غزل - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : داریوش لعل ریاحی

عنوان : شعر را چنان بخوانیم که باید .
کاش خویی را توان آن بود که از دل نمی سرود و از مغز مایه نمی گرفت . اوراق شعرش را وزن و قافیه ای شکیل می داد و از درد خالی می کرد . شعری موزون می ساخت با شکلکی ، نغمه ای و کلکی تا زیبا پسندان را خوش آید و به ، به به و چه چه درآیند . بگویند چه غزلی ..... چه خوب شد که آن نظر مهوع حذف گردید . اما
این غزل اگر دلی برای سپردن در سینه داشته باشی ، دل خواهی سپرد . یک سو عشق . یک سو مرگ . ( مرگی که امروز تکرارش ، شمارش آن را ناممکن ساخته )
و شاعری در مقابل عظمت این دو پرسش ، این دو فضای فرود آمده در جان و جهان او . چه کند ! جز این که جارویی به دست گیرد ، فرازی یابد و رقصی آغازد . بروبد و بروبد تا آرامشی یابد و دیگر هیچ . با درودی و انتظار سرودی دیگر .
٣٣۶۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ دی ۱٣٨۹