چرا دیگران می توانند و ما نتوانسته ایم؟
انقلاب تونس و حسرت های به جا مانده ی ما



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۵ دی ۱٣٨۹ -  ۱۵ ژانويه ۲۰۱۱


مدت هاست سقوط هر دیکتاتور در هر گوشه ی جهان، در ما ایرانیان احساسی دوگانه به وجود می آورد. یک چشم لبریز از اشک شادی، و چشم دیگر خون می شود. به یاد می آوریم ما هم این امکان را داشته ایم که سقوط دیکتاتوری در کشور خود را به نظاره بنشنیم و درست در وقتی که آن را امکان پذیر می دانستیم، از دستش داده ایم. تا وقتی نفهمیم چرا؟ باز این حکایت تکرار خواهد شد.

نوبت به تونس رسیده است. دیکتاتور زین العابدین بن علی فرار کرده است. کار بی اختیار به مقایسه می کشد. عده ای دوباره کفش و کلاه خواهند کرد و دوره خواهند افتاد: شرایط آن ها با ما فرق می کند، صبر کنید، ته اش هنوز معلوم نیست؛ «خشونت» جواب نمی دهد، انقلاب آخرش به جهنم می رسد، پیروزی زودرس خوب نیست، «براندازان» و «ساختارشکنان» را از خود برانید... اما این سوال ناگفته می ماند:
چرا دیگران می توانند و ما هنوز نتوانسته ایم؟ آیا قدرت سرکوب این حکومت از جنس دیگری است و آن طور که خودشان مدعی اند - و بعضی از ما هم شرمگینانه در زیرلب تکرار می کنیم، منشاء از آسمان می گیرد؟

سال ۱٣۶۷ که یاران ما را هزار هزار در زندان های اسلامی به دار کشیدند، «اپوزیسیون» به معنای واقعی و شناخته شده ی آن در کشور ما از میان رفت و میدان به دست جناح های «خودی» حکومت افتاد. «پوزیسیون» به نقش «اپوزیسیون» در آمد تا پرچم خواسته های مردمی را به دست بگیرد و طول و عرض و رنگ آن را به اندازه ی «ظرفیت های نظام» در بیاورد. از آن زمان رهبری همه ی اعتراضات مردمی از جمله اصلاحات سال ۷۶ و سپس انتخابات سال ٨٨ و جنبش سبز، در اختیار گروه هایی از حکومت، احزاب حکومتی و روشنفکران پرورش یافته در نظام حکومتی قرار گرفت که از نظر همه شان، همه چیز مجاز بود تا آن جا که به «اصل نظام» لطمه نزند، آن ها به تدریج در بیرون از حکومت هم «اپوزیسیون»ی تدارک دیدند که به همه چیز شبیه است جز اپوزیسیون نظام اسلامی. در همه ی این سال ها و در همه ی حرکات، «حفظ نظام» به اصل مقدس و تغییر ناپذیری تبدیل شد که گاه نام های مستعاری نیز بر آن گذاشتند و آن را چون زنجیر سنگینی بر پای جنبش های مردمی در ایران بستند تا حسرت پیروزی را بر دل ها باقی گذارد.
در این میدان خالی از رقیب، مجموعه ی فرهنگ و سیاست محافظه کارانه ای به نام سیاست اصلاح طلبی شکل گرفت و چون سمی فلج کننده در تن جامعه تزریق شد.

رادیکالیسم را به یک فحش سیاسی تبدیل کردند، همان گونه که در اوایل انقلاب لیبرالیسم را تبدیل کرده بودیم. چنان کردند که هر کس از رادیکالیسم سخن می گوید، مانند دیوانگان به او نگریسته شود.

چنان از ضرورت پرهیز از خشونت گفته شد که گویی در این کشور تنها منشاء و خطر بروز «خشونت» همان چند تا سنگ و کلوخی است که جوانان خشمگین به سوی سرکوبگران رها می کنند و حتی بیشتر از آن، دست هایی است که برای دفاع از خود بالا می رود.

انقلاب؟ به کریه ترین و ترسناک ترین حادثه ی همه ی زمان ها تبدیلش کردند... گفتند و نوشتند بهتر است صد سال حکومت خون ریز اسلامی را تحمل کرد، اما حتی یک بار اسم آن را بر زبان نیاورد.

مجموعه ی فرهنگ و منش و رفتار محافظه کارانه و فاقد چشم اندازی که متاسفانه اصلاح طلبان و حامیان آن ها در میدانی خالی از حریف تا عمق کوچه پس کوچه ها و خانه های جامعه ی ما نفوذ دادند، در کنار سرکوب بیرحمانه ی حکومت، از جمله مهم ترین عوامل عدم موفقیت تلاش های چند ساله ی مردم ایران برای دستیابی به دموکراسی و آزادی شد.
آن ها به این ترتیب اعتماد به نفس مردم ایران برای پیروز شدن را از او دزدیدند.

برای پیروزی، باید این اعتماد به نفس و اراده ی پیروز شدن به جامعه برگردانده شود. ما به رهبران، احزاب، روشنفکران و جنبشی نیاز داریم که نه به «اصل نظام» دلبستگی داشته باشند و نه «حفظ نظام» را سرلوحه ی فعالیت های خود قرار داده باشند. آن گاه دیگر دست و دل ما نخواهد لرزید که رو در روی سلطان مستبد بایستیم و بگوییم:
- دیکتاتور، اکنون نوبت توست!