« ... نقش خود زدم بر آب »


ابوالفضل محققی


• خمینی آنرا وحدت کلمه می نامید و زیر همان کلمه تمام نیروهای اپوزسیون را زیر یک شعار واحد برای سرنگونی رژیم شاه جمع کرد. (آیا ما هیچ کلمه‌ای برای وحدت با هم نداریم؟) چگونگی تلاش برای شکل‌دادن به این وحدت است که پیروزی و جایگاه هر کس در این جنبش انقلابی را تعیین خواهد کرد و تعادل نیروها را رقم خواهد زد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ دی ۱٣٨۹ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۱۱


«... نقش خود زدم بر آب »
حافظ
"چه خوشبخت بودم که درون پوست گردوئی خود را پادشاه جهان می دانستم."
               شکسپیر

شصت‌ساله شده‌ام، اما هنوز باور نمی کنم! بارها و بارها تلاش کرده‌ام از این پوسته شاهی بیرون بیایم. پوسته‌ای که شورانگیزترین سالهای جوانیم در آن گذشت. سرشار از عشق، شهامت و غرور مبارزه مسلحانه. دنیائی جادوئی که خود ساخته بودیم و بر آن سلطنت می کردیم. دنیائی افراشته در میان ابرها؛ مانند خدایان اساطیری یونان از آن بالا نگاه می کردیم و واقعیت را آنطور که میتوانستیم تفسیر می کردیم و چون خدا نبودیم، قادر به تغییر نمی شدیم. خدایانی از هر گوشه جهان. چه‌ گوارا، جرج حبش، جمیله بوپاشا، کارلوس، تامیل‌ها، بریگاد سرخ، بادر ماینهووف، همه و همه خدایان این ابرها بودند که عبای سرخ قهرمانان اساطیری بر تن‌شان می کردیم. اینها قهرمانان ما بودند و هر عملی که دست می یازیدند، پذیرفته می شد. نیک می دانم که اگر آنروزها، یکی از همین خدایان هواپیمائی را بر برجهای دو قلو می زد، برایش کف می زدیم. مگر نه که برای تمام عملیات با اندک انتقادی که باید به توده‌ها توجه کنند! اگر غیر از این بود مبارزه مسلحانه ما معنائی نداشت. چرا که عملیات انقلابی ما نیز در آن چارچوب می گنجید. و اگر هم فردی بی‌گناه در عملیات کشته میشد، ( که کشته شدند ) برای بسیج انقلابی توده‌ها لازم بود. اکنون سالها از آن روزها می گذرد. در گذر این سالها چه مسیرهائی طی کرده‌ایم، گاه خار رهروان را رهنما پنداشتیم؛ از بسیار صعب‌راه‌ها، پرتگاه‌ها گذر کردیم، پر تلاطم! دوران انقلاب، پس‌لرزه‌های آن که هنوز بعنوان انقلابیون و روشنفکران گاه قامت برافراشته و گاه شرمسار باید جوابگو باشیم. این تاوان روشنفکران و انقلابیونی است که میخواستند در تابستان با اژدها شراب بنوشند.
در هر پیچ تند پوسته انداختیم، بسیار تلخ و دردآور و هنوز این زایش و پوست‌اندازی ادامه دارد. هر پوستی که می اندازیم به اندازه بضاعت و تجربه‌ای که حاصل کرده‌ایم به تفسیر جامعه خود و جهان می نشینیم تا راه‌های رفته را نقد کنیم و راه‌های آینده با حداقل اشتباه بپیمائیم.
از شما چه پنهان که سالهاست با خودم در کش و قوس‌ام. شکستن و گذشتن از این پوسته که پیوسته خود را با آن تعریف کرده‌ام و هویت بخشیده‌ام بسیار مشکل است. پوسته‌ای که در آن مورد تعریف قرار گرفته‌ام، دوستانی فراهم آورده‌ام، که تمام خاطراتم با آنها معنی می گیرد، در خلوت من چه آنها که رفته‌اند و چه آنها که مانده‌اند پیوسته حضور دارند. چرا که تلاش کردم بدون چپ و راست‌کردن در گوشه‌ای از مغزم جائی برایشان باز کنم " تا نگویند که ازیاد‌فراموشانند. "
مشکل اینکه دیگر نمی توانم مانند گذشته به راحتی همه چیز را توجیه کنم، بپذیرم، با یک جزوه و چند کتاب درباره مبارزه مسلحانه همه چیز را جواب دهم. این جامعه متکثر و درهم‌تنیده ایران، این برآمدهای عظیم توده‌ای، این کشمکش در قدرت و خارج از آن، این جنگ آشکار و پنهان که در جامعه جریان دارد، برایم بسیار مشکل است. سالها قبل وظیفه من توجیه تبلیغ و تهییج بود، کاری که میتوان گفت پر بدک نبود و می توانستم از عهده‌اش برآیم، ترسی از چه پیش می آید، نداشتم. چرا که خود نیز بخوبی برآن واقف نبودم... کاری به دیگران ندارم! اما امروز بعداز گذشت چند دهه و هزاران نقد بر آنچه که رفته، برآنم میدارد که به هر چیزی حساس باشم و برای همه انسان‌ها جائی باز کنم! دشمن واژه اصلی من نباشد! نهال دوستی بنشانم، با صبر و بردباری به آبیاری آن بنشینم؛ چرا که نیک می دانم این صبوری جزئی از مبارزه است. بدون این صبوری و سعه صدر قادر نیستم از این میدان گذر کنم.
تو دستگیر شو ای خضر پی‌خجسته که من پیاده می روم همرهان سوارانند.
پیاده نظامی هستم که سلاح از دست بر فکند و آغوش بر همه گشوده‌ و تیر ملامت و برائت است که از هر طرف می بارد. شاید این آغوش‌گشائی نیز خود یک فانتزی و یک رویاست و پایم را بر واقعیت جامعه استوار نکرده‌ام. اما میخواهم این بار شعارم، فقط وحدت و دوستی باشد. تمام تلاشم این خواهد بود که تا می توانم از خشونت بکاهم و از هر فرصت کوتاه برای تلطیف جامعه‌ای که متأسفانه سی سال حکومت اسلامی برعکس شعار عطوفت و رحمت بر بخش زیادی از آن نفرت، کینه، جنگ و نابخردی را حاکم کرده است. تلاش کنم، چرا که من به انسان و جامعه انسانی عشق می ورزم و از تصور اینکه سرزمین‌ام می تواند به سرنوشتی چون یوگسلاوی، عراق، افغانستان گرفتار شود بر خود می لرزم و در تنهائی‌ام برای هر عراقی و هر افغان می گریم.
وقتی به صف‌آرائی تلخی که امروز در جامعه بوجود آمده می نگرم یاد این گفته « پازولینی » می افتم که "فرزندان خانواده‌های متوسط همان شبه‌انقلابیونی هستند که علیه فرزندان خانواده‌های کارگران و دهقانان که در خدمت پلیس‌اند می جنگند." متأسفانه این تراژدی بزرگی است که حاکمان بر جامعه تحمیل می کنند....
چه باید کرد؟ آیا نباید تمام تلاش‌مان این باشد که از هر راه ممکن بدون خشونت در این جبهه مقابل رخنه کنیم؟ و هر قدر که می توانیم از این جنگ و رویاروئی خشونت‌بار پرهیز نماییم؟ تا کی گلوله را با گلوله جواب خواهیم داد؟ من میخواهم رهرو عدم‌خشونت باشم. شما بگوئید چه باید بکنم؟ چگونه میتوانم در صفی قرار بگیرم که بتواند حداکثر نیرو را برای یک جابجائی صلح‌آمیز، یک گذار بی‌درد و خالی از کشمکش برای قدرت‌گیری گروهی فراهم آورد؟ کدام شعار می تواند اکثریت آحاد را در بر بگیرد؟ آیا نمی توانیم زیر یک شعار فراگیر، تمامی کسانی را که امروز خواهان ایرانی آزاد، دمکراتیک و مستقل باشند را زیر یک پرچم واحد گرد آوریم؟ بی‌آنکه گذشته او را بر سرش بکوبیم؟ بی‌آنکه داوری کنیم در آینده چه خواهد کرد؟ چرا همیشه فکر می کنیم ما قاضی همگان هستیم؟ چرا دم از دمکراسی و انتخابات آزاد می زنیم، اما هنوز قبل از آنکه در انتخابی آزاد و مردمی هر کس به اعتبار رأی خود جایگاه خود را پیدا کند، در جایگاه قاضی می نشینیم و محاکمه می کنیم؟ آیا معنائی جز این دارد که ما بهتر می دانیم و آنان که فرضاً طرفداری از سلطنت، مشروطه یا دیگر احزاب را می کنند خود صلاح خود نمی دانند؟ آیا با چنین شیوه نگرش هیچگاه قادر خواهیم شد یک جبهه واحد برای گذر از این سیلاب‌ها فراهم آوریم؟ چه کسی گفته است که ما بهترین، عادل‌ترین و کم‌اشتباه‌ترین بودیم؟ مگر معیار یک جامعه هفتاد و پنج میلیونی که تلّون خلق‌ها، اقلیت‌های قومی، مذهبی، گروه‌های اجتماعی و احزاب گوناگون آن سر به آسمان می زند، ما هستیم؟ ما نیز جزئی از نیروهای اپوزسیون هستیم که خوبی یا بدی ما مربوط به چگونگی برخورد ما با جامعه مدنی و تلاش برای شکل‌گیری یک جبهه فراگیر می باشد و قضاوتی که مردم خواهند کرد. من حق دارم بعنوان یک مبارز سالها بگویم که دیگر از دست خودم و همه کسانی که فکر می کنند طبیبان حاذق برای تمام امراض جامعه هستند به تنگ آمده‌ام. این اما و اگرهای انقلابی است که مرا می کشد. هنوز بی‌سوادم و عقلم قد نمی دهد که بدانم برای رسیدن به یک جامعه مدنی، در یک فضای مجازی چرا باید آنقدر بر سروکول یکدیگر بزنیم تا همه اعتراف کنیم که اشتباه کردیم؟ فرسوده، خسته و ناتوان از این همه درگیری آنگاه بپرسیم: خب، حال چه باید کرد؟
حال بعداز این‌همه خستگی آیا اجازه دارم برای یک جنبش بزرگ مدنی مبارزه کنم؟ بارها برایم مطرح می شود در این کمپین یک میلیون امضاء آیا همه زنان می توانند امضاء کنند؟ آیا این کمپین، این امضاء‌کنندگان قابل احترام و تأثیرگذار در جنبش مردمی و امروز ایران هستند؟ نیک می دانم که این کمپین از هیچ کس نمی پرسد که هستی؟ سلطنت‌طلبی؟ اسلامی هستی؟ مجاهدی؟ فدائی؟ توده‌ای؟ زن کارگری؟ دهقانی؟ پاسداری؟ زن سرمایه‌داری؟ معتادی؟ و ...
چرا که اگر چنین باشد فاقد هرگونه ارزشی خواهد بود. زیبائی این کمپین فراگیر بودن آن و حضور تمامی زنان از هر قشر و طبقه با هر گرایش فکری است. چرا فکر می کنیم خود جنبش نیز چنین کمپینی نیست؟ چرا نمی تواند یک کمپین بزرگ برای تغییر اجتماعی، کمپین میلیونی امضاء برای انتخابات آزاد و بدون تقلب، صورت بگیرد؟ کمپینی که از تو نپرسند که هستی. آیا چنین کمپین عظیمی نمی تواند بخش بزرگ جنبش سبز ایران باشد؟ و بر اعتبار و گستردگی آن و حضور اکثر نیروها و احزاب تأثیرگذار باشد و قوت آن!
جنبش سبز مسئله همین امروز و فردا نیست؛ راهی است بسیار طولانی که از درون یک چالش بزرگ، از درون یک مبارزه اجتماعی برای جلب آحاد مردم، بالابردن سطح آگاهی و همراه‌کردن عناصر تأثیرگذار با جنبش مردمی و نگرش واقعی به توانائی‌های خود و نقش‌مان در جنبش می گذرد. نقش وصل‌کننده و نه فصل‌کننده، که پیروزی تمام جنبش‌ها مدیون این وصل‌کردن است. وصل افراد، وصل سازمان‌ها، احزاب، وصل توده‌های برآشفته. تلاش برای وصل کسانی است که در مقابل تو صف بسته‌اند. و وصل این کسان میسر نیست جز از راه گذشت، تکیه بقدرت بزرگ و یکپارچه تو.
خمینی آنرا وحدت کلمه می نامید و زیر همان کلمه تمام نیروهای اپوزسیون را زیر یک شعار واحد برای سرنگونی رژیم شاه جمع کرد. ( آیا ما هیچ کلمه‌ای برای وحدت با هم نداریم؟ ) چگونگی تلاش برای شکل‌دادن به این وحدت است که پیروزی و جایگاه هر کس در این جنبش انقلابی را تعیین خواهد کرد و تعادل نیروها را رقم خواهد زد.

ابوالفضل محققی
mohagheghizanjan@yahoo.com