هموفوبیای پنهان روشنفکران ایران
مهدی طائف
•
در این مقاله به بررسی شکلی از هوموفوبیا میپردازیم که در ایران دامنگیر نخبگان است. ترس از همجنسگرایی که گاه به صورت عبارتهای توهینآمیزی مانند همجنسباز ظاهر میشود، نمونهای از این هوموفبیا است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۷ آذر ۱٣٨۹ -
۱٨ دسامبر ۲۰۱۰
مهدی طائف
اشاره:
در این مقاله به بررسی شکلی از هوموفوبیا میپردازیم که در ایران دامنگیر نخبگان است. ترس از همجنسگرایی که گاه به صورت عبارتهای توهینآمیزی مانند همجنسباز ظاهر میشود، نمونهای از این هوموفبیا است. اما در کنار این گاه به وضوح بیزاری از همجنسگرایی، که یک زیباییشناسی جنسی را شامل میشود، در استدلالات روشنفکران ظاهر میگردد. در این مقاله مروری بر چند نمونه خواهیم داشت. فهرست ما نمونههایی را در خود دارد که میتواند همچنان افزوده شود. ما در اینجا به نقدی در ادبیات روشنفکری میپردازیم که میتوان آن را نقد از موضع کوییر نامید. برای نسل آیندهای که تاریخ روشنفکران امروز ما را مطالعه میکنند؛ نسلی که معیارهای مردسالار امروز را ندارند، چنین فهرستی فهرست شرم خواهد بود. امیدواریم که روشنفکران نیز پیشدستانه چنین شرمی را در خود احساس کنند. بدیهی است که تعداد دیگری از روشنفکران مانند آرش نراقی و اکبر گنجی در برابر تبعیض علیه همجنسگرایان موضع معترض داشتهاند که باید در جای دیگری به این گروه پرداخته شود.
از اقسام هوموفوبیا یا چنان که ترجمه میکنند «همجنسگراهراسی» یا«همجنسگراترسی»، یکی هم
هموفوبیای پنهان روشنفکران است. این امر نشاندهندهی نوعی عقبماندگی در فهم زندگی معاصر دارد که ایده «برابری گرایشهای جنسی» در آن بخشی از ارزشهای انسانی است. ترس و بیزاری مردم عوام، سنتگرایان، بنیادگرایان و سایرین را به نحوی میتوان به نظام ارزشهایی نسبت داد که این بیزاری و ترس را توجیه میکند. اما در مورد این دسته اخیر چه میتوان گفت؟ تأخر و عقبماندگی نظام ارزشهایشان، تناقض در نظام فکری و ارزشیشان؟ به هر صورت در تاریخ اندیشه میتوان یافت نمونههایی از این تأخر فرهنگی را که همیشه توجیهی برای آن وجود داشته است. مثلا کانت در رسالهی «در باب پرسش از روشنگری» زنان را ناتوان از به کار بردن عقل خویش همچون مردان میشمارد، یا برخی ایدههای مبهم منسوب به نازیسم ممکن است از کار هیدگر استنتاج شود، اما همیشه گفته شده است که باید درکی از تفاوت سطح ارزشهای زمانه این اندیشمندان با ارزشهای جا افتاده کنونی داشت. بدیهی است که انتظار نمیرود کانت همچون ما از برابری زن و مرد سخن بگوید یا ارزشمندی دموکراسی نزد ما برای فارابی قابل تشخیص باشد. اما انتظاری هست که میتوان از روشنفکران کنونی خود داشت. در زمانهای که هوموفوبیا به یک داغ ننگ برای همه تبدیل میشود، و زمانی که ایده معاصر حقوق بشر حقوق اقلیتهای جنسی را در کنار سایر حقوق مینشاند، رگههای هوموفبیا آشکار یا پنهان نویسندگان قابل تأمل است.
به شکلهای مختلفی میتوان این رگهها را نشان داد. برای مثال برخی واژگان که باردار چنین بیزاریاند مانند «همجنسباز» که در کنار سایر واژگان تحقیرآمیز «بچهباز»، «زنباز» و غیره آهنگی ناخوشایند را برای فارسیزبانان دارد. میتواند حاکی از تصویر ذهنی باشد که در آن همجنسگرا یک فرد هوسباز و مجرم تلقی میشود. ضمن آنکه با نقد مدافعان دگرباش این واژه در برابر «همجنسگرا» امروز به عنوان یک واژه هوموفوبیک شناخته میشود. یا در کنار هم نشاندن همجنسگرایی با صورتهای زیباییشناختی که در عرف زشت تلقی میشود مانند شیطانپرستی و جرم، میتواند نشانهای از بیزاری یا هراس کسانی باشد که از همجنسگرایان سخن به میان میآوردند. البته دامنه این واژه امروزه چنان فراخ شده که صرف نپذیرفتن حقوق برابر همجنسگرایان برچسب هوموفوبیا را در پی دارد و به این معنی نیز کسانی که آشکارا هرچند به زعم خود با دلیل مخالف حقوق همجنسگرایاناند نیز به هوموفوبیا منسوب میشوند.
در این جا ما فهرستی از دوستداشتنیترین روشنفکران هوموفوبیک خود را عرضه میکنیم. بدیهی است که بسیارند هوموفوبهای نفرتانگیزی که در جامعه ما تنها در برابر همجنسگرایی قرار ندارند بلکه دشمن بشریتاند(سران جمهوری اسلام). اما ما طرف سخنمان کسانی است که امید تغییر میتوان از آنها داشت اگرچه برخیشان در میانمان نباشند. آنچه ما را شگفتزده میکند تعلق برخی ازیشان به ایدههای رهاییبخش است مانند احمد شاملو. اما این خوشبینی با این توجیه باید کنار گذارده شود که روشنفکران ما که این چند تن نمونههای آنند، خود محصول ارزشهای دورهای از مدرنیته در ایراناند که با تمام قدرت رژیم جنسی، مذهب و ساختار اقتصادی، دگرجنسگرایی و ترس از همجنسگرایی را نفی میکرده است. روشنفکرانی که همه به لحاظ سن و دوره رشد به عصر پهلوی تعلق دارند. رشد ارزشهای معاصر حقوق بشری طبعاً مناسبتی با زمانه و زمینهی رشد این روشنفکران نداشته است. اما امید میرود که شاهد دگرگونی در موضع روشنفکران تدریجا همآواز با زمانه خود باشیم.
برای نمونه احمد شاملو که به خاطر بسیاری از اشعارش، به خاطر شخصیت صادق و انسان دوستاش و به خاطر کتاب کوچهاش، قدردان او هستیم. مسئله تنها این است که ذهنیت و زیباییشناسی جنسی که شاملو به آن متعلق است دیگر به زمانه ما مربوط نیست. یعنی ذهنیتی که همجنسگرایی را به مثابه یک ارزش زیباییشناسانهی پلید و پلشت میشناسد. او در «ققنوس در باران» میگوید:
به هنگامی که همجنسباز و قصاب
بر سرِ تقسیمِ لاشه
خنجر به گلوی یکدیگر نهادند
من جنازهی خود را بر دوش داشتم
و خسته و نومید
گورستانی میجُستم .
این شعر به جهت فضای توصیف زیباییشناسی نکبت، فقر و رذیلت انسانها را دنبال کرده است. در این بخش از شعر شاعر به نوعی در یک اوج، عدم تعلق خود را به این فضا نشان میدهد. اگر از واژه «همجنسباز» بگذریم که متعلق به دوره پلهوی و عصر بیزاریهای مدرنیسزاسیون از همجنسگرایی است و امروز هنوز در زبان هموفوبیک ما شنیده میشود، نکته مهمتر همردیف کردن «همجنسباز» با«قصاب» بر سر لاشه است. «لاشه»، «تعفن»، «ستیزه و نفرت»، «خنجرهایی که بر گلوی یکدیگر نهادهاند»، اینها عناصر زیباییشناختی همسانی است که برای بیزاری به کار رفته است. و در کنار این بیزاری عنوان «همجنسباز» نشانده میشود. پیداست که شاملو نقد روشنفکرانهای برای رفع تبعیض از وضعیت همجنسگرایان ندارد. و امروز این شعر با توجه به این ارزشهای جدید ممکن است خوشآهنگ به نظر نرسد.
سید جواد طباطبایی به ما چیزهای زیادی از تاریخ اندیشه سیاسی معاصرمان آموخته است؛ به روشی خستگیناپذیر و به دور از سهلانگاری. اما زیباییشناسی هوموفبیک او نکتهای است که او را در این فهرست جا داده است. او ضمن به تضمین گرفتن شعر بالا از شاملو در بخشی از کتاب « تأملی بر ایران، جلد نخست» (طباطبائی, تأملی دربارهی ایران؛ دیباچهای بر نظریه انحطاط 1380, 401)، که خود حکایت از ارزش ویژه این تصویر از پلشتی و نکبت برای او دارد، در جلد دوم به مناسبت طرح مسئله نفوذ دربار که شامل زنان حرمسرا و خواجگان میشده است از دو عنوان «عجایز» و «مخنثان» بهره میگیرد (طباطبائی, تأملی درباره ایران؛ مکتب تبریز 1386, 136-206). واژه نخست اشاره به زنان دربار دارد که او آنها را عجوزه میخواند و دومی معادلی برای لواطکار، کونی، دوجنسه، زنانهپوش و غیره در زبان عربی و فارسی است و طباطبایی آن را به خواجگان نسبت میدهد. این دو گروه برای طباطبایی منشأ نکبت و عقبماندگی ایران بودهاند. تصویر کاملی از هوموفوبیا میتوان در متن کتاب او در صورت چنین دقتهایی یافت.
سیروس شمیسا بیش از نویسندگان دیگر راهی را برای مطالعه تاریخ همجنسگرایی ایرانی گشوده است و جای تقدیر دارد که کسی بر خلاف تابوهای زمانه امکان سخن از تمایلات همجنسگرایانه را در ایرانشناسی فراهم ساخته است. اما چنانکه در جای دیگری این مسئله نشان را نشان دادهایم او نیز مانند سلف خود باردار از هوموفوبیای روشنفکران است. در «شاهدبازی در ادبیات فارسی» میتوان همزمان تلاش او برای طرح یک نکته تفسیری جدید ( مذکر بودن معشوق در ادبیات فارسی) و بیزاری و هراس از همجنسگرایی را ملاحظه کرد. در نقد این گرایش او در این کتاب تفصیل بیشتری در مقاله مورد اشاره دادهایم و در اینجا تنها به ذکر قطعهای از پایان کتاب او اکتفا میکنیم:
زبان فارسی مذکر و مونث ندارد واز معشوقی مبهم سخن رفته است و با توجه به اینکه معشوق اکثر شاعران فارسی مذکر است این خاصیت زبان باعث شده «صدمه اساسی» به زبان فارسی وارد نشود!
شمیسا که پیشتاز این فرضیه است که معشوق ادبیان مذکر است، شادمان است که با ابهام ضمیر مذکر و مونث در فارسی آبرویمان نرفته است و چنین امری را صدمه ای برای زبان ملاحظه کرده است.
در میان برخی دیگر از نویسندگان و روشنفکران فارسی زبان نیز نشانههای بیزاری از همجنسگرایان یافتنی است. که این اثر ممکن است در آثار ایشان پراکنده باشد و یک واکنش مشخص و مورد اشاره را در برنگیرد. برای مثال کاربرد واژه همجنسباز, لواطکار, لاطی, و غیره که برخی قدیمیتر است و برخی مانند همجنسباز شکل مدرن کاربرد همان فحاشیهای قدیمی است که هنوز در میان برخی نویسندگان یافته میشود. برای مثال در کتابی از عبدالعلی دستغیب میتواند چندین بار به این واژه زمانی که میخواهد در مورد مسئله میل همجنسگرای برخی نویسندگان مانند آندره ژید اشاره کند، برخورد. این واژه در چنین کتابی لزوماً ناشی از دستگاه سانسور جمهوری اسلامی نیست. و زمانی که هنوز جمهوری اسلامی آگاهی نظاممندی در مورد چنین تفکیکها و حساسیتهایی ندارد کاربرد همجنسگرایی به جای همجنسبازی کسی را فوراً متهم نمیکند. اما برخی مانند دستغیب را دست کم در فهرست روشنفکران بد قرار می دهد.
اما سروش روشنفکری است که از او انتظار معقولیت بسیار میرود. و شخصاً امیدوارم به داوری معقولتر او در «وقتاش»، چنانکه نوید داده است, برسیم. او اشاره مستقیمی به مسئله همجنسگرایان و حقوقشان در آثارش نکرده است اما در پاسخ به پرسش حمید پرنیان در نشستی، دایر بر اینکه چرا شما زمانی که به این مسئله میرسید شرم را مانع سخن از آن میشمارید؟ تفکیک مهمی را، هرچند به نظر من برای فرار از پاسخ، بیان میکند که واکنش هوموفبیک جالبی است. سروش از تفکیک جنبه حقوقی و جنبه اخلاقی سخن گفتن از همجنسگرایی یاد میکند. یادمان باشد این تفکیکی است که واتیکان در پاسخ به مسئله همجنسگرایی در بیانیهای دنبال کرده است (Ratzinger 1986). از طریق این تفکیک واتیکان هم مسئولیت دینیاش را در رد همجنسگرایی به جای میآورد و هم به طعنها و سرزنشها بابت سوزاندن همجنسگرایان در قرون وسطی واکنش نشان میدهد. به این ترتیب که «ما تعقیب و آزار همجنسگرایان را رد میکنیم». تا اینجا واتیکان رافع سرزنشهای حقوقی خویش است, «اما همزمان نمیتوانیم از سرزنش اخلاقی این عمل میان افراد صرف نظر کنیم»، با این گفته واتیکان مسئولیت دینیاش را که بیزاری از همجنسگرایی است به جا میآورد. سروش با اشاره به تضاد حقوق و اخلاق میگوید در جهان مدرن انسانها در پی حق خود میروند و بانیان حقوق بشر پایانی برای حقوق انسانی متصور نبودهاند. این مرز گشوده است و همچنان میتوان حقوق بخشهای دیگری از بشر را استیفا کرد. پس انتظار میرود که دامنه این حقوق همچنان افزایش یابد. اما نکته از نظر سروش این است که این روند موجب شده است که داوری اخلاقی تحت تأثیر داوری حقوقی قرار گیرد و این خطری برای اخلاقیات است. سروش این امر را عبارت از یک داوری علیه همجنسگرایی نمیشمارد و تذکر میدهد که به عنوان یک هشدار آن را به کار میبرد و معتقد است که داوری در مورد آن بسیار دشوار است. به نظر میرسد که سروش خود مایل به احیاء نقش داوری اخلاقی مورد نظرش در برابر حقمداری جدید است که جا را برای داوری اخلاقی مورد نظر سروش تنگ کرده است. از فحوای سخن سروش چنان بر میآید که تلاش میکند ضمن اشارههایی به این داوری مفروض موضع احتیاط را پیش بگیرد. در اینجا ما به نقد دیدگاهها نمیپردازیم و صرف اشاره به وجود داوریهای علیه همجنسگرایی کار ماست. اما برای روشن شدن اینکه چرا سروش با وجود این تعلیق حکمی که میکند در این فهرست جای دارد باید به نکتهای اشاره کنیم.
سروش از یک داوری اخلاقی یاد میکند. مثالهای او کنش جنسی با محارم و کنشهای تابویی است که ممکن است امروزه نیز تابوهای جدی قلمداد گردد. نگرانی سروش در صورت تحلیل خوشبینانه یک نگرانی صرفاً فلسفی مربوط به سرنوشت اخلاقیات انسانی در گفتمان حقمدار مدرن است. اما چرا سروش در میان این اخلاقیات میتواند همجنس گرایی را در کنار سکس با محارم یا احتمالا سکس با حیوانات و غیره قرار دهد؟ دقیقاً چه داوری اخلاقی است که میل به همجنس را یک رذیلت تلقی میکند؟ بر اساس کدام نظام فلسفه اخلاقی میتوان گفت همجنسگرایی رذیلت است؟ تکلیفگرایی؟ فضیلتگرایی؟ سودانگاری؟ یکی از اینها؟ همهشان؟ در صورتی که سروش همچنان مسئله را مورد نزاع میشمرد داوری دقیقتری میتوانست داشته باشد. هر یک از این نظامهای اخلاقی میتواند نسخههای سازگاری برای تأیید همجنسگرایی داشته باشند. و این مجادله جایی برای مفروضگرفتن این امر که همجنسگرایی اخلاقیات را به خطر میاندازد باقی نمیگذارد. پس چرا سروش که میگوید فعلاً نظری در این مورد نمیخواهد عرضه کند, چنین نگرانی برای اخلاقیات دارد؟ تنها فرضی که میتوان داشت این است که سروش نیز مطابق الگوی هوموفبیا اجتماعی غالب نخست همجنسگرایی را غیر اخلاقی شمرده است. چیزی که در زیباییشناسی عمومی ایرانیان دیده میشود.
پرسش ما از سروش این میتواند باشد که تا کجا الگوهای غالب جنسی شناسنده میتواند در این داوری نقش ایفا کند؟ در صورت جدیبودن نقش چنین زیباییشناسی ما در آستانه نقد هوموفوبیایی خواهیم بود که به معنای دقیق کلمه یک زیباییشناسی نفرت است. نفرتی که مبنای داوریهای عقلانی قرار میگیرد و برای یک داوری صادقانه باید آن را طرد کرد.
اما کدیور که از او بیشتر انتظار فهم مدرن از اسلام میرود به نوعی بیزاری هوموفوبیک را در مورد این مسئله شاهد بودهایم. کدیور در گفت و گویی نقد بر مدعای حقوق بشری بودن مورد همجنسگرایان میکند (کدیور 1385). او بیزاریهای دینی در مورد همجنسگرایان را تکرار میکند و لفظ «همجنسباز» را برای مخاطب حکماش به کار میبرد. یعنی کسانی که به حکم فقهی که او به آن ایمان دارد باید به بیرحمانهترین شکلی کشتهشوند، سوزاندهشوند، از بلندی پرت شوند و الخ. البته کدیور مشخص نمیکند که نظرش در مورد این اشکال کشتن همجنسگرایان چیست و مانند سروش دست کم دامن خود را از وحشیگری علیه همجنسگرایان نمیشوید.
کدیور مشغول یک بازی حقوقی میشود. وی معتقد است که همجنسگرایان باید نخست «برادریشان را ثابت کنند». به عبارت دیگر آنها باید نخست نشان دهند که چنین حقی میتوان برای بشر قایل بود تا سپس بتوان از حقوقشان ذیل حقوق بشر سخن به میان آورد. به نظر من اینکه هوموفوبیا تنها علایم بیمارشناختی باید داشته باشد و اگر کسی دلیلی برای خود داشت هوموفوبیک نیست چندان ایده دقیقی نیست. در این استدلال گونهها مانند آنچه کدیور ارائه میکند یا استدلال اخلاقی سروش میتوان زیباییشناسی آنها را نیز مشاهده کرد. اینکه میزانی برای هنجار جنسی درست و نادرست وجود دارد که اثبات نشده و مفروض تلقی شده نقش ایفا میکند. کدیور در چنین اشارهای چه میزانی برای حقنداشتن ارائه میکند. این امر دو وجه دارد نخست اینکه قانون مدونی ذیل بیانیه حقوق بشر نیامده است. اما باید گفت در مورد سایر حقوق که پس از این بیانیه دنبال شده است نیز ممکن است توافقات جمعی غیرمدون مبنای داوریهای جمعی و مبارزه برای حقوق باشد. در مورد حقوقبشری بودن همجنسگرایی نیز برخی بیانیههای معبتر مانند «اصول جوک جاکارتا» که متخصصان این بحث منتشر کردهاند وجود دارد.
اما وجه دیگر مسئله این است که مخالفت کدیور تنها ناشی از فقدان قانون بالفعل موجود نیست. بلکه گویا به شکلی پیشین آن را غیر قابل تحقق میشمارد. اگرچه این گفت و گو کوتاه بوده است و انتظار تحلیل دقیقتری از او میرود اما با استناد به همین چند جمله باید گفت: کدیور هیچ میزان قابل گفت و گویی ارائه نمیکند. سخن این است که اگر کدیور( و البته سایر هوموفوبها) قرار را بر این بگذارد که وارد یک استدلال معقول شود، باید نشان دهد که ارزش مفروض داوری ایشان همه اشکال ارزشی انسانی از جمله نگاه خود همجنسگرایان را به عنوان بخشی از انسانها پوشش میدهد. مسئله این است که همجنسگرایان به عنوان درصد قابل توجهی از مردم جهان داخل حکمی میشوند که حکمدهندگان هیچ توجهی به شیوه زیست آنها ندارند. توجه کنیم که همجنسگرایی دست کم توسط هیچ متخصص جنسیتی امروزه بیمار یا انحراف قلمداد نمیشود تا حکم آدمخواران و گونههای بیمارگونه یا خطرناک را بر پشیانی آنها بچسبانیم و کنارشان بگذاریم. آنها از باهوشترین افراد هر جامعه هستند و سهم بزرگی در تمدن بشری ایفا کردهاند و خطری برای کسی قلمداد نشدهاند. اگر عدهای از انسانها که زیباییشناسی دگرجنسگرا دارند و برای عده دیگری از انسانها که این زیباییشناسی را ندارند داوری اخلاقی یا حقوقی میکنند، چه دلیل دارد که این عده دیگر در مورد دگرجنسگرایان داوریای بر اساس زیباییشناسی جنسی خود نکنند؟ کدیور ظاهراً میگوید «آیا حقوق همجنسگرایان اساساً ذیل مجموعه حقوق بشر هست یا نه» اما سوال او در واقع این است «آیا همجنسگرایان ذیل مجموعههای انسانی که حقوقی خاص هم دارند هستند یا نه؟». به عبارتی «اساسا آنها جزو بشراند یا نه» و ظاهراً کدیور در این فقره تردید دارد!
استدلال امثال کدیور نکتهای را مغفول میگذارد، اینکه مانند احمدینژاد گروه همجنسگرایان را معدوم فرض میکند؛ مانند «یک میل در آنجا» که ممکن است از میان همه ما چند نفری هوس کنند به سراغاش بروند، نه مانند یک شیوه زیست برای بخش قابل توجهی از انسانها. در صورتی که همجنسگرایان یک گروه انسانی متفاوت تلقی نشوند طبعا حقوق انسانی متفاوتی نیز برایشان قایل نخواهیم بود. متاسفانه منطق کدیور و احمدینژاد در این مورد مشابه است. به نظر میرسد کدیور از موضع ارزشهایی مطلق همگرایشان خود سخن میگوید. این امر هوموفوبیا را در لفافهای از الفاظ پوشیده میسازد.
اما به نظر من امید این هست که در آینده کدیور موضع خودانتقادی را رها نکند و مسئله را با پیچیدگیهایی که سروش به آن اذعان دارد ببیند. دست کم در مورد احکام کشتن و شکنجه همجنسگرایان داوری انسان دوستانهتری را اعلام کند. تا از سوی نسل آیندهای که ارزشهای نسل او را ندارند کمتر سرزنش شود.
گاهی نیز در میان روشنفکران مدعی داخلی که بیشتر ترس از رژیم اسلامی احساس میشود این بیزاری بیپرواتر و گستاختر میشود. تنها به یک نمونه آن اشاره میکنیم: ناصر زرافشان. او در مصاحبهای به طرف گفت و گو از «آوردن سربازهای همجنسباز آمریکایی برای تجاوز به کودکان عراقی» یاد میکند! تصور هوموفبیک او روشن است و متاسفانه از بدترین نوع آن است. تصور مردم عوامی که بین همجنسگرایی و بچهبازی پیوند ایجاد میکند. به نظر میرسد چنین دم خروسی از جیب روشنفکران ما که گاه بیرون میزند باید همه امید ما را به کسب حقوق انسانیمان به باد بدهد. اما همیشه امید هست حتی در تاریکی چنین روشنفکرانی.
نتیجهگیری:
در این مقاله به نمونههایی از شاملو, طباطبایی، سروش، کدیور و زرافشان اشاره کردیم که تا حدودی بیزاریهای جنسی ایشان را نشان میداد. این بیزاریها گاه مانند شاملو و طباطبائی اندک به چشم میآید و گاه در بیان کسانی مانند سروش و کدیور تفصیل بیشتری پیدا میکند. همه ایشان به یک میزان این بیزاری را نشان نمیدهند گاه مانند سروش شکل ملایمتری دارد و گاه مانند زرافشان خشنتر ظاهر میشود. در هر صورت به نظر ما بین طیف سروش تا زرافشان اشکال ساده یا پیچیدهای از یک فوبیا ملاحظهشدنی است. زمانی که مسئله بسط پیدا میکند شاید این بیزاری کمتر دیده میشود و زمانی که این فوبیا بیمارشناختی میشود ترجیح میدهند کمتر نیز سخنی از آن به میان آورند و تنها گاه علایم نفرت از لابلای سخنشان بیرون میجهد. شاید یک راه برای حل این مسئله وادار کردن برخی از این روشنفکران به بیشتر اندیشیدن و بیشتر سخن گفتن از مسئله باشد. در یک گفت و گوی معقول همیشه امکان رفع فوبیا وجود دارد. گاه بیزاری ناشی از فقدان تماس نزدیک است. این که این انسانها نیز مانند همه زندگی میکنند اما در اموری متفاوتاند که آن امور اگر منصف باشیم ربطی به ما ندارد.
ارجاعات :
Cardinal ,Bovonet, joseph and Alberto Ratzinger. " Letter to the Bishops of the Catholic Church on the Pastrol Care of Homosexual Persons." Vatican. The Roman Curia. Doctrine of the Faith. 1986. www.vatican.va (تاریخ الوصول 12 February, 2006).
طباطبائی, سید جواد. تأملی درباره ایران؛ مکتب تبریز. جلد 2. 2 جلد. تهران: نگاه معاصر, 1386.
—. تأملی درباره ی ایران؛ دیباچه ای بر نظریه انحطاط. جلد 1. 2 جلد. تهران: نگاه معاصر, 1380.
کدیور, محسن. “پرسش و پاسخ حقوق بشر و روشنفکری دینی(۳).” ماهنامه ی آفتاب. شهریور و آبان 1385. www.aftab-magazine.com (دستیابی در november 5, 2010).
مهدی طائف، به گفته وکیل تسخیری وی در گفتگو با حسین علیزاده از آیگلهرگ، در سال 2007 به اتهام تجاوز جنسی به همجنس، با وجود آن که شاکی شکایت خود را پس گرفت، اعدام شد. برای زنده ماندن نام همجنسگرایان اعدام شده در ایران، نویسنده این مقاله قرار دارد مقالات خود را با نام اعدام شدههای همجنسگرا منتشر کند و نام مهدی طائف را برای این منظور برای خود برگزید.
|