اموزه هایی از یک یگانگی عاطفی


سیروس ملکوتی


• در چنین شرایطی احزاب سیاسی حتی توان بازافرینی اندیشه و حادثه افرینی را نمی توانند در خود بپرورانند. بنابراین میدان مبارزه جولانگاه سه کنش سیاسی میگردد، نخست عربده مستانه دشمن که قتلگاه انسانی افریده است، دوم دلالان قدرت که نمایشی از بدیل را چه در ذهنیت مانده به انتظار اجتماعی و چه در صحنه و ارایش جهانی به تصویر می اورند و سوم حضور انفجارهای اجتماعی و سیاسی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ دی ۱٣٨۹ -  ۲٨ دسامبر ۲۰۱۰


سالهاست که زندگی سیاسی –اجتماعی ما در عدم دریافت و درک متقابل از گوناگونی های اندیشه های سیاسی دستخوش جدایی ها گردیده است. سالهاست که وعده های وحدت و ارایش اینهمانی اپوزیسیون ایرانی در گمگشت واژه ها و ادراک گوناگون از اینده دور و نزدیک مقصد سیاسی سرگردانی را تجربه میکند. سالهاست که میشنویم اندیشه های گلایه و نقد این حضور از هم گسیخته را اما همان اندیشه در صحنه حقیقی سیاست پناه امنی در باور همسان و یا طاعت پذیر میجوید و در توجیه انزوای خود سرشت بدگمان بود یا نبود دگر اندیش را مسبب میخواند. سالهاست که کارنامه این و ان قوای اجتماعی فرصتی برای کتمان برنامه سیاسی گردیده و ذهنیت کنشگر سیاسی و مدیریت مبارزه را به نقد گذشته دلمشغول نموده است. سالهاست که اجزای گوناگون اپوزیسیون تجرید و تجزیه از یک مفهوم کلی را تجربه مینمایند و در همین فرایند خود را میزبان شکستها ، انشعابات و انزوای درونی مینمایند .
بلی، سالهاست که در معرکه مبارزه با رژیم اسلامی قتلگاه یگانگی خود را فراهم اوردیم و اجازه دادیم نظامی فروپاشیده سامانه ماندگاریش را تنها از گسست جمعی ما فراهم اورد. هنوز پس از سی و یکسال نتوانستیم در پایه ای ترین موضوعات مشترک پیوندی را پدید اوریم. نتوانستیم درک ساده ای به نام درد مشترک ، و نیاز مشترک را لمس کنیم، زیرا کارنامه پیشین ، و اهداف دورمنظر سیاسی گوناگونمان قادر نیستند شرایط زیست از هم گسسته ما را در زندگی معاصر سامانی اینهمان بدهند.
هر از گاه اگر اندیشه ای بخواهد این یگانگی را وعده اورد قوای درونمان یعنی جهان نگری های بسته و تجزیه شده از درک اجتماعی نیاز انسانی مشترک ما ، و قوای بیرون ، یعنی تدابیر نظامی که سرمایه اش اندوخته نادانی ماست و کنش و طرح دخالت مستقیم و غیر مستقیمش در گسستها ، انچنان موانعی پدید می اورند که اندیشه، فرصت تصویر اجتماعی نمی یابد.
این روند اپوزیسیون سنتی را به مفسر رویدادهای اجتماعی و راوی حوادث حادثه افرینان نظام مبدل نموده است در چنین شرایطی احزاب سیاسی حتی توان بازافرینی اندیشه و حادثه افرینی را نمی توانند در خود بپرورانند. بنابراین میدان مبارزه جولانگاه سه کنش سیاسی میگردد، نخست عربده مستانه دشمن که قتلگاه انسانی افریده است، دوم دلالان قدرت که نمایشی از بدیل را چه در ذهنیت مانده به انتظار اجتماعی و چه در صحنه و ارایش جهانی به تصویر می اورند و سوم حضور انفجارهای اجتماعی و سیاسیست که بدلیل عدم مدیریت سیاسی و نبود تدابیر مبارزاتی سر بر میکشند و سپس در زندان و دار مرگ ویا تبعید خاموشی را تجربه میکنند.
اگر اجزایی نیز از این پیکره از هم گسسته نمایشی از تلاش را به تصویر در اورد ، هدف اما افزودن اعتبار به سرمایه فرقه ای بیش نیست و هر گز هم اوایی و همزیستی مشترک با احترام به حضور حقوقی یکدیگر نمی باشد. میبینیم که چگونه در مبارزات اجتماعی خرد و کلان اندیشه ای سازمان یافته در غالب حزب و نهاد میخواهد تنها تصویرگر میدان باشد انهم با نفی وجود عینیت پذیر دیگران.
دقیقا در این شرایط از هم گسسته ، ذهنیت تسلیم پذیربه خود بیگانه پنداری و واماندگی از یک همایش تاریخی- اجتماعی قادر است رشد کند، و واقعیت را بدیل حقایق جاودانه سازد. بخشی از نیرو و توان ما در همین فرایند تسلیم بیهودگیها و دلمشغولیها گشت. بخشی در بی اعتباری و بخشی دیگر در برپایی هویت جدا از یکدیگر زمین و زمان را به چالش میکشانند و هراس از وجود یکدیگر را در قتلگاه نظام به گونه موازی به نمایش میگذارند. نتیجه اما ذهنیت تجزیه شده از یک درد و ارزوی مشترک بیش نیست. ذهنیتی که سروری و پایداری نظام فرو نشسته به شولات واماندگی را متحقق میسازد.
همایش خود جوش انسانی ما در نفی اعدام حبیب دانشجوی کرد همه این تصورات و کنشهای بیهوده را به چالش کشانید.
با تکیه بر درد و همچنین ارزویی مشترک قادر گردیدیم حرکت گسترده ای را در ایران و بویژه در برون از مرزهای ایران پدید بیاوریم. قادر گردیدیم وعده اعدام او را انکار نماییم. هنوز نمی دانیم فردای دلهره حبیب ها چگونه رقم زده میشود اما میدانیم که در سایه اندکی تلاش با نیرو و وحدت انسانی توانستیم به انکار مرگ او در این وعده بنشینیم. این اولین نشانه از یک همایش انسانی نیست بلکه هنگامه ای رخ داد که ذهنیت گسست داشت منشور خود را عملی مینمود و سرخوردگی از بی کفایتی مدیریت سیاسی میرفت تا منشور خود را بنگارد.
این اموزه انسانی بار دیگر چراغی را در ذهنیت تاریک و یا گمگشتگی ذهنیت از چگونگی هستی ما می افروزد، می اموزاند که باید بر درد مشترک ارزوی مشترکی را پروراند، با پذیرش گوناگونیهایمان و گذشتن از اندیشه تسخیر و نفی ارعاب همان گوناگونیها میتوانیم اغاز دیگری را تجربه نماییم اغازی که بیشک میتواند پایانه قدرت جبار حاکمیت کنونی باشد. باید بر بنیادهایی همایش و اندیشه اینهمان زیستی خود را بپرورانیم که لمس حقیقی ان در زندگی سیاسی-اجتماعی ممکن باشند. همه گونه های راه کارهای سیاسی ما برای فردای هستی تنها میتوانند در نبود و نابود نظام اسلامی امکان تصویر اجتماعی و یا گفتمان حقیقی یابند. مجادلات و پافشاری ما در طرح اندیشه های گوناگونمان ما را به هیچ معرکه ای جز قتلگاه امروزین نمی رساند.
ما نیازمند جبهه ای انسانی از همه نیروها و قوای انسانی هستیم که درد مشترک را درک میکند و از ان ارزوی مشترکی را میپروراند. ما نیازمند همایشی هستیم تا بتواند اینهمه درد اینهمه مرگ خواهی و شکنجه و درماندگی را فریاد رسی باشد.
انسان درهم شکسته و در حال غرق شدن در بستر سیلاب خشونت نظام اسلامی را چه حاجتیست که جهان بینی و کارنامه ناجی خود را طلب کند؟ او را تنها دستی نیاز است که اندیشه ای جز پرستش زندگی و نکوهش مرگ نداشته باشد. و این وعده میتواند دلیل یک همایش انسانی ما باشد بی انکه بخواهیم به کتمان دادخواهی های گوناگون یکدیگر بپردازیم. ایا قادریم این اموزه را به یک خرد جمعی تبدیل کنیم؟ ایا میتوانیم اغازی بر پایانه گسستهای عبث بدهیم؟