چرا تاریخ پاشنه آشیل سبزها است؟ - ارژنگ نورایی

نظرات دیگران
  
    از : یکی از خوانندگان نوشته

عنوان : اول حدس بزن، بعد به نتجه گیری بپرداز!
بیدار گرامی!
به خوتان زیاد زحمت ندهید. این نام، بعد از وحشت سازمان مجاهدین خلق از حضور مردم در صحنه بدون پذیرفتن کوچک ترین ایده های رهبر این تشکیلات و در جهتی متضاد با خواست های او، در اینترنت پیداشد. کد های مشخص این سازمان را هم در نوشته های این نام می توانید بیابید.
همین حالا یک کار خوب بکنید. درقسمت جستجوی پیشرفته گوگل (به منظور دقت بیشتر، حتماً از قسمت جستجوی پیشرفته استفاده کنید) این نام را تایپ کنید. اگر اندکی با قضایای مجاهدین آشنا باشید، خیلی راحت به نتایج لازم خواهید رسید.
فکر می کنم مجموعاً کمتر از پنج نوشته، با این نام منتشر شده است. تقریباً همه در زدن به جنبش سبز.
در یک مورد هم این نام علیه فرخ نگهدار نوشت. می دانید که انتقاد از فرخ نگهدار فقط به طیف چپ یا فداییان اقلیت و فداییان اکثریت که او سازمان دسته اخیر را با روش های خود تا مدتی به بیراهه برد و به اعتبار این سازمان ضربه زد، یک مخالف دیگر هم دارد که باید آن را نه مخالف، بلکه دشمن درجه یک نگهدار نامید. و نام این دشمن درجه یک، سازمان مجاهدین خلق است که از بعضی موقعیت های نگهدار که به لحاظ زد و بند های سیاسی، خطری برای این سازمان به حساب می آید نگران است.
مقاله مربوط به فرخ نگهدار با این نام هم در همان زمان منتشر شد که آن ها یکی از برنامه های خود را به همین دلیل که گفتم (و نه از موضع نیروهای سالم سیاسی) مقابله تبلیغاتی با نگهدار قرار داده بودند.

جالب است که بدانید من در کامنت قبلی، اشاره کرده بودم که ایشان مطالبش به طور مستقیم (نه به نقل از منابع دیگر) در سایت یکی از هواداران مخصوص مجاهدین (که در همین «خط» عمل می کند) منتشر می شود. اما یکمرتبه دیدم که استثنائا (و البته کاملا تصادفی. ذهنتان به جا های بد نرود) این مطلب این دفعه در آن سایت منتشر نشد، و همین مرا بیشتر از پیش به شک انداخت.
و دیدید که این نام از پاسخ دادن به سه سئوال محوری که من در کامنتم مطرح کرده بودم اجتناب کرد. چرا؟ این چندان پرسیدن ندارد. مخصوصا اگر همان کاری را که گفتم (استفاده از جستجوی پیشرفته گوگل) انجام دهید، و اگر به زمان های ظهور این نام و ” بُل” گرفتن های از بعضی مسایل، کمی بیشتر دقت نمایید.

انتقاد، مخالفت و هر چیز دیگر در مورد جنبش سبز آری، اما تلاش برای سرنگونی از طریق ”اعضای کابینه بوش”، گرد هم آمده رسما با همین عنوان در کنفرانس ۱۱ دسامبر پاریس در حمایت از مریم رجوی نه! ایران بدون حکومت ملا ها آری، اما بمباران و تجزیه ایران نه!
از خوانندگان عزیز خواهشمندم کامنت قبلی مرا بخوانند.
٣٣۶۱۹ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣٨۹       

    از : بنده‍ی خدا

عنوان : آقای بهرخی
۱-در سال ۶۴ در اوج بمبارانهای شهری آنهم در ماه رمضان اعلام شد که در صورتیکه مردم موافق تداوم جنگ هستند روز قدس در تظاهرات شرکت کنند .تظاهرات آنموقع مثل تظاهرات حالا با اتوبوس و ساندیس نبود بلکه چیزی که بود گرما ، دهان روزه و تهدیدات وحشتناک صدام مبنی بر بمباران تمام خیابان انقلاب از ۴۸ ساعت قبل از روز قدس بود. با این حال حضور مردم چنان چمشگیر بود که هواپبمایی که آمده بود تا تهران را بمباران کند بمب هایش را در بیابانهای جنوب تهران رها کرد و برگشت و بعد آن تا دو سه سال بمبارانها قطع شد . آنوقت شما می فرمایید مردم سالها بود که از جنگ خسته شده بودند...!!
۲-ایکاش تمام حکومتها نه به خاطر مردم بلکه به خاطر حفظ حکومت تن به روشهای منطقی بدهند در آنصورت هیچکس با حکومت مشکلی نخواهد داشت و این یعنی حکومت مردمی.
٣٣۶۱۷ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣٨۹       

    از : منصور بهرخی

عنوان : به بنده خدا
۱ - خمینی جنگ را برای خستگی مردم تمام نکرد بلکه اولا ادامه جنگ احتمال فروپاشی رژیم او را مطرح میکرد و دوما راست جهانی دیگر سودی از تداوم جنگ نمیدید و با زدن هواپییمای مسافر بری ایران این نارضایتی خود را هشدار داد و خمینی هم پذیرفت . وگرنه مردم سالها بود که با جنگ ارتجاعی خمینی مخالف بودند و خسته شده بودند .
۲ - بر خلاف هیتلر و موسیلینی که پس از فروپاشی رژیمهایشان مردند مراسم ختم خمینی زمانی اتفاق افتاد که رژیمش هنوز در قدرت بودند و پاسداران و کمیته چی هایش مسلح در خیابان ضمن اینکه راه انداختن کارناوالهای تصنعی از سوی یک رژیم پوپولیستی کار سختی نیست مگر همین امروز ۹ دی راه نمی اندازند؟
٣٣۶۱۰ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣٨۹       

    از : بید ار

عنوان : قابل توجه مدعیان جنایات دهه شصت، به آن شرط که واقعا مدعی باشند
فرض بر اینکه شما واقعا از بازماندگان قربانیان دهه ۶۰ باشید و یا کسی باشید که طی سی سال گذشته از روی انسان دوستی همه زندگی خود را وقف روشنگری پیرامون این جنایات کرده باشید:
آیا در آن صورت نباید بین طراحان و آمرین و عاملین اصلی آن جنایات با کسانی که از روی حسن نیت در درون سیستم حاکم خدمت می کردند فرق قائل شد؟

آیا در آن صورت نباید از اطلاعات این از قدرت رانده شده ها در جهت افشای آن جانیان بهره برد؟ مثل افشاگری پیرامون حاج ناصر معروف (جلاد اعدام های سال ۶۷) که مشخص شد همین قاضی محمد مقیسه است که در حال حاضر مشغول صدور احکام سنگین برای اصلاح طلبان است؟

آیا در آنصورت نباید لحظه ای با خود بیاندیشید که همسر موسوی در زیر تیغ طالبان شیعه با صراحت کامل اعلام کرد که انقلاب به انحطاط رفت (یعنی پذیرش اشتباه). آیا شما حاضرید همین دیروز خود را به نقد بکشید؟
انصاف هم خوب چیزیست.
٣٣۶۰۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣٨۹       

    از : بنده خدا

عنوان : جناب آقای بهرخی
مقایسه خمینی و هیتلر و موسولینی مصداق کامل قیاس مع الفارق است به دو دلیل:
۱-خمینی به محض اینکه احساس کرد مردم از جنگ خسته شده اند به قول خودش جام زهر را نوشید و به جنگ خاتمه داد ولی هیتلر و موسولینی علیرغم توصیه‍ی اطرافیان تا انهدام کامل کشور و مردمشان به جنگ ادامه دادند .
۲-موسولینی را اعدام کردند و در خیابانها گرداندند و هیتلر در اوج تنهایی و نومیدی به زندگیش خاتمه داد در حالیکه مردمی که طی دهسال حکومت خمینی انواع کمبودها و زحمات زندگی در حال جنگ را پشت سر گذاشته بودند از مصلای تهران تا بهشت زهرا با پای پیاده جنازه‍ی خمینی را تشییع کردند!!این یعنی مردمی بودن...
...دوست گرامی...بپذیرید که مشکل شما و حکومت فعلی همین مردم هستند و لا غیر...
٣٣۵۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : جمشید برومند

عنوان : تغییر و تکامل
بعضی وقت ها، در «آشفته بازار» سیاسی، که به آن تا حدی عادت کرده ایم. به « تکرار» هائی بر میخوریم که حتی در این « آشفته بازار» سیاسی تو «ذق» میخورد و ملال آور ست. میخواستم، این کامنت را، پای مقاله ی قبلی نویسنده ی این نوشته آقای ارژنگ نورائی، قرار دهم. که دیر شد ولی گویا زیاد هم «بد» نباشد در زیر این پست قرار دهم .چون بازهم دم از رفورمیسم زده اند!!
در نوجوانی در کتاب فرهنگ سیاسی بزرگوار داریوش آشوری در جستجوی معنی ی واژه های چون رفورمیزم،کریتیسیزم ، پلورالیزم و مشابه این ها می گشتم تا بتوانم هنگام خواندن کتاب های اجتماعی از موضوع کتاب ها سر در بیاورم. بنظرم، حداقل برای من کافی نبود. چون آموزش دانش سیاسی با آن «خود آموزی » های یواشکی با «بد فهمی» توام بود که به بد آمیزی منجر می شد.
این بزرگترین بدبختی و «جنایتی» بود که حکومت دیکتاتوری کودتا در حق مردم روا داشت و هنوز حتی در این حکومت مدهبی ادامه دارد. فرض کنیم، انتشار کتاب هفته ی شادروانان محسن هشترودی و احمد شاملو و فعالیت های فرهنگی از این دست ادامه و بسط می یافت و تک صدائی (تک حزبی) به چند صدائی (چند حزبی) تبدیل میشد . علیرغم پشتوانه ی خونین و خائنانه ی ۲۸ مرداد ، قطعا مسیر تغییر و پیشرفت اجتماعی از گذرگاه دیگری می گذشت نه انقلاب بهمن ۵۷
*در سال ۱۳۴۵ تلاش روشنفکران در مبارزات صنفی دانشگاه تهران دوباره متجلی شد.
در همان روزها که پس از سرکوب قائله ی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با تحمیل حکومت نظامی دوباره بگیر و به بند اعمال شده بود و سکوت قبرستانی بر جامعه حکمفرما بود. دانشجویان دانشگاه حول شعار لغو شهریه ی ۱۰۰۰تومانی دوباره جمع شده بودند. برای حکومت هر « عدم اطاعت » ،انتقاد، اعتراض ،اعتصاب از هر کس حتی حکومتیان ـ حتی دکتر عاملی رهبر حزب مردم ـ به معنی « اقدام علیه امنیت کشور» تلقی می شد.
*در بهار ۱۳۴۶ این مبارزات به دلیل بی توجهی مسئولان که همیشه توام با «تکبر» و « تحقیر» نسبت بشهروندان صورت می گرفت به اعتصاب منجر شد. علی نقی آرش ـ ناصر زرافشان و چند دانشجوی دیگر دستگیر و بعد روانه ی پادگان باغ شاه شدند.
*در زمستان ۱۳۴۶ بخشی از گروه شادروان بیژن جزنی در دام ساواک قرار میگیرند. همزمان با برگزاری مراسم شب چهلم جهان پهلوان تختی ساواک با شبیخون گسترده ای دانشجویان فعال در سراسر کشور را دستگیر می کند. ۱۰۰ ها دانشجو پس از زندان به پادگانهای اعزام میشوند تا زنداها را خالی کنند. دانشگاهها را از نیروها ی فعال و شناخته شده دانشجوئی تهی می کنند. این دانشجویان از طیف وسیعی از نیروهای ملی تا انواع چپ را در بر می گرفت.
*فرخ نگهدار یکی از فعالان دانشجوئی بود که همراه با گروه جزنی دستگیر شد و کسانی که نوشته های بیژن را خوانده اند، حتما با جهان بینی او و برنامه ی مبارزاتی او آشنا هستند. او انواع اشکال مبارزاتی صنفی، سیاسی و نظامی را در دستور قرار داده بود و معتقد به بسط و تکامل مبارزات موازی توده ای در تمام زمینه ها علیه حکومت بود. بحث برای تبلیغ و تنقید دیدگاههای شادروان جزنی نیست. در یک کلام بیژن امر انقلاب را یک شیه و فوری تلقی نمی کرد. بهمین دلیل در چشم انداز سیاسی بعدا به امکان قدرت گرفتن خمینی هم توجه و تاکید کرده بود . بسیار خردمندانه و روشن گفته ست : اگر خمینی قدرت بگیرد کار بمراتب از زمان شاه سخت تر خواهد شد.
البته خیلی از چپ ها در جنبش دانشجوئی در آن زمان از این حرفها خبر نداشتند و در اعتصابات سال ۴۵/ ۴۶ خودش را نشان میداد. آنها کم تر از سرنگونی شاه را قبول نداشتند. کسی نبود از آنها به پرسد چگونه ؟ آنها همین امروز نیز در همان عوالم بدون اینکه از تاریخ آموخته باشند. فقط رادیکال « حرف » میزنند تا دیگران «انقلاب» کنند ! هر کدام در راس سازمانهای مورد علاقه ی خود قرار دارند. ما همیشه از تلفیق اشکال مبارزه رنج برده ایم. چپ رویها باعت انفعال می شود. بسیاری از نیروها که می توانند در سایر اشکال مناسب توانشان، برای امر تغییر و پیشرفت اجتماعی فعالیت کنند زیر بار ادعاهای « رمانتیک انقلابی » نمی روند. البته کسی نیست که شرائط وحشتناک رژیم شاه را فراموش کند که هیچ نوع مبارزه ای را تحمل نمی کرد. بهر حال اصرار بر فقط انقلاب دردی را دوا نمی کند.
*در سال ۱۳۴۸ بخشی از فعالان سیاسی در حال خروج از مرزهای جنوبی دستگیر شدند در میان آنها زنده یاد شکرالله پاک نژاد، ناصر کاخساز، محمد رضا شالگونی وجود داشتند که تا انقلاب در زندان بودند. پاک نژاد شهید شد و کاخساز و شالگونی با دیدگاه هائی متفاوت در تبعید به مبارزه ادامه میدهند با شناختی که که از هر سه عزیزان با دیدگاههای متفاوت داشته و دارم توصیه می کنم که چگونگی این تقاوت ها را بررسی کنیم انسانهای شریفی بخش بزرگ زندگی خود را برای مردم و میهن خود صرف می کنند و در اعتقادات خود اصرار دارند بعضی با انعطاف و بعضی بی انعطاف.
آیا می توان بسنده کرد و گفت شالگونی ها «انقلابی» و کاخساز ها « رفرمیست» ست. چه دردی را دوا می کند ؟ این قلم فکر می مند که آقای نورائی متعلق به نسلی ست که بین شالگونی ها و کاخسازها نوسان می کند.

*در میان مبارزان و فعالان نسل گذشته علیه حکومت شاه ؛ بخشی شهید شدند،بخشی مبارزه و فعالیت را کنار گذاشتند.
*بخشی با تعدیلاتی به اشکال دیگری به فعالیت ادامه میدهند. آیا همه باید انقلابی باشند؟ *بخشی با همان مواضع بدون توجه به تمام فراز و نشیب های اجتماعی هنوز منتظر انقلاب دیگری هستند. آیا این درست ست؟
* حتی بخشی از وابستگان حکومت سابق و فعلی از مواضع سابق خود فاصله گرفتند و به مشارکت و همگرائی روی آورده اند. آیا این عجیب ست ؟

* نسل جدیدی ناظر تمام این فعل و انفعالات می باشند که چگونه پدران و مادران آنها از حکومت گذشته تا امروز هنوز «دشمنان» یگدیگرند. سئوال ناروائی ست؟

نتیجه :
کاش آقای ارژنگ نورائی توان داشته باشند که توصیه کنند کدام جریان را برای رهبری مبارزات مردم توصیه می کنند و کدام نیروها حق پیوستن به آن را دارند و ورود کدام نیروها ممنوع ست !
٣٣۵۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : مهرنوش باران

عنوان : جواب سوال صادقانه بیدار
من از شما یک سوال دارم وحدت تمام عیار و تمام وقت شما و لمپنیسم حاکم بر ایران امروز در توجیه آن همه قتل و جنایت چیست؟ چرا فرقی بین احمدی نژاد و موسوی در توجیه کشتارهای دهه اول انقلاب نیست ؟
٣٣۵۶۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : منصور بهرخی

عنوان : به بنده خدا
گیرم که اکثریت با خمینی بود این کشتار آن هم انسان را توجیه میکند ؟؟ مگه هیتلر و موسیلینی اکثریت نداشتند ؟ یعنی هر کی اکثرین داشت میتونه هر کار که دوست داشت انجام بده و هرچقدر جنایت خواست بکنه ؟ اتفاقن دم خروس حقوق بشر و دموکراسی خواهی شما سبزها این موراد میزند بیرون !!
٣٣۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : عباس ن

عنوان : در جواب بیدار
۱ - یعنی هر کس رهبران سبز را نقد کرد متحد احمدی نژاد است ؟
۲ - دوست عزیز وقتی قاتلین ده ها هزار جوان ایرانی در دهه ۶۰ نه تنها راست راست راه میروند که کاندیدای ریاست جمهوری شده و دموکرات و رفورمیست میشوند و وقیحانه از آن همه جنایت دفاع میکنند و ان را دوران طلایی میخوانند و امثال شما برایشان گریبان چاک میدهید چرا بانیان کهریززک نکنند ، دوست عزیز همه انها با هم باید محاکمه شوند . همه شان . ضمن اینکه در مقاله آمده که دو جناح امروز آن روزها با هم شریک جنایت بودنده اند .
۳ - اما در مورد کمبودهای نوجوانی نمیدانم چرا این حرف شما مرا یاد جمله مشابهی از بازجویان اوین میاندازد .
۴ - به نظر شما اخبار روز باید مطالب امثال نورایی را سانسور کند !!؟؟ این است دموکرات منشی سبزهای چند رنگ؟
٣٣۵۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : حمید محوی

عنوان : ضرورت های تحول یابندگی بی حد و مرز انسان
داوری من تنها در مورد پاراگراف اول مقاله، یعنی قطعه ای است که از درون متن پیش از همه در صفحه دیده می شود.
از دیدگاه من، به عنوان فردی که به پیشرفت اعتقاد دارد، و به تحول یابندگی بی حد و مرز انسان - وقتی که شرایط تحول برای او مساعد باشد، به هیچ عنوان فکر نمی کنم که «تاریخ پاشنه‍ی آشیل سبزها» باشد. بلکه سبزها به خاطر چیزی که هستند در رابطه دعاوی شان (برای پیشرفت و دموکراسی) دچار بی اعتباری هستند.
من تقریبا از «تاریخ» چیز زیادی نمی دانم ...همه چیز برای من از وضعیت خودم در رابطه‍ی موضوع پژوهشی و آرزومندی های خودم شروع می شود - و از این دیدگاه کاملا نظریه ام کاملا با آخرین تحولات علمی به ویژه علم فیزیک منطبق است که جایگاه پژوهش گر را در نتایج علمی بازسازی کرد.
همه چیز برای من از هنر و خلاقیت هنری و سرنوشت آن شروع می شود و از این طریق است که با مهمترین مسائل استراتژیک حاضر و مخاطره انگیز ترین رویدادها و رویدادهای احتمالی سروکار پیدا می کنم.
بر این پایه، محسن مخملباف جایزه بگیر فستیوال کن، و افراد دیگری که به کاروان میان فرهنگی ایران تعلق دارند، و حتی جایزه بگیران حقوق بشری، و حقوق بگیران حقوق بشری، و اپوزیسیون های جیره خوار، نه به دلیل تاریخ گذشته بلکه به دلیل شعارهای متعالی و اعمال متناقضشان به پاشنه‍ی آشیل تبدیل می شوند. پاشنه‍ی آشیل، البته برای خودشان، و نه برای جنبش پیشگام و نه برای بشقاب های خالی که با وجود تمام گفتمان های زیبا خالی باقی می ماند. برد دروغ حتی با تمام سرمایه گذاری های آمریکا و تمام امکانات مدرن، حد و حدودی دارد و ابدی نیست، ضرورت های زمانه هم چنان به جای خود باقی هستند. حقیقت کدام است؟
مسئله ای که ما ایرانی ها باید بدانیم این است که اگر واقعیت این است که انسان تحول یابنده است و اگر به چنین موضوعی باور داریم، نباید فراموش کنیم که این تحول یابندگی در شرایط مساعد می تواند فرجام مثبتی داشته باشد. متأسفانه جامعه‍ی ایران به دلیل حاکمیت بورژوازی معامله گر و وابسته از یک سو و حاکمیت مذهبی که ویژه‍ی تمام انقلابات کشورهای آسیایی علیه تجاوزات وحشیانه‍ی غرب از قرون گذشته تا امروز بوده است، و فشارهای گوناگون غرب امپریالیستی، در وضعیت مساعدی به سر نمی برد. در فرانسه پیش از انقلاب، افرادی مثل دیدرو وجود داشتند، آنسی کلوپدیستها، و اینها همه از خاستگاه عمومی و تاریخی برآمده بودند، و حتی تحول یابندگی انسان نیز متعلق به بورژوازی بود (که رابله در پانتاگرویل نماینده‍ی این طبقه‍ی نوپا و بالنده در پایان قرون وسطی است) و به انقلاب انجامید.
به همین علت بود و هست که من از مدتها پیش به این باور هستم که ما باید از اپوزیسیون های مزدور امپریالسم جهانی و اوباشانی به نام طرفدار حقوق بشر که دنیا را واژگونه به ما نشان می دهند فاصله بگیریم و این فاصله را نیز تا جایی که می توانیم نشان دهیم، و یا برخی دیگر که رادیو و تلویزیون را دست آورد مدرنیته‍ی استبدادی دوران پهلوی تعبیر می کنند - در حالی که چنین محصولاتی دست آورد انقلاب های صنعتی در غرب بوده - و علاوه بر این، چنین دست آوردهایی در صورتی که به شکل مستقل در جوامع غیر صنعتی هضم نشوند و به شکل بومی در نیایند، تمام این به اصطلاح دست آورد ها علیه خود آنها عمل خواهد کرد، و نامش دست آورد نخواهد بود بلکه تحمیق و سرکوب توده ها نام دارد....
٣٣۵۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : یکی از خوانندگان نوشته

عنوان : چند پرسش
آقای "ارژنگ نورایی" گرامی!
کروبی بسیار کار زشت و قبیحی کرده است که این طور از خمینی تعریف و تمجید به عمل آورده است. آقای موسوی هم گرچه یک یا دو بار از "دوران طلایی امام" نام برد و این کار او بسیار بد است، در عمل، کار ها و خواست هایش امروز ربطی به آن دوران طلایی ندارد. مثلاً او از قتل مخالفان و شکنجه و زندان و خفقان در هیچ شرایطی دفاع نمی کند. و برای همین هم هست که با جنبشی همراه شده است که هیچ ربطی به آن دوران طلایی ندارد. و افراد بسیار زیادی از این جنبش هم که در ایران زندگی می کنند و نبض جریانات در دستشان است و تا پای جان هم رفته اند و می روند در ابعادی وسیع با او همراهی می کنند، در حالی که دشمن خمینی هستند. شاید یک نفر به بی شعوری آن ها معتقد باشد. اما من چنین گستاخی و جسارتی در مورد آن ها نمی کنم.
نمی خواهم در این جا از این موضوع حرف بزنم. موضوعی که می خواهم بنویسم چیز دیگری است.
نام شما را جستجو کردم و تعداد معدودی مقاله از شما دیدم که بیشتر همین تعداد هم در سایت هایی مثل سایت یکی از هواداران مخصوص مجاهدین با آب و تاب منتشر شده اند و نقل از جایی هم نیستند و مستقیما برای خود او فرستاده شده اند. در سایت های دیگر هم هستند. مثل همین اخبار روز و غیره.
مقالات شما هم عمدتا انگار فقط یک قصد را دنبال می کرد و آن هم به هر قیمتی "جنبش سبز" را کوبیدن. حالا که مجاهدین روی زهرا رهنورد، تیز کرده اند شما هم به او بند کرده اید و (لابد سهوا) نام او را خیلی دست پایین تر از کروبی و موسوی و خاتمی آورده اید و این حس را به من نوعی القا کرده اید که او اصلا کسی به حساب نمی آید.
او مسئولیت حکومتی نداشته است و در مورد کشتار های خمینی هم موضع صریحی گرفته است و نوشته است که به آب زمزمزم و کوثر هم جنایت ۶۷ را نمی توان سفید کرد...
کاری ندارم.

چون شما از دیگران مطالبه می کنید و آن ها را استنطاق می نمایید، من در کمال ادب و برای شناخت بیشتر، خاضعانه از شما خواهش می کنم که لطف کنید و به پرسش هایی که با خواندن مطالب شما (که نمی شناسمتان و اصلا قضاوتی در موردتان نمی توانم داشته باشم) در ذهنم پیدا شده است پاسخ دهید:

۱ ) نظر شما در مورد خانم مریم رجوی و به خصوص راه حل سوم ایشان چیست؟ و آن سرنگونی که خواستار آنید آیا از نظر شما با تقویت خانم رجوی و راه حل سوم ایشان عملی است و یا اقلاً به عملی شدن نزدیک می شود؟

۲) آیا سرنگونی با کمک خواستن از کسانی مثل مقامات رسمی و سرشناس کابینه جرج بوش که رسما با ذکر همین عنوان "مقامات رسمی دولت جرج بوش" در یازده دسامبر در یک کنفرانس مطبوعاتی در پاریس پایتخت فرانسه در حضور خانم مریم رجوی خواستار حمایت از مجاهدین به جای جنبش موسوم به «جنبش سبز» شدند، کار درستی است یا نه. از "کمک خواستن" منظوری جز همان نوع کمک خواستن و کمک کردن که خانم و آقای رجوی می گویند ندارم.

۳) نظر شما در مورد تلاش بی وقفه و چند ساله آقای رجوی و خانم رجوی برای نگاه داری افراد در کمپ اشرف در عراق به جای کمک در خروج آن ها به کشور های امن چیست؟

خیلی می بخشید. همان طور که گفتم من شما را نمی شناسم. اما بنا به دلیلی که ذکر کردم و دلایلی دیگر، فکر کردم که این پرسش ها را خدمتتان مطرح کنم.
وقتی یک نفر مقاله هایی عمومی با محتوایی نظیر محتوای این مقاله، در این شرایط ویژه، و معمولا در شرایطی مشابه این شرایط ویژه، در یک سایت عمومی می نویسد، یک خواننده عمومی مثل من هم حق دارد با او سئوالاتی را که نوشتم مطرح کند. مخصوصا با توجه به موضع گیری هایی که از او مشاهده کرده است.

پیشاپیش از لطف شما ممنونم و تاکید می کنم که نه شناختی از شما دارم، نه قضاوت خاصی در مورد شما می کنم، و نه قصد بدی از آنچه نوشتم دارم. من فقط از حق دمکراتیک خودم استفاده کردم. شما هم می توانید از حق دموکراتیک خودتان در پاسخ ندادن به پرسش های من استفاده کنید.
شخصاً اعتقاد دارم که بعضی پاسخ ندادن ها به هیچ وجه به دلیل بی ارزش بودن یا پرت بودن و نامربوط بودن پرسش ها نیست، بلکه دلیل دیگری دارد.
با تشکر و سپاس فراوان
٣٣۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣٨۹       

    از : بید ار

عنوان : بعد از نگهدار نوبت سبزهاست؛ گویا در این ویرانه کیهان و کیهان نشینان وجود ندارند
در دیزی باز است... و اما عده ای پر از کمبود های نوجوانی هر چه "دل" شان می خواهد می گویند.
اولین تعجب من از این است که دم خروس این متحدین (خواسته یا نا خواسته) لم پنیسم حاکم در ایران چرا از دید دوستان اخبار روز پنهان مانده؟!!
و تعجب دومم از اینکه کسی از این "مخربین حرفه ای" نمی پرسد که آقایان هنوز جانیان کهریزک و کوی نه تنها راست راست می گردند که به مردم از پشت میز وزارت و وکالت دهن کجی می کنند! شما آنها را نمی بینید یا نمی خواهید ببینید؟ اگر می بینید اول یقه آنها را بچسبید. باور کنید همان ها یا هم "قومی هایشان" از مسببین جنایات دهه ۶۰ بوده اند.

یک سوال صادقانه:
راز اتحاد موجود بین ارتجاع حاکم و "رادیکال" های خارجه که شاهکارشان کنفرانس برلین بود و هم و غم شان شکست اصلاح طلبان سابق و سخنگویان جنبش سبز فعلی در داخل بوده و هست، در چیست؟

البته امید وارم اخبار روز باز سخن بنده را سانسور نفرماید. با سپاس
٣٣۵۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱٣٨۹       

    از : بنده خدا

عنوان : پاشنه‍ی آشیل شما کدامست؟
جناب آقای نورایی
من قصد پاسخگویی به مطالبی که در مورد اتفاقات زمان خمینی مطرح کردید را ندارم گو اینکه تک تک آنها پاسخ دارند و پاسخ در خوری هم دارند.. امّا یک موضوع کاملاً واضح است و آن اینکه علیرغم تمام مواردی که ذکر فرموده اید مردم در آن زمان از حکومت راضی بودند به دو دلیل:
۱- مشارکت گسترده‍ی مردم در جنگ تحمیلی-ممکن است بفرمایید که مردم در زمانیکه به کشورشان تعرضی صورت بگیرد همینگونه دفاع می کنند و این هیچ ربطی به تأیید حکومت از طرف مردم نیست ولی تاریخ خلاف این را ثابت می کند که دم دست ترین دلیل آن اشغال سه روزه‍ی کشور توسط متفقین در زمان حکومت رضاخان را می توان نام برد.
۲-تشییع جنازه‍ی کاملاً خودجوش و بسیار با شکوه خمینی توسط مردم.
آری دوست گرامی چیزیکه باعث می شود سران جنبش سبز از آن دوران به نیکی یاد کنند همین پای بند بودن حکومت آن موقع به رضایت اکثریت مردم است چیزیکه الان مورد اعتراض مردم به حکومت فعلی است.
دوست گرامی:
چه دوست داشته باشید چه دوست نداشته باشید پاشنه‍ی آشیل شما و همفکران شما و متأسّفانه حکومت فعلی همان توده مردم است...والسلام.
٣٣۵۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱٣٨۹