقه و حکومت ملی آذربایجان ثبت شده است!

در عرصه حیات اجتماعی
در این عرصه نیز دموکراتها در حیات یکساله شان،کارهای سترگی انجام دادند؛ ایجاد زایشگاه، بیمارستان، خانهء اطفال، انجام امور گوناگون از جمله: بهبود شبکه آبرسانی تبریز، ایجاد سد و تأمین آب برای کشاورزی، ایجاد ایستگاههای برق، ایجاد راههای شوسه بین روستاها، ایجاد جادهء آسفالت در شهرها خصوصا” در تبریز و ایجاد ساختمانهای مسکونی جدید از جمله اقدامات دموکراتها بود که در آن زمان محدود انجام گرفت.

در عرصه زنان
بر عکس هیاهوی تبلیغاتی رژیم سلطنتی، در آن رژیم زنها از حقوق دموکراتیک برخوردار نبودند! همهء چیزی که رضاشاه انجام داده بود، برداشتن چادر و روسری و به اصطلاح خودشان “کشف حجاب” از زنان بود! درست است که برای به حرکت در آوردن زنان لازم بود این قید و بندهای سنتیِ دست و پا گیر از بین برود ولی فی النفسه کشف حجاب، حقوق اجتماعی آنچنانی را نصیب زنان جامعهء ما نکرد. در دورهء حکومت یکساله دموکراتها، برای اولین بار زنان در ایران در انتخابات شرکت کردند. آنها همپای مردان در تمام شئون اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی حضور فعال داشتند و نمی توانستند موافق عرف جامعهء آنروزی ایران، در چهاردیواری خانه محبوس باشند و کارشان آشپزی و تولید بچه باشد. حکومت ملی با درایت و آینده نگری کامل، این نیمه دیگر را واقعا” به حیات اجتماعی برگرداند؛ بطوریکه بغیر از ادارات و بخش پزشگی و خدمات، زنان حتی در صفوف فدائیان نیز به چشم می خوردند. برای اولین بار در تاریخ ایران و خیلی از کشورهای آسیایی، زنان نیز مانند مردان با ۲۰ سال سن حق انتخاب کردن و با ۲۵ سال حق انتخاب شدن داشتند. افزون بر اینها، تشکیلات زنان فرقه دموکرات، زنان آذربایجانی را در چهاچوب خواسته های دموکراتیک و انسانی آنها، متشکل کرده بود!

در عرصه جوانان
جوانان که اصلی ترین انرژی جوامع انسانی هستند، براساس بدآموزیهای استبداد و جامعهء عقب ماندهء آنروزی اصلا” به حساب نمی آمدند. در دورهء خکومت ملی بیشترین امکانات در اختیار جوانان قرار گرفت؛ برای انها مراکز تحصیل، تحصیل عالی، آموزش حِرَف ایجاد شد. امکانات بزرگی برای آموزش و یادگیری جوانان بوجود آمده بود. در عین حال، خود جوانان نیز در برکندن بی سوادی و ایجاد و ادارهء کلاسهای درسی برای علاقمندان بیشترین فعالیت را می کردند. جوانانی که سالها توسط دولتهای مرتجع از کار و فعالیت موثر بازداشته شده بودند، با قدرت گیری دموکراتها، فضای جدیدی برای فعالیت در تمام عرصه های زندگی اجتماعی پیدا کرده بودند. تشکیلات جوانان فرقه در سازمان دادن به آموزش جوانان و درعین حال استفاده مثبت از انرژی بی پایان آنها، نقش بی بدیلی داشت!

در عرصهء دهقانی
یکی از اقدامات تاریخی و بسیار مهم حکومت ملی، اصلاحات ارضی بود؛ با وجود اینکه این قانون تنها شامل اراضی خالصه و زمینهای فئودالهای فراری از آذربایجان بود، در قدم اول در حدود یک ملیون نفر از اهالی روستاها صاحب زمین شدند. اولین بار بود که این اقدام در شرق اتفاق می افتاد (۸) و به پی آمد آن، دهقانان اسیر به انسانهای آزاد تبدیل می شدند. در اسفندماه ۱۳۲۴ قانون “تقسیم اراضی” و قانون “مصادره” به تصویب رسید و بلافاصله تقسیم اراضی شروع شد. زمینهای خالصه آذربایجان شامل ۳ هزار روستا و زمینهای مالکینی که آذربایجان را ترک گفته بودند و حاضر به بازگشت به آذربایجان نبودند، شامل ۴۳۷ روستا می شد؛ بدینوسیله ۲۵۷۰۶۶ هکتار زمین بین ۲۰۹۰۹۶ دهقان بشکل مجانی تقسیم گردید که با در نظر گرفتن خانواده های آنها، حدود یک ملیون نفر از روستائیان صاحب زمین شدند. بدین ترتیب برای نخستین بار در ایران بزرگترین معضل زندگی روستایی بشکل دموکراتیک توسط حکومت ملی آذربایجان حل گردید و دهقان به آرزویش رسید!
دامنهء تأثیر این اقدام بزرگ آنقدر بود که حتی مرتجعین حاکم (قوام و دار و دسته اش) که به هیچ صراطی مستقیم نبودند، زیر فشار افکار عمومی و جاذبه های مردمی این اقدام، مجبور شدند در مذاکرات دو جانبه با حکومت ملی، این اقدام مترقیانه را تأیید کرده و متعهد شوند که اراضی تقسیم شده در دست دهقانان باقی خواهد ماند و دولت حق استرداد دوبارهء آنها را ندارد!
مسئله دیگر، تقسیم عادلانه محصول بین دهقانان و ملاک بود؛ سیاست ارضی حکومت ملی، برحذف مالکان مبتنی نبود. فرقه موجودیت مالکان را قبول داشت و سعی در حذف آنها نداشت، بلکه تلاش می کرد قوانینی تصویب کند که به استثمار بی بند و بار اربابان از دهقانان پایان دهد و مناسبات عادلانه ای بین آنها برقرار نماید. اولین گام در این عرصه، حذف سیستم بهرهء ظالمانهء قرون وسطایی بود که یک پنجم محصول را مالِ دهقان و چهارپنجم آنرا مالِ ارباب می دانست. فرمولی که حکومت ملی بکار می برد کاملا” مدرن و عادلانه بود! محصول براساس امتیازهایی که به کار، زمین، بذر، گاوآهن، آب و… تعلق داشت، تقسیم می شد. در این فرمول، سیهم بیشتر از آنِ کار بود. یعنی بیشتر محصول مالِ کسی بود که روی زمین کار می کرد (یعنی دهقان) و به اتکاء آب و زمین و بعضا” بذر بخشی از محصول به مالک می رسید! براساس این قانون، حاصل دهقانان از کشت و برداشت محصول به نسبت گذشته، ۳ تا ۴ برابر افزایش می یافت! بغیر از تقسیم اراضی، حکومت ملی، استفاده از ماشین آلات کشاورزی و اعطای وام بدون بهره بدهقانان رادر برنامه خود داشت و آبیاری را در مزارع گسترش داده بود!
در فروردین ماه ۱۳۲۵ برای نخستین بار در کشور، کنگرهء دهقانان آذربایجان با شرکت ۶۰۰ نماینده در تبریز تشکیل گردید که هدف آن اتخاذ تصمیمات لازم برای برقراری روابط عادلانه بین ارباب و رعیت و ارتقاء سطح محصولات کشاورزی و در کل حل مشکلات دهقانی بود.
تصویب قانون تقسیم اراضی و بدنبال آن اجرای این تصمیم نه تنها سبب شور و شعف دهقان آذربایجانی گردید، بلکه آوازه آن تمام ایران را در نوردید. به پی آمد اصلاحات ارضی در آذربایجان، در سایر نقاط ایران از جمله: گیلان، مازندران، خراسان، یزد، اصفهان و… حرکتهای دهقانی اوج گرفت؛ خواست تقسیم عادلانهء محصول بین ارباب و رعیت، لغو سیستم فئودالی سابق، سر پیچی از دادن بهرهء مالکانه توسط دهقانان، از فرازهای این حرکتها بود. این حرکتهای دهقانی سبب امضاء مقاوله نامه هایی بین دهقانان و اربابها در جهت احقاق حقوق نسبی دهقانان در گیلان، اصفهان، یزد، کرمان و… گردید.
رژیم تهران که از این حرکتها به وحشت افتاده بود، بیانیه ای مبنی بر ازدیاد ۱۵ درصد سهم دهقانان صادر کرد و همچنین برای بهبود مناسبات ارباب و رعیت، تصویب قانون جدید کار، عمران و آبادی مملکت، لغو بیکاری و… وعده های زیادی داد.

در عرصهء کارگری
در دورهء دیکتاتوری رضاشاه، تعمدی در کار بود که آذربایجان عقب نگه داشته شود؛ در حالیکه تأسیس موسسات تولیدی و صنعتی در تهران و دیگر نقاط ایران جریان داشت، نیرویی نامرئی مانع از ایجاد و گسترش چنین موسساتی در آذربایجان بود؛ بدین سبب در آذربایجان بغیر از چند کارگاه نساجی، کبریت سازی، چرم سازی و کارخانهء قند، موسسهء تولیدی چشم گیری وجود نداشت. براساس قوانین ارتجاعی رضاشاه، شرکت در اتحادیه، سندیکا و تشکلهای کارگری، جرم سیاسی تلقی می شد! بخشی از نیروی کار آذربایجان با توجه به سطح بیکاری در آنجا مجبور به مهاجرت به سایر نقاط ایران شده بود؛ بطوریکه اکثر کارگران راه آهن سراسری را آذربایجانی هایی تشکیل می دادند که بخاطر لقمه ای نان مجبور به ترک دیار شده و در بدترین و غیرانسانی ترین شرایط، به کارهای طاقت فرسا تن می دادند. کارگران آذربایجانی شاغل در مناطق دیگر به غیر از درد غربت، زیر بار تحقیر و توهین ملی، شمع وجودشان قطره قطره آب می شد! آنها روزانه ۱۵ ـ ۱۴ ساعت کار می کردند و اکثرا” در محل کارشان می خوابیدند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ و فرار رضاشاه، بازهم وضعیت کارگران بهبود نیافت؛ ولی با این حال با استفاده از جو نیمه دموکراتیک در جامعه، آنها نیز برای احقاق حقوق خود به مبارزه روی آوردند. هرچند که مرتجعین توسط افراد خودفروخته ای چون یوسف افتخاری و خلیل انقلاب با رسوخ در صفوف متشکل مبارزاتی آنها سعی در انحلال و یا از درون تهی کردن آنها داشتند، با اینحال کارگران با فعالیت بیشتر سعی داشتند به پراکندگی در صفوف خود پایان دهند! در آستانه ۲۱ آذر اتحادیهء کارگران آذربایجان چندین هزار نفر عضو داشت که زیر نفوذ حزب توده قرار داشت و یکی از مهمترین تشکلهایی بود که با تأسیس فرقهء دمکرات آذربایجان و با روی کار آمدن آن به فرقه پیوست. حکومت ملی در عرصهء کارگری نیز فعالیتهای قابل ملاحظه ای انجام داد؛ بلافاصله قوانین کارگرستیز دورهء سیاه رضاشاه لغو گردید، قانون بیکاری تصویب گردید، قانون ۸ ساعت کار تصویب شد، قراردادهای دسته جمعی بین کارگران و کارفرمایان منعقد گردید، بیمه کارگران اجباری شد، کارگران توانستند سندیکا و اتحادیه های خودشان را بوجود آورند و در این تشکلها فعال باشند. در ضمن کار برای پسران و دختران زیر ۱۴ سال قدغن شد و برای زنان باردار سه ماه مرخصی با حقوق داده شد و رعایت مسئله ایمنی کار در موسسات تولیدی الزامی شد!

بزرگترین دستآورد
ملاحظه می شود که حکومت ملی آذربایجان، در حیاتِ یکسالهء خود، چه دستآوردهای بزرگی داشته است؛ با اینحال بزرگترین دستآورد آن، نشان دادن این واقعیت بود که خودمختاری، چه بستر مناسبی را برای رشد همه جانبهء اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگیِ هر ایالت فراهم می آورد! بنظر می رسد که، این نوع خودمختاری، در اشتراک با سایر مناطق خودمختار، زمینهء اساسیِ ایجاد یک سیستم فدرال به شمار می رود.
این سیستم سیاسی، مساعدترین راه یرون رفت از تمرکزگرایی، حل مشکلات مربوط به زبان مادری و فرهنگ ملی، شکوفایی اقتصاد ملی و نهادینه کردن دموکراسی در کشور می باشد. برعکس ادعای دشمنان، نهضت ۲۱ آذر راهِ جدایی را برای مردم آذربایجان هموار نکرد! نه این نهضت از اول چنین هدفی داشت و نه بعدها تغییر استراتژی داده و راهِ جدایی را در پیش گرفت! براساس اسناد موجود، چنین ادعایی، دروغ محض است.
واقعیت اینست که، برای کسانی که بدون دقت در تنوع ملی ـ زبانی، بر طبلِ “تمامیت ارضی” می کوبند، هرگونه برجسته کردن تنوع ملی و اظهار هویتِ ملی و خواست به رسمیت شناختن زبان مادری، معنای دیگری جز تجزیه طلبی ندارد؛ آنها این خواسته ها را حتی به توطئه کشورهای همجوار نسبت می دهند. متأسفانه این طرز نگرش، مختص دولتمردان نیست، بلکه بغیر از عواملِ رژیم (چه سابق و چه فعلی!) بخش قابل توجهی از نیروهای روشنفکرِ مخالف رژیم نیز آلوده به این بیماری هستند؛ این قضیه، مسئله را از آنچه هست، پیچیده تر کرده و از نیروهای دموکرات و طرفداران فدرالیسم، روشنگری بیشتری را طلب می کند!
این هم واقعیت دارد، اگر چنانچه مشکلات ملی ـ فرهنگیِ ملیتهای متنوع ساکن ایران، با احساس مسئولیت بیشتر و سیاستهای واقع بینانه تر حل شود، آنها را به هیچ عنوان نیازی نیست که چشم یاری به سوی همپیوندان زبانی خود، در آن سوی مرز بدوزند!

تلاش مرتجعین حاکم برای غلبه بربحران
دولت ارتجاعی ایران و دربار پهلوی که از نخستین روز تأسیس حکومت خودمختار آذربایجان، چشم دیدن آنرا نداشتند، هرآن تلاش می کردند که از هر طریقِ ممکن، ضربهء کاری را به آن بزنند. با روی کار آمدن قوام، دولت بشکل موذیانه سیاست نرمی را در ارتباط با مشکلات موجود پیشه کرده بود، درصدد برامد که با توجه به آماده بودن زمینه و بنوعی در دست داشتن تأیید شوروی، در ظاهر تحت عنوانِ آماده کردن شرایط برای انتخابات، اعزام نیروی نظامی را عملی سازند. با وجود این تصمیم قوام به لشکرکشی به زنجان با وجود توافقاتی که در مذاکرات دو جانبه با نمایندگان حکومت ملی، انجام گرفته بود، و به پی آمد آن فجایعی که توسطِ لشکر متجاوز انجام گرفت، آخرین دیوار اعتماد را بین قوام السلطنه و رهبران فرقه فرو ریخت. البته این حوادث باید رهبران فرقه را بیش از این بیدار می کرد و از کرختی در می آورد و به واکنش مساعد وامیداشت! ولی امید بستن به کمک شوروی تا روزهای واپسین مانع حرکت مستقلانه فرقه گردید!
ناگفته پیداست که این نگرش، باعث اتلاف طلایی ترین زمان مورد بحث شده و مانع از آن شد که فرقه حتی بشکل اصولی مقاومت و مبارزه کند! غیبت کادر اصلی رهبری فرقه در روزهای واپسین، روزهای آتش و خون، ضمن آنکه جبههء دشمن را وحشی تر و خونخوارتر از آنچه بود، کرد، سبب تضعیف روحیه مبارزاتی در صفوف فرقه و فدایی ها گردید. تعلل شوروی دلیل مشخصی داشت، آنها نمی خواستند هیچ چیز را با نفت شمال ومنافع استراتژیک خود تاق بزنند؛ در عین اینکه در اصل قضیه هم شکی نداشتند و فکر نمی کردند که تمامی این پروسه می تواند از جانب قوام السلطنه یک بازی محیلانه باشد. فرقه هرچند با تأخیر ولی مسئله را بدرستی تشخیص داده و تمهیدات لازم را هم انجام داد! سیاستش در رابطه با مذاکرات تفاوت کرد ولی در محاسبات خود اشتباه کرد که بلافاصله حساب خود را از شوروی جدا نکرد؛ چرا که اصلا” فکرش را هم نمی کرد که دولتی که سبب آزادی نصف اروپا از یوغ فاشیسم و دیکتاتوری شده است، در نیمه راه ممکن است از پشتیبانی استرتژیک آنها سر باز زند! البته روشن است که فرقه نتها جریانی نبود که این اعتقاد را داشت، بلکه تمامی جنبشهای دموکراتیک و آزادیخواه ایران و منطقه، ساده لوحانه چنین باور داشتند و فکر نمی کردند که کشوری که منافع پرولتاریای جهانی را بر همه چیز ارجح می داند به همین راحتی پشت جریانی را که تا آن حد پیش رفته بود و موفقیت نهایی آن، پیروزی آماجهای عادلانه و دموکراتیک مشترک را تسهیل می کرد، خالی کند! با اینحال روحیهء مبارزاتی در آذربایجان بحدی بود که علیرغم امضاء توافق نامه فرقه با قوام و فرو نشستن هیجانات اولیهء مبارزه، بعد از اعزام نیرو به زنجان و فجایعی که در آنجا روی داد، نیروهای مبارز آذربایجان و در رأس آنها فرقه بسرعت خود را جمع و جور کرده و سرودِ آزادی را دگرباره فریاد کردند! با اینکه نیروهای ارتجاعی جامعه در اتحاد باهم و در زیر بیرقِ قوام، از هیچ ظلم، ستم، نامردی، تجاوز و بی ناموسی در حق مردم عادی و بی دفاع فروگذار نکردند، تا روز ۲۰ آذر، هنوز در اطلاعیه های فرقه بوی مبارزه تا آخرین نفس به مشام می رسید و شعار “اولدو وار، دوندو یوخ” مهم ترین شعار آن بود. روحیه مبارزاتی آنچنان قوی بود که در روز ۱۶ آذر افسران و سربازان آزادیخواه (افسران فرقه) در پیامی پر شور از افسران و درجه داران اعزامی از تهران خواستند که از دستور فرماندهان خود سرپیچی کرده و داوطلبانه از حضور در جبهه های برادر کشی سر باز زنند! زیرا این هجوم برای کشتن آزادی صورت می گیرد! (۹)
با اینکه نیروهای ارتجاعی، حمایت بین المللی آمریکا، انگلیس و شورای امنیت را با خود داشتند؛ نیروهای فدائیان با ایمان به پیروزی نهایی، در حال بسیج نیروهای خود بودند. موضع شورویها نیز چنانچه گفته شد با توجه به توافقاتی که با قوام کرده بودند، عملا” با مواضع فرقه متضاد بود! اگر نامهء سران فرقه به سران اتحاد شوروی را مد نظر قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که، فرقه با تمام نیرو می خواست در مقابل رژیم جنایتکار پهلوی از شرف، حیثیت و هستی خود دفاع کند. (۱۰)
فرقه تا آخرین روزها هنوز امیدوار بود که ورق را برگرداند و تلاش می کرد که نظر شوروی را در ارتباط با روند وقایع عوض بکند آخرین نامه ۵ تن از رهبران فرقه به رهبران اتحاد شوروی (در ۱۷ آذرماه ۱۳۲۵)، آخرین تیر ترکش از جانب فرقه بود که بدین منظور پرتاب شد که در آن ضمن تقاضای مختصری تسلیحات برای مسلح کردن مردم آماده رزم ، می نویسند:
“حالا که قوام جنگ را شروع کرده و به ریختن خون برادران ما پرداخته است، اجازه داده شود ما نیز از هر سو او را در تنگنا قرار دهیم ، تا از این طریق امکان قیام آزادیخواهان همه جای ایران را فراهم کرده، نهضت بزرگی در سراسر ایران آغاز نماییم و با سرنگون ساختن حکومت ارتجاعی تهران، حکومتی دموکراتیک بجای آن مستقر سازیم”. (۱۱)
منتهی مجموعهء شرایط به ضرر فرقه جریان داشت: قوام چراغ سبز حمله به آذربایجان را از شوروی گرفته بود؛ افزون برآن قول اینکه شوروی به فرقه سیاست تسلیم را توصیه کند. یعنی حتی امکان مقاومت و مبارزه تا مرگ را هم از آنها گرفته بودند! از طرفِ دیگر، شورویها هنگام تخلیه ایران تمام سلاحهای سنگین مانند توپ و خمپاره انداز خود را با خویش برده بودند و چیزی جز اسله کمری و تفنگ و مسلسل برای درگیری با نیروهای اعزامی در آذربایجان وجود نداشت و اینهمه برای چنان جنگ سرنوشت سازی کفاف نمی کرد!
بزرگترین اشتباه فرقه آن بود که، بعد از حوادث زنجان، هنوز به خط توافق با قوام اعتقاد داشت؛ یا به وی تحمیل می شد! فرقه باید بعد از آن حوادث، مستقل از شوروی و هر جریان دیگری، مقاومت بزرگی را سازمان می داد! فرقه در صورتی می توانست در جنگ با استبداد و ارتجاع موفق شود که مبارزهء گسترده و مداومی را در سراسر ایران و بخصوص در تهران سازمان دهد؛ با توجه به موقعیت سراسری فرقه ، این شیوه شاید معقول ترین و مناسب ترین راه رسیدن به هدف و به انزوا کشاندن مرتجعین و دربار بود! اگر نیروهای ضد استبداد و ارتجاع می توانستند هماهنگ عمل کنند، ارتجاع عاجز می ماند و راه تسلیم را در پیش میگرفت! اصولا” اگر فرقه این شیوه سازماندهی را به کار می برد، در تهران و شهرستانهای بزرگ، پشت جبههء نیرومندی وجود داشت که می توانستند با شیوه های مدنی از اعتصاب، تحصن و… گرفته تا تظاهرات، رژیم را به استیصال بکشانند!
به احتمال قریب به یقین، اگر فرقه و علی الخصوص شخص پیشه وری کوچکترین احتمال می دادند که شوروی، ورای روابط بین احزاب برادر، به منافع مادی و استراتژیک خود، بیشتر علاقمند است، تحت هیچ عنوانی از سیاستهای تسلیم طلبانه آنها در قبال هستی نهضت آذربایجان، پیروی نمی کردند و حتی المقدور مقاومت مساعدی را سازمان می دادند که حتی اگر ناکامی هم نصیبشان می شد، با مقاومت و قهرمانی خود نام نیکی از خود به یادگار می گذاشتند! علیرغم اینکه همه چیز برای پایان خوب مهیا شده بود، متأسفانه آنها به بدترین نوع تسلیم تن دادند؛ تسلیمی که صدیق ترین، مبارزترین و فداکارترین نیروهای مدافع حکومت ملی در آذربایجان را در مقابل هارترین، وحشی ترین و متجاوزترین نیروهای نظامی و عمّال جنایت پیشه اربابان تنها گذاشته و به بدترین صورت ممکن به هستیِ نهضت نقطهء پایان نهادند!
واقعیت اینست که جنبش دموکراتیک آذربایجان قبل از آنکه فدای آغاز جنگِ سرد بین دو اردوگاه سوسیالیستی و امپریالیستی باشد، فدایِ طمع کاری شوروی در تصاحب امتیاز نفت شمال و یا تأمین منافع استراتژیک خود از جمله ایجاد امنیت در مرزهای جنوبی خود گردید! و درست تر اینکه، دولت شوروی پس از توافق با دولت قوام و انعقاد قرارداد نفت شمال، قلم قرمزی بر روی آذربایجان کشیده بود!!
همانگونه که پیش بینی می شد، شکست حکومت ملی در آذربایجان، شکست دموکراسی در سراسر ایران را بدنبال داشت! سالها طول کشید تا جنبش دموکراتیک در ایران دوباره از خاکستر آن سالها گر بگیرد! حزب توده علیرغم اینکه حتی در آن فضای غیر دموکراتیک بعد از شکست، غیرقانونی اعلام شد،با توجه به قدرت بسیج مردمی و نفوذ معنوی در جامعه روشنفکری ایران، توانست دوباره و خصوصا” در جریان اوج گیری نهضت ملی کردن نفت، در روند حوادث بشکل جدی تأثیر بگذارد! فرقه بعد از این شکست، دیگر نتوانست قد راست کند! چند تن از رهبران اسیر شده آن با شجاعت تمام ، در جوخه های مرگ، زندگی را آواز دادند و مرگ را سرودی ساختند برای پایداری انسانیت! عده ای زندانی شدند و بزرگترین حماسه های تاریخ بشریت را خلق کردند! صفرخان، این سمبل مقاومت، یکی از آنها بود! خیل عظیم رهبران، راه مهاجرت در پیش گرفتند و فرقه در یک روند چندین ساله به تدریج به یک سازمان سیاسی در مهاجرت تبدیل شد! بعدها بتدریج نقش یک بنگاه خدمات اجتماعی در امور مهاجرین را بعهده داشت! فرقه در سال ۱۳۳۹ در پی کنفرانس وحدت با حزب توده ایران، هویت ملی خود را نیز از دست داد و به پاره ای از حزب توده بدل شد! ولی حکومت ملی به رویایی شیرین، به حسرتی تلخ و به خاطره ای فراموش نشدنی در یادها تبدیل شد! و هر ۲۱ آذری که از راه می رسد، همان حس ها را در دلها زنده می کند و همان آتش ها را در جانها شعله ور می سازد!!

کلن آذرماه ۱۳۸۹

(۱) ـ کیهان، سرمقالهء شماره ۸۳۲، تاریخ ۱۸/۹/۱۳۲۴
(۲) ـ ایران ما، شماره، ۴۴۰، مورخهء ۲۳, ۵, ۲۴ (به نقل از “گذشته چراغ راه آینده است”، ص. ۲۷۸)
(۳) ـ همانجا
(۴) ـ آذربایجان، شمارهء ۴۱، مورخهء ۸/۸/ ۱۳۲۴
(۵) ـ “گذشته چراغ راه آینده است”، ص.۳۱۳
(۶) ـ “گذشته چراغ راه آینده است”، ص ۳۱۴ ـ ۳۱۳
(۷) ـ آذربایجان، شمارهء ۶۱، تاریخ ۱/۹/۱۳۲۴
(۸) ـ به استثنای آسیای میانه و قزاقستان که اصلاحات ارضی در آنها، در پی انقلاب سوسیالیستی شوروی انجام گرفته بود!
(۹) ـ رجوع کنید به: آذربایجان، شمارهء ۳۶۶، بتاریخ ۱۶/۹/۱۳۲۵
(۱۰) ـ رجوع شود به “نامه رهبران جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی”
(۱۱) ـ از “نامه رهبران جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان به رهبران اتحاد شوروی”

منبع: www.azer-online.com